« مِنا ؛ قربانگاه عشق»
از چشم منا چکد ستاره -در ماتم محنتی دوباره
در وادیِ عارفانِ عاشق - پرپرشده بر زمین شقایق
خونین زِ غمِ مِنا ، ِجگرها - آتش بگرفته بال و پرها
از فتنۀِ آلِ مستِ باده - بس سرو سَهی زمین فتاده
خون گشته زِ دیده بس که جاری - گردیده مِنا چو لاله زاری
پرپر شده لالههایِ در باغ - غم بر دلِ عاشقان نهد داغ
کعبه شده سهم بولهب ها - جانِ همه عاشقان به لبها
از ملک حجاز ناله خیزد - از دیدۀِ کعبه ژاله ریزد
ضحاک به دوش رسته ماری - گرگینۀِ بولهب تباری
ره بسته به کعبه عاشقان را - آتش زده اَمن و هم اَمان را
روییده دو اژدهای سَفّاک - یکباِر دگر به دوشِ ضَحاک
تا از سر ظالمی خروشند - خون از رگِ عاشقان بنوشند
پرپر شده بس که یاس و لاله - بر چشمِ مِنا نشسته ژاله
خونابِ جگر، روان زِ دیده – بر سینه و سر زند سپیده
شب نوحه گری کند جگر سوز – از آنچه که رفته بر سَرِ روز
تنها همه درهم و شکسته - کَشتیِّ مِنا به خون نشسته
غم کرده رَصَد ستارهها را - تا زیج بلا کند خدا را
زان محنت و غم که شد مِنا را - ششدر زِ بلا گشوده ما را
جاری شده خونِ دل به دیده - پوشیده به تن سیه سپیده
آن آل پلیدِ فتنه پرداز - بُتخانه نموده کعبه را باز
در کعبه نشسته بت پرستی - بر بازیِ فتنه چیره دستی
حرمت بِشکسته دینِ حق را - بگرفته به شب، رهِ فَلَق را
وز بادۀِ فتنه گشته سَرمست - بگرفته سبویِ کینه در دست
ویرانه نموده خانۀِ یاس - خون کرده دل علی به احساس
سیلی زده بر رخ پِیَمبر – سودایِ سقیفه کرده در سر
خود خوانده خدا بهرسم نمرود - پوشیده به تن رَدا، زَراَندود
تَر کرده به خون لاله نانش - خون میچکد از لب و دهانش
بنموده گُل علی لگدکوب - بد کرده به هرچه بوده آن خوب
ای آل همیشه مستِ باده - ای فرقِ علی زِ کین گُشاده
کوچک ملک ای شه مُحَقَّر - با آل علی فتاده ای در؟!
بر ملک یمن ز کینه تازی؟ - خواهی چو سقیفه فتنه سازی؟
بر خاک یمن گشوده آتش - ببریده زِ کین سَرِ سیاوش
ای آلِ سعودیِ حجازی - دانم به خدا در انقراضی
ما شیعۀِ حیدریم و کَرّار - با خصمِ علی به شوق پیکار
بُگذشته ز آتشیم و آبیم - یاران همیشه در رکابیم
ما کاوه و رستمیم و آرش -ما کاخ تو را زنیم آتش
ما وارثِ ذوالفقار هستیم - مردانِ علی وَقار هستیم
از بادۀِ فاطمی چو نوشیم - با نایِ علی علی خروشیم
ما کهنه به تن کفن بپوشیم - عباسِ علم گرفته دوشیم
لب تشنۀ بوی کربلاییم - بر فاطمه قومِ مُبتلاییم
ما راه یمن گرفته در پیش - حیدر نسبیم و فاطمی کیش
بگرفته علم به دوش آییم - دریای پر از خروش آییم
بگرفته علم به کف جلودار - ما در پیِ او سپاهِ بسیار
بگذشته زِ آب و آتش و خون - بر فاطمه گشته قوم مجنون
مردانِ علی علی به لب گو - بر فاطمه خون بها، طلب جو
تشنه لبِ انتقام زهرا - بگذشته ز بحر و دشت و صحرا
رو کرده به وادیِ حجازیم - تا بیرق کربلا فرازیم
ای آل همیشه مستِ باده - بین لشکر حق به ره فتاده
جان همچو علی به کف نهاده - مردانِ سواره و پیاده
بربسته میان دودَم نیامی - لب تشنۀ آب انتقامی
بر بارۀ خون سوارِ مستی - شمشیر دودم گرفته دستی
شوریدۀ حیدری پرستی - بگذشته ز خان و مان و هستی
بگرفته علم به دوش آید – دریای پُر از خروش آید
آید که سپیده جان بگیرد – تا بوی علی جهان بگیرد
تا ملک حجاز از تو گیرد - تا هرچه بدی به نطفه میرد
آن دم که سپاه حق کشد صَف - جانها بگرفته جمله در کف
بینی تو خروش حق پرستان - شمشیر دودَم گرفته دستان
بر پیکر تو شرر بِباریم - بر سینۀ تو سرت گذاریم
ای گشته ملک به قوم تازی - بر حملۀ ما تو بیحفاظی
آتش به سرت ز ما چو بارد - مردانه دمار تو بر آرد
بارد به سرت شهابها چون - نقش تو کشد به خاک، در خون
بر بارۀِ شب گذشته از نیل - بارد به سرت ستاره سجیل
ای آل سقوط کرده بشنو - ابلیس هبوط کرده بشنو
بشنو خبرم ز نوبهاران - بر خاک تو یورش سواران
افسانۀ کربلا نگاران - مردان دلیر شب شکاران
ای گشته ملک به آلِ نَسناس - ای تشنه به خونِ شیعۀِ یاس
ای بتکده کرده کعبۀِ حق - ای سمبل شرک و کفرِ مطلق
دارم خبرت ز بارِشِ مرگ - باران تگرگ و ریزشِ برگ
از بارش قدر و فاتح و حوت - جا دادن تو میان تابوت
خیزد چو درفشِ کاویانی - اندر یَدِ مردم کیانی
غوغای علی علی رود سر - خیزد چو خروش حیدر حیدر
آن دم که زقوم آریایی - خیزد سپهی همه وَلایی
بر جبهۀِ حق همیشه یاور -از تخمۀ رستمِ دلاور
در کف بگرفته ذوالفقاران - افسانۀِ حیدری نگاران
سرمستِ میِ علی، هوَالحق - سر داده به دارِ عشقِ مطلق
شولایِ سپیده کرده بر تن - آشفته عدو به بانگِ هل من
شوریده ز شوق سر بداری - چون فاطمه با علی به یاری
طومار تو را به خون نوردند - قومی که همیشه اهل دردند
سر بندۀ یا علی به سرها - بیباک و هراس از خطرها
وز نیل بلا به جان گذرها - بر فاطمه سینه را سپرها
بر یاوریِ علی چو عمار - چون مالک اشترِ علمدار
مردان همه شده اباذر - بر شعلۀِ عشق حیدر آذر
بر فاطمه قوم بسته سَربند - بر بارۀِ خون چو ره نَوَردَند
بر خاک تو نقش خون نگارند - تا ریشۀ فتنه را در آرند
از ظلمت شب خراج گیرند - هم سر ز تو هم که تاج گیرند
این لشکر همچونان ابابیل - بارد به سر تو نار و سِجّیل
طوفانزده این قبیلۀ نیل - غرقت بکند به موج تَهلیل
ای یاس علی نموده نیلی - بنموده رخش کبود سیلی
بین لشکر پرشکوه ما را _ این رهبر هم چو کوه ما را
این سیِّدِ اهلِ وادیِ عشق - این والیِ بر ایادیِ عشق
کز لعل لبش غزل شود مست - بر تیغ دو دَم چو آورد دست
لشکر چو کشد به وادیِ جنگ - بر خصم علی کشد چنان تنگ
کآید شب تیره روز از شور - شب کُشته شود به خنجر نور
ای بسته کمر به کین زهرا - محشر به مِنا نموده بر پا
ای کِشته به خاک و خون مِنا را - پرپر بنموده لالهها را
از ما بهراس ای حرامی - گیریمت از آن که انتقامی
ای خوانده ملک تو خویش، بشنو - سفاکِ روانپریش بشنو
ای وارث تخت و تاجِ ضحاک - خونریزِ همیشه بوده سفاک
ما را به سر آرزویِ جنگ است - دل بهر شکستنِ تو تنگ است
دل را تب و تاب و شور و شین ست - هنگامۀ یاری حسین است
دل خسته ز سستی و درنگ است - ما زنده و تو بهجای، ننگ است
از داغ مِنا دل آتشین است - گویی که دوباره اربعین است
بر سینه زند علی ز غم مُشت - ما را به خدا غم یمن کُشت
دلتنگی کربلایِ ما، تو - آلوده به خاک و خون مِنا، تو
سر داده نوای بیقراری - ما را طلبد مِنا به یاری
ای تکیه نشستهها بخیزید - گردیده به دستهها بخیزید
سر بنده ببستهها بخیزید - پیمان نگسستهها بخیزید
ای منتظران بر ظهورش - تشنه لب بادۀِ طهورش
ای نامه نوشتگان به مهدی - بر یاری او ببسته عهدی
از داغِ مِنا به اشک و زاری - ما را طلبد مِنا به یاری
ای منتظران رسد خبر! گوش - وز لعل سحر کند فلق نوش
از وادیِ لاله و عقاقی - آید سحری همیشه باقی
ای منتظران خبر ز نور است - هنگامِ رسیدن ظهور است
دلها همه بیقرارِ یار است - لب تشنۀ بوی نو بهار است
آید مه فاطمی نشانی - گُم گشته، نگارِ کهکشانی
ای منتظران خبر چنین است - شب را به خدا سحر قَرین است
خورشید ولا رسد به ناگاه - گردد شب عاشقی سحرگاه
دل در تب و تاب انتظار است - دلتنگِ ظهور، آن نگار است
بنگر که مِنا چه لاله گون است -جان از تن عاشقان برون است
آشفته که اینچنین امور است - شاید که نشانی از ظهور است
سحرگاه یکشنبه پنجم مهرماه 1394 منصور نظری
کد خبر 472984
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۰
- ۰ نظر
- چاپ
مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق» تقدیم به خانوادههای داغدار و چشم انتظار قربانیانِ قربانگاهِ مِنا