*بحثهایی که امروزه بهائیان مدعی آن هستند و خود را در شمار اقلیت جامعه ایران میشمارند؛ ادعای نادیده گرفتن حقوق جمعی و فردی و ایجاد محدودیت های سیاسی، اداری و آموزشی برای خود هستند تا چه حد با واقعیت های خارجی مطابقت دارد؟
وقتی که در مورد یک جامعه و یک نظام اجتماعی صحبت میکنیم، اصل را بر سه چیز می گذاریم: 1- قانون اساسی که حقوق شهروندی را مطرح می کند. 2- جایگاه آنها در متن جامعه. 3– رعایت مسائل امنیتی به معنای حفظ اقتدار ملی، وحدت ملی، منافع ملی، اقتصاد ملی.
فرض کنیم ما در جامعه یک اکثریت مسلمان و اقلیت های مسیحی، یهودی و زرتشتی داریم که در قانون اساسی کشور ما به عنوان اقلیت مذهبی پذیرفته شده اند. پس آن چیزی که تکیه میکنیم قانون اساسی است؛ چه مشروطه، چه انقلاب اسلامی.
پس افرادی که جزء اقلیت هستند، مثل سه دینی که نام بردیم باید مقید به اجرای قانون باشند و مسائل اقتدار جامعه مانند وحدت ملی، اقتدار ملی را حفظ کنند و هیچ گونه ارتباطی با دشمنان ملت نداشته باشند و تا کنون هم این گونه بوده. به خصوص اگر اکثریت جامعه که مسلمانند، امنیت ملی، وحدت جامعه و منافع ملی را رعایت نکنند با دشمنان ملت مرتبط باشند، آنها هم به مجازات میرسند و در قانون مجازات و حقوق شهروندی تفاوتی نمی کند.
ما این جا مواجهیم با جریاناتی که جزء اقلیت هم نمیشوند. مثلاً ما اهل حق و دراویش را داریم، جزء اقلیت هم نمی شوند ولی کسی به آن ها کاری ندارد. تا زمانی که اعتقادات شخصی در چهارچوب چهار دیواری خانه افراد یا در قلوب فکرشان است، هیچ کس با آنها کاری ندارد اما اگر از آن تعدی و خلاف قانون عمل کرد، مجازات می شود.
جریاناتی داریم که در جامعه مانند کمونیستها (حزب توده) افرادی دارند. حزب توده به صرف اینکه کمونیست است در جمهوری اسلامی منحل نشد. در دوره رضاشاه به دلیل داشتن مرام اشتراکیت ممنوع شد ولی حزب کمونیست در جمهوری اسلامی به دلیل مارکسیسم، مائویسم، تروتکسیم... منحل نشد بلکه برای اینکه کمونیستها برای اتحاد جماهیر شوروی جاسوسی می کردند، دستگیر، محاکمه و زندانی و برخی هم اعدام شدند.
در حقیقت حزب توده، امنیت ملی و اقتدار ملی ما را خدشه دار کرده بود که با آن برخورد کردند. سازمان مجاهدین خلق در قانون اساسی ما نبود ولی به عنوان یک گروه آمد. کسی هم با آن کاری نداشت و فعالیت می کردند حتی در دانشگاه ها شعبات زدند. وقتی وارد فاز نظامی شدند با آنها برخورد کردند. سازمان علاوه بر ارتباط با دشمنان مملکت با عراق که در حال جنگ بودیم و آمریکا که علیه ما توطئه می کرد، همکاری میکرد. این مثال ها را زدیم برای ورود به بحث بهائیت.
بهائیت که اولاً به عنوان یک فرقه رسمی در جامعه ما نیست و این برطبق افکار عمومی
جامعه ما است. هنوز صحبت حق بودن یا ایدئولوژیک آن را نمی کنیم، صحبت واقعیت
اجتماعی را میکنیم. پس هیچ وقت بهائیت به
عنوان یک اقلیت در جامعه ما شناخته نشد. اقلیت باید به افکار اکثریت احترام
بگذارد، وقتی که قبول نشده مورد تائید نیست. تا این وضعیت وجود دارد باید احترام
بگذارد باید اطاعت کند چون از واقعیت های حقوق شهروندی است. ثانیاً پیدایی و رشد
آن ها بر طبق نوشته های خود بهائی ها و اسناد خارجی ها و اسناد ساواک و شواهد و
قرائن سی ساله گذشته ما وابسته به استعمار غرب و صهیونیسم بین المللی است. برای
نمونه اسنادی داریم که خود بهائی ها ادعا می کنند ما اخبارمان را به غرب می فرستیم
و در اختیار انگلیسی ها قرار می دهیم که این با امنیت و اقتدار ملی تعارض دارد.
ساواک گزارش می دهد که سرویس اطلاعاتی اسرائیل از بهائی ها برای جمع آوری اخبار استفاده می کند و همین طور اسنادی داریم که خود این ها وابسته به لژهای فراماسونری و اینگونه هستند و هیچ گاه بهائیان نیامدند و این مطالب را انکار کنند. کلی گفته اند ما یک دینی هستیم آئین صلح و وحدت جهانی هستیم ولی پاسخ به اسناد و حرف های خودشان هم ندادند که ما نمی خواهیم اشاره کنیم که افرادی از بهائیت نظیر عبدالحسین آیتی و صبحی تبری جستند چه مطالبی را عنوان کردند که این مطالب بماند برای بعد.
در دوره جمهوری اسلامی با سه جریان درگیر هستیم؛ اول با انگلستان به دلیل خیانت ها، جنایات دو قرن واپسین، شیطنت ها و سوابق استعماری و توطئه ها. دوم با آمریکا به دلیل جنایات و تعدی و تجاوز و توطئه ها. سوم با اسرائیل به دلیل اینکه یک پایگاه نظامی، سیاسی غرب در منطقه است و این درگیری بالاخص با اسرائیل می باشد. در این 35 سال بهائیت به هر سه اینها متصل بود. اسرائیل هم که با بهائیت متحدند به طوری که شوقی افندی در سال 1330 بعد از تاسیس حکومت صهیونیستی با رئیس جمهور اسرائیل دیدار و وفاداری خود را اعلام می کند. اینها با دشمنان ملت ما متفقند. عادی است که ما نسبت به این ها حساسیت بیشتری داشته باشیم. موضوع آخر این که سی سال در این مملکت جنگ شده، در این مملکت مبارزه شده، درگیری شده، بهائیت چه کار می کرد؟ که این مباحث نیاز به تفضیل دارد. من مسائل را کلی می گویم و در زمان خاص با اسناد صحبت می کنیم.
