گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان
کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت
الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه
بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی،
توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در
اختیار علاقه مندان گرفت.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش شصت و چهارم این کتاب است.***سفر به گرگان
سيدعلي خامنه اي، سال گذشته پس از مشايعت سيدجعفر طباطبايي قمي، دوست فراري اش، تا گرگان، تصميم گرفته بود به اين شهر مسافرت كند و با تبيين نهضت اسلامي آغاز شده در ايران، مردم آن صفحه را در جريان اين حادثه بزرگ قرار دهد. او پارسال، آقاسيدجعفر را كه بسيار نگران از دستگيري بود و به خانه پدري آقاي خامنه اي پناه آورده بود، بر سر راه تهران، تا گرگان همراهي كرده بود. چند روزي را در خانه يكي از اهالي خير گرگان مانده بود و ديده بود كه امواج 15 خرداد به اين شهر نرسيده است. از منبري هاي آنجا پرسيده بود كه "شما چرا در منبر چيزي نگفتيد. گفتند: اين جا نمي شود چيزي گفت. گفتيم: چرا؟ گفتند: اين جا دستگاه مسلط است. سخت است... خيلي اوقاتم تلخ شد. فهميدم كه در اين قضيه كوتاهي شده. همان جا با خودم تصميم گرفتم ... ان شاءالله سال ديگر مي آيم گرگان... تا قضيه 15 خرداد... را مطرح كنم."
چند روزي به آغاز ماه صفر مانده بود. سيد محمدجواد فضل الله، برادر كوچك سيدمحمدحسين فضل الله، از علماي لبنان، به مشهد آمده بود. سيدجواد، ميهمان آقاي خامنه اي نبود، اما در مدت اقامتش در مشهد با او معاشر و هم نشين بود. پيشنهاد كرد با هم به ديدن نوار سبز ايران، مازندران و گيلان ، بروند. و رفتند. مازندران و سپس گيلان را گشتند و بعد در تهران از يكديگر جدا شدند. آقاي خامنه اي روز اول ماه صفر / 22 خرداد 43 خود را به گرگان رساند. پيش از اين، رفقاي گرگاني را در جريان سفر خود گذاشته بود. خيلي زود مجالس سخنراني برايش فراهم شد و در دهه اول، گوش هاي زيادي جلب حرف هاي او گرديد. دهه دوم را در مسجد مصلي، كه از عصر صفوي مسجد مهم شهر بوده، منبر رفت . هر چند گفت ه هايش روكش سياسي نداشت، اما براي جوانان گرگان تازه بود. همچون منابر بيرجند يا زاهدان براي محتواي سخنانش برنامه ريزي كرده بود. فاش گفتن را براي اواخر دهه سوم، همزمان با سالگرد رحلت پيامبر(ص)، شهادت امام حسن (ع) و امام رضا (ع) نگه داشته بود. زمينه ها را مي چيد تا به بازگويي حوادث خونين مدرسه فيضي ه و 15 خرداد سال گذشته برسد. برخي از جوانان پامنبري او كه بعدها در شمار شاگردان او شدند به هيجان و حركت درآمده بودند. منبرهاي او منحصر به مسجد كهن مصلي نبود، گاه در يك بازارچه براي مردم سخن مي راند، گاه در خانه ها و مساجد. استقبال مردم فوق العاده بود. "در پاساژي ... كه من منبر مي رفتم، خيابان بند مي آمد. جلو ماشين ها بسته مي شد، از بس جمعيت مي آمد."
سيدمحمدجواد فض الله و سید علی خامنه ای
در اين روزها آقاي خامنه اي نامه اي به پدرش فرستاد و از موقعيت خود در گرگان نوشت. نامه نشان مي دهد كه پيش از اين نيز با حاج سيدجواد مكاتبه داشته است؛ اما اين نامه به سانسور ساواك افتاد و روشن نيست به دست پدر رسيد يا نه!
