کد خبر 1741051
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۳:۳۳
از فرزندخواندگی تا کودک‌آزاری؛‌ پایان تلخ یک توافق خانوادگی

تصمیم گرفتیم وقتی فرزندمان به دنیا آمد، او را در اختیار برادرم قرار دهیم تا مانند فرزند خود بزرگش کند. تا حدود ۷سالگی پسرم، اوضاع خوب بود تا اینکه رفتار همسربرادرم تغییر کرد و به بدرفتاری و جنون کشیده شد.

به گزارش مشرق،‌ چند روز قبل، زن جوانی با حالتی مضطرب و چهره‌ای آشفته به کلانتری ۱۴۲ کن مراجعه کرد و ماجرای زندگی خود را این‌طور تعریف کرد: «من و برادرم از کودکی بسیار به هم نزدیک بودیم. سال‌ها گذشت و وقتی متوجه شدیم او و همسرش نمی‌توانند صاحب فرزند شوند، شرایط روحی‌شان به‌شدت بهم ریخت. مدام گریه می‌کردند و از درمان‌های بی‌نتیجه خسته شده بودند. این وضعیت آن‌قدر برایم ناراحت‌کننده بود که بعد از صحبت با همسرم، تصمیم گرفتیم وقتی فرزندمان به دنیا آمد، او را در اختیار برادرم قرار دهیم تا مانند فرزند خود بزرگش کند؛ هم از خون خودمان باشد و هم آن‌ها از تنهایی دربیایند.»

این زن ادامه داد: «جلسه‌ای خانوادگی گذاشتیم و موضوع را مطرح کردیم. برادرم و همسرش از خوشحالی اشک می‌ریختند. چون سال‌ها منتظر چنین فرصتی بودند، هیچ اعتراضی نکردند و حتی نگذاشتند موضوع به جایی برسد که برگه یا قراردادی بنویسیم. بین ما اعتماد کامل بود. قرار گذاشتیم که هر زمان دوست داشتیم، بتوانیم بچه را ببینیم و کنار او باشیم. فرزندم که متولد شد، او را به برادرم سپردیم. اوایل همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی خودشان از ما می‌خواستند به دیدن بچه برویم. اما هر چه کودک بزرگ‌تر شد، رفتار همسر برادرم تغییر کرد.»

«وقتی بچه حدود ۶–۷ ساله شد، احساس کردیم همسر برادرم دیگر تمایلی به دیدار ما ندارد. کم‌کم تماس‌هایش را قطع کرد و بهانه می‌آورد. وابستگی شدیدی نسبت به کودک پیدا کرده بود و می‌ترسید ما او را از آنها پس بگیریم. این نگرانی به‌قدری در او شدید شد که به جنون و بدرفتاری کشیده شد؛ حتی اجازه نمی‌داد برادرم درباره ما صحبت کند.»

طبق گفته این زن، زمانی که کودک ۱۲ ساله شد، مادر اصلی حقیقت ماجرا را برایش بیان کرد. «وقتی به پسرم گفتم من مادرت هستم، همسر برادرم حالت روانی پیدا کرد و فریاد زد. درگیری شدیدی داخل خانه اتفاق افتاد و برادرم نمی‌توانست او را کنترل کند. از همان زمان رفتارهای تند و خشن او نسبت به کودک شروع شد. او از روی ترس و وابستگی، بچه را کتک می‌زد و تهدید می‌کرد که اگر من را ببیند، جانش به خطر می‌افتد.»

این زن گفت: «چند ماه بعد متوجه شدیم که کودک به‌شدت افسرده، مضطرب و گوشه‌گیر شده. او حتی در مدرسه هم با کسی صحبت نمی‌کرد. معلم موضوع را با برادرم در میان گذاشت و پیشنهاد کرد به مشاور مراجعه کنند. در جلسات مشاوره، بچه حقیقت را گفت و مشخص شد مادرخوانده‌اش مدت‌هاست او را تهدید و زندانی می‌کند تا با ما ارتباط نگیرد.»

پس از اطلاع از موضوع، زن جوان به همراه همسرش و با استناد به نظریه مشاور، از همسر برادرش به اتهام کودک‌آزاری شکایت کرد.

مشاور کلانتری ۱۴۲ کن درباره این پرونده می‌گوید:

این پرونده نشان می‌دهد که حتی تصمیماتی که از دل محبت و خیرخواهی گرفته می‌شوند، در صورت نبود آگاهی روانی و قانونی، می‌توانند به بحرانی جدی تبدیل شوند. در موضوع فرزندخواندگی – حتی اگر میان اعضای خانواده باشد – رعایت اصول حقوقی و روان‌شناختی یک ضرورت است، نه یک گزینه اختیاری.

