به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ چشم پوشی در مورد مردی به مانند مرحوم آیت الله طالقانی که عمرش با مجاهدت در بیداری مردم ایران در برابر استعمار و استبداد گذشته انصافا کار سختی است. هم او که لقب «ابوذر زمان» کاملا برازنده اش بود و توانسته بود برای آزادیخواهان مسلمان آئینهای تمام نما باشد. حضورش در کنار افرادی که دربرابر استبداد و استعمار ایستاده بودند در زمان حیاتش کاملا خودنمایی میکند و جایگاه علمیاش نیز بر کسی پوشیده نیست. حال در 19 شهریور که سالگرد رحلت این مبارز نستوه است بر آن شدیم تا پیرامون شخصیت ایشان به گفتگو با قاسم تبریزی بنشینیم.
*اگر اجازه بدهید در ابتدای بحث؛ پیرامون پدر آیت الله طالقانی گفتگو را آغاز کنیم.
پدر ایشان، مرحوم آیتالله سیدابوالحسن طالقانی از شاگردان میرزای شیرازی بوده است. شخصیت بسیار برجسته و با تقوای داشتند و به تعبیر حضرت امام پدر ایشان در راس پرهیزگاران بودند. یعنی شما پرهیزگاران آن دوران که از علما و خواص تشکیل میشدند را نگاه کنید؛ ایشان در راس آنها قرار داشت. مرحوم آیت الله سیدابوالحسن در تهران و در منزلش برای هدایت جوانان جلساتی برقرار میکرد. و در همان اوایل دوره رضاخان؛ تشکیلات بهاییت و مسیحیت را نقد میکرد. یک مجلهای را منتشر کرد به نام «بلاغ».
چند وقت بعد از انتشار آن نشریه، آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی که مرجع تقلید بودند و نامهای به ایشان مینویسد و از نشریه بلاغ تجلیل میکند و در آن نامه قید میکنند که مواظب باشید افراد نادرستی در کار مجله نفوذ نکنند.
مرحوم آیت الله حاج عبدالکریم حائری یک تقدیرنامه برای پدر آیت الله طالقانی مینویسد که این نشریه شما بسیار خوب است و باید در میان مردم ترویج شود و اگر لازم شد ما هم کمک کنیم.
لازم به ذکر است که جلسات منزل پدر آیت الله طالقانی یک مقدار با کمک مالی مرحوم حاج عباسقلی تبریزی پدر مهندس بازرگان اداره میشد. پدر مهندس بازرگان از بازاریان خیر تهران بود. او سه نام خانوادگی داشت. یکی حاج عباسقلی استانبولچی که به دلیل مسافراتهای تجاری او به استانبول ترکیه بود. یکی حاج عباسقلی تبریزی که بازرگانان عمدتاً تبریزی مشهور بود. بازرگان هم به خاطر شغل بازرگانی بود.
او مرد بسیار باتقوایی بود که حتی سالهای 1327 امام یک نامهای به حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی مینویسد که با حاج عباسقلی تبریزی صحبت کنید و از او کمک بگیرید زیرا آیت الله بروجردی در حوزه علمیه برای شهریه مشکل مالی دارند.
از طرفی هم ارتباط آیت سیدابوالحسن طالقانی با شهید آیت الله سیدحسن مدرس زیاد بود. جلساتی با شهید مدرس و عدهای از علما در اوایل روی کار آمدن رضاخان (یعنی حول و حوش کودتا) با هم داشتند. آن موقع آیتالله سید محمود طالقانی نوجوان ده یا یازده ساله بود که در خاطراتش اشاره میکند: من بایستی بیرون درب میایستادم و به عنوان اینکه مثلا بازی میکنم تا اگر آژانها در محل حاضر شدند به پدرم خبر دهم.
روش کارشان هم این بود که وقتی مامور میآمد، این حضرات آیات جلسه جلوی خودشان هر کدام چند نخود گذاشته بودند و شروع میکردند به خواندن ذکر «اَمَّن یُّجیبُ». مثلا یک بار مامور میآید و میبیند چند نفر دور هم جمع شدهاند. به آنها میگوید آقایان چرا اینجا جلسه گذاشتهاید؟ میبیند همه دارند ذکر « اَمَّن یُّجیبُ» میخوانند. وقتی میبیند که دارد معطل میشود، میگذارد و میرود. بعدها هم که شهید آیت الله مدرس تبعید شد، پدر آیت الله طالقانی نامهنگاری با آیت الله مدرس داشت.
*پیرامون نحوه ورود آیت الله سید محمود طالقانی به حوزه علمیه برایمان بگویید.
وقتی آیت الله سید محمود طالقانی به قم میرود؛ به تعبیر آن موقع آقازاده بود البته به معنی مثبت قضیه. در قم او به مدت ده سال تحصیل میکند. خدا رحمت کند آیتالله شیخ عبدالحسین غروی تبریزی داشتیم البته غروی انزاوی هم به او میگفتند. ایشان با آقای طالقانی مرتبط بود. ایشان میگوید در این مدت ده سال که آقا سید محمود طالقانی در قم بود با امام خمینی محشور بود، یعنی امام را از نزدیک میدیدند. البته ایشان از امام کوچکتر بود. امام جایگاه یک مدرس و فاضل را در آن دوران داشتند.
*آیت الله طالقانی بیشتر تحت تاثیر کدامیک از علما قرار گرفتهاند؟
دو نفر از شخصیتهایی که روی آقای طالقانی تاثیر گذاشتند عبارت بودند از مرحوم «آیتالله سید محمد تقی خوانساری» که از علمای مجاهد و مبارز برجسته نجف اشرف بود و بعدها به مرجعیت هم میرسد. در انقلاب 1920 انگلیسها او را دستگیر و چهار سال در زندان انگلستان در سنگال نگهداری میکنند. او در میان آدمخوارها زندان را سپری میکنذ و همانجا زبان انگلیسی را از ماموران زندان یاد میگیرد و در عوض به آنها فلسفه یاد میدهد.
مرحوم آیتالله خوانساری از رجال سیاسی قوی و برجستهای بود که نقش سیاسی ایشان و بیان مسائل سیاسی او در امام خمینی و آقای طالقانی و چند تن تاثیر بالایی داشت. از جمله در آقای طالقانی که همیشه شاگرد خاصش بود و از وجود ایشان استفاده میکرد. مرحوم آیت الله خوانساری در جریان نهضت ملی نفت در شمار مراجع بود و یک فتوایی هم داد که اعلام کرد: نفت باید از ید قدرت اجنبی آزاد شود. در انتخابات هم مجدد ایشان فتوا داد که هم منتخبین و هم عامه مردم در انتخابات شرکت کنند.
شخصیت دوم «آیت الله شیخ محمد تقی بافقی» بود. او معلم اخلاق و عرفان بود که آقای طالقانی مدتی درس در پیش او خوانده بود. در قضیه رفتن همسر و دختران رضاشاه به حرم حضرت معصومه(س)؛ نام آیت الله بافقی به زبانها افتاد. خُب خانواده رضاشاه در آن سفر به قم و زیارت حضرت معصومه حجاب را رعایت نکرده بودند و آیت الله بافقی به آنها اعتراض میکنند. رضاخان هم با عدهای از نظامیها به قم میآید که مطرح است او قصد سرکوب حوزه علمیه قم را داشته است. به نیروهای نظامی در منظریه میگوید: همین جا بمانند اگر لازم شد خبرتان میکنم که به قم حمله کنید. در حقیقت در ذهنش بود که با تنبیه آیت الله بافقی، علمای دیگر به این کار اعتراض میکنند و وقتی رضاخان وارد حرم میشود به سمت او حملهور خواهند شد و این بهترین فرصت برای نابودی و بسته شدن حوزه علمیه قم است.
به همین دلیل مرحوم حاج عبدالکریم حائری؛ بیانیهای صادر میکند و دفاع از قضیه شیخ محمدتقی بافقی را حرام اعلام میکند. جالب این است که همه هم از این بیانیه اطاعت میکنند. آن هم چه کسانی؛ بزرگانی مانند آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی، آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و... که بعضی از آنها جایگاه و مرجعیت داشتند و یا در شمار مدرسان برجسته بودند.
به هر صورت رضاخان در حرم حضرت معصومه(س) وارد میشود و با آن عصا به قدری شیخ محمد تقی را کتک میزند که دست خودش درد میگیرد. نقل است که عصایش هم به آن طرف پرت میشود. بعد هم ایشان را زندان و نهایتا او را به شهرری تبعید میکنند.
حتی آیت الله طالقانی در خاطرات خود میگوید: وقتی که ایشان تبعید بود برای دیدنش به شهرری رفته است. در آنجا آیت الله بافقی کتفش را نشان میدهد که با گذشت سالها از آن ماجرا کتفش هنوز کبود بود. آقای طالقانی نقل میکند که آیت الله بافقی به او گفته است: «زیر چکمه رضاخان باید اسلام را نگه داشت».
* از چه زمانی به تهران بازمیگردند؟
او در حوزه به خوبی از عهده درس برمیآید و به نجف اشرف میرود و گویا اجتهادش را مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی تائید میکند و بعد دوباره به قم میآید و در آنجا هم مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری هم اجتهادش را تائید میکند. بعد از فوت پدرشان که در سال 1211 به رحمت خدا میروند ایشان ساکن تهران میشود. آیت الله طالقانی در خاطراتش میگوید وقتی که من در قم حضور داشتم، شاهد دو قضیه بودم که رنج و ناراحتی آن هنوز بر بدن من و در اعصاب من اثر کرد. یکی حاکمیت ظلم، ستم، دیکتاتوری و اختناق دوره رضاخان بود که چگونه بر مال، جان و ناموس مردم مسلط بود. به طوری که نه عمامه سر علما امنیت داشت و نه چادر سر زنها. دوم عدهای مقدسنما که بر خر مرادشان سوار بودند و مردم اسیر بودند.
در مقدمه کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» مرحوم میرزا محمدحسین غروی نائینی مینویسد که به قدری من این دو مورد مرا عذاب میداد که اثرات آن هنوز در من وجود دارد. این مطلب را سال 1334 در آن مقدمه مینویسد و عنوان مطلب را هم «حکومت در اسلام» میگذارد که جزو کتابهای ممنوعه در دوران پهلوی بود. به هر صورت میگوید از همان موقع فکر میکردم که راه حل این جامعه چیست؟
بعد از تاملات و مشورتها به این رسیدند که دو کار اساسی را باید شروع کنند. یکی احیای قرآن و دیگری احیای نهجالبلاغه و هر دو این کار را از همان موقع شروع کردند. راه حل رشد و تحول فکری و معنوی را در احیای قرآن و نهجالبلاغه دیدند. در حقیقت «قرآن» و «اهل بیت»(ع).
* در تهران مشغول به چه کاری میشوند؟
وقتی به تهران میآیند در آن اختناق رضاخانی جلسات خانگی برای تفسیر قرآن را شروع میکنند. تا زمان سقوط رضاخان به عنوان امام جماعت بود و یک مقدار هم در مدرسه سپهسالار تدریس میکرد. چون جزو مجتهدین بود و نجف تائیدش کرده بودند.
120طرح تحقیق نهجالبلاغه را با مرحوم آقا میرزا خلیل کمرهای تهیه میکند که در بیست و پنج کتاب تدوین کنند که از آن زمان وارد حوزه سیاسی میشود و تنها موفق میشود دو جلدش را ایشان کار کنند که تحت عنوان درسهایی از نهجالبلاغه منتشر میشود و در دوره پهلوی از جمله کتابهای توقیفی بود که به عنوان ترجمه نهجالبلاغه سید محمود حسینی با اسم مستعار چاپ شد.
*دلیل وارد شدن ایشان به مسائل سیاسی با این توضیحاتی که دادید، زیاد سخت هم نیست. اما این جرقه ورود ایشان به مسائل سیاسی از کجا زده میشود؟
اصل را باید تفکر و مبانی خانواده، پدر و حکومت دیکتاتوری، ظلم و ستم و رضاخان دانست که واقعا دوره رضاخان دوره تلخ جامعه ماست. مرحوم حاج احمدآقا میگوید که من از امام پرسیدم شما در کتاب «کشفالاسرار» خیلی عصبانی هستید. امام فرمود که تلخی دوره رضاشاه را نمیتوانیم فراموش کنیم و به قدری بر مردم ظلم و ستم و تباهی رفت، به قدری جنایت و خیانت اینها کردند که هیچ امنیتی بر کسی نبود. این موارد را آیت الله طالقانی لمس کرده بود. تنها یک بخش از جنایت و ظلم رضاخان علیه دین بود. در متن جامعه، کشتار، دستگیری، اختناق، ترس، رعب، وحشت، قتل عام عشایر و... . یعنی آن اهدافی که انگلیس داشت و میبایست خودش عمل کند که بخشی را در جنگ جهانی اول عمل کرد، رضاخان برای آنها اجرا کرد. او مجری سیاست استعماری انگلیس بود و بیشتر اینکه جامعه ما نسبت به او تنفر داشتند به دلیل آن خیانتش بود. خب همه پادشاهان بالاخره ظلم و ستم میکردند؛ آقا محمدخان قاجار سرآمد قجرها بود و آدم کش قهاری بود اما خائن و وابسته به استعمار نبود.
شهید آیت الله مدرس در مورد رضا شاه میگفت: من از این جهت با او مخالف هستم، چرا که او دزد خانگی است و برای انگلیسها کار میکند. اگر انگلیسیها رهایش کنند، من آدمش میکنم.
در هر صورت آیت الله طالقانی آن دوران را لمس کرده بود و انحراف مشروطه را دیده بود. در مقدمه کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» اشاره میکند که انقلاب مشروطه را مراجع و علما شروع کردند؛ چگونه به انحراف افتاد که شخصیت بزرگی مثل شیخ فضلالله نوری بالای دار میرود. اینکه من میگویم ذکر تحلیل خودم نیست بلکه عین به عین جملات ایشان است.
* در دوره رضاخان ایشان به زندان میافتند. مقداری در مورد این مسئله صحبت کنید.
در سال 1318 آیت الله طالقانی دستگیر و شش ماه در زندان شهربانی که امروزه به نام «موزه عبرت» است، محبوس میشوند. علتش هم این بود که یک روز که ایشان داشتند در خیابان میرفتند، متوجه میشوند که پلیس به زنی باحجاب حمله میکند تا حجاب او را بردارد. خب اینجا هم وظیفه شرعی و جایگاه علمياش ایجاب میکند تا از یک خانم مسلمان در برابر یک کافر متجاوز- این کافر که ما میگوییم به این معناست که طرف یک اصل قرآنی را قبول ندارد؛ میگویند کافر و نه به معنای اینکه مسلمان نیست- به هر صورت در برابر یک کافری یا یک بدعتی که پدید آورده بود؛ دفاع میکند و با پلیس درگیر میشود. چند پلیس ایشان را دستگیر میکنند و به زندان میروند.
در زندان دوره رضاخان یک قانون تصویب شد و یک قانون هم اجرا شد. آن که اجرا شد کشف حجاب بود که هر کس حجاب دارد باید حجابش را بردارید و در حقیقت آن هم با دست پلیس و مامورین ژاندارمری. مرحله دیگرش غدقن بودن حجاب بود. در زمان رضاخان حجاب غدقن شد. یعنی در یک کشور اسلامی مثل الان که در فرانسه چگونه حجاب غدقن شده است، در ایراهم قانون شد. لذا این قسمت دومش را ما کمتر بهش پرداختیم که آنها به صورت قانون مسئله را عمل کردند. حتی این قانون تا سال 1322 - 1323 هم عمل میشد. یعنی بعد از سقوط رضاخان در تهران و در شهرستانها مامورین، زنانی که با حجاب بودند مورد تعرض مامورین قرار میگرفتند و حجابشان را برمیداشتند. تا وقتی که مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به نخست وزیر نامه مینویسد که چرا بعد از دوره دیکتاتوری این قانون منحوس را شما ملغی نمیکنید؟ هنوز به زنان مسلمان و به نوامیس مردم تعرض میشود.
* عملکرد آیت الله طالقانی بعد از دوره دیکتاتوری و اختناق(1320) به چه صورتی است؟
با فروپاشی استبداد و آغاز حرکتهای اسلامی، او به عنوان یک عالم جوان فعال در تهران شناخته میشود. البته ما علمای مسن، مجتهد و مرجع در تهران داشتیم اما او به عنوان یک عالم مبارز جوان فعال بود. چون در این موقع او یک روحانی 31 و یا 32 ساله است. این سن شخصیتها را هم ما باید در نظر بگیریم. اولین کاری که میکند رهبری و هدایت یک کانون اسلام را به عهده میگیرد. یک نشریه راه اندازی میکند و در همان جلسات گذشته نیز سخنرانی میکند. افرادی هم که به دور او جمع میشدند بیشتر جوان بودند. در مرحله بعد یک هیات علمای تهران تاسیس میشود که افراد مبارز، اهل قلم و اهل فکر با آنها همکاری میکنند.
*برای نمونه از این افراد نامی میبرید؟
مثلا مرحوم آقای شیخ قاسم اسلامی که علیه کسروی کتاب مینوشت. یا مرحوم آقای حاج سراج انصاری که از روحانیون بزرگ و ناشناخته است. یا آیتالله شیخ محمد تهرانی که هئیت قائمیه را راه اندازی کرد و در دوره مصدق هم دستگیر و زندان شد. با انجمن تبلیغات اسلامی که توسط دکتر عطاالله شهابپور تاسیس کرده بود، همکاری میکند.
در سال 1324 از طرف علمای تهران مامور میشود تا ببیند فرقه دمکرات چه کار میکند و یک سفری به زنجان میرود و گزارشی برای علمای تهران میآورد. در همان سال اتحادیه مسلمین تشکیل میشود. حاج سراج انصاری، سیدغلامرضا سعیدی، آیتالله طالقانی، دکتر عبدالحسین کافی که پزشک بود و اهل قلم و اهل فکر عضو موسسین آن هستند. اتحادیه مسلمین در برابر جریانات چپ و راست که آن موقع در جامعه حضور داشتند؛ شروع به طرح مسائل اسلامی در سطح جهان اسلام و تنها نه در ایران میکند.
نشریه مسلمین را راه اندازی میکنند که هنوز مقالات مهمی در آن پیدا میشود. این اتحادیه یکی از کارهایش دفاع از فلسطین و فعالیت علیه صهیونیسم بود. کار دومش نقد و بررسی اندیشههای احمد کسروی بود. چون حاج سراج انصاری در تبریز بود و درسش را آنجا خوانده بود. او با کسروی هم درس و همکلاس بود و سه جلد کتاب در نقد کسروی نوشت. اتحادیه مسلمین تا دوران کودتا فعال بود و آیت الله طالقانی با اینها همکاری میکند. از جمله در همین موقع فدائیان اسلام شروع به فعالیت میکنند. یکی از مدافعان فدائیان اسلام از ابتدا تشکیل آن تا انتها یعنی سال 1334؛ آیتالله طالقانی است.
*ولی خودش رسماً عضو فدائیان اسلام نمیشوند.
آیت الله طالقانی هیچ وقت عضو هیچ حزب و گروهی نبوده است. اما با حفظ اصول با بعضی از احزاب و جمعیتها کار میکرد. یعنی هیچ وقت شما نمیبینید آقای طالقانی عضو گروه و یا حزب و جمعیتی حتی نهضت آزادی شده باشد. ایشان عضو نهضت آزادی نبود. اسناد پرونده ساواک ایشان در سه جلد کتاب منتشر شده است. آنجا وقتی که از ایشان سوالاتی میپرسند؛ او میگوید من عضو نیستم و نهضت آزادی تنها مسائل شرعیشان را از من میپرسند. اما آیت الله طالقانی با نگاه و دقتی که داشت، همواره با هر جمعیتی که در کل موحد و مسلمان بود و ضد استبداد و استعمار فعالیت داشت، درصدی با آنها همکاری میکرد.
فدائیان اسلام به عنوان مروجین و مدافعین اسلام بودند. حتی آیت الله طالقانی آنها را در خانه خود پناه میدهد. سال 1327 که شهید نواب صفوی تحت تعقیب بود، آیت الله طالقانی او را با اسم مستعار به طالقان میفرستد. آقای طالقانی آنها را به دلیل ایمان و اخلاصشان دوست داشت. بعد از کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332 هم که مجددا فدائیان اسلام تحت تعقیب قرار میگیرند، دوباره آنها را در خانهاش پناه میدهد. آقای محمد مهدی عبدخدایی نقل میکرد یک روز موقع اذان صبح شد.آقای نواب بالای بام منزل آقای طالقانی رفت و شروع کرد به اذان گفتن. خب آن موقع این کار رسم نبود و اذان فقط از مسجد پخش میشد. بعد از اتمام اذان، آقای طالقانی به آقای نواب گفت: شما اینجا پناهنده و مخفی هستید؛ آن وقت به پشت بام میروید و اذان میگویید!؟
پس فدائیان اسلام را هم دوست داشت و هم از آنها دفاع کرد. حالا در همین حال بد نیست این را بدانید که شروع به همکاری با جبهه ملی میکند. با شرایطی که تعارض بین جبهه ملی و فدائیان اسلام بنیادین و ریشهای بود. اما چون جبهه ملی در آن زمان علیه استعمار انگلیس فعالیت داشت، آیت الله طالقانی با آنها همکار میکند. در اینجا ما از جبهه ملی صحبت میکینم که در 1328 تا 32 قرار دارد. نهضت ملی شدن نفت است، فعالیتها علیه استعمار انگلیس است و با آنها هم همکاری میکند و در همان حال هم با فدائیان اسلام هم همکاری دارد. در حالی که اعضای فدائیان اسلام و رهبری آن حجه الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی 20 ماه در دوران دکتر مصدق در زندان بود! درست سال 39 که جبهه ملی دوباره شروع به فعالیت کردن میکنند باز با آنها همکاری میکند. در قضیه نهضت آزادی هم باید گفت که آیت الله طالقانی با مرحوم مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی از دهه 20 آشنایی داشت و مسجد هدایت هم که سال 27 شروع کرده بود، آنها به آن مسجد رفت و آمد داشتند.
پس با نهضت آزادی هم همکاری میکند اما هیچ وقت عضو آن نمیشود؛ تنها یک پیام هم برای روز تاسیس میفرستد. برخلاف آن چیزی که شهرت پیدا کرد؛ در اسناد هم همین را نشان میدهد و خودشان هم همین را مطرح میکردند که اینها تنها مسائل شرعیشان را از من میپرسیدند ولی چون جریان نام مذهبی داشتند با اینها همکاری میکند. بعد از کودتا 28 مرداد 1332 نهضت مقاومت ملی مطرح میشود که چون علیه استعمار و استبداد بودند با آنها هم همکاری میکنند. یعنی هیچوقت تنها با یک جریانی همکاری نمیکند.
*رابطه ایشان با آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی چگونه است؟
با آیت الله کاشانی هم حتی وقتی که اختلاف هم داشت، ارتباطش را قطع نکرد. ببینید اول ما باید دو موضوع را روشن کنیم. یکی اینکه آقای طالقانی یک روحانی و یک مجتهد است. خط مشی او از دین اسلام و مبانی دینی نشأت میگرفت. دوم خودش دارای یک خط مشی است که بر اساس آن با هر کس به اندازه آن جهات مثبتش کار میکند. مثلا آقای طالقانی یکی از کسانی است که از نهضتهای اسلامی در جهان دفاع میکند مانند الجزایر، کشمیر، مصر، اخوان المسلمین و... . شما در جبهه ملی نفر دومی نمیشناسید که مانند ایشان باشد. او ضد رضاخان و ضد محمدرضا پهلوی بود. در نهضت آزادی اگر چهار، پنج نفر حضور داشته باشند که علیه پهلوی اول و دوم بودند مانند جلالالدین فارسی، شهید دکتر مصطفی چمران، محمدعلی رجایی و... همگی از شاگردان خود آیت الله طالقانی هستند. لذا آقای طالقانی بالاتر از همه اینها حرکت میکند. او مثلا با فلان گروه پنج درصد نزدیکی تفکر داشت. با بهمان گروه ده درصد و با یکی دیگر بیست درصد نزدیکی تفکر داشت. به همین دلیل هم با آنها همکاری میکرد. در مبانی فکری آیت الله طالقانی حکومت در اسلام وجود داشت اما مثلا در جبهه ملی جدایی دین از سیاست مطرح بود. در نهضت آزادی هم هیچ کدام مدعی حکومت اسلامی نبودند. حتی در سال 57 هم میگفتند که شاه سلطنت کند. چون اساس کارشان بر این بود ولی آیت الله طالقانی با این تفکر مخالف است. اصول کار آقای طالقانی این گونه نبود که از خط مخالفت با کسی شروع کند و با او از خط وحدت شروع میکرد. در نظر داشتن این نکته مهم است.
از طرفی هم با بعضی از گروهها اصلا همکاری و قرابت نداشت مانند حزب توده؛ چون آنها کمونیست و ضد دین بودند. کتاب «اقتصاد در اسلام» ایشان بخش عمدهاش علیه کمونیست و سوسیالیسم است. با دربار هیچ خویشاوندی ندارد. آنها را فاسد، فاسق و فاجر میداند. با جریانات وابسته به انگلیس و آمریکا هیچ قرابتی ندارد. چون آنها را استعمار و اجنبی میداند. ببینید در مبادی دینی باید آیت الله طالقانی را مطرح کرد. برخی خطایشان این است که آیت الله طالقانی را یک چهره سیاسی مانند دیگر سیاسیون میدانند. این خط انحراف است. این دیگر طالقانی نیست. طالقانی در همان حال به عنوان یک روحانی مذهبی است و جایگاهش هم آنجاست که حضرت آیت الله العظمی سید حسین بروجردی وقتی میخواهد پیامی برای شیخ شلتوت(رئیس دانشگاه الازهر مصر) بدهد، آیت الله طالقانی را میفرستد. یعنی جایگاهش مذهبی است و الان مرجعیت هم همین است دیگر.
این اتفاقات در اوایل حکومت محمدرضا پهلوی یعنی از سال 35 تا سال 37 است. بعدها از سازمان مجاهدین خلق هم دفاع میکند ولی کدام سازمان مجاهدین خلق؟! تا قبل از سال 54 که انحراف در آنها بوجود نیامده.
ببینید مسئله اول این این است که بچههایی که سازمان را تاسیس کردند بچههایی بودند که در مسجد هدایت بودند. البته یک تعدادشان هم مسجد جلیلی بودند. آنها آدمهای متدین بودند مانند ناصر صادق که پدرش مرحوم حاج احمد صادق از کسانی بود که از ابتدای سال 27 در مسجد هدایت بود چون مغازهاش هم در خیابان سعدی قرار داشت و بقیه موسسان، گدرشان و خانوادهشان مذهبی بودند.
لذا آقای طالقانی اینها را به عنوان جوانان متدین، مومن و مسلمان میشناخت و از آن مبانی ایدئولوژیشان اطلاع نداشت. یعنی آن کتابهای شناخت، امام حسین(ع)، تکامل، راه انبیاء را که آنها نوشته بودند را ندیده بود. نه تنها ایشان بلکه آیت الله مهدوی کنی، آیت الله حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی و شهید آیت الله مطهری هم آن کتابها را ندیده بودند. بعد از سال 54 مشخص شد که چه کتابهایی نوشته اند و خط انحراف خود را نشان داد.
*بعد از مشخص شدن خط انحراف سازمان؛ آیت الله طالقانی چه عکسالعملی دارند؟
ایشان سال 54 که سازمان خط مارکسیسم را در پیش میگیرد با بهرام آرام، وحید افراخته و تقی شهرام یک جلسهای را در خیابان سهروردی میگذارند. رابط این جلسه هم آقای مهدی غیوران و همسرشان خانم سجادی بودند. در آن جلسه وحید افراخته میگوید که ما آیه « فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» را از روی آرم سازمان برداشتیم. آقای طالقانی در پاسخ او میمی گوید: شما غلط کردید که این کار را کردید. شما حق نداشتید که این کار را بکنید، به شما چه ربطی دارد. آنها میگویند؛ ما به این نتیجه رسیدیم که اسلام جوابگو نیازهای ما نیست و ما باید مارکسیست باشیم. در همین جلسه با آقای طالقانی تند برخورد میکنند و به ایشان میگویند اگر با ما همکاری نکنی، شما را ترور میکینم و این کار را به گردن ساواک میندازیم. آیت الله طالقانی میگوید: شما غلط میکنید چنین کاری بکنید. بعد هم جرات این کار را ندارید.
یکی از ویژگیهای آیت الله طالقانی شجاعت و صراحت ایشان بود. حالا در مقابل ایشان چه مامور ساواک باشد، چه هر تروریست دیگر. او این صراحت را همیشه داشت. بیان این نکته خیلی مهم است که همانجا آیت الله طالقانی به آقای غیوران میگویند که از این به بعد پول دادن به اینها حرام است. شما حق کمک کردن به اینها را ندارید. بعدها آیت الله ربانی شیرازی و شهید مهدی عراقی هم همین را میگویند. اصلا اگر کمکی میشد به این سازمان به خاطر آن جایگاه دینی بود و خوب از آن به بعد دیگر این رابطه قطع میشود. حالا بعدها وحید افراخته خیانتهای زیادی کرد. از جمله اینکه در زندان موضوع این جلسه را برای ساواک مطرح کرد که باعث دستگیری آقای طالقانی شد و محکومیت ده سال ایشان به زندان شد.
*رابطه آیت الله طالقانی با حضرت امام در چه حدی بود؟
با توجه به اینکه آیت الله طالقانی ده سال در قم بود و امام را از نزدیک میشناخت؛ در قضیه نهضت امام از ابتدا تا انتها در صحنه بود. یعنی ایشان را باید جزو رهبران نهضت دانست که در این مدت شانزده سال نهضت همیشه فعال بود.
*جایگاه علمی آیت الله طالقانی در چه اندازهای بود؟
آثار آیت الله طالقانی مثل تفسیر قرآنش که باز نوع تفسیر قرآن ایشان را در آثار دیگران در همه احزاب و گروهها نمیبینیم. حتی امام ایشان را مفسر قرآن مطرح میکند. و این نشان میدهد که ایشان جایگاهی پیش امام دارند. ترجمه کتاب امام علی(ع) عبدالفتاح عبدالمقصود که در سال 1335 آنرا انجام میدهد. این کتاب هشت جلد است که آیت الله طالقانی موفق شد تنها یک جلدش را ترجمه کند.
کتاب «اقتصاد اسلام» را در سالهای 1334 و 35 نوشت. در سالهای 1325- 1324 مقالاتی مینوشت که در آن زمان رادیو از ایشان تقاضا میکند که شما هر هفته یک برنامه و یک سخنرانی داشته باشید. آن موقع از آقایان سیدصدرالدین بلاغی، حجه الاسلام محمد تقی فلسفی و بعضی از علما دعوت کرده بودند تا به رادیو برای سخنرانی بروند. آقای طالقانی حاضر نمیشود تا در رادیو صحبت کنند و میگویند من مقالاتی مینویسم و شما آنها را بخوانید. مجموع مقالاتی مینویسند که هر شب جمعه یکی از آنها در رادیو پخش میشود. بعدها آن به صورت کتاب هم منتشر شد.
«سفرنامه حج» آیت الله طالقانی از سفرنامههای بسیار خوب است. مجموعه سخنرانیهای ایشان است که در حقیقت میتوان گفت در آن آیت الله طالقانی یک چهره ضد صهیونیست و مدافع فلسطین دانست. حتی به خاطر این به زندان هم میرود. دو مورد است که یک مورد سال 34 بود. دو مصری به مسجد هدایت میروند که با ایشان ملاقات کنند. مترجم این جلسه هم مرحوم سیدغلامرضا سعیدی بود که او هم به خاطر همین جریان دستگیر میشود. آن موقع حکومت میگوید که برای چه با اینها دیدار داشتید؟ آیت الله طالقانی هم میگوید: آنها دو دانشجوی مصری بودند که برای پرسیدن سوال پیش من آمده بودند و من هم جواب دادم، مسئله خاصی نبوده. آن دوران ابتدای دوران افسران جوان مصری و جمال عبدالناصر بود.
یک بار هم سال 41 که در دزاشیب علیه رژیم تحت عنوان جهاد و شهادت سخنرانی میکنند. در آنجا هم میگویند که این چه وضع مملکتی است که بهاییها بر آن مسلط شدهاند. چرا مستشاران صهیونیست را به ایران میآورید؟ مگر در ایران شخصیتی نداریم که میروید از آنجا آدم میآورید. حالا اگر هم نداریم چرا از کشور دیگر نمیآورید؛ مقیدید که از اسرائیل بیاوریید. خب من تا وقتی که آزادم و میتوانم حرف بزنم وظیفه من حرف زدن و انتقاد کردن است. بعد از این جریان سخنرانی ایشان توقیف و دستگیر میشوند. لذا در صحنه مبارزه همواره حضور داشتند و جریانات هم در حقیقت گاهی از ایشان استفاده میکردند. البته هیچ وقت کمونیستها نتوانستند از ایشان استفاده کنند. چون همیشه علیه کمونیست سخنرانی میکرد. خطر شوروی و جنایت دوران استالین و یا خیانتهای چپیها را میگفت. علیه صهونیست میگفت.
آقای دکتر سیدمحمدمهدی جعفری نقل کرده برای ما گفت سال 46 که ایشان از زندان آزاد شد؛ جلال آل احمد میخواست به دیدن آیت الله طالقانی بیاید. چون جلال و آیت الله طالقانی با هم عموزاده بودند. خلیل ملکی هم گفته بود که من هم میآیم. ملکی آن موقع رهبر جامعه سوسیالیستها بود و یک آدم ماتریالیست بود. او ابتدا گروه 53 نفر بود و بعد جز موسسین حزب توده شد. بعد با حزب توده درگیر شد و با دکتر مظفر بقایی کرمانی حزب زحمتکشان را تشکیل داد. بعد مدتی هم با بقایی درگیر میشود و نیروی سوم را درست میکند. بعد از آن نهضت سوسیالیستهای ملی را با دکتر خنجی و مسعود حجازی تشکیل میدهد. با آنها هم درگیر میشود و نهایتا جامعه سوسیالیستها را تشکیل میدهد. او یک آدم عجیبی بود ولی یکی از انحرافاتش دفاع از صهیونیست بود که مدافع سرسخت اسرائیل بود. خلیل ملکی و داریوش آشوری در جامعه سوسیالیستها بودند. آشوری یک دانشنامه فرهنگ سیاسی دارد که مرحوم دکتر شریعتی سال 46 نقدی بر آن نوشت و گفت: این کتاب ترجمه فرهنگنامه صهیونیستهاست.
به هر صورت آنها به دیدن دیدن آیت الله طالقانی میروند. همین اینکه در منزل ایشان مینشینند؛ آیت الله طالقانی به خلیل ملکی میگوید که چرا اینقدر از اسرائیل دفاع میکنی؟ بدون اینکه هنوز صحبت کردن را شروع کنند. خلیل میگوید: چون آنها مترقی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مزخرفات چیست؟ آنها دارند جنایت میکنند و مردم را آواره کردهاند. ملکی میگوید: نه آنها آدمهای تحصیلکرده و آدمهای متمدنی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مزخرفات چیه، اینها دارند جنایت میکنند. گویا در آن سفر کنفرانس اسلامی که به مصر رفته بودند، از پشت سیمخاردار آوارههای فلسطینی را دیده بودند. خلیل میگوید: مشکل حکام عربی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مشکل ما هم هست، چه ربطی به دفاع از صهیونیسم دارد. ملکی گفت: اینها یک کشور مترقی در متن جامعه فئودالیته تشکیل دادهاند. آقای طالقانی میگوید: باز که این مزخرفات را داری میگویی و این حرفها چیه؟ اینها دارند جنایت میکنند و آنجا اصلا یک مشت نظامی هستند که دارند مردم را قتلعام میکنند. خلیل میگوید: من به آنجا رفتهام و دیدم یک کشور مترقی هستند. جلال آل احمد که تا آنجای بحث ساکت بوده است، رو به ملکی میکند و میگوید: رئیس ما هم رفتیم دیدیم، ولی این که شما میگویید نبوده است. خلیل میگوید: پس آن چیزی که ما دیدیم چی بود. جلال میگوید: خر رنگ کنی بود. خلیل میگوید: پس با این حساب ما باید برویم تافی فروشی(دستفروشی). جلال میگوید: خوب آن هم صلاحیت میخواهد!!
به هر صورت آیت الله طالقانی این صراحت را همیشه داشت و یکی از شخصیتهایی بود که نه تنها در ایران بلکه در جهان اسلام شناخته شده بود. در بین فلسطینیها، الجزایریها و نهضتهای اسلامی چند شخصیت بود که به آنها احترام میگذاشتند. یکی آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی بود که بعد از ترور مرحوم حسن البنا از ایشان تقاضا میکنند که رهبری اخوان المسلمین را قبول کند که ایشان نمیپذیرد. یکی هم آیت الله طالقانی است که در جهان اسلام یک شخصیت شناخته شده بود و حتی در آن سفری که به اردن رفته بود با ملک حسین دیداری داشته است. وقتی که ملک حسین به ایران میآید؛ میخواست بازدید ایشان را پس بدهد که آیت الله طالقانی تبعید در سیستان و بلوچستان بود.
* آیت الله طالقانی چه ویژگیهای داشتند؟
او یک روحانی و مجتهد مروج معارف دینی بود. یک خطیب اسلامی و در فن خطابه و سخنرانی برجسته بود. آنچنان محکم صحبت میکرد که مخاطب را تحت تاثیر قرار میداد. یک مترجم اسلامی بود و آثاری مثل امام علی(ع) را ترجمه کرد. او یک محقق و نظریهپرداز اسلامی بود. کمتر چیزی که به آن پرداختند لذا این قید اسلامی که میگوییم برخی افراد حالا یا نادانسته یا دانسته که حالا آن را بعداً اشاره میکینم؛ سعی میکنند از آیت الله طالقانی یک دموکرات! و یک روشنفکر! و یک لیبرال! بسازنند. خب اینها بالاخره با پیشداروی و یا اهداف سیاسی دارند یا پیشداوری مطرح میکنند. نوعی تحریف شخصیت و تحریف تاریخ هم هست. این یک نوع خیانت است.
اگر واقعا این باشد و ما هم به این مطلب برسیم، آن را نقد میکنیم. یک روحانی که مروج شیعه و مبانی الهی است؛ وقتی که میگوییم دمکراتیک یعنی یک مقدار از اسلام کاسته شده. یا در اسلام آن آزادی نیست که این به طرف آن رفته است. کسی که با شجاعت از شیخ فضلالله نوری دفاع میکند و شهادت او را لکه ننگی بر دامن مشروطه میداند؛ در صورتی که آن جریانات علیه شیخ فضلاله نوری هست. در چارچوب یک مجتهد و یک عالم و مفسر قرآن مطرح است. مفسر قرآن حرکتش چارچوب دارد.
دوم اینکه او یک مجاهد و مبارز خستگی ناپذیر بود. چون با اعتقاد و مبانی اعتقادی حرکت کرد. بین سال 1318 تا 1357 به زندان رفت، تبعید و ممنوع المنبر و ممنوع آثار شد اما هیچ وقت خسته نشد. در صورتی که راه طولانی مبارزه بعضیها را خسته میکند. این افراد در مشروطه هم بودند، در دوران انقلاب اسلامی هم داشتیم. دوره مبارزه، خوب کار کردند و مبارزه چریکی هم داشتند ولی بعد از مبارزه خسته و دیگر دنبال اشرافیت و زندگی کذا و کذا افتادند یا دنبال سودجویی افتادند. در آن موقع با نان خشک و نان خالی زندگی میکردند و بعد به یک راه دیگر رفتند. چون راه طولانی اگر آن ایمان و اعتقاد و مبانی نباشد آدم را خسته میکند. حالا در چپیها این مسئله عادی است. مثلا فرض کنیم که آنها در این وادی نیستند اما در مذهبیها هم همین است و نمیتوانند این راه را بروند و خسته میشوند. یک امام خمینی میخواهد تا آخرین لحظه مثل جوان پرشور حماسی علیه غرب، استعمار، سرمایهداری و صهیونیسم مبارزه کند و آیت الله طالقانی هم از این طیف است. چون مبانی کارش عقیدتی است. مبارزه نه شغل است و نه مغازه است. بلکه این مبانی اعتقادیاش است که باید با ظلم و ستم و اجنبی مبارزه کند. لذا علیه انگلیس، آمریکا؛ صهیونیسم مبارزه میکند. حتی وقتی شاپور بختیار که عضو جبهه ملی است به آن طرف میرود؛ بختیار را تحقیر میکند و میگوید که او داخل آدم نیست. میگوید این اصلا قابل نیست که آدم در موردش حرف بزند. آیت الله طالقانی محکم میایستد و هیچ گاه ما نداریم که او از مبارزه خسته شود. پیرمرد بوده، بیمار بوده، در زندان هم بیماری اذیتش میکرد ولی هیچ وقت راه سازش و اینها را در پیش نگرفت.
موضوع سوم اینکه او یک عالم آگاه به زمانه بود و مقتضیات زمان را میفهمید. مخاطب را میشناخت و تحولات و تغییرات دوران را میفهمید. لذا وقتی که نگاه میکنید وضعیت ایشان در دهه بیست یا دوره رضاخان، دهه سی، دهه چهل و دهه پنجاه همین طور محکم ایستاده و با اینکه نسل عوض شده ولی مخاطبهایش را همیشه دارد. در مبانی تئوریک، شهید آیت الله مرتضی مطهری اینطوری بود. شهید آیت الله دکتر سید محمد بهشتی اینطوری بود. یعنی با تحولات روز هم جلو میآمد و مخاطب دهه پنجاه احساس میکرد که آیت الله طالقانی پاسخگوی شبهات، سوالات و ابهاماتش هست.
چهارم؛ به عنوان یک مدافع اسلام از چارچوب اسلام خارج نمیشد. حالا میخواست اسلام در ایرن باشد یا در کشمیر، یا در مصر باشد و یا در هر جایی دیگر باشد. آنچه برای او مهم بود، دفاع از اسلام و ایستادن در برابر دشمنان اسلام. حالا این میخواهد صهیونیسم باشد یا استعمار غرب. آمریکا باشد یا کمونیست بینالمللی. اجنبی برای او اجنبی بود در هر شکل.
پنجم به عنوان امام جماعت. همیشه به عنوان یک پیشنماز مطرح بود. یعنی آن روش آخوندی و طلبگی را رها نمیکرد. مسجد رفتن و امام جماعت بودن را وظیفه خودش میدانست. چه دوره نوجوانی در محله قناتآباد بود و چه در مسجد هدایت. یک بخشش پایگاه سیاسی بود و آن به دلیل صرف سیاست نمیآمد که؛ میآمد برای نشر معارف دینی. لذا در همان مسجد هم نسل جوان را خوب جذب میکرد. طیفهایی که بعداً جزو رجال سیاسی یا رهبران شدند. اگر شما سه جلد کتاب آیت الله طالقانی به روایت اسناد ساواک یا دو جلد مسجد هدایت به روایت اسناد را ببینید به اسامی مانند محمدعلی رجایی، مصطفی چمران، محمدصادق اسلامی و کسانی که شهید شدند برمیخورید. خب به عنوان یک روحانی فعال که در صحنه جامعه هر جا احساس میکرد وجودش لازم است، حضور داشت. ختم علامه عبدالحسین امینی بود حضور داشت، مجلس ختم شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی بود، میرفت. حتی آنجا رفته بود ساواک درب مسجد را بسته بود. گفت که درب مسجد را باز کنید تا برویم ختم. یعنی هیچ ترسی نداشت.
من یادم هست خدا رحمتش کند سال 53 بود که نمیگذاشتند مسجد برای سخنرانی برود و عموماً هر کس هم میرفت منزلشان و میآمد تحت تعقیب بود. شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان بود که خدا رحمت کند مرحوم فخرالدین حجازی گفت آقای طالقانی منزل حاج مرتضی میرفخرایی هست. بچهها را بگویید بیایند آنجا. توقیفی داشتیم رفتیم و آنجا بحث و صحبت شد. همانجا ایشان قسم خورد و گفت به خدا قسم اگر به من اجازه بدهند به میدان شوش میروم و ده بچه را قرآن درس میدهم ولی چه کنم که دیگر به من هیچ اجازهای نمیدهند. حتی آن موقع برای خانوادهاش یک درس قرآن گذاشته بود. یعنی دیگر نه میگذاشتند کتابی از او چاپ شود و نه چیز دیگری. کمتر از یک سال بعدش دستگیر میشود و زندان میرود. لذا هیچ وقت مایوس نمیشد. اگر دو نفر هم میدید، برای آن دو نفر هم صحبت میکرد. در همان جلسه یک خطبه حضرت امیر(ع) را شاید نزدیک به یک ساعت با اینکه حالش هم خوب نبود و در ماه مبارک رمضان بود برایمان تفسیر کرد.
خب یک چنین شخصیتی؛ عدهای از افراد یا جریانات چون او جایگاه دارد، سعی میکنند که از وجود او به عنوان یک امکان و ابزار استفاده کنند. این یکی از مشکلات جامعه ماست که شخصیتهای بزرگ را نمیگذارند خودشان بدرخشند. بلکه تلاش میکنند که یک نوع منتسب به خودشان کنند. چون خودشان نمیتوانند بالا بروند، شخصیت را پایین میآورند و در حد خودشان قرار میدهند. از جمله این را در مورد آیت الله طالقانی متاسفانه ما داریم که جریانات برای خودشان را برجسته و مهم جلوه بدهند شروع میکنند تحلیل تحریف گونه یا تحریف شخصیت یک چهره بزرگ.
عدهای آیت الله طالقانی را - البته این را یک بخشش بیشتر سالهای 57 و 58 بود. یعنی حتی تا 60 هم ادامه داشت- را مطرح میکردند تا خودشان را مطرح کنند. با مطرح کردن آیت الله طالقانی در حقیقت میخواستند خودشان را بزرگ کنند. آقای طالقانی اینگونه بود و مثلا ما با او ارتباط داشتیم. او دمکرات، آزادیخواه و روشنفکر بود. ما در زندان بودیم ایشان مثلا اینکه ما در اسلام سعه صدر داریم و یک عالم مثلا چی است این را نمیگفتند و میخواستند خودشان را سنجاق کنند به آیت الله طالقانی که ما هم آنجا هستیم. طرف میرسد و میگوید: ما به آیت الله طالقانی گفتیم شما بنشینید تفسیر قرآن بنویسید. این دیگر نامردی است و در حد و قد و قواره اش نیست. بعد این را کسی میگوید که مثلا در آن موقع شاید یک جوان هیجده نوزده ساله بوده. این روش نوعی خیانت به تاریخ، به شخصیتها و به نسلهای متوالی است.
جمعیتی یا افرادی نظریات انحرافی دارند و حالا چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ فکری؛ سعی میکنند آیت الله طالقانی را آن گونه ترسیم کنند. مثلا این سازمان مجاهدین خلق بعد از انحراف هم همینطوری بود. ما یک سندی داریم که وقتی که آیت الله طالقانی و علما در زندان اوین بیانیه دادند که کمونیستها نجس هستند و با آنها نباید حشر و نشر کرد. موسی خیابانی به شهید حجه الاسلام غلامحسین حقانی که این هم در سند هست میگویند -ایشان زندان قصر بودند و میخواستند به زندان اوین بروند- رفتی اوین به آقای طالقانی بگو تو افتخار میکردی که شاگرد محمد حنیف نژاد بودی، افتخار میکردی که تفسیر را از حنیفنژاد یاد گرفتی؛ الان علیه مجاهدین داری مطلب میگویی. بعد به آقای حقانی میگوید تو هم منافق هستی و یک روز هم حساب تو را هم میرسیم. البته این را راست هم گفت به حسابش هم رسیدند و با انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی او را به شهادت رساندند.
حالا منظورم به این است که آن نوع مطرح کردن. یا مثلا فرض کنیم بگوییم در جبهه ملی میبود، آیا جبهه ملی برای آیت الله طالقانی شان و منزلت میآورد؟ یا آیت الله طالقانی از آنجا شان و منزلت میگرفت؟ مضافاً مبانی فکری و ایدئولوژی آیت الله طالقانی که با آنها تطبیق نداشت. آیت الله طالقانی احساس میکرد اینها یک مبارزه ضد استعماری و ضد استعماری دارند را تائید میکرد ولی آیا در جبهه ملی شما کسی دارید که مدافع فلسطین باشد؟ مدافع نهضت الجزایر؟ و نهضتهای اسلامی باشد؟ کسی مفسر قرآن باشد. یا در نهضت آزادی هم همین طور. کدامیک از موسسان مدافع نهضت های اسلامی در جهان اسلام بودند و یا همسو با نگرش کلی آیت الله طالقانی و البته این را در مورد نهضت آزادی 1340- 1358 میگویم. نهضت آزادی 1360-1394 برای زمان دیگری!
* خوب است که در اینجا پیرامون رابطه آیت الله طالقانی و نهضت آزادی نیز برایمان نکاتی را بگویید.
در درون نهضت آزادی سه جریان فکری وجود داشت. یک جریان فکری آقای مهندس مهدی بازرگان و آقای دکتر یدالله سحابی بود که نگاه به علوم تجربی بودند و متدین، اهل نماز و عبادت بودند. ولی تفکرشان به تعبیر خودشان علمی بود. کتاب «خلقت انسان» آقای دکتر سحابی یا «تکامل در قرآن» آقای سحابی نمونه آن نگاه و توجه به علوم تجربی است. آثار آقای مهندس بازرگان هم «راه طی شده» و «ذره بیانتها» نگاه به همین مسئله است. حالا آن نقد شهید آیت الله مطهری و اینها بماند. این یک جریان فکری بود که عمدتاً هم در دهه 20 جذابیت داشت و خدمت هم کرد. یعنی آن موقع در برابر مارکسیستها و کمونیستها که اسلام را ضد علم میدانستند و ما را به انفعال انداخته بودند این یک حرکت خوبی بود ولی روند بعدیاش و آقای مهندس بازرگان هم چون در آن موقع احساس میکرد دارد خدمت میکند. این مهندس بازرگان سال های 20 تا 57 خیلی فرق میکرد.
جریان فکری دوم جریان نوعی سوسیالیست و ملیگرایی بود که اصلا دینی نبود. آقایان عباس رادنیا، رحیم عطایی، عباس امیرانتظام، حسن نزیه و... . اینها یک جریانی بودند که حتی مرحوم مهندس بازرگان در آن یادداشتهای روزانهاش سال 44 مینویسد: تازه رادنیا شروع کرده به نماز خواندن. این را که دارم میگویم خدای ناخواسته حرف خودمان نیست چون بالاخره حریم وحرمت است.
یکی هم آقای حسن نزیه است که عضو موسسین نهضت آزادی است. خب چرا این مسئله را به مردم نمیگویند. در اصل تاسیس نهضت آمده که آقای نزیه سخنرانی کرده. چرا آقای نزیه را به ظاهر حذف کردند؟ چرا آقای امیرانتظام را حذف کردند. چرا آقای عطایی را مطرح نمیکنند. چون اینها یک جریان غیردینی بودند و البته ضددینی نمیگویم. یک جریانی که شما در آثار آقای عطایی یا آقای نظیر یا آقای امیرانتظام یا رادنیا چیزی به نام اسلام و دین نمیبینید. اینها هم یک جریان بودند که آمدند.
جریان سوم، جریان آیت الله طالقانی بود که جلال الدین فارسی، سیدمحمدمهدی جعفری، دکتر مصطفی چمران، محمدعلی رجایی، محمدصادق اسلامی است. البته محمدصادق اسلامی با مؤتلفه همکار میکرد... . خب این هم یک جریان است که این سه جریان قابل بررسی هستند که کدام فائق آمد و کدام در حاشیه رفت. حالا این نهضت آزادی را که ما مطرح میکنیم سه مرحله دارد. مرحله اول از تاسیس تا انقلاب اسلامی، با فراز و نشیبی که در درون داشت. مرحله دوم، نهضت آزادی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با آن انشعابی که در درون آن شد و بیانیههایی که در درون منتشر شد تا فوت آقای بازرگان یعنی سال 1370. سوم هم از سال 1370 است که آقای دکتر ابراهیم یزدی مسئولیت آن را بر عهده دارد که بررسی آن بیشتر جنبه سیاسی دارد و هنوز تاریخی نشده است!!
خب این نهضت آزادی آیت الله طالقانی کجا قرار میگیرد؟! آیا در کنار رادنیا و امیر انتظام است؛ در کنار حسن نزیه است؟ یک عده طوری مطرح میکنند که حتی گاهی آدم میبیند این دیگر نوعی خیانت است که ما آقای طالقانی را «طالقانی» کردیم. از این حرفهای سخیف ابوالحسن بنیصدر هم زده است. یک نامه به همسرش نوشته که حدود سیصد صفحه است. در آنجا میگوید من دوازده اشتباه بزرگ داشتم. اولین اشتباه من این بود که آیتالله خمینی را در ایران مطرح کردم! دومین خطای من این بود که روحانیت را مطرح کردیم. الان همین حرفهای بنیصدر را در حرفهای بعضی آدم سبک مغز میبیند. اندازه هر کس را آدم میداند. خب مثلا فرض کنید اندازه نهضت آزادی یا انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین در همان حد سی نفر و پنجاه نفر و هفتاد نفر بود که میآمدند. آنها حداکثرش هفتاد نفر بودند. بقیه جمعیت مربوط به چی میشوند؟ به اسلام و انقلاب اسلامی میشوند. آدم حداقل آن چیزی را که میگوید صادقانه بیان میکند. خب برخی آقای طالقانی را مطرح میکنند که تشکیلات خودشان را مطرح کنند. یعنی وقتی میگویند جبهه ملی، خب نفر دوم جبهه ملی شما چه کسی است؟ که مانند آیت الله طالقانی باشد و کدام جلسات جبهه ملی مبانی تفسیر و آثار آیت الله طالقانی را شما نشر دادید. یک کتاب بیاورید که آرم جبهه ملی باشد و از آثار آیت الله طالقانی باشد یا شما مروجش باشید.
جریان سوم عدهای که این دیگر با خباثت در حقیقت آیت الله طالقانی را طوری مطرح میکنند که روحانیت و حوزههای علیمه را نقد کنند و بکوبند. این کار در منافقین گسترده بود. در برخی آثار جنبش مسلمانان مبارز در اول قابل توجه بود و جریاناتی که نوعی بیاعتقاد و نوعی مرزبندی با مرجعیت، علما و روحانیت داشتند. که این را بهانه قرار بدهند که مثلا حوزهها و روحانیت را بکوبند که این هم نیاز به تحلیل دارد.
بخشی دیگر بودند که آیت الله طالقانی را مطرح میکردند که انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را بر اساس وهم و گمان خودشان نقادی کنند. آیا آیت الله طالقانی به عنوان یک آدم مجتهد، قوانینی جز قوانین قرآن و اسلام را میپذیرفت؟ آیا در قانون اساسی جمهوری اسلامی مگر خلاف اسلام و قرآن بود؟ عملکرد یک وزیر و وکیل ربطی ندارد به آن اساس. ما روی اساس داریم صحبت میکینم و روی بنیانها. یا مثلا آن چیزی که آیت الله طالقانی نسبت به امام میگفت تعارف نبود. هم امام رئیس مسلمین و ولیامر مسلمین بود و وقتی که دستور میدهد که شما برو نماز جمعه بخوان، ایشان اطاعت میکند و میرود میخواند. این جایگاه مطرح است. رابطه مقلد با مرجع، مجتهد با مجتهد در یک جایگاهی مطرح است با یک ضوابط که در حقیقت برخی از جریانها یا جاهل هستند و یا ...؟
*مقداری پیرامون نگاه امام به آیت الله طالقانی نیز برایمان بگویید.
اگر شما مطالب امام را در مورد آقای طالقانی دسته بندی کنید، چهل خصوصیت در مورد آیت الله طالقانی ایشان گفتهاند که هر کدامش احتیاج به یک تفسیر و تحلیل دارد. شما پیامهای امام و سخنرانیهای امام را در مورد آیت الله طالقانی نگاه کنید.
امام میفرماند: او یک عالم بود؛ خب عالم تعریف دارد. وقتی من میگویم امام خمینی، باید رفت در آثار امام عالم را تبیین کنم نه از دید خودم. گاهی عنوان را از یک شخصیت میگیریم و تحلیلش و تبیینش را از خودمان میگیریم که این یک خورده خلاف واقع است.
او یک عالمی بود که به درد مردم میرسید. یعنی در متن جامعه تاثیرگذار بود. حالا امام نگاه مردم را در مورد ایشان میگوید و میفرماید که مردم او را نائب پیغمبر میدانستند.
او عالم عظیمالشان بود. برای من هم برادر بسیار عزیزی بود. امام به هر کسی این جمله را نمیگفت. یک عمر در روشنگری بودکه با همان سخنرانیهایش و آثارش جامعه را روشن میکرد. یک عمر در ارشاد مردم گذراند. او شخصیتی بود که از حبسی به حبسی میرفت. او شخصیتی بود که از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود. هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. همان که از ابتدا تا انتها بود. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود. در جبهه ملی و نهضت آزادی چه کسی را شما پیدا میکنید که اینطور باشد. امام با هیچ کس تعارف نداشت. هر کس را همانطور که بود، میگفت. یعنی شما باید نقش ابوذر را در دوران پیغمبر(ص) و در دوران حضرت امیر(ع) بررسی کنید و بعد بگویید که نقش آیت الله طالقانی در دوران عمر این بود.
زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر برنده و کوبنده بود. باز مالک اشتر و حضرت امیر(ع) را و جایگاه را یعنی هم یک نیروی نظامی و هم یک مدیر اجرایی است. عمر او با برکت بود و مرگ او زودرس بود. پدرش در راس پرهیزگاران بود. او خودش بازوی توانای اسلام بود. منظورم آن قیدی که امام در او داشت. او عمری در مجاهدت بود. او عمری پاسداری از اسلام کرد. یعنی امام دارد کارنامه ایشان را ورق میزند دیگر. او رو سفید رفت. او یک عمر تقریباً خدمت کرد. در یک عمر تقریباً جهاد کرد. من یک برادر عزیزی را از دست دادم. ملت ما یک خدمتگذار از دست داده است. اسلام یک مجاهدی را از دست داد. آیتالله طالقانی مستقیم بود و مستقیم فکر میکرد. او انحراف به چپ و راست نداشت. او شرق زده نبود و او غرب زده نبود. یعنی خطها را امام دارد مشخص میکند. او دنبال تعلیمات اسلام بود. او برای یک ملت مفید بود و رفتنش ضایع بود. همانطور که در حدیث هم داریم که عالمی از دنیا برود ثلمهای بر اسلام وارد میشود که هیچ چیزی آن را جبران نمیکند. ما احتیاج داشتیم به یک شخصیتی مثل آقای طالقانی. شعار مردم در سوگ آقای طالقانی این بود که ای سید ما، ای سرور ما، ای نائب پیغمبر(ص) جای خالی تو خالیست. یعنی باز نگاه مردم در مراسم تشیع جنازه این نبود که تو دمکراتی! و تو روشنفکر! هستی و تو مثلا کذایی... .
ما برادری از دست دادیم و ملت ما پدری را از دست داد. همه در سوگ هستیم. اسلام مجاهدی را از دست داد. نمیگوید مسلمین. ببین گاهی اصطلاحات مردم، دین. آقای طالقانی پس از سالهای طولانی خدمت و رنج و نگرانی و مجاهدت از بین ما رفت. آقای طالقانی متفکر بودکه روی این نظریه پردازیاش باید کار کرد. آقای طالقانی مفسر قرآن بود. آقای طالقانی انسان متعهد بود. آقای طالقانی مخالف رژیم بود. آقای طالقانی با چپ و راست مخالف بود.
*اگر بخواهیم شناخت کافی در مورد زندگی آقای طالقانی داشته باشیم، زندگی ایشان را به چه دورههای تقسیم میکنید.
زندگی آیت الله طالقانی را در شش مرحله میتوانیم بررسی کنیم. در زمان تولدش تا سال 1358 که یک دوره زندگینامه است. یکی شناخت وقایع و رخدادهای که این دوران بوده و او شاهد بود. یا احیاناً در تقابل یا دفاع یا استفاده از موقعیتها میکرد. شناخت شخصیتها و رجال مهم که با ایشان در ارتباط بودند و با چه کسانی در ارتباط بودند و این ارتباطات در چه حدی بود؟ مرز ارتباطات کجا بود؟ شناخت احزاب و گروه و جریانات سیاسی و فکری که در این دوره بود. مواضع ایشان در برابر آنها چه بود و تا چه حدی بود؟ شناخت اوضاع جهان عموماً جهان اسلام خصوصا در دوران ایشان و نحوه مبارزه آیت الله طالقانی تا 1358. خب این یک شخصیت عظیمی بود که بیماری ایشان بخصوص از سالهای 45 شدت گرفت. ایشان بیماری قند داشتند. نقل میکردند در زندان که دکتر عباس شیبانی که خدا حفظش کند مواظب آقای طالقانی بود که ایشان قند نخورد و خرما نخورد و چیزی نخورد. گاهی تا میخواست برود چایی بخورد دکتر شیبانی میآمد جلوگیری میکرد و آیت الله طالقانی میگفت باز این شمر آمد نمیگذارد ما یک خرما بخوریم. خب این بیماری را با خودش داشت. خصوصا زندان و اوضاع زندان. گرچه ما به صراحت نداریم که ایشان را شکنجه داده باشند ولی دیگران را شکنجه میکردند که ایشان رنج ببرد. در مورد امام هم همین کار را کردند. در مورد دکتر علی شریعتی همین کار را کردند. امام خودش میفرمود که من در حبس که بودم شب تا صبح کنار اتاقی که ما محبوس بودیم صدای ناله و زجه میآمد که روز بعدش پاکروان آمد بهش گفتم که گویا اینجا کسی را اذیت میکردند و بعد پاکروان گفت که دستور میدهم دیگر این کار را نکنند. البته امام اشاره کرده که میخواستند به ما بگویند که این چیزها هم هست!
حالا آیت الله طالقانی شاهد شکنجه بود و آن هم مزید بر علت میشد و تبعیدش در آن گرمای سیستان و بلوچستان و مشکلاتی که وجود داشت. لذا همیشه یک احساس بیماری و خستگی در وجودش بود. حتی گاهی در جلسات میخواست صحبت کند؛ میگفت حالم مساعد نیست. فکر میکرد بعد از پیروزی انقلاب یک فرصتی دارد که برود طالقان یا جایی مدتها استراحت کند. آقای میرابوالقاسمی از عموزادههای ایشان بود که میگفت به ما گفته که من طالقان میآیم و یک مدت میمانم. حتی گاهی قبل از انقلاب هم که میرفت طالقان، بالای روستای شان با یک فاصله زیادی یک چشمهای بود. به آقای میرابوالقاسمی میگفت من شب تا صبح میخواهم همین جا باشم. به ایشان میگفتم که خطرناک است، ما هم بمانیم. میگفت نه شما بروید بگذارید من تنها باشم. خب این بیماری همراهش بود. بعد از انقلاب هم حوادث و وقایع و جریانات فشار را بر ایشان زیاد میکرد که جنایات حزب دمکرات، کومله، چریک فدایی خلق، فرقان و گروههای مسلح که سفری هم به کردستان میکند. اتفاقاً در کردستان وقتی که رفته بود یکی از بچهها گفتند که اینها که میآیند بعضی از اینها مثلا کُرد نیستند و مثلا از تهران و جاهای دیگه آمدند و از جمله یک نواری را میگذارند که ایشان گوش کنند که همین خودش را از رهبران کُرد میدانسته و گویا از چریکهای فدایی خلق بوده، به مردم دستور میدهد که مثلا پادگان را بگیرید و چه کار کنید و وقتی که جلسه تشکیل میشود، میآید و شروع میکند به صحبت کردن. آیت الله طالقانی میگوید که تو کُرد هستی؟ میگوید: نه من مدافع هستم. آیت الله طالقانی میپرسد: آمدی اینجا چه کار کنی؟ دستور دادند نوارش را بگذارید بینم. بعد از گوش دادن نوار؛ آیت الله طالقانی رو به آن شخص میکند و میگوید: این را تو گفتی دیگر؟ بلند شو از جلسه برو بیرون. و از جلسه بیرونش میکند. خب آن شجاعت را داشت. ولی فشار روی جسمش زیاد بود که حتی مثلا در برابر توطئهها میگفت که لازم باشد من و آیتالله خمینی را هم پشت تانک مینشینیم و میآییم تو یمیدان مبارزه میکنیم. در همه جا بود. خستگیهای که در جلسات با توجه به مریضی و بیماریاش، مجلس خبرگان قانون اساسی داشت. رفت و آمدها و خیلی توقعات زیاد بود. دیدارها چه دیدارهای دوستان و آشنایان یک طرف و رجال سیاسی از طرف دیگر بعضی از خارجیها هم به عنوان سفرا یا مثلا فلسطینیها که میآمدند مقید بودند که آیت الله طالقانی را ببینند.
*این عدم حضور ایشان در جلسات مجلس خبرگان هم به همین دلیل بود؟
بله. حضور در جلسات مجلس کار سختی بود. در آن سنین با آن وضعیت شما حساب کنید که چه فشاری میآید. آدمهای عادی دو شب نمیخوابند اذیت میشوند. یک آدم با آن سن و سال و با آن گذشته رنج و حبس و مشکلات خوب عادی بود که یک نوع اذیت شود و بیخوابیهای مستمر به حدی که او گاهی احساس میکرد که اگر خانه خودش نباشد بهتر است. چون خانه که بود بالاخره در میزدند و بایستی میآمدند خانهشان و نمیشد بگویند نیست که یا قبول نمیکند. میرفت منزل دیگری مثل همین آخرین بار در خیابان ایران منزل یکی از آشنایانشان رفتند که کمتر این دیدارها باشد که استراحت کند. خب مرگ هم دست خداست. بالاخره یک روزی به دیدن آدم میآید. اما همانطور که مطرح کردیم برخی از گروهها و جریانات به دنبال مبارزه با اسلام و روحانیت و انقلاب و نظام بودند. دنبال هر بهانهای بودند که مثلا بتوانند از هر چیزی سواستفاده کنند. لذا در مورد آیت الله طالقانی هم یک چنین حالتی بود. مثلا جبهه ملی سعی میکرد از وجود ایشان سواستفاده کند. علیرغم خطبهها و مطالبی که همان دوران اواخر عمرش در نماز جمعه و اینها مطرح میکرد. سازمان مجاهدین خلق یعنی منافقین تلاش میکردند به نوعی به عنوان پدر که البته خود ایشان خیلی تند برخورد میکنند و میگوید شما مگر قیم مردم هستید که جوان احساساتی هر کار دلش بخواهد. البته این در ملا عام بود. خصوصی زیاد بود. استاد دکتر سید محمد مهدی جعفری و بعضی از آقایان خاطراتی نقل میکنند که حالا آن در فرصت دیگری باید پرداخت.
به هر صورت کسی که آیت الله طالقانی را از نزدیک میشناخت یا میدانست مثلا خانوادهاش میشناختند این بیماری و ناراحتی ایشان و نیاز به استراحتش را همه میدانستند. دیگر آن شب هم گویا قبلش یک ملاقاتی هم با سفیر اتحاد جماهیر شوروی داشته که برخی این را مطرح کردند. مثلا چه دعوی داریم که بدون سند حرف بزنیم. اصلا خود این یک مسئله است که انسان بدون علم و بدون آگاهی و بدون سند حرف بزند. معلوم است که این شخص، این حزب یا این جریان بیمار است یا به دنبال بهانه جویی و پخش شایعه است. یک سفیری آمده ملاقات کرده. شوروی دشمن اسلام است، دشمن دین است، ولی دلیل ندارد که ما این را بگوییم. مگر اینکه یک سندی داشته باشیم یا با رفتن و آمدن این مثلا بگوییم یک مواد غذایی یا یک دارویی چیزی گذاشته باشد. ولی وقتی که سند نداریم چه دعوی داریم این مطالب را بگوییم. بخصوص آن برای جامعه اسلامی و در بین مسلمین و برای اسلام یک رکنی بود. یک استوانهای بود که در کنار امام و در کنار شهید آیت الله بهشتی و در کنار آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری در آن دوران یک رکنی بود که باعث آرامش و امنیت جامعه بود. لذا این حرفها یک حرفهای زاید و بیمحتواست که عدهای دنبال هنوز هم گاهی اوقات آدم میبیند که در حرفهای بعضیها حتی آن روز را که آدم ناظر و شاهد یک چیزی هست باز یک چیزی دیگری از آن دربیارند. و با شناختی که آدم نسبت به جریانات دارد آن شایعات نه مبنای سندی و مستندات دارد و نه مروجین آن افراد صالح یا جریانات صالح هستند. بالاخره یک انسان است روزی به دنیا میآید و یک روزی از دنیا میرود. مثلا در مورد شهید آیت الله شیخ حسین غفاری ما سند داریم که در زندان شهید میشوند. یکی مثل شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی است که سند داریم چگونه شهید شدند. شهید آیت الله مدرس است. شهید آیت الله اسدالله مدنی است که منافقین شهیدش کردند. حالا یک عالم بزرگی هم مثل آیتالله العظمی مرعشی نجفی فوت کردند. آیت الله العظمی سیدعبدالله شیرازی هم فوت کردند. آیت الله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی و دیگران.
لذا حرفها و مطالب انحرافی از سوی جریانات وجود دارد. امید است محققان، مورخان، پژوهشگران تاریخ معاصر بر اساس اسناد، خاطرات مستند، خصوصا آثار این عالم مجاهد عظیم الشان نه یک، که چند کتاب بنویسند. و این مطالبه از دانشگاه ها و حوزه ها ی علمیه بیشتر است که نه تنها درباره این مجاهد ابوذر زمان که درباره صدها چهذه برجسته از علمای معاصر، رسائل و تالیفات مستند و علمی تدوین و ارائه دهند.
*اگر اجازه بدهید در ابتدای بحث؛ پیرامون پدر آیت الله طالقانی گفتگو را آغاز کنیم.
پدر ایشان، مرحوم آیتالله سیدابوالحسن طالقانی از شاگردان میرزای شیرازی بوده است. شخصیت بسیار برجسته و با تقوای داشتند و به تعبیر حضرت امام پدر ایشان در راس پرهیزگاران بودند. یعنی شما پرهیزگاران آن دوران که از علما و خواص تشکیل میشدند را نگاه کنید؛ ایشان در راس آنها قرار داشت. مرحوم آیت الله سیدابوالحسن در تهران و در منزلش برای هدایت جوانان جلساتی برقرار میکرد. و در همان اوایل دوره رضاخان؛ تشکیلات بهاییت و مسیحیت را نقد میکرد. یک مجلهای را منتشر کرد به نام «بلاغ».
چند وقت بعد از انتشار آن نشریه، آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی که مرجع تقلید بودند و نامهای به ایشان مینویسد و از نشریه بلاغ تجلیل میکند و در آن نامه قید میکنند که مواظب باشید افراد نادرستی در کار مجله نفوذ نکنند.
مرحوم آیت الله حاج عبدالکریم حائری یک تقدیرنامه برای پدر آیت الله طالقانی مینویسد که این نشریه شما بسیار خوب است و باید در میان مردم ترویج شود و اگر لازم شد ما هم کمک کنیم.
لازم به ذکر است که جلسات منزل پدر آیت الله طالقانی یک مقدار با کمک مالی مرحوم حاج عباسقلی تبریزی پدر مهندس بازرگان اداره میشد. پدر مهندس بازرگان از بازاریان خیر تهران بود. او سه نام خانوادگی داشت. یکی حاج عباسقلی استانبولچی که به دلیل مسافراتهای تجاری او به استانبول ترکیه بود. یکی حاج عباسقلی تبریزی که بازرگانان عمدتاً تبریزی مشهور بود. بازرگان هم به خاطر شغل بازرگانی بود.
او مرد بسیار باتقوایی بود که حتی سالهای 1327 امام یک نامهای به حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی مینویسد که با حاج عباسقلی تبریزی صحبت کنید و از او کمک بگیرید زیرا آیت الله بروجردی در حوزه علمیه برای شهریه مشکل مالی دارند.
از طرفی هم ارتباط آیت سیدابوالحسن طالقانی با شهید آیت الله سیدحسن مدرس زیاد بود. جلساتی با شهید مدرس و عدهای از علما در اوایل روی کار آمدن رضاخان (یعنی حول و حوش کودتا) با هم داشتند. آن موقع آیتالله سید محمود طالقانی نوجوان ده یا یازده ساله بود که در خاطراتش اشاره میکند: من بایستی بیرون درب میایستادم و به عنوان اینکه مثلا بازی میکنم تا اگر آژانها در محل حاضر شدند به پدرم خبر دهم.
روش کارشان هم این بود که وقتی مامور میآمد، این حضرات آیات جلسه جلوی خودشان هر کدام چند نخود گذاشته بودند و شروع میکردند به خواندن ذکر «اَمَّن یُّجیبُ». مثلا یک بار مامور میآید و میبیند چند نفر دور هم جمع شدهاند. به آنها میگوید آقایان چرا اینجا جلسه گذاشتهاید؟ میبیند همه دارند ذکر « اَمَّن یُّجیبُ» میخوانند. وقتی میبیند که دارد معطل میشود، میگذارد و میرود. بعدها هم که شهید آیت الله مدرس تبعید شد، پدر آیت الله طالقانی نامهنگاری با آیت الله مدرس داشت.
*پیرامون نحوه ورود آیت الله سید محمود طالقانی به حوزه علمیه برایمان بگویید.
وقتی آیت الله سید محمود طالقانی به قم میرود؛ به تعبیر آن موقع آقازاده بود البته به معنی مثبت قضیه. در قم او به مدت ده سال تحصیل میکند. خدا رحمت کند آیتالله شیخ عبدالحسین غروی تبریزی داشتیم البته غروی انزاوی هم به او میگفتند. ایشان با آقای طالقانی مرتبط بود. ایشان میگوید در این مدت ده سال که آقا سید محمود طالقانی در قم بود با امام خمینی محشور بود، یعنی امام را از نزدیک میدیدند. البته ایشان از امام کوچکتر بود. امام جایگاه یک مدرس و فاضل را در آن دوران داشتند.
*آیت الله طالقانی بیشتر تحت تاثیر کدامیک از علما قرار گرفتهاند؟
دو نفر از شخصیتهایی که روی آقای طالقانی تاثیر گذاشتند عبارت بودند از مرحوم «آیتالله سید محمد تقی خوانساری» که از علمای مجاهد و مبارز برجسته نجف اشرف بود و بعدها به مرجعیت هم میرسد. در انقلاب 1920 انگلیسها او را دستگیر و چهار سال در زندان انگلستان در سنگال نگهداری میکنند. او در میان آدمخوارها زندان را سپری میکنذ و همانجا زبان انگلیسی را از ماموران زندان یاد میگیرد و در عوض به آنها فلسفه یاد میدهد.
مرحوم آیتالله خوانساری از رجال سیاسی قوی و برجستهای بود که نقش سیاسی ایشان و بیان مسائل سیاسی او در امام خمینی و آقای طالقانی و چند تن تاثیر بالایی داشت. از جمله در آقای طالقانی که همیشه شاگرد خاصش بود و از وجود ایشان استفاده میکرد. مرحوم آیت الله خوانساری در جریان نهضت ملی نفت در شمار مراجع بود و یک فتوایی هم داد که اعلام کرد: نفت باید از ید قدرت اجنبی آزاد شود. در انتخابات هم مجدد ایشان فتوا داد که هم منتخبین و هم عامه مردم در انتخابات شرکت کنند.
شخصیت دوم «آیت الله شیخ محمد تقی بافقی» بود. او معلم اخلاق و عرفان بود که آقای طالقانی مدتی درس در پیش او خوانده بود. در قضیه رفتن همسر و دختران رضاشاه به حرم حضرت معصومه(س)؛ نام آیت الله بافقی به زبانها افتاد. خُب خانواده رضاشاه در آن سفر به قم و زیارت حضرت معصومه حجاب را رعایت نکرده بودند و آیت الله بافقی به آنها اعتراض میکنند. رضاخان هم با عدهای از نظامیها به قم میآید که مطرح است او قصد سرکوب حوزه علمیه قم را داشته است. به نیروهای نظامی در منظریه میگوید: همین جا بمانند اگر لازم شد خبرتان میکنم که به قم حمله کنید. در حقیقت در ذهنش بود که با تنبیه آیت الله بافقی، علمای دیگر به این کار اعتراض میکنند و وقتی رضاخان وارد حرم میشود به سمت او حملهور خواهند شد و این بهترین فرصت برای نابودی و بسته شدن حوزه علمیه قم است.
به همین دلیل مرحوم حاج عبدالکریم حائری؛ بیانیهای صادر میکند و دفاع از قضیه شیخ محمدتقی بافقی را حرام اعلام میکند. جالب این است که همه هم از این بیانیه اطاعت میکنند. آن هم چه کسانی؛ بزرگانی مانند آیت الله میرزا محمدعلی شاهآبادی، آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و... که بعضی از آنها جایگاه و مرجعیت داشتند و یا در شمار مدرسان برجسته بودند.
به هر صورت رضاخان در حرم حضرت معصومه(س) وارد میشود و با آن عصا به قدری شیخ محمد تقی را کتک میزند که دست خودش درد میگیرد. نقل است که عصایش هم به آن طرف پرت میشود. بعد هم ایشان را زندان و نهایتا او را به شهرری تبعید میکنند.
حتی آیت الله طالقانی در خاطرات خود میگوید: وقتی که ایشان تبعید بود برای دیدنش به شهرری رفته است. در آنجا آیت الله بافقی کتفش را نشان میدهد که با گذشت سالها از آن ماجرا کتفش هنوز کبود بود. آقای طالقانی نقل میکند که آیت الله بافقی به او گفته است: «زیر چکمه رضاخان باید اسلام را نگه داشت».
* از چه زمانی به تهران بازمیگردند؟
او در حوزه به خوبی از عهده درس برمیآید و به نجف اشرف میرود و گویا اجتهادش را مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی تائید میکند و بعد دوباره به قم میآید و در آنجا هم مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری هم اجتهادش را تائید میکند. بعد از فوت پدرشان که در سال 1211 به رحمت خدا میروند ایشان ساکن تهران میشود. آیت الله طالقانی در خاطراتش میگوید وقتی که من در قم حضور داشتم، شاهد دو قضیه بودم که رنج و ناراحتی آن هنوز بر بدن من و در اعصاب من اثر کرد. یکی حاکمیت ظلم، ستم، دیکتاتوری و اختناق دوره رضاخان بود که چگونه بر مال، جان و ناموس مردم مسلط بود. به طوری که نه عمامه سر علما امنیت داشت و نه چادر سر زنها. دوم عدهای مقدسنما که بر خر مرادشان سوار بودند و مردم اسیر بودند.
در مقدمه کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» مرحوم میرزا محمدحسین غروی نائینی مینویسد که به قدری من این دو مورد مرا عذاب میداد که اثرات آن هنوز در من وجود دارد. این مطلب را سال 1334 در آن مقدمه مینویسد و عنوان مطلب را هم «حکومت در اسلام» میگذارد که جزو کتابهای ممنوعه در دوران پهلوی بود. به هر صورت میگوید از همان موقع فکر میکردم که راه حل این جامعه چیست؟
بعد از تاملات و مشورتها به این رسیدند که دو کار اساسی را باید شروع کنند. یکی احیای قرآن و دیگری احیای نهجالبلاغه و هر دو این کار را از همان موقع شروع کردند. راه حل رشد و تحول فکری و معنوی را در احیای قرآن و نهجالبلاغه دیدند. در حقیقت «قرآن» و «اهل بیت»(ع).
* در تهران مشغول به چه کاری میشوند؟
وقتی به تهران میآیند در آن اختناق رضاخانی جلسات خانگی برای تفسیر قرآن را شروع میکنند. تا زمان سقوط رضاخان به عنوان امام جماعت بود و یک مقدار هم در مدرسه سپهسالار تدریس میکرد. چون جزو مجتهدین بود و نجف تائیدش کرده بودند.
120طرح تحقیق نهجالبلاغه را با مرحوم آقا میرزا خلیل کمرهای تهیه میکند که در بیست و پنج کتاب تدوین کنند که از آن زمان وارد حوزه سیاسی میشود و تنها موفق میشود دو جلدش را ایشان کار کنند که تحت عنوان درسهایی از نهجالبلاغه منتشر میشود و در دوره پهلوی از جمله کتابهای توقیفی بود که به عنوان ترجمه نهجالبلاغه سید محمود حسینی با اسم مستعار چاپ شد.
*دلیل وارد شدن ایشان به مسائل سیاسی با این توضیحاتی که دادید، زیاد سخت هم نیست. اما این جرقه ورود ایشان به مسائل سیاسی از کجا زده میشود؟
اصل را باید تفکر و مبانی خانواده، پدر و حکومت دیکتاتوری، ظلم و ستم و رضاخان دانست که واقعا دوره رضاخان دوره تلخ جامعه ماست. مرحوم حاج احمدآقا میگوید که من از امام پرسیدم شما در کتاب «کشفالاسرار» خیلی عصبانی هستید. امام فرمود که تلخی دوره رضاشاه را نمیتوانیم فراموش کنیم و به قدری بر مردم ظلم و ستم و تباهی رفت، به قدری جنایت و خیانت اینها کردند که هیچ امنیتی بر کسی نبود. این موارد را آیت الله طالقانی لمس کرده بود. تنها یک بخش از جنایت و ظلم رضاخان علیه دین بود. در متن جامعه، کشتار، دستگیری، اختناق، ترس، رعب، وحشت، قتل عام عشایر و... . یعنی آن اهدافی که انگلیس داشت و میبایست خودش عمل کند که بخشی را در جنگ جهانی اول عمل کرد، رضاخان برای آنها اجرا کرد. او مجری سیاست استعماری انگلیس بود و بیشتر اینکه جامعه ما نسبت به او تنفر داشتند به دلیل آن خیانتش بود. خب همه پادشاهان بالاخره ظلم و ستم میکردند؛ آقا محمدخان قاجار سرآمد قجرها بود و آدم کش قهاری بود اما خائن و وابسته به استعمار نبود.
شهید آیت الله مدرس در مورد رضا شاه میگفت: من از این جهت با او مخالف هستم، چرا که او دزد خانگی است و برای انگلیسها کار میکند. اگر انگلیسیها رهایش کنند، من آدمش میکنم.
در هر صورت آیت الله طالقانی آن دوران را لمس کرده بود و انحراف مشروطه را دیده بود. در مقدمه کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» اشاره میکند که انقلاب مشروطه را مراجع و علما شروع کردند؛ چگونه به انحراف افتاد که شخصیت بزرگی مثل شیخ فضلالله نوری بالای دار میرود. اینکه من میگویم ذکر تحلیل خودم نیست بلکه عین به عین جملات ایشان است.
* در دوره رضاخان ایشان به زندان میافتند. مقداری در مورد این مسئله صحبت کنید.
در سال 1318 آیت الله طالقانی دستگیر و شش ماه در زندان شهربانی که امروزه به نام «موزه عبرت» است، محبوس میشوند. علتش هم این بود که یک روز که ایشان داشتند در خیابان میرفتند، متوجه میشوند که پلیس به زنی باحجاب حمله میکند تا حجاب او را بردارد. خب اینجا هم وظیفه شرعی و جایگاه علمياش ایجاب میکند تا از یک خانم مسلمان در برابر یک کافر متجاوز- این کافر که ما میگوییم به این معناست که طرف یک اصل قرآنی را قبول ندارد؛ میگویند کافر و نه به معنای اینکه مسلمان نیست- به هر صورت در برابر یک کافری یا یک بدعتی که پدید آورده بود؛ دفاع میکند و با پلیس درگیر میشود. چند پلیس ایشان را دستگیر میکنند و به زندان میروند.
در زندان دوره رضاخان یک قانون تصویب شد و یک قانون هم اجرا شد. آن که اجرا شد کشف حجاب بود که هر کس حجاب دارد باید حجابش را بردارید و در حقیقت آن هم با دست پلیس و مامورین ژاندارمری. مرحله دیگرش غدقن بودن حجاب بود. در زمان رضاخان حجاب غدقن شد. یعنی در یک کشور اسلامی مثل الان که در فرانسه چگونه حجاب غدقن شده است، در ایراهم قانون شد. لذا این قسمت دومش را ما کمتر بهش پرداختیم که آنها به صورت قانون مسئله را عمل کردند. حتی این قانون تا سال 1322 - 1323 هم عمل میشد. یعنی بعد از سقوط رضاخان در تهران و در شهرستانها مامورین، زنانی که با حجاب بودند مورد تعرض مامورین قرار میگرفتند و حجابشان را برمیداشتند. تا وقتی که مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی به نخست وزیر نامه مینویسد که چرا بعد از دوره دیکتاتوری این قانون منحوس را شما ملغی نمیکنید؟ هنوز به زنان مسلمان و به نوامیس مردم تعرض میشود.
* عملکرد آیت الله طالقانی بعد از دوره دیکتاتوری و اختناق(1320) به چه صورتی است؟
با فروپاشی استبداد و آغاز حرکتهای اسلامی، او به عنوان یک عالم جوان فعال در تهران شناخته میشود. البته ما علمای مسن، مجتهد و مرجع در تهران داشتیم اما او به عنوان یک عالم مبارز جوان فعال بود. چون در این موقع او یک روحانی 31 و یا 32 ساله است. این سن شخصیتها را هم ما باید در نظر بگیریم. اولین کاری که میکند رهبری و هدایت یک کانون اسلام را به عهده میگیرد. یک نشریه راه اندازی میکند و در همان جلسات گذشته نیز سخنرانی میکند. افرادی هم که به دور او جمع میشدند بیشتر جوان بودند. در مرحله بعد یک هیات علمای تهران تاسیس میشود که افراد مبارز، اهل قلم و اهل فکر با آنها همکاری میکنند.
*برای نمونه از این افراد نامی میبرید؟
مثلا مرحوم آقای شیخ قاسم اسلامی که علیه کسروی کتاب مینوشت. یا مرحوم آقای حاج سراج انصاری که از روحانیون بزرگ و ناشناخته است. یا آیتالله شیخ محمد تهرانی که هئیت قائمیه را راه اندازی کرد و در دوره مصدق هم دستگیر و زندان شد. با انجمن تبلیغات اسلامی که توسط دکتر عطاالله شهابپور تاسیس کرده بود، همکاری میکند.
در سال 1324 از طرف علمای تهران مامور میشود تا ببیند فرقه دمکرات چه کار میکند و یک سفری به زنجان میرود و گزارشی برای علمای تهران میآورد. در همان سال اتحادیه مسلمین تشکیل میشود. حاج سراج انصاری، سیدغلامرضا سعیدی، آیتالله طالقانی، دکتر عبدالحسین کافی که پزشک بود و اهل قلم و اهل فکر عضو موسسین آن هستند. اتحادیه مسلمین در برابر جریانات چپ و راست که آن موقع در جامعه حضور داشتند؛ شروع به طرح مسائل اسلامی در سطح جهان اسلام و تنها نه در ایران میکند.
نشریه مسلمین را راه اندازی میکنند که هنوز مقالات مهمی در آن پیدا میشود. این اتحادیه یکی از کارهایش دفاع از فلسطین و فعالیت علیه صهیونیسم بود. کار دومش نقد و بررسی اندیشههای احمد کسروی بود. چون حاج سراج انصاری در تبریز بود و درسش را آنجا خوانده بود. او با کسروی هم درس و همکلاس بود و سه جلد کتاب در نقد کسروی نوشت. اتحادیه مسلمین تا دوران کودتا فعال بود و آیت الله طالقانی با اینها همکاری میکند. از جمله در همین موقع فدائیان اسلام شروع به فعالیت میکنند. یکی از مدافعان فدائیان اسلام از ابتدا تشکیل آن تا انتها یعنی سال 1334؛ آیتالله طالقانی است.
*ولی خودش رسماً عضو فدائیان اسلام نمیشوند.
آیت الله طالقانی هیچ وقت عضو هیچ حزب و گروهی نبوده است. اما با حفظ اصول با بعضی از احزاب و جمعیتها کار میکرد. یعنی هیچ وقت شما نمیبینید آقای طالقانی عضو گروه و یا حزب و جمعیتی حتی نهضت آزادی شده باشد. ایشان عضو نهضت آزادی نبود. اسناد پرونده ساواک ایشان در سه جلد کتاب منتشر شده است. آنجا وقتی که از ایشان سوالاتی میپرسند؛ او میگوید من عضو نیستم و نهضت آزادی تنها مسائل شرعیشان را از من میپرسند. اما آیت الله طالقانی با نگاه و دقتی که داشت، همواره با هر جمعیتی که در کل موحد و مسلمان بود و ضد استبداد و استعمار فعالیت داشت، درصدی با آنها همکاری میکرد.
فدائیان اسلام به عنوان مروجین و مدافعین اسلام بودند. حتی آیت الله طالقانی آنها را در خانه خود پناه میدهد. سال 1327 که شهید نواب صفوی تحت تعقیب بود، آیت الله طالقانی او را با اسم مستعار به طالقان میفرستد. آقای طالقانی آنها را به دلیل ایمان و اخلاصشان دوست داشت. بعد از کودتای انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد 1332 هم که مجددا فدائیان اسلام تحت تعقیب قرار میگیرند، دوباره آنها را در خانهاش پناه میدهد. آقای محمد مهدی عبدخدایی نقل میکرد یک روز موقع اذان صبح شد.آقای نواب بالای بام منزل آقای طالقانی رفت و شروع کرد به اذان گفتن. خب آن موقع این کار رسم نبود و اذان فقط از مسجد پخش میشد. بعد از اتمام اذان، آقای طالقانی به آقای نواب گفت: شما اینجا پناهنده و مخفی هستید؛ آن وقت به پشت بام میروید و اذان میگویید!؟
پس فدائیان اسلام را هم دوست داشت و هم از آنها دفاع کرد. حالا در همین حال بد نیست این را بدانید که شروع به همکاری با جبهه ملی میکند. با شرایطی که تعارض بین جبهه ملی و فدائیان اسلام بنیادین و ریشهای بود. اما چون جبهه ملی در آن زمان علیه استعمار انگلیس فعالیت داشت، آیت الله طالقانی با آنها همکار میکند. در اینجا ما از جبهه ملی صحبت میکینم که در 1328 تا 32 قرار دارد. نهضت ملی شدن نفت است، فعالیتها علیه استعمار انگلیس است و با آنها هم همکاری میکند و در همان حال هم با فدائیان اسلام هم همکاری دارد. در حالی که اعضای فدائیان اسلام و رهبری آن حجه الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی 20 ماه در دوران دکتر مصدق در زندان بود! درست سال 39 که جبهه ملی دوباره شروع به فعالیت کردن میکنند باز با آنها همکاری میکند. در قضیه نهضت آزادی هم باید گفت که آیت الله طالقانی با مرحوم مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی از دهه 20 آشنایی داشت و مسجد هدایت هم که سال 27 شروع کرده بود، آنها به آن مسجد رفت و آمد داشتند.
پس با نهضت آزادی هم همکاری میکند اما هیچ وقت عضو آن نمیشود؛ تنها یک پیام هم برای روز تاسیس میفرستد. برخلاف آن چیزی که شهرت پیدا کرد؛ در اسناد هم همین را نشان میدهد و خودشان هم همین را مطرح میکردند که اینها تنها مسائل شرعیشان را از من میپرسیدند ولی چون جریان نام مذهبی داشتند با اینها همکاری میکند. بعد از کودتا 28 مرداد 1332 نهضت مقاومت ملی مطرح میشود که چون علیه استعمار و استبداد بودند با آنها هم همکاری میکنند. یعنی هیچوقت تنها با یک جریانی همکاری نمیکند.
*رابطه ایشان با آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی چگونه است؟
با آیت الله کاشانی هم حتی وقتی که اختلاف هم داشت، ارتباطش را قطع نکرد. ببینید اول ما باید دو موضوع را روشن کنیم. یکی اینکه آقای طالقانی یک روحانی و یک مجتهد است. خط مشی او از دین اسلام و مبانی دینی نشأت میگرفت. دوم خودش دارای یک خط مشی است که بر اساس آن با هر کس به اندازه آن جهات مثبتش کار میکند. مثلا آقای طالقانی یکی از کسانی است که از نهضتهای اسلامی در جهان دفاع میکند مانند الجزایر، کشمیر، مصر، اخوان المسلمین و... . شما در جبهه ملی نفر دومی نمیشناسید که مانند ایشان باشد. او ضد رضاخان و ضد محمدرضا پهلوی بود. در نهضت آزادی اگر چهار، پنج نفر حضور داشته باشند که علیه پهلوی اول و دوم بودند مانند جلالالدین فارسی، شهید دکتر مصطفی چمران، محمدعلی رجایی و... همگی از شاگردان خود آیت الله طالقانی هستند. لذا آقای طالقانی بالاتر از همه اینها حرکت میکند. او مثلا با فلان گروه پنج درصد نزدیکی تفکر داشت. با بهمان گروه ده درصد و با یکی دیگر بیست درصد نزدیکی تفکر داشت. به همین دلیل هم با آنها همکاری میکرد. در مبانی فکری آیت الله طالقانی حکومت در اسلام وجود داشت اما مثلا در جبهه ملی جدایی دین از سیاست مطرح بود. در نهضت آزادی هم هیچ کدام مدعی حکومت اسلامی نبودند. حتی در سال 57 هم میگفتند که شاه سلطنت کند. چون اساس کارشان بر این بود ولی آیت الله طالقانی با این تفکر مخالف است. اصول کار آقای طالقانی این گونه نبود که از خط مخالفت با کسی شروع کند و با او از خط وحدت شروع میکرد. در نظر داشتن این نکته مهم است.
از طرفی هم با بعضی از گروهها اصلا همکاری و قرابت نداشت مانند حزب توده؛ چون آنها کمونیست و ضد دین بودند. کتاب «اقتصاد در اسلام» ایشان بخش عمدهاش علیه کمونیست و سوسیالیسم است. با دربار هیچ خویشاوندی ندارد. آنها را فاسد، فاسق و فاجر میداند. با جریانات وابسته به انگلیس و آمریکا هیچ قرابتی ندارد. چون آنها را استعمار و اجنبی میداند. ببینید در مبادی دینی باید آیت الله طالقانی را مطرح کرد. برخی خطایشان این است که آیت الله طالقانی را یک چهره سیاسی مانند دیگر سیاسیون میدانند. این خط انحراف است. این دیگر طالقانی نیست. طالقانی در همان حال به عنوان یک روحانی مذهبی است و جایگاهش هم آنجاست که حضرت آیت الله العظمی سید حسین بروجردی وقتی میخواهد پیامی برای شیخ شلتوت(رئیس دانشگاه الازهر مصر) بدهد، آیت الله طالقانی را میفرستد. یعنی جایگاهش مذهبی است و الان مرجعیت هم همین است دیگر.
این اتفاقات در اوایل حکومت محمدرضا پهلوی یعنی از سال 35 تا سال 37 است. بعدها از سازمان مجاهدین خلق هم دفاع میکند ولی کدام سازمان مجاهدین خلق؟! تا قبل از سال 54 که انحراف در آنها بوجود نیامده.
ببینید مسئله اول این این است که بچههایی که سازمان را تاسیس کردند بچههایی بودند که در مسجد هدایت بودند. البته یک تعدادشان هم مسجد جلیلی بودند. آنها آدمهای متدین بودند مانند ناصر صادق که پدرش مرحوم حاج احمد صادق از کسانی بود که از ابتدای سال 27 در مسجد هدایت بود چون مغازهاش هم در خیابان سعدی قرار داشت و بقیه موسسان، گدرشان و خانوادهشان مذهبی بودند.
لذا آقای طالقانی اینها را به عنوان جوانان متدین، مومن و مسلمان میشناخت و از آن مبانی ایدئولوژیشان اطلاع نداشت. یعنی آن کتابهای شناخت، امام حسین(ع)، تکامل، راه انبیاء را که آنها نوشته بودند را ندیده بود. نه تنها ایشان بلکه آیت الله مهدوی کنی، آیت الله حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی و شهید آیت الله مطهری هم آن کتابها را ندیده بودند. بعد از سال 54 مشخص شد که چه کتابهایی نوشته اند و خط انحراف خود را نشان داد.
*بعد از مشخص شدن خط انحراف سازمان؛ آیت الله طالقانی چه عکسالعملی دارند؟
ایشان سال 54 که سازمان خط مارکسیسم را در پیش میگیرد با بهرام آرام، وحید افراخته و تقی شهرام یک جلسهای را در خیابان سهروردی میگذارند. رابط این جلسه هم آقای مهدی غیوران و همسرشان خانم سجادی بودند. در آن جلسه وحید افراخته میگوید که ما آیه « فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» را از روی آرم سازمان برداشتیم. آقای طالقانی در پاسخ او میمی گوید: شما غلط کردید که این کار را کردید. شما حق نداشتید که این کار را بکنید، به شما چه ربطی دارد. آنها میگویند؛ ما به این نتیجه رسیدیم که اسلام جوابگو نیازهای ما نیست و ما باید مارکسیست باشیم. در همین جلسه با آقای طالقانی تند برخورد میکنند و به ایشان میگویند اگر با ما همکاری نکنی، شما را ترور میکینم و این کار را به گردن ساواک میندازیم. آیت الله طالقانی میگوید: شما غلط میکنید چنین کاری بکنید. بعد هم جرات این کار را ندارید.
یکی از ویژگیهای آیت الله طالقانی شجاعت و صراحت ایشان بود. حالا در مقابل ایشان چه مامور ساواک باشد، چه هر تروریست دیگر. او این صراحت را همیشه داشت. بیان این نکته خیلی مهم است که همانجا آیت الله طالقانی به آقای غیوران میگویند که از این به بعد پول دادن به اینها حرام است. شما حق کمک کردن به اینها را ندارید. بعدها آیت الله ربانی شیرازی و شهید مهدی عراقی هم همین را میگویند. اصلا اگر کمکی میشد به این سازمان به خاطر آن جایگاه دینی بود و خوب از آن به بعد دیگر این رابطه قطع میشود. حالا بعدها وحید افراخته خیانتهای زیادی کرد. از جمله اینکه در زندان موضوع این جلسه را برای ساواک مطرح کرد که باعث دستگیری آقای طالقانی شد و محکومیت ده سال ایشان به زندان شد.
*رابطه آیت الله طالقانی با حضرت امام در چه حدی بود؟
با توجه به اینکه آیت الله طالقانی ده سال در قم بود و امام را از نزدیک میشناخت؛ در قضیه نهضت امام از ابتدا تا انتها در صحنه بود. یعنی ایشان را باید جزو رهبران نهضت دانست که در این مدت شانزده سال نهضت همیشه فعال بود.
*جایگاه علمی آیت الله طالقانی در چه اندازهای بود؟
آثار آیت الله طالقانی مثل تفسیر قرآنش که باز نوع تفسیر قرآن ایشان را در آثار دیگران در همه احزاب و گروهها نمیبینیم. حتی امام ایشان را مفسر قرآن مطرح میکند. و این نشان میدهد که ایشان جایگاهی پیش امام دارند. ترجمه کتاب امام علی(ع) عبدالفتاح عبدالمقصود که در سال 1335 آنرا انجام میدهد. این کتاب هشت جلد است که آیت الله طالقانی موفق شد تنها یک جلدش را ترجمه کند.
کتاب «اقتصاد اسلام» را در سالهای 1334 و 35 نوشت. در سالهای 1325- 1324 مقالاتی مینوشت که در آن زمان رادیو از ایشان تقاضا میکند که شما هر هفته یک برنامه و یک سخنرانی داشته باشید. آن موقع از آقایان سیدصدرالدین بلاغی، حجه الاسلام محمد تقی فلسفی و بعضی از علما دعوت کرده بودند تا به رادیو برای سخنرانی بروند. آقای طالقانی حاضر نمیشود تا در رادیو صحبت کنند و میگویند من مقالاتی مینویسم و شما آنها را بخوانید. مجموع مقالاتی مینویسند که هر شب جمعه یکی از آنها در رادیو پخش میشود. بعدها آن به صورت کتاب هم منتشر شد.
«سفرنامه حج» آیت الله طالقانی از سفرنامههای بسیار خوب است. مجموعه سخنرانیهای ایشان است که در حقیقت میتوان گفت در آن آیت الله طالقانی یک چهره ضد صهیونیست و مدافع فلسطین دانست. حتی به خاطر این به زندان هم میرود. دو مورد است که یک مورد سال 34 بود. دو مصری به مسجد هدایت میروند که با ایشان ملاقات کنند. مترجم این جلسه هم مرحوم سیدغلامرضا سعیدی بود که او هم به خاطر همین جریان دستگیر میشود. آن موقع حکومت میگوید که برای چه با اینها دیدار داشتید؟ آیت الله طالقانی هم میگوید: آنها دو دانشجوی مصری بودند که برای پرسیدن سوال پیش من آمده بودند و من هم جواب دادم، مسئله خاصی نبوده. آن دوران ابتدای دوران افسران جوان مصری و جمال عبدالناصر بود.
یک بار هم سال 41 که در دزاشیب علیه رژیم تحت عنوان جهاد و شهادت سخنرانی میکنند. در آنجا هم میگویند که این چه وضع مملکتی است که بهاییها بر آن مسلط شدهاند. چرا مستشاران صهیونیست را به ایران میآورید؟ مگر در ایران شخصیتی نداریم که میروید از آنجا آدم میآورید. حالا اگر هم نداریم چرا از کشور دیگر نمیآورید؛ مقیدید که از اسرائیل بیاوریید. خب من تا وقتی که آزادم و میتوانم حرف بزنم وظیفه من حرف زدن و انتقاد کردن است. بعد از این جریان سخنرانی ایشان توقیف و دستگیر میشوند. لذا در صحنه مبارزه همواره حضور داشتند و جریانات هم در حقیقت گاهی از ایشان استفاده میکردند. البته هیچ وقت کمونیستها نتوانستند از ایشان استفاده کنند. چون همیشه علیه کمونیست سخنرانی میکرد. خطر شوروی و جنایت دوران استالین و یا خیانتهای چپیها را میگفت. علیه صهونیست میگفت.
آقای دکتر سیدمحمدمهدی جعفری نقل کرده برای ما گفت سال 46 که ایشان از زندان آزاد شد؛ جلال آل احمد میخواست به دیدن آیت الله طالقانی بیاید. چون جلال و آیت الله طالقانی با هم عموزاده بودند. خلیل ملکی هم گفته بود که من هم میآیم. ملکی آن موقع رهبر جامعه سوسیالیستها بود و یک آدم ماتریالیست بود. او ابتدا گروه 53 نفر بود و بعد جز موسسین حزب توده شد. بعد با حزب توده درگیر شد و با دکتر مظفر بقایی کرمانی حزب زحمتکشان را تشکیل داد. بعد مدتی هم با بقایی درگیر میشود و نیروی سوم را درست میکند. بعد از آن نهضت سوسیالیستهای ملی را با دکتر خنجی و مسعود حجازی تشکیل میدهد. با آنها هم درگیر میشود و نهایتا جامعه سوسیالیستها را تشکیل میدهد. او یک آدم عجیبی بود ولی یکی از انحرافاتش دفاع از صهیونیست بود که مدافع سرسخت اسرائیل بود. خلیل ملکی و داریوش آشوری در جامعه سوسیالیستها بودند. آشوری یک دانشنامه فرهنگ سیاسی دارد که مرحوم دکتر شریعتی سال 46 نقدی بر آن نوشت و گفت: این کتاب ترجمه فرهنگنامه صهیونیستهاست.
به هر صورت آنها به دیدن دیدن آیت الله طالقانی میروند. همین اینکه در منزل ایشان مینشینند؛ آیت الله طالقانی به خلیل ملکی میگوید که چرا اینقدر از اسرائیل دفاع میکنی؟ بدون اینکه هنوز صحبت کردن را شروع کنند. خلیل میگوید: چون آنها مترقی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مزخرفات چیست؟ آنها دارند جنایت میکنند و مردم را آواره کردهاند. ملکی میگوید: نه آنها آدمهای تحصیلکرده و آدمهای متمدنی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مزخرفات چیه، اینها دارند جنایت میکنند. گویا در آن سفر کنفرانس اسلامی که به مصر رفته بودند، از پشت سیمخاردار آوارههای فلسطینی را دیده بودند. خلیل میگوید: مشکل حکام عربی هستند. آقای طالقانی میگوید: این مشکل ما هم هست، چه ربطی به دفاع از صهیونیسم دارد. ملکی گفت: اینها یک کشور مترقی در متن جامعه فئودالیته تشکیل دادهاند. آقای طالقانی میگوید: باز که این مزخرفات را داری میگویی و این حرفها چیه؟ اینها دارند جنایت میکنند و آنجا اصلا یک مشت نظامی هستند که دارند مردم را قتلعام میکنند. خلیل میگوید: من به آنجا رفتهام و دیدم یک کشور مترقی هستند. جلال آل احمد که تا آنجای بحث ساکت بوده است، رو به ملکی میکند و میگوید: رئیس ما هم رفتیم دیدیم، ولی این که شما میگویید نبوده است. خلیل میگوید: پس آن چیزی که ما دیدیم چی بود. جلال میگوید: خر رنگ کنی بود. خلیل میگوید: پس با این حساب ما باید برویم تافی فروشی(دستفروشی). جلال میگوید: خوب آن هم صلاحیت میخواهد!!
به هر صورت آیت الله طالقانی این صراحت را همیشه داشت و یکی از شخصیتهایی بود که نه تنها در ایران بلکه در جهان اسلام شناخته شده بود. در بین فلسطینیها، الجزایریها و نهضتهای اسلامی چند شخصیت بود که به آنها احترام میگذاشتند. یکی آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی بود که بعد از ترور مرحوم حسن البنا از ایشان تقاضا میکنند که رهبری اخوان المسلمین را قبول کند که ایشان نمیپذیرد. یکی هم آیت الله طالقانی است که در جهان اسلام یک شخصیت شناخته شده بود و حتی در آن سفری که به اردن رفته بود با ملک حسین دیداری داشته است. وقتی که ملک حسین به ایران میآید؛ میخواست بازدید ایشان را پس بدهد که آیت الله طالقانی تبعید در سیستان و بلوچستان بود.
* آیت الله طالقانی چه ویژگیهای داشتند؟
او یک روحانی و مجتهد مروج معارف دینی بود. یک خطیب اسلامی و در فن خطابه و سخنرانی برجسته بود. آنچنان محکم صحبت میکرد که مخاطب را تحت تاثیر قرار میداد. یک مترجم اسلامی بود و آثاری مثل امام علی(ع) را ترجمه کرد. او یک محقق و نظریهپرداز اسلامی بود. کمتر چیزی که به آن پرداختند لذا این قید اسلامی که میگوییم برخی افراد حالا یا نادانسته یا دانسته که حالا آن را بعداً اشاره میکینم؛ سعی میکنند از آیت الله طالقانی یک دموکرات! و یک روشنفکر! و یک لیبرال! بسازنند. خب اینها بالاخره با پیشداروی و یا اهداف سیاسی دارند یا پیشداوری مطرح میکنند. نوعی تحریف شخصیت و تحریف تاریخ هم هست. این یک نوع خیانت است.
اگر واقعا این باشد و ما هم به این مطلب برسیم، آن را نقد میکنیم. یک روحانی که مروج شیعه و مبانی الهی است؛ وقتی که میگوییم دمکراتیک یعنی یک مقدار از اسلام کاسته شده. یا در اسلام آن آزادی نیست که این به طرف آن رفته است. کسی که با شجاعت از شیخ فضلالله نوری دفاع میکند و شهادت او را لکه ننگی بر دامن مشروطه میداند؛ در صورتی که آن جریانات علیه شیخ فضلاله نوری هست. در چارچوب یک مجتهد و یک عالم و مفسر قرآن مطرح است. مفسر قرآن حرکتش چارچوب دارد.
دوم اینکه او یک مجاهد و مبارز خستگی ناپذیر بود. چون با اعتقاد و مبانی اعتقادی حرکت کرد. بین سال 1318 تا 1357 به زندان رفت، تبعید و ممنوع المنبر و ممنوع آثار شد اما هیچ وقت خسته نشد. در صورتی که راه طولانی مبارزه بعضیها را خسته میکند. این افراد در مشروطه هم بودند، در دوران انقلاب اسلامی هم داشتیم. دوره مبارزه، خوب کار کردند و مبارزه چریکی هم داشتند ولی بعد از مبارزه خسته و دیگر دنبال اشرافیت و زندگی کذا و کذا افتادند یا دنبال سودجویی افتادند. در آن موقع با نان خشک و نان خالی زندگی میکردند و بعد به یک راه دیگر رفتند. چون راه طولانی اگر آن ایمان و اعتقاد و مبانی نباشد آدم را خسته میکند. حالا در چپیها این مسئله عادی است. مثلا فرض کنیم که آنها در این وادی نیستند اما در مذهبیها هم همین است و نمیتوانند این راه را بروند و خسته میشوند. یک امام خمینی میخواهد تا آخرین لحظه مثل جوان پرشور حماسی علیه غرب، استعمار، سرمایهداری و صهیونیسم مبارزه کند و آیت الله طالقانی هم از این طیف است. چون مبانی کارش عقیدتی است. مبارزه نه شغل است و نه مغازه است. بلکه این مبانی اعتقادیاش است که باید با ظلم و ستم و اجنبی مبارزه کند. لذا علیه انگلیس، آمریکا؛ صهیونیسم مبارزه میکند. حتی وقتی شاپور بختیار که عضو جبهه ملی است به آن طرف میرود؛ بختیار را تحقیر میکند و میگوید که او داخل آدم نیست. میگوید این اصلا قابل نیست که آدم در موردش حرف بزند. آیت الله طالقانی محکم میایستد و هیچ گاه ما نداریم که او از مبارزه خسته شود. پیرمرد بوده، بیمار بوده، در زندان هم بیماری اذیتش میکرد ولی هیچ وقت راه سازش و اینها را در پیش نگرفت.
موضوع سوم اینکه او یک عالم آگاه به زمانه بود و مقتضیات زمان را میفهمید. مخاطب را میشناخت و تحولات و تغییرات دوران را میفهمید. لذا وقتی که نگاه میکنید وضعیت ایشان در دهه بیست یا دوره رضاخان، دهه سی، دهه چهل و دهه پنجاه همین طور محکم ایستاده و با اینکه نسل عوض شده ولی مخاطبهایش را همیشه دارد. در مبانی تئوریک، شهید آیت الله مرتضی مطهری اینطوری بود. شهید آیت الله دکتر سید محمد بهشتی اینطوری بود. یعنی با تحولات روز هم جلو میآمد و مخاطب دهه پنجاه احساس میکرد که آیت الله طالقانی پاسخگوی شبهات، سوالات و ابهاماتش هست.
چهارم؛ به عنوان یک مدافع اسلام از چارچوب اسلام خارج نمیشد. حالا میخواست اسلام در ایرن باشد یا در کشمیر، یا در مصر باشد و یا در هر جایی دیگر باشد. آنچه برای او مهم بود، دفاع از اسلام و ایستادن در برابر دشمنان اسلام. حالا این میخواهد صهیونیسم باشد یا استعمار غرب. آمریکا باشد یا کمونیست بینالمللی. اجنبی برای او اجنبی بود در هر شکل.
پنجم به عنوان امام جماعت. همیشه به عنوان یک پیشنماز مطرح بود. یعنی آن روش آخوندی و طلبگی را رها نمیکرد. مسجد رفتن و امام جماعت بودن را وظیفه خودش میدانست. چه دوره نوجوانی در محله قناتآباد بود و چه در مسجد هدایت. یک بخشش پایگاه سیاسی بود و آن به دلیل صرف سیاست نمیآمد که؛ میآمد برای نشر معارف دینی. لذا در همان مسجد هم نسل جوان را خوب جذب میکرد. طیفهایی که بعداً جزو رجال سیاسی یا رهبران شدند. اگر شما سه جلد کتاب آیت الله طالقانی به روایت اسناد ساواک یا دو جلد مسجد هدایت به روایت اسناد را ببینید به اسامی مانند محمدعلی رجایی، مصطفی چمران، محمدصادق اسلامی و کسانی که شهید شدند برمیخورید. خب به عنوان یک روحانی فعال که در صحنه جامعه هر جا احساس میکرد وجودش لازم است، حضور داشت. ختم علامه عبدالحسین امینی بود حضور داشت، مجلس ختم شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی بود، میرفت. حتی آنجا رفته بود ساواک درب مسجد را بسته بود. گفت که درب مسجد را باز کنید تا برویم ختم. یعنی هیچ ترسی نداشت.
من یادم هست خدا رحمتش کند سال 53 بود که نمیگذاشتند مسجد برای سخنرانی برود و عموماً هر کس هم میرفت منزلشان و میآمد تحت تعقیب بود. شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان بود که خدا رحمت کند مرحوم فخرالدین حجازی گفت آقای طالقانی منزل حاج مرتضی میرفخرایی هست. بچهها را بگویید بیایند آنجا. توقیفی داشتیم رفتیم و آنجا بحث و صحبت شد. همانجا ایشان قسم خورد و گفت به خدا قسم اگر به من اجازه بدهند به میدان شوش میروم و ده بچه را قرآن درس میدهم ولی چه کنم که دیگر به من هیچ اجازهای نمیدهند. حتی آن موقع برای خانوادهاش یک درس قرآن گذاشته بود. یعنی دیگر نه میگذاشتند کتابی از او چاپ شود و نه چیز دیگری. کمتر از یک سال بعدش دستگیر میشود و زندان میرود. لذا هیچ وقت مایوس نمیشد. اگر دو نفر هم میدید، برای آن دو نفر هم صحبت میکرد. در همان جلسه یک خطبه حضرت امیر(ع) را شاید نزدیک به یک ساعت با اینکه حالش هم خوب نبود و در ماه مبارک رمضان بود برایمان تفسیر کرد.
خب یک چنین شخصیتی؛ عدهای از افراد یا جریانات چون او جایگاه دارد، سعی میکنند که از وجود او به عنوان یک امکان و ابزار استفاده کنند. این یکی از مشکلات جامعه ماست که شخصیتهای بزرگ را نمیگذارند خودشان بدرخشند. بلکه تلاش میکنند که یک نوع منتسب به خودشان کنند. چون خودشان نمیتوانند بالا بروند، شخصیت را پایین میآورند و در حد خودشان قرار میدهند. از جمله این را در مورد آیت الله طالقانی متاسفانه ما داریم که جریانات برای خودشان را برجسته و مهم جلوه بدهند شروع میکنند تحلیل تحریف گونه یا تحریف شخصیت یک چهره بزرگ.
عدهای آیت الله طالقانی را - البته این را یک بخشش بیشتر سالهای 57 و 58 بود. یعنی حتی تا 60 هم ادامه داشت- را مطرح میکردند تا خودشان را مطرح کنند. با مطرح کردن آیت الله طالقانی در حقیقت میخواستند خودشان را بزرگ کنند. آقای طالقانی اینگونه بود و مثلا ما با او ارتباط داشتیم. او دمکرات، آزادیخواه و روشنفکر بود. ما در زندان بودیم ایشان مثلا اینکه ما در اسلام سعه صدر داریم و یک عالم مثلا چی است این را نمیگفتند و میخواستند خودشان را سنجاق کنند به آیت الله طالقانی که ما هم آنجا هستیم. طرف میرسد و میگوید: ما به آیت الله طالقانی گفتیم شما بنشینید تفسیر قرآن بنویسید. این دیگر نامردی است و در حد و قد و قواره اش نیست. بعد این را کسی میگوید که مثلا در آن موقع شاید یک جوان هیجده نوزده ساله بوده. این روش نوعی خیانت به تاریخ، به شخصیتها و به نسلهای متوالی است.
جمعیتی یا افرادی نظریات انحرافی دارند و حالا چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ فکری؛ سعی میکنند آیت الله طالقانی را آن گونه ترسیم کنند. مثلا این سازمان مجاهدین خلق بعد از انحراف هم همینطوری بود. ما یک سندی داریم که وقتی که آیت الله طالقانی و علما در زندان اوین بیانیه دادند که کمونیستها نجس هستند و با آنها نباید حشر و نشر کرد. موسی خیابانی به شهید حجه الاسلام غلامحسین حقانی که این هم در سند هست میگویند -ایشان زندان قصر بودند و میخواستند به زندان اوین بروند- رفتی اوین به آقای طالقانی بگو تو افتخار میکردی که شاگرد محمد حنیف نژاد بودی، افتخار میکردی که تفسیر را از حنیفنژاد یاد گرفتی؛ الان علیه مجاهدین داری مطلب میگویی. بعد به آقای حقانی میگوید تو هم منافق هستی و یک روز هم حساب تو را هم میرسیم. البته این را راست هم گفت به حسابش هم رسیدند و با انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی او را به شهادت رساندند.
حالا منظورم به این است که آن نوع مطرح کردن. یا مثلا فرض کنیم بگوییم در جبهه ملی میبود، آیا جبهه ملی برای آیت الله طالقانی شان و منزلت میآورد؟ یا آیت الله طالقانی از آنجا شان و منزلت میگرفت؟ مضافاً مبانی فکری و ایدئولوژی آیت الله طالقانی که با آنها تطبیق نداشت. آیت الله طالقانی احساس میکرد اینها یک مبارزه ضد استعماری و ضد استعماری دارند را تائید میکرد ولی آیا در جبهه ملی شما کسی دارید که مدافع فلسطین باشد؟ مدافع نهضت الجزایر؟ و نهضتهای اسلامی باشد؟ کسی مفسر قرآن باشد. یا در نهضت آزادی هم همین طور. کدامیک از موسسان مدافع نهضت های اسلامی در جهان اسلام بودند و یا همسو با نگرش کلی آیت الله طالقانی و البته این را در مورد نهضت آزادی 1340- 1358 میگویم. نهضت آزادی 1360-1394 برای زمان دیگری!
* خوب است که در اینجا پیرامون رابطه آیت الله طالقانی و نهضت آزادی نیز برایمان نکاتی را بگویید.
در درون نهضت آزادی سه جریان فکری وجود داشت. یک جریان فکری آقای مهندس مهدی بازرگان و آقای دکتر یدالله سحابی بود که نگاه به علوم تجربی بودند و متدین، اهل نماز و عبادت بودند. ولی تفکرشان به تعبیر خودشان علمی بود. کتاب «خلقت انسان» آقای دکتر سحابی یا «تکامل در قرآن» آقای سحابی نمونه آن نگاه و توجه به علوم تجربی است. آثار آقای مهندس بازرگان هم «راه طی شده» و «ذره بیانتها» نگاه به همین مسئله است. حالا آن نقد شهید آیت الله مطهری و اینها بماند. این یک جریان فکری بود که عمدتاً هم در دهه 20 جذابیت داشت و خدمت هم کرد. یعنی آن موقع در برابر مارکسیستها و کمونیستها که اسلام را ضد علم میدانستند و ما را به انفعال انداخته بودند این یک حرکت خوبی بود ولی روند بعدیاش و آقای مهندس بازرگان هم چون در آن موقع احساس میکرد دارد خدمت میکند. این مهندس بازرگان سال های 20 تا 57 خیلی فرق میکرد.
جریان فکری دوم جریان نوعی سوسیالیست و ملیگرایی بود که اصلا دینی نبود. آقایان عباس رادنیا، رحیم عطایی، عباس امیرانتظام، حسن نزیه و... . اینها یک جریانی بودند که حتی مرحوم مهندس بازرگان در آن یادداشتهای روزانهاش سال 44 مینویسد: تازه رادنیا شروع کرده به نماز خواندن. این را که دارم میگویم خدای ناخواسته حرف خودمان نیست چون بالاخره حریم وحرمت است.
یکی هم آقای حسن نزیه است که عضو موسسین نهضت آزادی است. خب چرا این مسئله را به مردم نمیگویند. در اصل تاسیس نهضت آمده که آقای نزیه سخنرانی کرده. چرا آقای نزیه را به ظاهر حذف کردند؟ چرا آقای امیرانتظام را حذف کردند. چرا آقای عطایی را مطرح نمیکنند. چون اینها یک جریان غیردینی بودند و البته ضددینی نمیگویم. یک جریانی که شما در آثار آقای عطایی یا آقای نظیر یا آقای امیرانتظام یا رادنیا چیزی به نام اسلام و دین نمیبینید. اینها هم یک جریان بودند که آمدند.
جریان سوم، جریان آیت الله طالقانی بود که جلال الدین فارسی، سیدمحمدمهدی جعفری، دکتر مصطفی چمران، محمدعلی رجایی، محمدصادق اسلامی است. البته محمدصادق اسلامی با مؤتلفه همکار میکرد... . خب این هم یک جریان است که این سه جریان قابل بررسی هستند که کدام فائق آمد و کدام در حاشیه رفت. حالا این نهضت آزادی را که ما مطرح میکنیم سه مرحله دارد. مرحله اول از تاسیس تا انقلاب اسلامی، با فراز و نشیبی که در درون داشت. مرحله دوم، نهضت آزادی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با آن انشعابی که در درون آن شد و بیانیههایی که در درون منتشر شد تا فوت آقای بازرگان یعنی سال 1370. سوم هم از سال 1370 است که آقای دکتر ابراهیم یزدی مسئولیت آن را بر عهده دارد که بررسی آن بیشتر جنبه سیاسی دارد و هنوز تاریخی نشده است!!
خب این نهضت آزادی آیت الله طالقانی کجا قرار میگیرد؟! آیا در کنار رادنیا و امیر انتظام است؛ در کنار حسن نزیه است؟ یک عده طوری مطرح میکنند که حتی گاهی آدم میبیند این دیگر نوعی خیانت است که ما آقای طالقانی را «طالقانی» کردیم. از این حرفهای سخیف ابوالحسن بنیصدر هم زده است. یک نامه به همسرش نوشته که حدود سیصد صفحه است. در آنجا میگوید من دوازده اشتباه بزرگ داشتم. اولین اشتباه من این بود که آیتالله خمینی را در ایران مطرح کردم! دومین خطای من این بود که روحانیت را مطرح کردیم. الان همین حرفهای بنیصدر را در حرفهای بعضی آدم سبک مغز میبیند. اندازه هر کس را آدم میداند. خب مثلا فرض کنید اندازه نهضت آزادی یا انجمن اسلامی پزشکان و مهندسین در همان حد سی نفر و پنجاه نفر و هفتاد نفر بود که میآمدند. آنها حداکثرش هفتاد نفر بودند. بقیه جمعیت مربوط به چی میشوند؟ به اسلام و انقلاب اسلامی میشوند. آدم حداقل آن چیزی را که میگوید صادقانه بیان میکند. خب برخی آقای طالقانی را مطرح میکنند که تشکیلات خودشان را مطرح کنند. یعنی وقتی میگویند جبهه ملی، خب نفر دوم جبهه ملی شما چه کسی است؟ که مانند آیت الله طالقانی باشد و کدام جلسات جبهه ملی مبانی تفسیر و آثار آیت الله طالقانی را شما نشر دادید. یک کتاب بیاورید که آرم جبهه ملی باشد و از آثار آیت الله طالقانی باشد یا شما مروجش باشید.
جریان سوم عدهای که این دیگر با خباثت در حقیقت آیت الله طالقانی را طوری مطرح میکنند که روحانیت و حوزههای علیمه را نقد کنند و بکوبند. این کار در منافقین گسترده بود. در برخی آثار جنبش مسلمانان مبارز در اول قابل توجه بود و جریاناتی که نوعی بیاعتقاد و نوعی مرزبندی با مرجعیت، علما و روحانیت داشتند. که این را بهانه قرار بدهند که مثلا حوزهها و روحانیت را بکوبند که این هم نیاز به تحلیل دارد.
بخشی دیگر بودند که آیت الله طالقانی را مطرح میکردند که انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را بر اساس وهم و گمان خودشان نقادی کنند. آیا آیت الله طالقانی به عنوان یک آدم مجتهد، قوانینی جز قوانین قرآن و اسلام را میپذیرفت؟ آیا در قانون اساسی جمهوری اسلامی مگر خلاف اسلام و قرآن بود؟ عملکرد یک وزیر و وکیل ربطی ندارد به آن اساس. ما روی اساس داریم صحبت میکینم و روی بنیانها. یا مثلا آن چیزی که آیت الله طالقانی نسبت به امام میگفت تعارف نبود. هم امام رئیس مسلمین و ولیامر مسلمین بود و وقتی که دستور میدهد که شما برو نماز جمعه بخوان، ایشان اطاعت میکند و میرود میخواند. این جایگاه مطرح است. رابطه مقلد با مرجع، مجتهد با مجتهد در یک جایگاهی مطرح است با یک ضوابط که در حقیقت برخی از جریانها یا جاهل هستند و یا ...؟
*مقداری پیرامون نگاه امام به آیت الله طالقانی نیز برایمان بگویید.
اگر شما مطالب امام را در مورد آقای طالقانی دسته بندی کنید، چهل خصوصیت در مورد آیت الله طالقانی ایشان گفتهاند که هر کدامش احتیاج به یک تفسیر و تحلیل دارد. شما پیامهای امام و سخنرانیهای امام را در مورد آیت الله طالقانی نگاه کنید.
امام میفرماند: او یک عالم بود؛ خب عالم تعریف دارد. وقتی من میگویم امام خمینی، باید رفت در آثار امام عالم را تبیین کنم نه از دید خودم. گاهی عنوان را از یک شخصیت میگیریم و تحلیلش و تبیینش را از خودمان میگیریم که این یک خورده خلاف واقع است.
او یک عالمی بود که به درد مردم میرسید. یعنی در متن جامعه تاثیرگذار بود. حالا امام نگاه مردم را در مورد ایشان میگوید و میفرماید که مردم او را نائب پیغمبر میدانستند.
او عالم عظیمالشان بود. برای من هم برادر بسیار عزیزی بود. امام به هر کسی این جمله را نمیگفت. یک عمر در روشنگری بودکه با همان سخنرانیهایش و آثارش جامعه را روشن میکرد. یک عمر در ارشاد مردم گذراند. او شخصیتی بود که از حبسی به حبسی میرفت. او شخصیتی بود که از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود. هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. همان که از ابتدا تا انتها بود. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود. در جبهه ملی و نهضت آزادی چه کسی را شما پیدا میکنید که اینطور باشد. امام با هیچ کس تعارف نداشت. هر کس را همانطور که بود، میگفت. یعنی شما باید نقش ابوذر را در دوران پیغمبر(ص) و در دوران حضرت امیر(ع) بررسی کنید و بعد بگویید که نقش آیت الله طالقانی در دوران عمر این بود.
زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر برنده و کوبنده بود. باز مالک اشتر و حضرت امیر(ع) را و جایگاه را یعنی هم یک نیروی نظامی و هم یک مدیر اجرایی است. عمر او با برکت بود و مرگ او زودرس بود. پدرش در راس پرهیزگاران بود. او خودش بازوی توانای اسلام بود. منظورم آن قیدی که امام در او داشت. او عمری در مجاهدت بود. او عمری پاسداری از اسلام کرد. یعنی امام دارد کارنامه ایشان را ورق میزند دیگر. او رو سفید رفت. او یک عمر تقریباً خدمت کرد. در یک عمر تقریباً جهاد کرد. من یک برادر عزیزی را از دست دادم. ملت ما یک خدمتگذار از دست داده است. اسلام یک مجاهدی را از دست داد. آیتالله طالقانی مستقیم بود و مستقیم فکر میکرد. او انحراف به چپ و راست نداشت. او شرق زده نبود و او غرب زده نبود. یعنی خطها را امام دارد مشخص میکند. او دنبال تعلیمات اسلام بود. او برای یک ملت مفید بود و رفتنش ضایع بود. همانطور که در حدیث هم داریم که عالمی از دنیا برود ثلمهای بر اسلام وارد میشود که هیچ چیزی آن را جبران نمیکند. ما احتیاج داشتیم به یک شخصیتی مثل آقای طالقانی. شعار مردم در سوگ آقای طالقانی این بود که ای سید ما، ای سرور ما، ای نائب پیغمبر(ص) جای خالی تو خالیست. یعنی باز نگاه مردم در مراسم تشیع جنازه این نبود که تو دمکراتی! و تو روشنفکر! هستی و تو مثلا کذایی... .
ما برادری از دست دادیم و ملت ما پدری را از دست داد. همه در سوگ هستیم. اسلام مجاهدی را از دست داد. نمیگوید مسلمین. ببین گاهی اصطلاحات مردم، دین. آقای طالقانی پس از سالهای طولانی خدمت و رنج و نگرانی و مجاهدت از بین ما رفت. آقای طالقانی متفکر بودکه روی این نظریه پردازیاش باید کار کرد. آقای طالقانی مفسر قرآن بود. آقای طالقانی انسان متعهد بود. آقای طالقانی مخالف رژیم بود. آقای طالقانی با چپ و راست مخالف بود.
*اگر بخواهیم شناخت کافی در مورد زندگی آقای طالقانی داشته باشیم، زندگی ایشان را به چه دورههای تقسیم میکنید.
زندگی آیت الله طالقانی را در شش مرحله میتوانیم بررسی کنیم. در زمان تولدش تا سال 1358 که یک دوره زندگینامه است. یکی شناخت وقایع و رخدادهای که این دوران بوده و او شاهد بود. یا احیاناً در تقابل یا دفاع یا استفاده از موقعیتها میکرد. شناخت شخصیتها و رجال مهم که با ایشان در ارتباط بودند و با چه کسانی در ارتباط بودند و این ارتباطات در چه حدی بود؟ مرز ارتباطات کجا بود؟ شناخت احزاب و گروه و جریانات سیاسی و فکری که در این دوره بود. مواضع ایشان در برابر آنها چه بود و تا چه حدی بود؟ شناخت اوضاع جهان عموماً جهان اسلام خصوصا در دوران ایشان و نحوه مبارزه آیت الله طالقانی تا 1358. خب این یک شخصیت عظیمی بود که بیماری ایشان بخصوص از سالهای 45 شدت گرفت. ایشان بیماری قند داشتند. نقل میکردند در زندان که دکتر عباس شیبانی که خدا حفظش کند مواظب آقای طالقانی بود که ایشان قند نخورد و خرما نخورد و چیزی نخورد. گاهی تا میخواست برود چایی بخورد دکتر شیبانی میآمد جلوگیری میکرد و آیت الله طالقانی میگفت باز این شمر آمد نمیگذارد ما یک خرما بخوریم. خب این بیماری را با خودش داشت. خصوصا زندان و اوضاع زندان. گرچه ما به صراحت نداریم که ایشان را شکنجه داده باشند ولی دیگران را شکنجه میکردند که ایشان رنج ببرد. در مورد امام هم همین کار را کردند. در مورد دکتر علی شریعتی همین کار را کردند. امام خودش میفرمود که من در حبس که بودم شب تا صبح کنار اتاقی که ما محبوس بودیم صدای ناله و زجه میآمد که روز بعدش پاکروان آمد بهش گفتم که گویا اینجا کسی را اذیت میکردند و بعد پاکروان گفت که دستور میدهم دیگر این کار را نکنند. البته امام اشاره کرده که میخواستند به ما بگویند که این چیزها هم هست!
حالا آیت الله طالقانی شاهد شکنجه بود و آن هم مزید بر علت میشد و تبعیدش در آن گرمای سیستان و بلوچستان و مشکلاتی که وجود داشت. لذا همیشه یک احساس بیماری و خستگی در وجودش بود. حتی گاهی در جلسات میخواست صحبت کند؛ میگفت حالم مساعد نیست. فکر میکرد بعد از پیروزی انقلاب یک فرصتی دارد که برود طالقان یا جایی مدتها استراحت کند. آقای میرابوالقاسمی از عموزادههای ایشان بود که میگفت به ما گفته که من طالقان میآیم و یک مدت میمانم. حتی گاهی قبل از انقلاب هم که میرفت طالقان، بالای روستای شان با یک فاصله زیادی یک چشمهای بود. به آقای میرابوالقاسمی میگفت من شب تا صبح میخواهم همین جا باشم. به ایشان میگفتم که خطرناک است، ما هم بمانیم. میگفت نه شما بروید بگذارید من تنها باشم. خب این بیماری همراهش بود. بعد از انقلاب هم حوادث و وقایع و جریانات فشار را بر ایشان زیاد میکرد که جنایات حزب دمکرات، کومله، چریک فدایی خلق، فرقان و گروههای مسلح که سفری هم به کردستان میکند. اتفاقاً در کردستان وقتی که رفته بود یکی از بچهها گفتند که اینها که میآیند بعضی از اینها مثلا کُرد نیستند و مثلا از تهران و جاهای دیگه آمدند و از جمله یک نواری را میگذارند که ایشان گوش کنند که همین خودش را از رهبران کُرد میدانسته و گویا از چریکهای فدایی خلق بوده، به مردم دستور میدهد که مثلا پادگان را بگیرید و چه کار کنید و وقتی که جلسه تشکیل میشود، میآید و شروع میکند به صحبت کردن. آیت الله طالقانی میگوید که تو کُرد هستی؟ میگوید: نه من مدافع هستم. آیت الله طالقانی میپرسد: آمدی اینجا چه کار کنی؟ دستور دادند نوارش را بگذارید بینم. بعد از گوش دادن نوار؛ آیت الله طالقانی رو به آن شخص میکند و میگوید: این را تو گفتی دیگر؟ بلند شو از جلسه برو بیرون. و از جلسه بیرونش میکند. خب آن شجاعت را داشت. ولی فشار روی جسمش زیاد بود که حتی مثلا در برابر توطئهها میگفت که لازم باشد من و آیتالله خمینی را هم پشت تانک مینشینیم و میآییم تو یمیدان مبارزه میکنیم. در همه جا بود. خستگیهای که در جلسات با توجه به مریضی و بیماریاش، مجلس خبرگان قانون اساسی داشت. رفت و آمدها و خیلی توقعات زیاد بود. دیدارها چه دیدارهای دوستان و آشنایان یک طرف و رجال سیاسی از طرف دیگر بعضی از خارجیها هم به عنوان سفرا یا مثلا فلسطینیها که میآمدند مقید بودند که آیت الله طالقانی را ببینند.
*این عدم حضور ایشان در جلسات مجلس خبرگان هم به همین دلیل بود؟
بله. حضور در جلسات مجلس کار سختی بود. در آن سنین با آن وضعیت شما حساب کنید که چه فشاری میآید. آدمهای عادی دو شب نمیخوابند اذیت میشوند. یک آدم با آن سن و سال و با آن گذشته رنج و حبس و مشکلات خوب عادی بود که یک نوع اذیت شود و بیخوابیهای مستمر به حدی که او گاهی احساس میکرد که اگر خانه خودش نباشد بهتر است. چون خانه که بود بالاخره در میزدند و بایستی میآمدند خانهشان و نمیشد بگویند نیست که یا قبول نمیکند. میرفت منزل دیگری مثل همین آخرین بار در خیابان ایران منزل یکی از آشنایانشان رفتند که کمتر این دیدارها باشد که استراحت کند. خب مرگ هم دست خداست. بالاخره یک روزی به دیدن آدم میآید. اما همانطور که مطرح کردیم برخی از گروهها و جریانات به دنبال مبارزه با اسلام و روحانیت و انقلاب و نظام بودند. دنبال هر بهانهای بودند که مثلا بتوانند از هر چیزی سواستفاده کنند. لذا در مورد آیت الله طالقانی هم یک چنین حالتی بود. مثلا جبهه ملی سعی میکرد از وجود ایشان سواستفاده کند. علیرغم خطبهها و مطالبی که همان دوران اواخر عمرش در نماز جمعه و اینها مطرح میکرد. سازمان مجاهدین خلق یعنی منافقین تلاش میکردند به نوعی به عنوان پدر که البته خود ایشان خیلی تند برخورد میکنند و میگوید شما مگر قیم مردم هستید که جوان احساساتی هر کار دلش بخواهد. البته این در ملا عام بود. خصوصی زیاد بود. استاد دکتر سید محمد مهدی جعفری و بعضی از آقایان خاطراتی نقل میکنند که حالا آن در فرصت دیگری باید پرداخت.
به هر صورت کسی که آیت الله طالقانی را از نزدیک میشناخت یا میدانست مثلا خانوادهاش میشناختند این بیماری و ناراحتی ایشان و نیاز به استراحتش را همه میدانستند. دیگر آن شب هم گویا قبلش یک ملاقاتی هم با سفیر اتحاد جماهیر شوروی داشته که برخی این را مطرح کردند. مثلا چه دعوی داریم که بدون سند حرف بزنیم. اصلا خود این یک مسئله است که انسان بدون علم و بدون آگاهی و بدون سند حرف بزند. معلوم است که این شخص، این حزب یا این جریان بیمار است یا به دنبال بهانه جویی و پخش شایعه است. یک سفیری آمده ملاقات کرده. شوروی دشمن اسلام است، دشمن دین است، ولی دلیل ندارد که ما این را بگوییم. مگر اینکه یک سندی داشته باشیم یا با رفتن و آمدن این مثلا بگوییم یک مواد غذایی یا یک دارویی چیزی گذاشته باشد. ولی وقتی که سند نداریم چه دعوی داریم این مطالب را بگوییم. بخصوص آن برای جامعه اسلامی و در بین مسلمین و برای اسلام یک رکنی بود. یک استوانهای بود که در کنار امام و در کنار شهید آیت الله بهشتی و در کنار آقای هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری در آن دوران یک رکنی بود که باعث آرامش و امنیت جامعه بود. لذا این حرفها یک حرفهای زاید و بیمحتواست که عدهای دنبال هنوز هم گاهی اوقات آدم میبیند که در حرفهای بعضیها حتی آن روز را که آدم ناظر و شاهد یک چیزی هست باز یک چیزی دیگری از آن دربیارند. و با شناختی که آدم نسبت به جریانات دارد آن شایعات نه مبنای سندی و مستندات دارد و نه مروجین آن افراد صالح یا جریانات صالح هستند. بالاخره یک انسان است روزی به دنیا میآید و یک روزی از دنیا میرود. مثلا در مورد شهید آیت الله شیخ حسین غفاری ما سند داریم که در زندان شهید میشوند. یکی مثل شهید آیت الله سیدمحمدرضا سعیدی است که سند داریم چگونه شهید شدند. شهید آیت الله مدرس است. شهید آیت الله اسدالله مدنی است که منافقین شهیدش کردند. حالا یک عالم بزرگی هم مثل آیتالله العظمی مرعشی نجفی فوت کردند. آیت الله العظمی سیدعبدالله شیرازی هم فوت کردند. آیت الله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی و دیگران.
لذا حرفها و مطالب انحرافی از سوی جریانات وجود دارد. امید است محققان، مورخان، پژوهشگران تاریخ معاصر بر اساس اسناد، خاطرات مستند، خصوصا آثار این عالم مجاهد عظیم الشان نه یک، که چند کتاب بنویسند. و این مطالبه از دانشگاه ها و حوزه ها ی علمیه بیشتر است که نه تنها درباره این مجاهد ابوذر زمان که درباره صدها چهذه برجسته از علمای معاصر، رسائل و تالیفات مستند و علمی تدوین و ارائه دهند.