بسم الله تعالي
جعلت فداكم . چند روز قبل رقيمه شما رسيد و رفع نگراني شد. البته من چندان در انتظار جواب نامه نيستم ولي اگر حوصله اي داشتيد و نوشتيد چه بهتر از آن؟ وضع من از وقت نوشتن نامه قبل تا اندازه اي فرق كرده است. به اين معني كه سه مجلس شبها و يك مجلس عصرها و يك مجلس هم صبح ها دعوت شده ام كه جز يكي دو مجلس بقيه از بهترين مجالس گرگان است. البته به طور كلي مجالس گرگان از لحاظ وضع و همچنين از جهت مابحذاء و مادي چندان قابل توجه نيست
به هر حال بد نيست تا بعداً چه شود. راجع به تندي مطالب كه تذكر داده بوديد توجه دارم كه حرف موجب گرفتاري نزنم ولي وضع هم به طوري كه نوشته ايد مشكل نيست به طوري كه اخيراً بعضي محبوسين تهران را آزاد كردند و بعضي را هم بدون هيچ بهانه اي گرفته اند. خلاصه كار چندان حسابي ندارد بايد يك ممشي و طريقي را كه مطمئناً مورد رضاي خداوند و محلّ وظيفه شرعي است در پيش گرفت و ضمناً تا حدود امكان مواظب جهات هم بود تا مفت و بي جهت موجب
گرفتاري نشود. ديگر بقيه به دست تق دير الهي است فكر و خيال نبايد كرد و غصة بي خودي نبايد خورد. هوا مختلف الحال است. سلام به همه برسانيد.
الاحقر علي الحسيني الخامنه
دهه آخر، هر شب در چهار يا پنج مكان سخنراني داشت كه تا پاسي از نيمه شب ادامه مي يافت. برخي از مستمعان، پاي همه منابر او مي نشستند. بعد از پايان سخنراني اول دنبالش راه مي افتادند تا منبر بعدي."این علاقه به خاطر حرفهایی بود که زده مي شد، وگرنه چيز ديگري وجود نداشت."
سيدجعفر قمي كه از 15 خرداد سال گذشته فراري بود، وقتي آگاه شد سيدعلي خامنه اي به گرگان آمده، خودش را از تهران رساند و همراه او شد. هنوز چهره اي مبدل داشت. با همين ظاهر در مجالس سخنراني شركت مي كرد. چهره متفاوت سيدجعفر ديگران را به ترديد انداخته بود كه نكند مأمور دولت است! صميميت او با آقاي خامنه اي برخي را نيز به اين گمان انداخت كه خود اين سيد هم مشكوك است. از نگاه ها و كنايه ها فهميده بودند كه در مورد آنان چه مي انديشند. "ما هم... مي گفتيم و مي خنديديم به اين گمانه زني ها."
حرف ها را رسانده بود به مدرسه فيضيه. از كشته شدن پاسباني مقابل مسجد گوهرشاد كه اعلاميه آيت الله خمي ني را پاره كرده بود، سخن رانده بود. گفته بود تا گرگاني ها بدانند در مركز استان كنار دست شان چه گذشته است. سخنراني او در شب بيست وششم صفر / پانزدهم تير طولاني و تند بود . او در پايان منبر آن شب به حاضران گفت "كه شب بيست و هفتم مسائل زيادي را براي شما خواهم گفت. منتظر باشيد."
نخستين گزارشي كه از او به ساواك گرگان رسيد، پس از اين سخنراني بود، چرا كه نسبت به زمامداران اجتماع سخنان توهين آميزي زده بود. از ابوذر گفته بود، كه هرگاه حرف حساب مي زد، جوابش را با سرنيزه مي دادند. گفته بود: "بنده و تمام شاگردان كه روز آخر خدمت آقاي خميني بوديم [به ما] گفت كه دست از تبليغ برنداريد."
موفقي، رئيس ساواك گرگان، موضوع را به اطلاع سازمان اطلاعات و امنيت ساري رساند؛ و نيز از شهرباني خواست، آقاي خامنه اي را احضار و به او تذكر دهد. سخنراني هاي او تأثير آشكاري در ديگر مبلغاني كه از قم و مشهد به گرگان آمده بودند، گذاشت، به طوريكه آنان نيز مطالبي بر عليه دولت وقت و حمايت از خميني ايراد نموده و احساسات مردم را تحريك نموده اند و معلوم نيست چرا از اين اعمال شهرباني جلوگيري نمي كند صبح آن روز، شانزدهم تير، نيروهاي انتظامي و امنيتي گرگان دنبال كسي مي گشتند كه شهر را ملتهب كرده بود. آقاي خامنه اي به پيشنهاد يكي از دوستان طلبه اش به بيرون شهر رفت؛ رفتند تا استراحتي كرده باشند، هوايي عوض كنند؛ خستگي سخنراني هاي پياپي روزهاي اخير به در شود.