اولین موضوع مهم این است که فرزندخواندگی نمی‌تواند فقط براساس اعتماد و روابط خانوادگی پیش برود؛ زیرا هر کودکی، حتی اگر از بستگان درجه یک باشد، نیازمند یک ساختار شفاف در مورد سرپرستی، حق ملاقات و نحوه تصمیم‌گیری است. بدون این ساختار، احتمال سوءبرداشت، سوءظن و بروز رفتارهای هیجانی بسیار بالا می‌رود.

والدینی که قصد پذیرش فرزند را دارند باید از نظر روحی و روانی آماده باشند. در این پرونده، همسر برادر از ابتدا دچار نوعی آسیب روحی ناشی از ناتوانی در فرزندآوری بوده، بدون آنکه برای درمان یا مشاوره اقدام کند. همین آسیب پنهان، بعدها به شکل رفتارهای پرخاشگرانه نسبت به کودک بروز پیدا کرد.
در چنین شرایطی، مشاوره پیش از واگذاری کودک می‌توانست این وضعیت را پیش‌بینی و از آن جلوگیری کند.

باید در نظر داشت که وابستگی افراطی به کودک می‌تواند ریشه در ترس‌های درمان‌نشده و احساس ناامنی شدید داشته باشد. وقتی فرد تصور می‌کند ممکن است تنها منبع آرامش خود را از دست بدهد، ممکن است دست به رفتارهایی بزند که حتی از نظر خودش منطقی و قابل‌قبول است، اما در حقیقت مصداق آسیب‌زایی برای کودک است.

اگر چه برادر این زن نیت خوبی داشته و می‌خواسته همسرش را آرام کند، اما ناتوانی او در مدیریت بحران و بی‌تفاوتی نسبت به علائم هشداردهنده، باعث شد دامنه آسیب گسترده‌تر شود. نقش والدین در چنین شرایطی صرفاً محبت نیست؛ بلکه نظارت، مسئولیت‌پذیری و مداخله به‌موقع نیز بخشی از وظیفه سرپرست است.

کودکی که در چنین محیطی بزرگ می‌شود، به‌تدریج دچار دوگانگی هویت و سردرگمی در روابط می‌شود. او نمی‌داند به چه کسی اعتماد کند و از چه کسی باید بترسد. همین تضاد، منجر به اضطراب دائمی و کاهش اعتمادبه‌نفس در او می‌شود.

یکی از مهم‌ترین نکاتی که در این پرونده مشاهده می‌شود، انکار واقعیت توسط مادرخوانده است. او با جلوگیری از دیدار کودک با مادر اصلی، تلاش کرده یک واقعیت اجتماعی را پنهان کند. این نوع پنهان‌کاری، نه‌تنها اثر روانی شدیدی بر کودک دارد، بلکه می‌تواند او را نسبت به روابط خانوادگی بی‌اعتماد کند.

فراموش نکنیم که اگر واقعیت‌ها در زمان مناسب و با حمایت روانی گفته شوند، کودک می‌تواند با آن کنار بیاید؛ اما وقتی واقعیت به شکل ناگهانی و تحت فشار احساسی بیان می‌شود، تبدیل به یک شوک روانی می‌شود که تبعات جدی دارد.

خانواده‌ها باید بدانند که حتی در نزدیک‌ترین روابط نیز قانون و مشاوره باید در کنار محبت قرار گیرد. واگذاری فرزند بدون ثبت قانونی و بدون مشاوره، به‌معنای بی‌دفاع‌کردن کودک در برابر هرگونه تنش احتمالی است.

برای پیشگیری از تکرار چنین مواردی، ضروری است که مراکز مشاوره و اورژانس اجتماعی در موضوعات خانوادگی حضور پررنگ‌تری داشته باشند و به خانواده‌ها یادآوری کنند که مشورت با متخصص، نشانه ضعف نیست؛ بلکه یک ضرورت تربیتی است.

در نهایت این پرونده نشان می‌دهد که فرزندخواندگی تنها یک اقدام عاطفی نیست؛ بلکه تصمیمی است که باید با آگاهی، آمادگی روانی و پشتوانه قانونی همراه باشد. سلامت روان و امنیت کودکان خط قرمزی است که حتی نزدیک‌ترین افراد نیز نباید از آن عبور کنند.

منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 26
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • IR ۰۵:۳۳ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    31 0
    شما چهار نفر واقعا از نظر عقل و شعور مشکل داشتید ! زندگی یه انسان و به خاطر احساسات خودتون نابود و تباه کردید .
    • IR ۱۰:۳۸ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
      1 2
      اصل داستان ساختگی است و مطالب بعدی ساخت این قصه را طلب میکرده
  • IR ۰۶:۵۵ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    17 0
    انگار بچه کالا بوده که سپرده به برادرش ، عجب پدر و مادر های.. پیدا میشن توی این روزگار
  • نیر IR ۰۷:۰۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    14 0
    اشتباه از طرف مادر اصلی بود نباید به کودک میگفت بدون هیچ گونه هماهنگی
    • IR ۱۶:۵۶ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
      0 0
      خب تو که میخواستی اصل ماجرا رو به بچه بگی و اون و خونواده جدیدش رو بهم بریزی؛ از اول غلط کردی که چنین تصمیم احمقانه ای گرفتی ...
  • IR ۰۷:۳۷ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    13 0
    یه مشت روانی!! بچه بدبخت
  • حسین IR ۰۷:۳۹ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    8 0
    اما اون خانم کار اشتباهی کرد به بچه ای که خودش داده بود به برادرش گفته من مامان واقعیت هستم باید اجازه می داد زن برادر و برادرش به مرور به بچه واقعیت رو بگن اون خانم بعد از محبتی که کرد خونواده برادرش رو با گفتن جریان به بچه نابود کرد . با این کارش بعد از این همه سال زحمت با این کار به زن برادرش نشون داده تو هیچ کارای مامانش نیستی ضربه بدی بهشون زد .از اول نباید این کارو انجام میداد چون توانش رو نداشت
  • IR ۰۷:۵۹ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    7 1
    اگر بچه را دادین بزرگش کنند چرا دیگر بهش واقعیت را گفتی؟
  • علی IR ۰۸:۰۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    7 1
    با سلام واحترام ؛ بنده نظر شخصی خودم میدم به نظر من مقصر اصلی مادر اصلی بچه هست وقتی بچه به برادر و زنش بخشیدی دیگه دلیلی برای دیدن بچه نداری چون اون بچه دیگه برای برادرا هست و با دیدن و نوع احساس به بچه بعدها هم بچه هم دوتا خانواده دچار مشکل میشه و مادرخوانده کار درستی کرده وابستگی به بچه که برای خودت نبوده خیلی خوبه هم مادرخوانده و مهمتر از همه بچه دچار مشکل شده که بچه تا آخر عمرش حس شکست داره . مقصر خانواده اصلی بچه هست نه مادرخوانده
  • IR ۰۸:۱۲ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    8 0
    خاک تو سرتون عقل داشته باشید این تصمیم های مسخره چیه نمیفهمید بعدا چی سر اون بچه میاد. حالا اینکار رو انجام دادید مادر واقعی دیوانه تره که حقیقت رو به بچه گفته
  • IR ۰۸:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    7 0
    محبت کردن هم راه و رسمی داره. طرف از بهزیستی بچه آورده بود بنفعش بود. رفتی به بچه دوازده ساله میگی من مادر واقعیتم و اونی که بزرگت کرده مادرت نیست؟! تونم تو سن نوجوونی که بچه ها نحس و بداخلاق میشن
  • حمیدی IR ۰۸:۳۲ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    6 0
    خوب تو هم اگر آدم دلسوزی بودی چرابهش گفتی فرزند ما هستی ... داستان را یکطرفه تعریف کردی به نفع خودت .
  • IR ۰۹:۲۸ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    0 0
    در خانواده ای نزدیک به ما این مورد وجود دارد. کودک خانواده ناتنی را از تنی بیشتر میپسندد. انگار مدیریت ها متفاوت هستند در حالیکه این کودک هم (که حالا خود صاحب فرزندانی شده) متوجه این داستان شده بوده.
  • رضا IR ۰۹:۳۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    4 0
    زن برادرت حق داشت به خدا.. بچه را سپردی بهش که بزرگش کنه بعد از 12 سال که مثل بچه خودش میدونسته رفتی به بچه گفتی تو مادرشی؟؟ عقل هم خوب چیزیه بخدا..
  • IR ۰۹:۳۶ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    1 0
    لعنت به همچین مادری که در حق بچه ش خیانت میکنه بچه ش میده دست یکی دیگه
  • متاسفم IR ۱۰:۰۴ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    1 0