آخرین موضوع هم اگر قرار باشد که به این موضوع با دید تفسیری نگاه کرد در یک مملکت که اکثریت آن مسلمانند. قانون اساسی مشروطه اصل احترام به اسلام و تشیع را قید کرده است و هر چه برخلاف اسلام و قرآن باشد باید با آن مبارزه کرد. چرا نخست وزیرش بهائی میشود؟ ما طبق اسناد، حکومت را بر آمده از سازمان سیا و اینتلجنس سرویس می دانیم که موساد هم با آنها همکاری می کرده است. ماهیت آن حکومت، حکومت خیانت و وابستگی بود. نخست وزیرش وقتی که وابسته به این جریان است، معنی دارد.
در یک حکومت اکثریت مسلمان چگونه اکثریت وزیرانش بهائی می شوند؟ 9 وزیر در یک کابینه بهائی که اینها شک و تردید ما را تشدید می کند و کارنامه اینها در دوران پهلوی، غارت اموال مسلمین، ارتباط با آمریکا، انگلیس و اسرائیل، شکنجه و زندان و درگیری می باشد به طوری که رئیس اداره ی سوم ساواک یک بهائی است. جنایاتی که ساواک دراین دوره کرده به دست بهائی ها انجام داده است. هرگونه دستگیری، شکنجه و ممنوع شدن کتب اسلامی حداقل از سال 50 تا 57 زیر نظر ساواک انجام شده است که این شخص آقای پرویز ثابتی است. چرا همین الان بهائیت اعلام نمیکند که ایادی از ما نبوده، راسخ از ما نبوده، هوشنگ نهاوندی از ما نبوده است!!
مسلماً سه جریان صهیونیست، فراماسونری و بهائیت در دوران پهلوی بعنوان ابزار آمریکا، اسرائیل و انگلیس در این مملکت خیانت و جنایت کرد. اسدالله صنیعی رئیس ارتش است. قرار داد کاپیتولاسیون را سه نفر امضا کرده اند که دو نفرشان بهائی هستند، یکی اسدالله صنیعی و دیگری غلام عباس آرام. بهائیت بیاید و بگوید این ها از ما نیستند. چرا سکوت می کند. این ها که همه اسناد عصر پهلوی است!
اتفاقا در دوره پهلوی، مسلمان ستیزی توسط حکومت پهلوی به دلیل وابستگی حکومت به استعمار انگلیس و آمریکا بود و این که ایادی استعمار سه عنصر بهائیت، فراماسونری و صهیونیزیم به خصوص بعد از کودتای آمریکایی 28 مرداد در رأس کار آمدند. بیایند این مسائل را رد کنند، بگویند در مورد رجال پهلوی بالاتفاق همه را محکوم می کنیم. چرا نیامندند بگویند، اگر خود را مبرا می دانند. لذا اینها شعارجدایی دین از سیاست دادند که بهائیت در سیاست دخالت نمی کند. قبل از اینکه ما به عنوان حقیقت بخواهیم بیان کنیم بهائیت فرقه ضاله، مضله منحرف و مرتد است که آن در جای خود باید بحث ایدئولوژیکی شود اما ما با بهائیت به عنوان اعتقاد دینی در متن جامعه صحبت نمی کنیم و درباره مسئله اقتدار ملی، وحدت ملی و منافع ملی که اینها خدشه دار می کنند، صحبت میکنیم.
*آمار بهائیان که مدعی هستند رقمی بین 150 تا 200 هزار نفر از جمعیت ایران را بر طبق آمار سال 1357 تشکیل می دادند تا چه حد صحیح می باشد؟
اولین مسئله این که این آمار خدشه دار است به دلیل این که زمانی که آمار را می گرفتند آقای شاهپور راسخ رئیس سازمان برنامه و بودجه بود که ایشان آمار را منحرف کرد. خصوصاً وی از بهائیان فعال بود. فرض محال این که این آمار درست باشد، اگر حزب توده روزگاری در دهه ی 20 تمام محیط دانشگاهی ما را گرفته بود دلیل حقانیتش نمی شود به دلیل خیانت حزب توده و وابستگی اش به شوروی، این جریان خائن است. این حق همه حکومت هاست. ما راجع به جمهوری اسلامی حرفی نمی زنیم.
با دست بهائی ها خیانت شد، جاسوسی شد، بخشی از اقتصاد ایران را جدا کردند. مسئله بعدی این اقلیت آیا نباید در راستای منافع ملی، اقتصاد ملی، فرهنگ ملی و رفاه ملی مملکت باشد در یک مورد بیاورند که بهائیت در این مسیر بود. پول مملکت ما را که به اسرائیل می فرستادند. خودشان دزدی و موارد این طوری می کردند که اسناد ساواک این مطالب را می گوید. هنوز ما راجع به بهائیت حرفی نمی زنیم؛ آنچه می گوییم راجع به دوران پهلوی است. اوج این ها مال آن دوران است که خوشبختانه دسترسی به اسناد امنیتی اطلاعاتی بخشی از حقایق را روشن کرد و این یک لطف الهی برای ملت ما بوده و هست. اگر چه عده ای از عوامل غرب، خاصه انگلیس برای تحریف حقیقت و خدشه دار کردن تاریخ نگاری معاصر همزمان با سیستم اطلاعاتی لندن سعی می کنند، حجت از اسناد انگلیس و ضرورت آن را بنمایند.
*برخی از نویسندگان بهائی و از این طیف مدعی اند که رابطه بهائیان با رژیم محمد رضا پهلوی در سال های قبل از انقلاب اتهامی است که از سوی مخالفان رژیم بر آنها زده شده است؟
اولین مسئله این که ما با کدام بهائی کار داریم. اگر فرض کنیم در یک دهی اطراف کرج یا فلان شهرستان مثلاً گناباد چند تا بهائی است، ما با آن ها کاری نداریم، فرض بر آن است که ما می دانیم و اطلاع داریم که این ها بهائی هستند بلکه با آن عناصر مرتبط با صهیونیسم، آمریکا و انگلیس کار داریم ولو اینکه تازه از این حد هم بالاتر باشد. حزب خلق مسلمان زمانی مدعی بود سه میلیون عضو داشت که البته آن قدر نداشت. آیا اگر طرفدار داشت، دلیل حقانیت است. یک روز قرار بود محمدرضا پهلوی جایی برود، چند هزار نفر برایش شعار دادند، آیا دلیل حقانیتش است؟ ما اون مورد حقانیت افراد را در حقوق اجتماعی باید براساس منافع ملی مان ارزیابی کنیم. اگر براساس منافع ملی مان وجود داشته می پذیریم. یعنی قانون اساسی باید جواب بدهد. سیستم امنیتی باید جواب بدهد، اطلاعات پنهان مان باید جواب بدهد ولی وقتی در اسرائیل خود عرب فلسطینی می خواهد وارد یک جا بشود، می گردندش، زندان، شکنجه و به قتل می رسانند اما وقتی بهائی ها وارد اسرائیل بشوند می توانند بروند وبیایند و اصلا ویزا هم نمی خواهند معنی این چه می شود؟ یک مورد جنایات اسرائیل را بگویند که اینها در مورد خود ایران حرفی بر علیه آن زده باشند. یک مورد انتقاد از خیانت و جنایت صهیونیسم در حق ملت ما زده اند، یک موضع گیری علیه جنایات انگلیس در ایران یا آمریکا دادند؟ این ها خود لشگر دشمنان ملت ما بوده و هستند.
دومین مسئله اینکه معلوم است کسی که این موضوع را مطرح می کند از دو حالت خارج نیست؛ یک حالت این که آدم بدون مطالعه است آگاهی و شناخت ندارد و تحت تاثیر تبلیغات خلاف واقع شده و یا خود بهائی ها باید باشد که این یعنی حسن ظن و خوش بینی است اما اگر کسی که تحقیق کرده و به اسناد رجوع کرده با سند خود رژیم پهلوی که از آن رژیم است سخن می گوید. به طور مثال پزشک شاه بهائی است، وزیر دربار اسدالله علم می گوید: ایادی 85 شغل در این مملکت دارد. خود امیر اسدالله علم از شاه سوال می کند به چه علت 85 شغل دارد؟ ایادی می گوید: تا 100 شغل نیاز دارم. شرکت اتکا که قدرت اقتصادی ارتش محسوب می شود، دست ایادی است. نخست وزیر مملکت بهائی است. وزیر جنگ که از دوران ولایت عهدی محمد رضا معلم اوست تا پایان در جایگاه نظامی بخصوصی که از دهه ی 30 به بعد وزیر است، بهائی است و این همه اسناد داریم و بخشی را منتشر کرده ایم.
مسئله ی آخر این که اتهام مال زمانی است که سند نباشد. مثل این که یک فردی دزدی کرده باشد و تمام شواهد و مدارک بر علیه اوست بعد در دادگاه بگوید به من اتهام زده اند. یا مانند این که در خارج از کشور رهبران حزب توده اعتراف می کنند ما گزارشات و اخبار اینجا را به کا گ ب می دادیم. بعد یک توده ای بگوید اتهام زده اند. در حال حاضر بخش عمده ای از اسناد هنوز منتشر نشده است . امیدواریم وزارت اطلاعات و برخی نهادهای اسنادی، در انتشار اسناد سرعت بیشتری به خرج بدهند.
بعد از دوران حکومت نظامی و فشار بر مردم گسترش یافت، خاصه در تبریز سر لشگر شفقت رئیس لشگر آذربایجان می شود. او از چهره های فعال بهائیت در ارتش بود. این اسناد دو تا ده تا نیست که بشود انکارش کرد لذا گاهی افراد از روی بی سوادی، بی اطلاعی و ساده اندیشی تحت تاثیر قرار می گیرند. مگر این که خود بهائی ها بگویند که یک امر عادی است که به چه دلیل می گویند و این سکوت بهائیت هم معنی دارد! لذا ضرورت دارد ما با انتشار اسناد رجال بهائیت گامی دیگر در افشای جنایت و دخالت استعمار غرب بنمائیم.
برخی از نویسندگان بهائی چنین ادعا می کنند که تحول از بابیت به بهائیت مستلزم تغییراتی در آموزه ها و عقاید می باشد که در نتیجه ی فشار سیاسی و زندگی در تبعید برای آنها حاصل شده که این تغییر باعث پذیرفته شدن بهائیت در جامعه و نظام حقوقی ایران شده است؟
ما این جا بین حقیقت و واقعیت صحبت می کنیم. باعموم جامعه صحبت که می کنیم واقعیت را می گوییم. در مسائل تحلیل اعتقادی عادی است که معیارمان حق است و به عنوان واقعیت مطرح کنیم. یک جریانی پیدا شد فرض بر این بگیریم که در ابتدا هیچ گونه وابستگی نداشته است اما عملکرد بابیگری در ایجاد ترور و رعب می باشد. آیا اصل این ترور را می پذیرند که آن شورش و فتنه ای را که شروع کردند برضد فرهنگ ملی ما بود، برعلیه وحدت ملی ما بود، برخلاف منافع ملی ما بود. چرا دست به ترور زدند؟ واگر زدند چرا از مملکت خارج شدند آن هم در جایی دیگر؟ جایی که مرکز فتنه علیه امنیت ماست. امروز منهای آن مسائل، صهیونیسم به عنوان یک خطر برای ایران مطرح است. چرا این ها در دامن آن هستند؟ اگر ایدئولوژی است پا را از سیاست بیرون بکشند . بگویند من دارای ایدئولوژی هستم و مبانی فکری دارم. اما وقتی که آمیخته شد به قدرت های دیگر نمی تواند ادعا کند که ما یک فکر هستیم. مارکسیست در ایران هیچ وقت به عنوان یک ایدئولوژی نیامد از ابتدا سوسیال دموکرات ها، حزب همت، حزب عدالت، 53 نفر، فرقه ی کمونیست، حزب توده و جامعه سوسیالیست همه با وابستگی به خارج آمدند. مائوئیست ها انقلابیونشان مثل آقای عباس میلانی که وابسته به چین بودند یا طوفان وابسته آلبانی بود پس مارکسیست نمی تواند بگوید من یک ایدئولوژی هستم. یعنی نورالدین کیا نوری و غلام حسین فروتن هر کدام از رهبران چپ و امثال این ها به دلیل وابستگی تشکیلات به بیرون مرزها هیچ وقت نمی گویند که ما مستقل بودیم. تشکیلاتی که به بیرون مرزها متصل باشد یعنی خائن. قبل از این که ایدئولوژی، فکر و اندیشه و به تعبیر خودشان تشکیلات پایش را از وابستگی کنار بکشد. لذا از دوران سلطه انگلیس بر فلسطین و تأسیس حکومت پوشالی اسرائیل این ها در دامان غرب و صهیونیسم بودند.
عمدتا یک تشکیلات اینگونه که مدعی دارای مواضع روز است، مقتضیات دوران است. به نظر می رسد باید یک مجموعه سئوالات اساسی و به دنبال پاسخ آن باشیم! گر چه یقین داریم بیت العدل و عوامل آن سکوت می کنند. هم چنان که غرب و عوامل آن درباره بهائیت و اسناد آن سکوت می نمایند. مقتضیات دوران ما این است با آمریکا درگیریم. موضع این ها چیست؟ اکثریت ملت ما مخالف امریکا و اسرائیل هستند. مواضع این ها چیست؟ دوران جنگ مواضعشان کجاست؟ تجاوز و تعدی امریکا به طبس و بلوکه کردن اموال مواضعشان کو؟ صرف ادعا کردن، عمل دارد. یک وقت یک نویسنده کتابی می نویسد هر چیزی را ادعا می کند یک گوشه هم نشسته و کسی با آن کار ندارد. فرقه خاکساریه ادعا می کنند با کسی کاری ندارند. فرقه فلان ادعا می کند ولی وقتی متصل شد به یک دولت خارجی و به استعمار این دیگر تفاوت می کند. فرقه نیست، تشکیلات و جریان است. دیگر از فرقه در می آید و به صورت تشکیلات می شود البته یک تشکیلات وابسته نه مستقل.
*برخی از نویسندگان بهائی با استناد به نوشته مورخانی نظیر احمد کسروی و فریدون آدمیت مدعی این مطلب هستند که استعمار نقشی در پیدایی و شکل گیری بابیت و بهائیت ندارد و حمایتی از آنها نکردند. این مطلب تا چه میزان با واقعیت سازگار است؟
ما در تاریخ قبل از این که ادعای مورخ را بخواهیم روشن حساب کنیم، ابتدا باید رجال شناسی بکنیم و ببینیم مورخ کی هست و از چه موضعی صحبت می کند و دارای چه ایدئولوژی هست. در عرصه جامعه سمت و سوی او کجاست. یعنی تا نقد نویسنده و مورخ نشده نقل قول خطاست که متأسفانه بعضی این خطا را می کنند.
این دو مورد که نام برده شده مثال های خوبی می باشد. آقای فریدون آدمیت فرزند عباسقلی خان آدمیت، مؤسس جامع آدمیت به عنوان یک تشکیلات فراماسونری است و ادامه دهنده راه میرزا ملکم خان ارمنی، مؤسس فراموشخانه است. تشکیلات فراماسونری یک تشکیلات استعماری است و تشکیلات استعماری هم برای انهدام جامعه یا به سلطه کشیدن جامعه است. عملکرد جامع آدمیت بعد از مشروطه و دوران رضاخان عموما برای جامعه ما مضر و ذلت بار بود. آقای فریدون آدمیت را صرف این که پسر عباسقلی آدمیت هست، محکوم نمی کنیم که این نکته ظریفی است. بلکه وی در کتاب تفکر مشروطیت ایدئولوژی مشروطیت از ملکم خان، سپهسالار و کسانی که وابسته به استعمار انگلیس بودند، دفاع می کند. یک موقع پسری هست که خلاف تفکر پدر است و با هم ربطی ندارند و یا این که پدری هست که خلاف تفکر پسرش می باشد. این هم وجود دارد اما پسر ادامه ی تفکر پدر است و با زبان و تفکر دیگری می باشد.
ما در وحله اول تبار شناسی می کنیم مضافا این که آدمیت ضد اسلام و دین است در کتاب آخوندزاده ضد دین می باشد. او در کتاب میرزا آقاخان کرمانی دفاع از بابیگری می کند. این از همان قماش جامعه است که حرفش برای ما سندیت ندارد ما او را به لحاظ ایدئولوژی ماتریالیست و به لحاظ مواضع سیاسی ضد اسلام و به لحاظ وابستگی ادامه دهنده راه فراماسونری می دانیم. اینکه مورخ است و 18 عنوان کتاب دارد دلیلی بر صحت ادعاهای آن نمی باشد به غیر از اینکه سفیر کبیری شاه در سازمان ملل، در سن 21 سالگی نفر دوم سفارت انگلیس بوده است! آیا این یک امر عادی است؟ آیا رژیم وابسته به آمریکا سفیر کبیرش را در سازمان ملل یک فرد مستقل انتخاب می کند؟ سفیر شاه در هندوستان بوده؟ آیا یک فرد مستقل بوده یا بیاییم بین عملکرد سیاسی و اندیشه او تفاوت بگذاریم. این نیاز به یک بحث مستقل دارد.
در مورد احمد کسروی باز یک مورخی است که ضدیت با اسلام و تشیع دارد و علیه تشیع و اسلام کتاب نوشته است. خودش مؤسس یک دین جدید به نام پاک دینی است! در مقدمه کتاب بهائیت می نویسد: بهائی ها هیچ کاری از پیش نمی توانند، ببرند. مضافا در بین این ها کسانی گاهی علیه بهائیت حرف می زنند. اگر بهائی ها می توانستند، کاری از پیش ببرند، من حاضرم با آن ها وحدت کنم!
کتاب دادگاه را می نویسد، تقدیم رضاخان می کند. در دوره رضاخان در حساس ترین دوران رئیس عدلیه مازندران و دماوند و خوزستان می شود. این فرد از نظر ما یک آدم مستقل نیست. در تحقیقاتی که چند سال قبل داشتم. یک متن 90 صفحه ای درباره او نوشتم که امیدوارم منتشر کنم.
*برخی از نویسندگان بهائی این طور ادعا می کنند که علی محمد شیرازی ادعای بابیت یا نبوت نداشته بلکه تنها مبشر ظهور بهاءالله بوده است. به نظر شما این ادعاها چه قدر با واقعیات سازگار است؟
در این جا دو موضوع باید تفکیک شود. موضوع اول ادعای فرد، اگر کسی آمد، ادعا کرد من چشم پزشک هستم، آدم برای معالجه نزد او می رود و عمل جراحی می کند یا اول بررسی می کند که این چشم پزشک واقعا متخصص و صاحب نظر است و دروس و آثارش نشانگر آن قدرت تخصصی اش می باشد. یک شخصی آمده و به عنوان واقعیت یک ادعایی کرده است. آیا چون گفت: من واسطه فیضم بپذیریم یا گفت: من مبشرم باید بپذیریم یا در زندگی، عملکرد و آثارش باید تفکر کنیم؟
موضوع دوم این که فردی بیاید و در هر مقطعی یک ادعا بکند. ادعا کرده که من باب امام زمانم و با امام زمان ارتباط دارم. فرض ما این را بپذیریم. بعد از مدتی بیاید بگوید من خود امام زمانم. این تناقض را ما چه کار کنیم. تفاوت بین ادعایی که من واسطه فیضم تا من امام زمانم خیلی می باشد. برای مثال یک شخصی می رود پیش نیما یوشیج و ادعا می کند من شهریار هستم. وقتی شعر خواند، نیما احساس کرد شعرش ارزش محتوایی ندارد و بیرونش کرد. بعد از مدتی که شهریار می خواهد برود پیش نیما، می بیند نیما اجازه دیدنش را نمی دهد. شهریار می گوید. اون شعر که پیش شما خواندن مال من نبوده و آن کس که این شعر را خوانده آدم شیادی بوده که می خواسته خودش را جای من معرفی بکند. اولین مسئله این که اگر طرف باب امام زمان است باید تا آخر باب بماند و اگر نماند پس دروغ گفته و امر بر خودش مشتبه شده و مأموریت داشته که ضربه بزند و این چه خود وابسته باشد یا وسیله موج سواری استعمار انگلیس فتنه ای که پدید می آورد، مهم است.
مسئله دوم این که حالا امام زمان شد، امام زمان وقتی می آید، اسلام را ترویج می کند و کار دیگری انجام نمی دهد و حرف جدیدی نمی آورد. همان قرآن را پیاده می کند. دین را پیاده می کند. اسلام را پیاده می کند. امام زمان طبق احادیث و روایات ما به کس دیگری بشارت نمی دهد. حالا فرض می کنیم که این در این مرحله یک خطایی بوده و کتاب جدید آورده است و شخص بعدی بیاید و به این کتاب عمل کند اما اگر شخص بعدی بیاید و کتاب جدید بیاورد، یعنی این کتاب ناقص و نادرست است. اگر فاصله زمانی بین دو کتاب را مثلا 20 سال بگیریم که این کتاب باز ناقض می شود. اگر آن قراره بیاید حرف نوتر بزند پس چرا تو آمدی؟ حالا که آمده چرا حرف های آن فرد بعدی با تو تناقض دارد؟ حالا آمدی و ادعا کردی به من وحی می شود. یک جلسه ای در تبریز گذاشتند و هفت تا از علمای آذربایجان در آن نشستند و هر چه سؤال می کنند، جوابی نمی دهی. حتی می گوید که این مسئله به من وحی شده است. آن را می نویسند و می گویند بار دیگر بخوان، نمی تواند. شیادی او بر علمای حاضر در جلسه روشن می شود و حکم ارتداد او را می دهند.
خوب همه این ها درست، تو پیغمبری و حرف نو هم آوردی. کدام پیغمبر تحت فشار توبه نامه نوشته است. ما 124 هزار پیامبر داریم که در قرآن به برخی از آن ها اشاره شده است حتی مسیحی ها ادعا می کنند که حضرت عیسی را به صلیب کشیدند که البته ما این را قبول نداریم. خوب حضرت عیسی قبل از این که به صلیب بکشندش می گفت من این حرف ها که زدم دروغ بوده است پس چرا نگفت؟ و آن توبه نامه که در کتاب خانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می شود، خط خود باب است که شاهد و قرائن دارد و صدها دلیل دیگر بر بطلان آن می باشد.
کسی که این مطالب را بیان می کند، معلوم می شود که قوه عاقله ندارد یا احیانا می خواهد یک چیزی را همین طوری مطرح کند. تازه ما به سرعت و بدون زمینه قبلی داریم این موارد را نقل می کنیم. اگر برای یک عالمی که کار تحقیق انجام می دهد، مطرح کنیم ده ها مورد را بیان می کند که بعضی ها انجام داده اند و نقد عمیق و دقیق نوشته اند. این همه تناقض برای چیست؟ فرض بعدی این که می خواهد چه کار کند؟ تعقل در جهان بوجود آورد. کدام تعقل؟ ره آوردش چه چیزی بوده؟ برای مملکت خودش وابستگی بوده. به طور مثال به پادشاه روسیه می نویسد تو بقای عمرت چه جوری باشد. بعضی از مطالب حداقلش این است که بدون تأمل و تفکر است. بالاخره هر چیزی را که انسان می خواند، سؤال برایش بوجود می آید.
این که برخی از نویسندگان بهائی معتقدند که باب به خاطر خطر وبا در فارس به اصفهان رفته و مردم در اصفهان به باب گرویدند و فوج فوج به دیدار او می رفتند و باب در اصفهان با علمای این شهر مذاکره کرده تا چه حد درست می باشد؟
ذهن آدم به کار تحقیق می رود که منوچهر خان چه کسی است؟ منوچهرخان از ارامنه گرجستان است که خودش در تاریخ ما مشکوک است و اتفاقا سئوالات و شبهات بسیاری در مورد او وجود دارد. این که همیشه هویتش را پنهان می کند. او مأمور بود که علیمحمد را به جای دیگر بفرستد. چرا پنهانی نگه می دارد و در شهر دور می زند و بعد برمی گرداند و هشت ماه علیمحمد را نگه می دارد و در این مدت چه می کند؟ چه در خفا گذشته است؟ چه ارتباطاتی در این زمانه صورت گرفته است؟
مسئله بعدی این که ما در آن دوره در اصفهان، حوزه علمیه قوی داریم که علما و شخصیت های بزرگی در آن هستند، علیمحمد باب با کدام یک از این علما مناظره می کند. بنا بر مناظره نبوده بنا بر جو سازی بوده است. اگر معتمدالدوله از ان حمایت کرده دلیل حقایتش می شود و چرا با علما مناظره نکرده است. در اصفهان کدام جمعیت زیادی به آن گرویدند. چون ما باید دلایل داشته باشیم که مثلا در میدان شاه، کنار بیستون، کنار مسجد شاه یا مثلا در حسین آباد مردم به دیدار او آمدند. کجا جمعیتی جمع شدند به دفاع از علی محمد؟ بالاخره هر ادعایی که می کنیم مستنداتی هم باید داشته باشیم.
این گفته برخی از نویسندگان بهائی که در دوره رضاخانی حکومت سکولار در جهت حذف گوناگونی های موجود در جامعه به سرکوب اقلیت ها پراخته و بسته شدن مدارس بهائی ها را دلیل این مدعا خود بیان می کنند، چطور ارزیابی می کنید؟
اتفاقا در دوره رضاشاه این اکثریت بودند که سرکوب شدند یعنی حوزه های علمیه سرکوب شد، علما تبعید و خلع لباس شدند و کشف حجاب و قدغن شدن حجاب شد. پس ما سرکوب را در مورد اقلیت نداریم. اتفاقا هم یهودی ها هم مسیحی ها دوره رضاخان را برای خودشان برای خودشان دوران خوبی می دانند. مسئله بعدی این که چگونه سرکوبی وجود دارد که معلم ولیعهد بهائی است. چگونه سرکوبی وجود دارد که تا سال 1317ش، مدارس بهائی ها فعال بوده، حوزه های علمیه ما در سال 1315-1314 کوبیده می شود و از سال 1314 شروع به تعطیل حوزه های علمیه در شهرستان ها می کنند. نشریات مذهبی حذف می شود. اتفاقا اقلیت های مذهبی و مسیونرهای مذهبی دوران درخشانشان را همان دوران می دانند. مضافا این که در ظهور الحق گلپایگانی عنوان می کند که با تیمور تاش صحبت کردیم قرار است بهائیت دین رسمی بشود. اتفاقا در همین دوره حزب صهیونیسم در ایران اعلام موجودیت می کند. این حرف ها با کلمات بازی کردن می باشد. اگر اقلیت سرکوب می شود چرا پس اکثریت کوبیده می شود. عزاداری امام حسین(ع) در سراسر مملکت اقلیت بود یا اکثریت. ممنوع می شود! حوزه های علمیه اقلیت بود یا اکثریت که تعطیل می شود! در صورتی که مدارس بهائی ها تا سال 1317ش، است. این هم از قول علی اصغر حکمت می گویم که در سال 1317ش، ما همه مدارس را دولتی کردیم. سه سال آخر آن هم نه بهائیت را بلکه همه مدارس را از قبیل مدرسه البرز و کالج آمریکایی ها را هم تبدیل می کنند. لذا در دوره رضاخان شکل آزار بهائیت نداشتیم. طوری که این ها عوامل انگلیس بودند که انگلیس ها دنبال تقویت این ها بودند و یکی از ابزار مبارزه با دین بودند. حالا باید رجال بهائی و ازلی در دوره رضاخان را برشمرد. این کار یک مقدار سخت تر چون انگلیس ها اصل را بر پنهان کاری می دانستند. این همه عالم دستگیر، زندان، تبعید، شهید شدند، کدام بهائی دستگیر و زندانی شد!! کدام جلسات بهائیان تعطیل شد؟
*پس این مسئله که بهائیت به عنوان یک اقلیت دینی در دوره رضاخان مورد سرکوب قرار گرفته حقیقت ندارد؟
در حقیقت می خواهند یک سری موارد را القا می کنند. اقلیت یک جایگاهی دارد. اگر اقلیت در قانون اساسی نباشد، شهروندی عادی است. کدام مصداق را می توان آورد که اقلیت در فشار بوده و در محدودیت بوده است. خود اقلیت های مسیحی و یهودی می نویسند که بهترین دورانشان این زمان بوده است. در همین زمان حزب صهیونیسم در سراسر ایران شعبه داشته است و مسیونرهای مذهبی انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی در ایران فعال بودند. کسی که مدعی این حرف است. معنای اقلیت و اکثریت را نمی فهمد، حقوقش را نمی فهمد، جایگاهش را در جامعه نمی داند. حقوق شهروندی اش را توجه ندارد و از همه مهمتر قانون اساسی را در نظر نمی گیرد. لذا باید گفت بدنبال تحریف واقعیات و مظلوم نمائی باشد. شاید هم بدنبال تبرئه رضاخان هستند. همان گونه که عباس میلانی به دنبال تبرئه هویدا و محمدرضا و دیگر رجال پهلوی است! ما باید یک معیار برای بیان آن داشته باشیم. عمدتا در هر مملکتی باید بر طبق قانون اساسی آن عمل کنیم. مثلا اگر به فرانسه برویم باید بر طبق چه چیزی عمل کنیم. مسلمان و اقلیت هستیم و یک حقوق اقلیت داریم. حال آن حقوق اقلیت را ما تعین می کنیم یا قانون اساسی کشور فرانسه تعین می کند. اگر الان به چین برویم. حقوق ما را کی تعیین می کند؟ قانون اساسی چین تعیین می کند. طبق قانون اساسی می توانم، بگویم، من یک اقلیت هستم. با این حال یک بخشی هستند که در قانون اساسی به عنوان اقلیت پذیرفته نشدند لذا شهروند هستند. شهروند در حدود اطاعت از قوانین می تواند زندگی کند. اگر قرار باشد، هر اقلیتی هر چیزی را که ادعا می کند، درست یا نادرست بخواهد اجرا بشود، دیگر مملکت نمی تواند اداره شود.
متأسفانه تاریخ را تحریف کرده اند اما به علم، دانش و تاریخ نمی توان دروغ گفت. مسئله اول این که ساختار حکومت رضاخان به این شکل بود که وقتی انگلیسی ها او را آوردند، اصل بر این بود که یک تغییری بوجود بیاید که دین از بین برود، اسلام از بین برود و برای این کار ابزارهایی را که هم زیر نظر انگلیسی ها باشد و هم بتوانند آن ها را به اهدافشان برساند به کار می گرفتند. لذا اقلیت مذهبی به نفعشان بود و این حرف ها خلاف واقعیت است و خلاف تاریخ است، حقیقت جای خود دارد. لذا یهودیان ادعا می کنند، بهترین دورانشان بوده است. همین طور که مسیونرهای مذهبی آمدند و بهائی ها هم فعالیت خود را می کردند. بهائیت نمی تواند از تاریخ و گذشته خود دفاع کند، همان گونه که حزب توده و فراماسونرها نتوانستند.
در حقیقت در این دوران کوبیدن اسلام و دین بود نه محدود کردن. هدف از بین بردن دین بود. در این زمان حوزه های علمیه را تعطیل و تبدیل به مدارس مختلط دختران و پسران کردند. آیت الله جوادی آملی می فرمود، حوزه های علمیه آمل را تبدیل به طویله کردند. بعضی جاها انبار غلات شدند. روحانیون را دستگیر و زندانی کردند و برخی را نیز کشتند. اساس بر این بود که دین را از بین ببرند. برای اقلیت روزگار خوبی بود چون یک انگیزه هم برای اسلام ستیزی در آن ها وجود داشته است. به این حساب آن چیزی که بر سر اسلام آمد ربطی به اقلیت ها ندارد و این خود رضاخان نبود، انگلیسی ها بودند و بهائیت هم ابزار دست آن ها بود. همان طور که فراماسونرها بودند. همان گونه که صهیونیست ها بودند. حزب صهیونیسم را در ایران درست کردند یعنی یهودیت را سامان دادند تا زیر چتر بین المللی باشد. اگر چه امروزه مدافعان دفاع از انگلیس حاضر نیستند، دخالت ها، جنایت ها و شیطنت انگلیس را صراحتاً بیان کنند و به نوعی به دنبال دفاع و تبرئه لندن هستند.
*این مسئله که بهائیان عنوان می کنند در دوره محمدرضا به خصوص از سال 1332 به بعد بهائی ستیزی در کشور وجود داشته است و وقایع مربوط به اعتراضات مردم و آیت الله بروجردی را نسبت به عملکرد بهائیان را دلیل این مدعا خود می دانند که رژیم با آن ها در مبارزه با بهائیت همکاری کرده تا چه میزان با واقعیت های خارجی مطابقت دارد؟
از سال 1320 تا 32 بهائیان فعالیت می کردند و در گیری به وجود می آوردند. یک جوی بود و ایران اشغال بود. درگیری های دیگر هم بود نهضت ملی شدن نفت بود. سال 1333ش، آیت الله العظمی بروجردی(مرجع تقلید) نامه به دربار می نویسد که بهائیان در دربار نفوذ کرده اند و در جاهایی فساد بوجود آورده اند و در چند شهر مسلمانان را کشته اند و در یزد این فتنه را بوجود آورده اند. در ابرقو آن جنایت را کردند. جلوی این ها را بگیرید. اما شاه توجهی نمی کند. دوباره پیغام می دهد برای شاه که چرا طبیب شاه باید بهائی باشد. امرای ارتش چرا باید بهائی باشند. باز شاه توجهی نمی کند. آیت الله بروجردی به حجة الاسلام محمد تقی فلسفی که من از این ها مأیوس هستم و امسال شما در سخنرانی ماه رمضان درباره بهائیت صحبت کنید. حجة الاسلام فلسفی یک ماه درباره خیانت های بهائیت سخنرانی می کند. اتفاقا در یک مورد آن هم خراب کردن، دیوار حظیرة القدس که مردم می خواستند این مرکز جاسوسی و جاسوس پروری را خراب کنند، ارتش آمد، سرلشگرقلیچ خانی آمد و فقط ظاهر گنبد را خراب کردند و به مردم گفتند ما خودمان خراب می کنیم. مردم که رفتند، هیچ کاری انجام ندانند و بعد شاه به طبیبش می گوید شما به ایتالیا برو و 6ماه دیگه که سروصداها خوابید، برگرد و از آن زمان به بعد فعالیت بهائیت گسترش پیدا کرد. پس کجا رژیم با مردم همکاری کرده است. اتفاقا در این مسئله رژیم با بهائیت همکاری داشته است و بهائیان به عنوان ابزار غرب و صهیونیسم در درون دربار و حکومت جاخوش کرده بودند.
یکی از نویسندگان بهائی اخیراً این مطلب را عنوان کرده که حضور بهائیان در رتبه های نظامی و غیر نظامی همیشه به راحتی صورت نمی گرفته و دو عامل گرایشات مذهبی و محدودیت های مذهبی در فعالیت های آنان اثرگذار بوده است و با ذکر دو سند که محفل بهائیان با فعالیت آنان از جمله اسدالله صنیعی، وزیر جنگ مخالفت کرده است، فعالیت برخی از بهائیان را نیز به مثل اسدالله صنیعی را فقط به اصرار محمدرضا شاه و سرلشگر عبدالکریم ایادی می داند نه موافقت محفل و بیت العدل. شما این سخنان را چطور پاسخ می دهید؟
اشکالی که این نظریه دارد این است که نویسنده باید یک فصلی را باز کند تحت عنوان بهائیت به روایت اسناد ساواک و هر کدام که از رجال بهائی که در رژیم پهلوی بودند را بیاورد و تک تک جواب می داد پس معلوم می شود که یک و دو مصداق را آورده که بگوید همین است یک مرتبه است که 5 تاست، خوب می گوییم، عیب ندارد. یک مرتبه است که 80 تاست 100 تاست. 100 تا را با 2 تا جواب نمی دهند. بعد جایگاه در سطح بالا هم متفاوت است. لذا اولین خطا این است که یک سیر منظم تاریخی- رجالی کار ندارد. دومین مسئله این است که این نویسنده فقط صنیعی را مطرح می کند. چرا نمی گوید خود ایادی چطور رفته طبیب شاه شده، سرلشگر شده، معاون وزارت بهداری شده ، رئیس اتکا شده و مسئول بهداری ساواک شده و... اول باید عامل را بگوید بعد عوامل را.
اگر این جا سرلشگرایادی در کنار شاه که به قول ثریا حتی در اتاق خصوصی شاه نیز می توانست رفت و آمد داشته باشد این سوال مطرح می شود که ایادی چه جایگاهی داشته و برای چی آن جا رفته است. حکومت، حکومت کودتاست و آمریکایی ها و انگلیسی ها حکومت را روی کار آوردند. ایادی آن جا چه کار می کند؟ اگر ارتشی است باید تو ارتش باشد. داشتن 85 شغل یعنی چه؟ این مسئله که اگر سرلشگرایادی بهائی نبود و فقط سرلشگرصنیعی را می آورد، حرف درست بود اما خود ایادی متهم ردیف اول است. چرا از دیگر رده های ارتشی مثل سرهنگ شرین سخن، سرلشگر شفقت، سرلشگر علی محمد خادمی، سرلشگر علائی، سرلشگر شاهقلی و... سخن نمی گوید یا از وزرایی چون فرخ رو پارسا، هوشنگ نهاوندی، محمد باهری، پرویز خسروانی، منصور روحانی، امیرعباس هویدا و غلامعباس آرام و... سخن نمی گوید.
مسئله آخر این که چرا بیت العدل قبول کرده که صنیعی به فعالیتش ادامه دهد چه استثنایی وجود دارد؟ آن هم در سطح وزیر جنگ! هر حادثه و قضایایی در ارتش پیش بیاید باید وزیر جنگ جواب بدهد. در ارتش ما هیچ مسئله ای پیش نیامد، برای جامعه مان پیش نیامد. قراردادهای استعماری، حضور مستشاران آمریکایی، پیمان بغداد و پیمان های دیگر، قرارداد کاپیتولاسیون چی می شود؟ صنیعی نرفته وزارت جنگ چایی بخورد. وزیر جنگ شده و باید تصمیم گیری بکند. همه ی ارتش تحت مدیریت او بود. باید پاسخگوی آن ها باشد. حمله به مدرسه فیضیه، 15 خرداد، حمله به عشایر و بمباران عشایر شیراز از جمله این تصمیم گیری ها بوده است. وقتی آدم وارد یک مسئله می شود باید عمیق و جامع وارد شود. اگر می خواهیم تاریخ بگوییم نباید بازی بکنیم. مسئله را باید مطرح بکنیم. حضرت امیر(ع) در قضیه جنگ می فرماید ما به خاطر اسلام، گردن عمو و عموزادگان خود را زدیم و سرش را بالا می گیرد.
اگر قرار باشد ما نقدی بر نگاه رهبران و چهره های برجسته بهائیت با حکومت و آمدن در حکومت داشته باشیم باید یک سیر تاریخی در رجال بهائی داشته باشیم و نقد کنیم. صداقتش این است که بگوییم این ها در حکومت بوده اند و نگاه دیگر این که نقد کنیم که این ها بودند به این دلایل انکار نکنیم یا کوچک نشان ندهیم. همان طور که بزرگ نشان دادنشان خطرناک است. کوچک و محدود نشان دادنشان هم خطاست. براین اساس بیاییم اصل را مطرح کنیم و بگوییم چرا بیت العدل اجازه داده صنیعی بیاید وزیر جنگ شود؟ آیا بیت العدل می دانسته این جا آمریکایی ها کودتا کرده اند؟ می دانسته وزیر جنگ وظایفش چیست؟ می دانسته اگه حوادث داخلی و منطقه ای پیش بیاید مثل این که قراره نیروی ایران برود ویتنام وزیر جنگ باید تعیین کند؟ می دانسته در جنگ ظفار که قراره ظفار بمباران بشود و مردم کشته بشوند، وزیر جنگ باید تعیین کند؟ می دانسته قرار عشایر فارس بمباران بشوند، و در 15 خرداد به مردم حمله بشود، زیر نظر وزیر جنگ باید باشد؟ چون ارتش باید وارد عمل بشود. می دانسته یا نمی دانسته اگر می دانسته، خیانت کرده و اگر نمی دانسته، جاهل است. یک تشکیلات که مدعی صلح جهانی و امنیت بین المللی و... است چرا این گونه فکر نکرده است؟ اگر فکر کرده عامدانه رفته است و اگر فکر نکرده جاهلانه رفته است. مضافا این که اگر ورود به سیاست در بهائیت ممنوع است چرا این را قبول کرده است؟ اگر استثنا است، چرا تعمیم داده؟ سرلشگرایادی آمده، شیرین سخن آمده، شفقت آمده، هویدا آمده، ده ها و صد ها نفر آمدند پس دیگه استثنا نمی شود. موضوع بعدی این که وقتی این ها رفتند و حکومت سقوط کرد، عادی است که بیایند و یک انتقادی از خود داشته باشند و بگویند ما خطا کردیم، خیانت کردیم، وابسته بودیم، جاهل بودیم و نفهمیدیم. فریب اسرائیل را خوردیم. فریب انگلیس را خوردیم. فریب آمریکا را خوردیم. اصلاً رهبری بیت العدل وابسته بود، خیانت کرد. این اعتراف بهتر از انکار است. چرا سکوت کردند؟ و در نظر این محقق که می گوید که ایادی این کارها را کرده است، چرا به ایادی نمی پردازد که ایادی کی هست و جایگاهش کجاست و چرا در کنار شاه قرار گرفت؟ به عنوان پزشک شاه و معاون وزارت بهداری و مسئول وزارت بهداری ساواک باید مطرح بشود که این ایادی که سرلشگر صنیعی را معرفی می کند به بیت العدل خودش چه کسی است. محققی که می خواهد تاریخ بنویسد به دو مصداق اشاره می کند. مگر دو تا مصداق داشتیم. اگر 5تا بود 2تا اشکال نداشت. وقتی 9تا وزیر کابینه و ده ها امرای ارتش و صد ها مدیر کل و معاون بهائی هستند چرا دوتا را مطرح می کند؟ می خواهد کتمان کند؟ حداقل لیست را می آورد و روی این دو تا مطرح می کرد و می گفت این آقایان و خانم ها هستند. هما راسخ خواهرزاده دکتر ایادی، معلم تربیتی ولیعهد و هیچ چیز دیگری هم نمی گفت. همین که عنوان می کرد، کافی بود. آقای هوشنگ نهاوندی، آقای محمد باهری، آقای احسان یارشاطر و... را نام می برد و بعد همان دوتا را بیان می کرد. یعنی می آمد 20 تا 30 تا اسم می برد و می نوشت و غیره. نه این که فقط دوتا را نام ببرد. چرا از دکتر ذبیح الله قربان در شیراز نام نمی برد؟
حسینیه ارشاد را می خواستند، ببندند. آقای ایادی نامه می نویسد به رئیس ساواک، نعمت الله نصیری، که اعلی حضرت ناراحت هستند. چرا در حسینیه ارشاد را نمی بندید. این فرد جایگاهش کجاست؟ باید به ساواک دستور بدهد! یک محقق وظیفه دارد که این مطالب را در بیارد و بگوید نه این که با سطحی نگری و خوش بینی که به تاریخ و جامعه دارد بخواهد مطالب را بیان کند. و وقتی دارد تاریخ را بیان می کند حداقل وجدان مورخ این باید باشد که اگر نمی داند با دیگران صحبت کند.
ارزش تاریخ نگاری معاصر اسلامی، این است که براساس اسناد و منابع موثق می نویسد. نکته آخر که باید به آن اشاره کنم، این که عوامل انگلیس، آمریکا و غرب بدنبال تبرئه غرب هستند و به نام مورخ، سندشناس، آورنده سند، اصلاً وارد این گونه مباحث نمی شوند.
نه از فراماسونری سخن می گویند و نه از صهیونیسم و بهائیت. نه از کودتای سوم اسفند 1299 و دخالت انگلیس و نه از جنایت های انگلستان و آمریکا... نه ازجریاناتی از قبیل کودتای آمریکایی- انگلیسی 28 مرداد1332 تا سقوط رژیم پهلوی. حتی آن وجدان و استقلال را ندارند که از جنایات غرب خاصه آمریکا-انگلیس و اسرائیل در سه واپسین سخنی بیاورند. خوب از این ها هم مثل بهائی ها توقع نیست. نوکر-نوکر است. چه حزب توده باشد یا حزب اراده ملی. حزب عدالت پیشه وری باشد یا حزب عدالت علی دشتی. تقی زاده باشد در رابطه با انگلیس یا علی امینی باشد در رابطه با آمریکا...
وقتی مورخ، محقق، نویسنده و سندشناس مستقل نباشد، وجدان انسانی اسلامی نداشته باشد، همچون وابستگان و مطیعان غرب عمل می کند. مسلماً تاریخ آینده نیز پیرامون، تاریخ پژوهان وابسته به آمریکا- انگلیس و غرب به نقد و بررسی خواهند پرداخت. اگر چه در همین زمانه طشت رسوایی آن ها از بام به پائین افتاده و مواضع آن ها از نگاه تیزبین محققان پنهان نیست و خود هنر "کبک" بودن را دارند! بهائیت، وهابیت، قادیانی ها، اسماعیلیه آقاخانی و...و اشباح الرجال وابسته به ماوراء بحار رسواتر از آن هستند که انسان بخواهد وارد جزئیات شود.
و دیگر اگر زمانی مناسب بود پیرامون مسئله صحبت خواهیم کرد:
1-گفتاری در باب "استعمار" و "استعمارشناسی"
2-گفتاری پیرامون"شرق شناسی" و "استعمار شناسی"
3-نقدی بر تاریخ نگاری های معاصر و سند شناسی