فضاي خانواده
خانوادهمان از گذشته بسيار متدين و متشرع بود. پدربزرگم در كنار كشاورزي از خادمان و مؤذنان مسجد بود. پدرمان هم همين كار را ادامه داد و يكي از دلايلي كه نام خانوادگيمان را صلواتي گذاشتند ذكر صلواتهايي بوده كه پدربزرگمان ميگفته است. اينها نشانهاي از علاقهمنديشان نسبت به اهلبيت و قرآن بود. مادرم با اينكه سواد ندارد ولي به دليل عشق و علاقهاش به قرآن، سواد قرآني دارد و فقط دعا و قرآن ميخواند. ما هم با پايبندي به مسائل شرعي و اعتقادي رشد كرديم. علاقهمندي به ولايت و رهبري از آن روز تا الان در خانواده قوت داشته و دارد. برادرانم هيچكدام براي اين به جبهه نرفتند كه بگويند آدمهاي مليگرايي هستيم بلكه به عشق امام، اسلام و انقلاب وارد جنگ شدند. محمدرضا و عليرضا قبل از انقلاب با وجود سن كمشان از نيروهاي فعال انقلابي بودند. ساواك يك بار هم محمدرضا را دستگير كرده بود. وقتي به مادرم درگذشت محمدرضا را گفتيم خدا را شكر كرد كه به آرزويش رسيده و به سوي برادرانش پر كشيده است. مادرم دو شب قبل از فوت محمدرضا خوابي ميبيند و من هم منتظر اتفاقي بودم.
دفاع مقدس
عليرضا از نيروهاي حاج محمدرضا در گردان عمار بود. حاجي در عمليات بدر، عليرضا را كه مجروح شده بود به عقب ميآورد و چون گردانش در حال عمليات بود خودش نميتواند به عقب برگردد. حتي حاضر نميشود از جبهه براي تشييع پيكر برادرش بيايد و ميگويد نيروها در حال انجام عمليات هستند و نميتوانم آنها را رها كنم و برگردم. يك هفته بعد از خاكسپاري آمد و گريهكنان ميگفت اگر شرعاً اجازه داشتم قبرت را دوباره باز ميكردم، ميديدمت و دوباره خاكت ميكردم. محمدرضا در كنار مجروحيتهايش در عمليات والفجر 8 و 10 از ناحيه ريه شيميايي شده بود.
مظلوميت
محمدرضا روحيه فوقالعاده عجيبي داشت. بعد از پايان جنگ تا الان به او التماس ميكردم كه پيگير مسائل جانبازيات باش ولي از هر چيزي كه به خودش مربوط ميشد اجتناب ميكرد. ميگفتم خاطرات مربوط به جنگ را بنويس كه ميگفت مگر من براي خودم رفتم كه در رابطه با خودم بنويسم. اگر بخواهم بگويم از مأموريتهاي لشكر و تيپ و گردان ميگويم اما نخواهيد از خودم چيزي بنويسم.
در رابطه با مسائل جانبازياش هم همينگونه بود. هر چه ميگفتيم دنبال مسائل جانبازيات برو، ميگفت مصلحت دست خداست و هر اتفاقي قرار باشد ميافتد. ميگفت نميخواهم طوري رفتار كنم كه ديگران فكر كنند دنبال امتياز گرفتن هستم. دوستانش براي پرونده جانبازياش خيلي اصرار كردند تا اينكه سال 83 پيگيريهايي كرد. آنجا به او گفتند كه بايد مدارك جانبازي بياورد. او هم برگشت و ديگر نرفت و گفت از من مدرك ميخواستند. ميگفت من كه در عمليات به عنوان فرمانده شيميايي شدم مگر ميتوانستم برگردم و مدرك جمع كنم. در آخر چند تن از فرمانده گردانها و محورها نامهاي مينويسند و ميگويند وضعيت شيميايي محمدرضا خيلي بد است و درخواست رسيدگي ميكنند. بعد از آن وقتي براي آزمايش رفت معلوم شد وضع ريهاش خيلي خراب شده و از طرف بيمارستان تأييد شد و بنياد در نهايت 34 درصد جانبازي داد.
ويژگيهاي اخلاقي
آدم فوقالعاده صبوري بود. اين همه درد و سختي را تحمل ميكرد و وقتي حالش را ميپرسيديم ميگفت حالم خوب است. حتي جلوي ديگران ابراز درد نميكرد تا كسي متوجه حالش نشود. در حاليكه ميدانستيم الان وضعيت خوبي ندارد. آرامش خاصي داشت و وقتي كنارش مينشستي احساس آرامش خاصي ميكردي. آرام و بامتانت سخن ميگفت و در رفتار وقار خاصي داشت.
همچنين بسيار پركار و پرتلاش بود. وقتي محمدرضا را با وضعيت جسمانياش ميديدم تعجب ميكردم چطور اين همه فعاليت دارد. از شب تا صبح در حال مطالعه بود. در دوره تحصيل در مقطع كارشناسيارشد دكتر درس خواندن را برايش منع كرده و گفته بود فقط بايد استراحت كني، ولي ميگفت من اگر الان زنده هستم براي درس خواندن است. در مصاحبه دكترا هم اول شد و قرار بود از مهرماه مقطع دكترا را شروع كند. خيلي زاهدانه زندگي ميكرد. هنگام غذا خوردن خيلي كم غذا ميخورد. كلاً نسبت به مسائل دنيوي بياهميت بود. بُعد اخلاقي و معنوياش را خانوادهاش هم ميپسنديدند و از لحاظ منطقي اقناعشان كرده بود. نمازشب خواندن، تلاوت قرآن و سجدههاي طولاني را از زمان جنگ حفظ كرده بود. در ماه رمضان قبل از غروب آفتاب تلاوت قرآن را شروع ميكرد و هنگام اذان نماز مغرب و عشا و نافلها را ميخواند و بعد از خوردن قرصهايش افطار ميكرد. با زبان روزه به تشييع 175 شهيد غواص رفت و تا جايي كه ميتوانست همراهيشان كرد. دو ساعت بعد از غروب با زبان روزه به خانه برگشت.
خاطره
خيلي از آقايان مسئول اصرار ميكردند كه حاجي در جمعشان باشد. يك بار با حالت جدي و شوخي به يكي از آقايان گفت من در عمليات كربلاي4 تير به كتفم خورده و ديگر جايي نمانده كسي پايش را روي شانهام بگذارد و بالا برود. بعداً كه بهشان گفتم چرا چنين چيزي گفتيد، گفت امروز خيليها از مسير اصلي كه داشتيم برگشتهاند و اينها هيچوقت دلشان براي من نميسوزد، فقط دنبال اين هستند كه از ما سوءاستفاده كنند.
زمان جنگ هنگام انجام عمليات بيتالمقدس آقاي صلواتيزاده فرمانده گروهانمان بودند و از همانجا با ايشان آشنا شدم. در عمليات بعدي فرمانده گردان شد. در چندين عمليات با ايشان بودم و غير از فضاي جنگ هم دورادور با ايشان در ارتباط بودم.
نوع عملكرد و مديريت جنگ
ايشان برخورد و مديريتشان بسيار خوب بود، زمان انجام عمليات برنامهريزي خوبي داشت و به خوبي نيروها را هدايت و مديريت ميكرد. ارتباط خيلي خوبي هم با رزمندگان داشت و در كنار مباحث فرماندهي در مباحث معنوي هم ياريگر بچهها بود. در اخلاق استادمان بود و از ايشان درس ميگرفتيم به گونهاي كه اين ارتباط و دوستي تا زمان حياتشان هم ادامه داشت. شهيد صلواتيزاده هنوز روحياتي را كه از دوران دفاع مقدس داشت، حفظ كرده بود. ايشان همان فردي كه سال 61 با او آشنا شدم بود و هيچ تغييري نكرده بود. در خواندن نماز شب، داشتن سجدههاي طولاني و رعايت مسائل اخلاقي همان فرد زمان جنگ بود.
با اينكه دو برادرشان شهيد شده بود باز هم تا پايان جنگ در مناطق عملياتي حضور داشت. طوري برخورد ميكرد كه فقط ما كه از نزديكان و دوستانش بوديم، ميدانستيم در جنگ حضور داشته و دو برادرش شهيد شدهاند. اصلاً ابراز نميكرد جانباز يا از خانواده شهداست.
حتي وقتي مسئله ازدواجشان مطرح شد حاضر نشد زمان جنگ ازدواج كند و هنگامي كه جنگ به پايان رسيد ازدواج كرد. قبل از شروع جنگ در سپاه حضور داشت و از همان اولين روزهاي شروع جنگ در جبهه حاضر بود. حتي پس از پذيرش قطعنامه كه بيشتر نيروها برگشتند تا آخرين لحظه در مناطق عملياتي حضور داشت. ايشان تا يكي، دو سال بعد قطعنامه كه مناطق مرزي تثبيت شد در منطقه حضور داشت.
مظلوميت و گمنامي
خيلي آدم كمحرفي بود و اصلاً پيگير مسائل مادي نبود. با وجود سابقه زيادشان واقعا حقشان بود درجه سرداريشان را بگيرند اما اصلاً پيگير اين مسائل نبودند و متأسفانه درجهشان هم ابلاغ نشد. در دانشگاه امام حسين استاد دانشگاه بود. در بحث هيئت علمي آنجا هم با اينكه سابقه فرماندهي داشت و در دانشگاه هم استاد نمونهاي بود متأسفانه در هيئت علمي شدنشان اقدامات لازم انجام نگرفت و خودشان هم هيچ پيگيري نكرد. اصلاً اهل پيگيري مسائل اينچنيني نبود. ميگفت ضوابطي هست و من هم آن شرايط را دارم و طبق آن ضوابط بايد حق را به من بدهند و هنگامي كه نميدهند چرا بايد بروم پيگيري كنم و بخواهم دنبال چنين كارهايي باشم. خيلي به مسائل مالي اهميت نميداد. زندگياش هم خيلي ساده و سنتي بود. خودشان در دوران حيات نه تنها پيگيري نكرد بلكه خانوادهشان را هم نهي كرد اگر بخواهند اين مسائل را همه جا بگويند. با اين همه سابقه درخشان و تجربه واقعاً گمنام بود. حتي ميشد از تجربياتشان استفاده كرد. كساني كه از وضعيت آقاي صلواتيزاده آگاه بودند بايد كارهاي مربوط به ايشان را پيگيري ميكردند. خانهاش طبقه چهارم بود و با اين وضعيت جانبازي و جسمي بايد روزي اين چهار طبقه را ميرفت و ميآمد كه برايشان خيلي مضر بود.
ايشان خيلي كمحرف بود و هيچگاه حاضر نشد از قِبَل بحث خاطرات، اسمي از او مطرح شود. روي مسائل سياسي نظر داشت اما طوري نبود كه هياهو ايجاد كند و بيشتر در جمع دوستانه مسائل را مطرح ميكرد. در رابطه با مظلوميت آقا و مسائل سياسي كشور نظر ميداد و مواردي را گوشزد ميكرد. در مواردي كه صاحبنظر بود، راهنمايي ميكرد اما دنبال اين نبود نظراتش به صورت عمومي مطرح شود.
خاطره
در عمليات رمضان بيسيمچيشان بودم. هنگام انجام عمليات تلاش زيادي براي حفظ جان بچهها داشت و مواظب بود مبادا كسي آسيب ببيند. تمام حواسش اين بود كه آسيبي به كسي نرسد و عمليات با موفقيت انجام شود. من در اين عمليات اين موضوع را با چشمانم ديدم و تلاش زيادي براي اين مسئله ميكرد. در مواردي كه با بيسيم مطرح ميكرد حفظ جان بچهها برايش در اولويت قرار داشت. عمليات ناموفق بود و بحث عقبنشيني مطرح شده بود و ايشان آخرين نفري بود كه از منطقه خارج شد. تا جايي كه در توانش بود بچهها را عقب برد و خودش آخرين نفر برگشت. ميگفت اين بچهها را پدر و مادرانشان با زحمت بسيار زيادي بزرگ كردهاند و ما وظيفه داريم تا جايي كه ميتوانيم از اين بچهها محافظت كنيم تا آسيبي بهشان نرسد. روي حفظ جان بچهها خيلي تلاش داشت.
محمدرضا از دوستان قديمي من بود كه قبل از انقلاب با هم دوستي داشتيم. در جريان انقلاب حضوري فعال داشت و بعد از انقلاب به سپاه پيوست و از همان زمان تا پايان عمرش در كسوت پاسداري بود. با اينكه دو برادرش زمان جنگ شهيد شدند در هشت سال جنگ بدون ادعا و بهرهاي كامل حضور داشت. همه اعضاي خانوادهشان اهل جهاد و شهادت بودند. بهرغم مجروحيت شيميايياش درصد جانبازياش خيلي كمتر از جانبازياش بود.
ويژگيهاي اخلاقي
ايشان به هر جايي نميرفت و سر هر سفرهاي نمينشست. وقتي مراسم و برنامهاي بود ميپرسيد خرج اين هيئت را چه كسي داده است. روي لقمه حلال تأكيد بسياري داشت. با اينكه در هشت سال جنگ جنگيده بود ولي پس از جنگ هم در حالت سكون باقي نماند و درسش را ادامه داد و استاد دانشگاه شد. باز هم دست از مجاهدت برنداشت. فرمانده گردان احتياط دانشگاه امام حسين بود. سجاياي اخلاقي ويژهاي داشت كه از زمان جنگ حفظ كرده بود. نفس مسيحايي شهيدان در او تاثير گذاشته بود. اگر بخواهيم ميزاني بگذاريم ايشان در اين ترازو و اداي دين به شهدا نمره بالايي ميگرفت.
سردار رئوفي ميگفت چون صلواتيزاده آدم صبوري بود سختترين مأموريتها را به ايشان ميسپردم. آدمي بود كه به دليل ولايتپذيرياش براي انجام سختترين مأموريتها بهانهاي نميآورد و با جان و دل كار را انجام ميداد.
با وجود سابقه، تجربه و علمش هيچ ادعايي نداشت. بعضيها هيچ كاري براي انقلاب انجام ندادهاند اما از انقلاب و نظام سهمخواهي ميكنند. درجهاش تا زمان فوتش سرهنگ بود و شهادت باعث شد درجه سرداري بگيرد. بر نفسش سوار بود. در شهري كه هشت سال جنگ و توپ و موشك بود همه خانوادهشان در خط مقدم جبهه حضور داشتند. من نام خانوادهشان را خانواده جهاد و شهادت گذاشتهام.
محمدرضا چهرهاي ناشناخته بود كه خودش ميخواست اينطور ناشناس بماند. تنها شهيدان گمنام نيستند كه ناشناس ميمانند و انسانهايي مثل صلواتيزاده با اين همه ايثار و گذشت هم ناشناخته ماندهاند.
منبع : روزنامه جوان