    کارهای احمقانه برروی احساسات تعریف نشده ،روان های پر از عقده نتیجه بازی با زندگی یک انسان یک جامعه یک تاریخ و......
  • IR ۱۰:۳۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    1 0
    هر 4 نفر به تیمارستان انتقال و از درمان اجتناب نمایید
  • IR ۱۰:۳۷ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    0 2
    اصل داستان ساختگی است اگرچه برای بیان یک مطلب آگاهی بخش درست و جذابیت دریافت کلیک بد نبود
    • ناشناس IR ۱۵:۴۰ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
      2 0
      از کجا میدونی داستان ساختگیه ؟!
  • آینده نگر بی اینده IR ۱۰:۳۸ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    3 0
    مادر اصلی بچه کلا مقصر اصلی است چرا اون بچه خودت فدا کردی بعد اون برادر وزن برادرت چه گناهی کردن که اول رفتی با احساسشون بازی کردی بعد از ۱۲ سال یک مرتبه هم بچه خودت و هم اون زن بیچاره را یکجا نیست ونابود کردی اون زن برادرت دیگه هیج جور درمان نمیشه و اینکه این بچه ات هم هرگز این کابوس راحتش نمیزاره هرچه بزرگتر بشه ازت متنفرتر میشه که چطور تونستی از من بگذری به خاطر برادرت ولی اگه میزاشتی بچه بزرگ بشه از بحران‌ها بگذره شاید زمانی که بزرگ شد ومیفهمید اونم از زبون زن برادرت شاید تازه خوشحال میشد
  • ندا IR ۱۱:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    0 1
    نمیدونم چرا بعضی کشته مرده بچه هستن به خاطر اینکه بچه دار بشن چه کارا که نمیکنن تو هر شرایطی بچه میخوان میمیرن بچه نداشته باشن اونم تو این اوضاع
  • IR ۱۳:۰۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    0 0
    مردانگیم ارزوست .
  • ناشناس IR ۱۴:۵۷ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    2 0
    این مشاور چی میگه ؟ چرا پرت و پلا میگی مرد مومن ؟! به بچه ده ساله بگی که مادر و پدرت آدمهای دیگه هستند و اون آدمهایی که از تولدت به اونها بابا مانا میگفتی بابا مامای واقعیت نیستند میخواهی اون بچه رو تا آخر عمر بدبخت بکنی . مگه میشه ؟ شوک اون بچه ده ساله رو نابود میکنه . ما فامیل داریم همینجوری از فامیل نزدیک از تولد بچه گرفته بودند با مشاوره روانشناس ۱۶ سالگشه هنوز نگفتند . مگه به این سادگیه . در این مورد هم مادری که بچه رو داده مقصر صد در صد هستش . خوب اگه از بچه نمیتونستی دل بکنی خوب نمیدادی اونها هم یه جوری با بی بچگی عادت میکردند ولی اینکه بچه رو بدی و هی تو زندگی اونها دخالت کنی جهالت و حماقت محض اون خانم هستش ایشون اصلن نباید به بچه میگفت مامانت منم . مگه شهر هرته زن احمق . بچه رو دادی دیگه مال تو نیست چرا درکش نمیکنی باید خانواده خودش بنا به مصلحت خودشون اقدام میکردند نه اینکه سر خود بچه رو از مادرش زده کرده تازه یه قورت و نیمش هم باقیه . این حرف هم که گفته شده مادره به بچه وابسته بوده خیلی حرف ابلهانه ای هست . آدم خوب انسان به سگی که چند سال بزرگش میکنه وابسته میشه آدم مگه ممکنه به بچه ای که بزرگ میکنه وابسته نشه . چه حرف خنده داری میزنید . این زن بی شعور که با گفتن حقیقت به بچه مادر بدبختش رو دیوانه کرده رو باید بیندازند زندان . خیلی مقصره . خدا از تقصیراتش نگذره .
  • IR ۱۵:۳۶ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    1 0
    اگه واقعی باشه مادر اصلی مقصره معلومه مرتب تو زندگی برادرش به خاطر اینکه بچه رو بهشون داده دخالت میکرده .و بدون هماهنگی و برنامه ریزی و تو سن نامناسب اومده بچه رو احتمالا تو راه مدرسه گیر اورده بهش گفته میدونی من مامانتم نه اون زنه. عجی زنی هستی که رفتی زندکی اینا به هم ریختی
  • IR ۱۹:۴۱ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۶
    1 0
    لطفا از این رفتارهای غیر انسانی را توجیه نکنید بچه زیادی داشتی نون نداشتی میخواستی بچه دار نشی نه حالا لجبازی کنی و ادعا
  • محمد IR ۰۱:۴۰ - ۱۴۰۴/۰۵/۲۷
    1 0
    ببشتر شبیه یه فیلم تخیلی هست تا واقعیت ابدا نمیتونه درست باشه که اگه، اگه خدایی نکرده درست باشه بسیار بسیار بسیار ادم های نادان، بدون فکر، سطحی نگر و واقعا بگم مسخره ای بودند که چنین تصمیم احمقانه ای گرفتند و اجرا هم کردند. این وسط اون بجه ی معصوم قربانی شده و هرگز دیگه نمیتونه اون بچه ی قبل فهم این قضیه باشه

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس