به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ بنياد خودكامگي در اغلب كشورهاي شرقي مبتني است بر زمين و به عبارت بهتر، ساختار دولت از طريق كلان مالكي قابل توصيف است. رضاخان براي فراهم آوردن بسترهاي خودكامگي خويش و البته تداوم آن، نيازمند آن بود تا اراضي وسيع كشور را به تملك درآورد. اما مسئله اين است كه اين زمينها در دست كساني بود كه نسل اندر نسل مالكيت خويش را بر آنها اعمال نموده بودند.
رضاخان كوشيد اين زمينداران را از ميان بردارد. اين مهم از چند طريق قابل اجرا بود: نخست اينكه ملاكين را شكار كند و دارائيهاي آنان را به يغما برد؛ ديگر اينكه آنها را وادار سازد تا زمينهاي خويش را ارزان به او فروشند و ترجيحاً پيشكش دهند.
در اين راستا او فرزندان ملاكين را نابود ميكرد تا هم مانعي جدي را از سر راه بردارد و هم به قول دولت آبادي پدران آنها را دق مرگ كند يا به خودكشي وادارد. رضاخان، دو پسر اسماعيل خان اميرمؤيد سوادكوهي را در مازندران بدون محاكمه به قتل رساند و اصلاً هم معلوم نشد گناه آنها چه بوده است؟
عشاير شاهسون و خلخال هم به همين شيوه نابود شدند؛ رؤساي آنها غارت گرديدند؛ خاندانهاي قديمي يكي بعد از ديگري نابود شدند؛ هزاران قتل بدون اثبات جرم و گناه صورت گرفت؛ و به اين شكل حكومتي شكل گرفت كه نه با معيارهاي حكومت آن روز جهان انطباق داشت و نه سابقه اي در تاريخ ايران زمين ميتوانست داشته باشد. سردار سپه به سادگي توانست خرده مالكين و خوانين كوچك را از سر راه بردارد.
اما مهمترين برنامه او در مازندران دست اندازي به املاك محمدولي خان تنكابني بود. او بالاخره هم توانست املاك وسيع او را مصادره كند. سپهسالار و فرزندش جان خود را بر سر اين دست اندازيها گذاشتند. آخرالامر هم رضاخان مالك نور و كجور و تنكابن شد و حتي نام تنكابن را به شهسوار تغيير داد.
قسمتي از مازندران كه مهمترين املاك او به شمار ميرفت، رودهن بود كه رضاخان آن را به تهران مركز عمليات خود منضم ساخت. بر اين اساس بعدها در مجلس دوازدهم به دستور او لايحهاي به مجلس برده شد كه مطابق آن ميشد املاك وقفي را هم به فروش رسانيد. از آن سوي با سردار معزز بجنوردي درآويخت، او را كشت و اموالش را در شمال خراسان از آن خود ساخت.
در اين راستا جان محمدخان دولو، اميرلشكر او در خراسان زمينههاي نابودي سردار معزز را فراهم ساخت. به همين شكل اقبال السلطنه ماكوئي در شمال غربي ايران فروگرفته شد، اين بار عبدالله خان اميرطهماسبي به نيابت از رضاخان بخشهاي بزرگي از اموال ماكوئي را مصادره كرد و بر آنها دست انداخت.
مخبرالسلطنه هدايت كه شش سال نخست وزير رضاشاه بود، نوشته است كه در تبريز از مكنت نقدي و جنسي اقبال السلطنه حكايتها شنيده بود. وي مردي بود محتشم كه وقتي ناصرالدين شاه ميخواست به روسيه رود، ميهماندار شاه بود. غلبه رضاخان بر چنين مردي باعث شد تا خزانه وزارت جنگ آباد شود مدرس خواست راجع به اموال اقبال السلطنه استيضاح كند جنجال داخل و خارج مجلس مجال نداد و كسي نپرسيد «خزانه ماكو ، كو».
اين استيضاح تاريخي قرار بود مدتها بعد در روز بيست و هفتم مردادماه سال 1303 صورت گيرد، ليكن به دليل جبن و ترس حاكم بر تهران آن روز و نيز به دليل حمايت اكثريت مجلس پنجم از رضاخان، اين كار صورت نگرفت. ثروتي كه در دست اقبال السلطنه قرار داشت، در طول سيصد سال جمع آوري شده بود. او از سرحدداران وفادار و قديمي ايران بوده و هيچ وقت نسبت به دولت مركزي بي وفائي نكرده بود و هنگامي كه به وسيله عبدالله خان طهماسبي و به امر سردار سپه به تبريز احضارشد، بي درنگ اطاعت كرد و پس از آمدن اعدام شد و ثروت او كه از عهد نادرشاه دست نخورده بود، يكسره ضبط شد و خانوادهاش منقرض و هرچه داشتند تصرف و به مركز فرستاده شد، و از آن ثروت ديناري به خزانه دولت تحويل داده نشد و معلوم نشدگناه او چه بود و مايملك او چه شد!
حسين مكي، از دارائيهاي اقبال السلطنه، سردار معزز بجنوردي، صولت الدوله سردار عشاير، شيخ خزعل و ديگران روايتي غريب به دست داده است. طبق اين روايت اشياي گرانبهاي اين عده كه بالغ بر هشتاد و چند صندوق ميشد، به هنگام تبعيد رضاشاه به بندرعباس منتقل شد و به كشتي تجارياي حمل گرديد كه قرار بود او و خانواده اش را به تبعيد برد. پس از ساعاتي ظاهراً او را به عنوان صرف چاي به كشتي جنگي دعوت كردند، در همين هنگام كشتي تجاري با كليه محموله به سوي انگلستان حركت كرد و به اين شكل اموال به تصرف دولت بريتانيا درآمد.
از طريق غارتگريهاي رضاخان مقادير معتنابهي جواهرات به دست آمد كه در اواخر حكومت او در چهل صندوق نگاهداري مي شدند. افزون بر آن 33 صندوق ديگر محل نگهداري جواهراتي بود كه از نظر تاريخي اهميت داشت و قيمت آنها هم بسيار هنگفت بود. اين جواهرات به رسم امانت در نزد بانك ملي ايران نگهداري مي شد.
بخشي مهم از اين جواهرات در ماجراي حمله متفقين به كشور به تاراج رفت. سر ريدربولارد مدعي است: «شواهدي در دست است كه رئيس وقت شهرباني يعني سرپاس مختاري وقتي بانوان خاندان سلطنتي را به اصفهان برد، خود به كرمان رفت و جواهرات سلطنتي را كه بخشي از پشتوانه اسكناس كشور و در اختيار بانك ملي بود، به آنجا برد.» همو مدعي است «گرچه اين اقدام به منظور جلوگيري از ضبط جواهرات مزبور توسط روسها مي توانست اقدام احتياطي معقولي باشد، اما ظاهراً دولت وقت در اين زمينه اطلاعي نداشت.»
باز هم بولارد ادعا مي كند: «اگر شاه مجبور به ترك كشور شود، جواهرات را ترجيحا با خود به افغانستان خواهد برد.» اين گزارش حدود يك هفته قبل از تبعيد رضاشاه در تاريخ هجدهم شهريورماه سال 1320 نوشته شده است. به هر روي ثروتي كه از طريق غارت خاندانهاي محتشم كشور فراهم آمد، نيست و نابود شد و معلوم نگرديد چه بلائي بر سر آنها نازل شد.
بالاتر اينكه رضاخان سهام خانهاي بختياري را در شركت نفت انگليس و ايران از آن خود ساخت. براي اين منظور باز هم او يا اين خوانين را كشت يا از ميان راه خارجشان كرد. ميزان دارائي نامشروع رضاخان به حدي بود كه مطابق مندرجات روزنامه اطلاعات در هشتم اسفندماه سال 1339 و طبق گزارش دكتر حسن ارسنجاني وزير كشاورزي دوره دكتر علي اميني ، در ابتداي دهه چهل شمسي هنوز سيصد هزار روستائي در املاك سلطنتي زندگي مي كردند.
در دوره بعد از سقوط رضاشاه هم تنها عده اي از ملاكين توانستند املاك خود را بازپس گيرند، بقيه اموال و املاك جزو خالصجات دولتي قلمداد گرديد . مدتي عوايد اين املاك ظاهراً به حساب خزانه دولت واريز مي شد، اما وقتي محمدرضاشاه در خود احساس قدرت كرد ، املاكي را كه پيشتر تحت فشار آمريكائيها و به عنوان اصلاحات در دوره هاي گوناگون از جمله دوره نخست وزيري رزم آراء به مردم بازگردانده بود، بازپس گرفت و تصاحب كرد. براي اينكه اين دست اندازيها قانوني شود لايحه اي به مجلس برده شد كه طبق آن كليه اموال غيرمنقولي كه از محمدرضا شاه گرفته شده بود، به او بازگردانيده مي شد.
منبع:دکتر حسین آبادیان ، بسترهای تاسیس سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، زمستان 1389 ، ص 205 تا 208
رضاخان كوشيد اين زمينداران را از ميان بردارد. اين مهم از چند طريق قابل اجرا بود: نخست اينكه ملاكين را شكار كند و دارائيهاي آنان را به يغما برد؛ ديگر اينكه آنها را وادار سازد تا زمينهاي خويش را ارزان به او فروشند و ترجيحاً پيشكش دهند.
در اين راستا او فرزندان ملاكين را نابود ميكرد تا هم مانعي جدي را از سر راه بردارد و هم به قول دولت آبادي پدران آنها را دق مرگ كند يا به خودكشي وادارد. رضاخان، دو پسر اسماعيل خان اميرمؤيد سوادكوهي را در مازندران بدون محاكمه به قتل رساند و اصلاً هم معلوم نشد گناه آنها چه بوده است؟
عشاير شاهسون و خلخال هم به همين شيوه نابود شدند؛ رؤساي آنها غارت گرديدند؛ خاندانهاي قديمي يكي بعد از ديگري نابود شدند؛ هزاران قتل بدون اثبات جرم و گناه صورت گرفت؛ و به اين شكل حكومتي شكل گرفت كه نه با معيارهاي حكومت آن روز جهان انطباق داشت و نه سابقه اي در تاريخ ايران زمين ميتوانست داشته باشد. سردار سپه به سادگي توانست خرده مالكين و خوانين كوچك را از سر راه بردارد.
اما مهمترين برنامه او در مازندران دست اندازي به املاك محمدولي خان تنكابني بود. او بالاخره هم توانست املاك وسيع او را مصادره كند. سپهسالار و فرزندش جان خود را بر سر اين دست اندازيها گذاشتند. آخرالامر هم رضاخان مالك نور و كجور و تنكابن شد و حتي نام تنكابن را به شهسوار تغيير داد.
قسمتي از مازندران كه مهمترين املاك او به شمار ميرفت، رودهن بود كه رضاخان آن را به تهران مركز عمليات خود منضم ساخت. بر اين اساس بعدها در مجلس دوازدهم به دستور او لايحهاي به مجلس برده شد كه مطابق آن ميشد املاك وقفي را هم به فروش رسانيد. از آن سوي با سردار معزز بجنوردي درآويخت، او را كشت و اموالش را در شمال خراسان از آن خود ساخت.
در اين راستا جان محمدخان دولو، اميرلشكر او در خراسان زمينههاي نابودي سردار معزز را فراهم ساخت. به همين شكل اقبال السلطنه ماكوئي در شمال غربي ايران فروگرفته شد، اين بار عبدالله خان اميرطهماسبي به نيابت از رضاخان بخشهاي بزرگي از اموال ماكوئي را مصادره كرد و بر آنها دست انداخت.
مخبرالسلطنه هدايت كه شش سال نخست وزير رضاشاه بود، نوشته است كه در تبريز از مكنت نقدي و جنسي اقبال السلطنه حكايتها شنيده بود. وي مردي بود محتشم كه وقتي ناصرالدين شاه ميخواست به روسيه رود، ميهماندار شاه بود. غلبه رضاخان بر چنين مردي باعث شد تا خزانه وزارت جنگ آباد شود مدرس خواست راجع به اموال اقبال السلطنه استيضاح كند جنجال داخل و خارج مجلس مجال نداد و كسي نپرسيد «خزانه ماكو ، كو».
اين استيضاح تاريخي قرار بود مدتها بعد در روز بيست و هفتم مردادماه سال 1303 صورت گيرد، ليكن به دليل جبن و ترس حاكم بر تهران آن روز و نيز به دليل حمايت اكثريت مجلس پنجم از رضاخان، اين كار صورت نگرفت. ثروتي كه در دست اقبال السلطنه قرار داشت، در طول سيصد سال جمع آوري شده بود. او از سرحدداران وفادار و قديمي ايران بوده و هيچ وقت نسبت به دولت مركزي بي وفائي نكرده بود و هنگامي كه به وسيله عبدالله خان طهماسبي و به امر سردار سپه به تبريز احضارشد، بي درنگ اطاعت كرد و پس از آمدن اعدام شد و ثروت او كه از عهد نادرشاه دست نخورده بود، يكسره ضبط شد و خانوادهاش منقرض و هرچه داشتند تصرف و به مركز فرستاده شد، و از آن ثروت ديناري به خزانه دولت تحويل داده نشد و معلوم نشدگناه او چه بود و مايملك او چه شد!
حسين مكي، از دارائيهاي اقبال السلطنه، سردار معزز بجنوردي، صولت الدوله سردار عشاير، شيخ خزعل و ديگران روايتي غريب به دست داده است. طبق اين روايت اشياي گرانبهاي اين عده كه بالغ بر هشتاد و چند صندوق ميشد، به هنگام تبعيد رضاشاه به بندرعباس منتقل شد و به كشتي تجارياي حمل گرديد كه قرار بود او و خانواده اش را به تبعيد برد. پس از ساعاتي ظاهراً او را به عنوان صرف چاي به كشتي جنگي دعوت كردند، در همين هنگام كشتي تجاري با كليه محموله به سوي انگلستان حركت كرد و به اين شكل اموال به تصرف دولت بريتانيا درآمد.
از طريق غارتگريهاي رضاخان مقادير معتنابهي جواهرات به دست آمد كه در اواخر حكومت او در چهل صندوق نگاهداري مي شدند. افزون بر آن 33 صندوق ديگر محل نگهداري جواهراتي بود كه از نظر تاريخي اهميت داشت و قيمت آنها هم بسيار هنگفت بود. اين جواهرات به رسم امانت در نزد بانك ملي ايران نگهداري مي شد.
بخشي مهم از اين جواهرات در ماجراي حمله متفقين به كشور به تاراج رفت. سر ريدربولارد مدعي است: «شواهدي در دست است كه رئيس وقت شهرباني يعني سرپاس مختاري وقتي بانوان خاندان سلطنتي را به اصفهان برد، خود به كرمان رفت و جواهرات سلطنتي را كه بخشي از پشتوانه اسكناس كشور و در اختيار بانك ملي بود، به آنجا برد.» همو مدعي است «گرچه اين اقدام به منظور جلوگيري از ضبط جواهرات مزبور توسط روسها مي توانست اقدام احتياطي معقولي باشد، اما ظاهراً دولت وقت در اين زمينه اطلاعي نداشت.»
باز هم بولارد ادعا مي كند: «اگر شاه مجبور به ترك كشور شود، جواهرات را ترجيحا با خود به افغانستان خواهد برد.» اين گزارش حدود يك هفته قبل از تبعيد رضاشاه در تاريخ هجدهم شهريورماه سال 1320 نوشته شده است. به هر روي ثروتي كه از طريق غارت خاندانهاي محتشم كشور فراهم آمد، نيست و نابود شد و معلوم نگرديد چه بلائي بر سر آنها نازل شد.
بالاتر اينكه رضاخان سهام خانهاي بختياري را در شركت نفت انگليس و ايران از آن خود ساخت. براي اين منظور باز هم او يا اين خوانين را كشت يا از ميان راه خارجشان كرد. ميزان دارائي نامشروع رضاخان به حدي بود كه مطابق مندرجات روزنامه اطلاعات در هشتم اسفندماه سال 1339 و طبق گزارش دكتر حسن ارسنجاني وزير كشاورزي دوره دكتر علي اميني ، در ابتداي دهه چهل شمسي هنوز سيصد هزار روستائي در املاك سلطنتي زندگي مي كردند.
در دوره بعد از سقوط رضاشاه هم تنها عده اي از ملاكين توانستند املاك خود را بازپس گيرند، بقيه اموال و املاك جزو خالصجات دولتي قلمداد گرديد . مدتي عوايد اين املاك ظاهراً به حساب خزانه دولت واريز مي شد، اما وقتي محمدرضاشاه در خود احساس قدرت كرد ، املاكي را كه پيشتر تحت فشار آمريكائيها و به عنوان اصلاحات در دوره هاي گوناگون از جمله دوره نخست وزيري رزم آراء به مردم بازگردانده بود، بازپس گرفت و تصاحب كرد. براي اينكه اين دست اندازيها قانوني شود لايحه اي به مجلس برده شد كه طبق آن كليه اموال غيرمنقولي كه از محمدرضا شاه گرفته شده بود، به او بازگردانيده مي شد.
منبع:دکتر حسین آبادیان ، بسترهای تاسیس سلطنت پهلوی ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ، زمستان 1389 ، ص 205 تا 208