پس از فتح خرمشهر، آرزو داشتم که یک زمانی برسد که کربلا را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که نجف‌مان را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که مدینه را، مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم؛ چرا که این اماکن نمودار سه چهره‌اند: کربلای ما و نجف ما در دست کافرین بوده و مدینه و مکه‌ی ما در دست منافقین و قدس عزیز ما در دست ظالمین است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سردار سرلشکر پاسدار احمد متوسلیان 63 سال سن دارد. موها و محاسنش سپید شده‌ است و امروز سالگرد اسارت وی توسط فالانژهای لبنانی وابسته به رژیم صهیونیستی است. هنوز آوای کلامش، نشان از عشقی نسبت به دوستان و خشمی نسبت به دشمنان دارد. صریح و شمرده سخن می‌گوید. سرلشکر متوسلیان همان حاج احمد انقلابی روزهای جبهه و جنگ است. هنوز عشق مبارزه با رژیم صهیونیستی را در سر دارد و حال آمده تا در کنار جوانان کلام امام خامنه‌ای مبنی بر نابودی رژیم صهیونیستی طی 25 سال آینده را محقق کند. او آماده تا راهی را که شروع کرده بود را به اتمام برساند.

سرلشکر متوسلیان با آن شور انقلابی خود می‌گوید: ما به یاری خدا، هر شهری را که توسط اسرائیلی‌ها محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهای دشمن آزاد خواهیم کرد و رژیم صهیونیستی را به سقوط می‌کشانیم. روزی را نزدیک خواهیم نمود که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله‌ی سلاح‌مان، به جای گلوله، پاسدار بیرون بیاید.

در ادامه بخش سوم گفت‌و‌گوی ما با این سردار سرافراز سپاه اسلام که سال‌ها در زندان‌های رژیم صهیونیستی بوده است را می‌خوانید:

** ماجرای دعوای شما و محسن وزوایی چه بود؟

متوسلیان: یک روز به اتفاق عباس برقی، سوار بر تویوتا داشتیم به سمت منطقه‌ی بلتا می‌رفتیم. بعد از عبور از پل کرخه، با رسیدن به آن قسمتی که باند فرود اضطراری قرار دارد، دیدیم که برادر وزوایی، نیروهای گردان حبیب بن مظاهر را سوار بر وانت تویوتاهای گردان به حرکت درآورده و به خلاف جهت حرکت ماشین ما، دارند به دوکوهه مراجعت می‌کنند. به عباس برقی گفتم: برادر عباس، ماشین را نگه دار، برو از برادر وزوایی سوال کن باتوجه به این که شما باید ساعت شش بعد از ظهر از بلتا به دوکوهه برمی‌گشتید، چرا الان به این زودی دارید برمی‌گردید... هنوز ساعت چهار عصر است.

برادر عباس رفت پرسید و گفت: برادر وزوایی می‌گوید ما کارمان تمام شده و نتیجه‌ای که می‌بایست از آموزش‌های امروز می‌گرفتیم، گرفته‌ایم. قانع نشدم. از ماشین پیاده شدم و به طرف وزوایی رفتم. به او گفتم: آقامحسن، حرف همان است که به شما گفته شده بود برادر جان! اگر من به شما گفتم تا ساعت شش بعد از ظهر باید در بلتا بمانید، شما می‌بایست تا همان زمان می‌ماندید. می‌بایست با گردان کار می‌کردید و بچه‌ها را بیشتر آماده می‌کردید.

بعد هم بچه‌های گردان حبیب سوار بر وانت‌ها، به سمت بلتا برگرداندم. با رسیدن به بلتا، روی تپه‌ای ایستادم. عباس برقی و برادر وزوایی هم دو طرف من بودند. بچه‌های گردان حبیب هم همگی با کلاهخود و اسلحه و تجهیزات کامل، همان پایین تپه به صف ایستاده بودند. گفتم: اگر این مطلب واقعیت دارد که شما آماده‌اید و نیازی نبود این دو ساعت را اضافه در منطقه بمانید، جای خوشوقتی است. خب، من به شما الان دستور یک خیز پنج ثانیه می‌دهم، شما انجام بدهید، ببینم چقدر کار کرده‌اید.

دستور خیز را دادم اما متاسفانه بچه‌ها نتوانستند آن را خوب اجرا کنند. خیلی ناراحت شدم و گفتم: این آموزشی نبود که من می‌خواستم. حالا من دستور یک خیز پنج ثانیه به فرمانده‌ی این گردان می‌دهم، ببینم او چطور خیز می‌رود؟! برادر وزوایی گفت: بنده خیز نمی‌روم! خب من توقع تمرد از دستور را نداشتم. به عباس برقی گفتم: برادر برقی، سلاح این فرمانده گردان را از او بگیرید. برادر وزوایی نیز گفت: تفنگم را تحویل نمی‌دهم! حسین همدانی آمد و من را تا پای تویوتا برد و مرا واداشت تا به دوکوهه برگردم.

من از بی‌نظمی وزوایی خیلی ناراحت شده بودم. تعدادی از دوستان هم آمدند صحبت کردند و من از آن‌ها خواهش کردم که دخالت نکنند. این دوستان خیلی صحبت کردند و گفتند برادر وزوایی رنجیده و می‌خواهد به غرب برود. برادر همدانی آنجا بود. به او گفتم: به خدا دست خودم نیست. دلم می‌سوزد برای این بچه‌ها؛ که امانتند دست من. محسن نباید برای آموزش این‌ها کوتاهی می‌کرد.

صبح بعد از مراسم صبحگاه به سوله‌ی نمازخانه تیپ رفتم. بچه‌های گردان حبیب آنجا تجمع کرده بودند. برادر وزوایی، برادر همت، برادر شهبازی و برادر همدانی نیز بودند. رو به بچه‌های گردان حبیب کردم و گفتم: برادرها، همه بنشینید. روزی که شما به دوکوهه آمدید، ما و شما با هم قراری گذاشته بویدم مبنی بر اینکه شرط پذیرش شما به تیپ، رعایت دقیق، مو به مو و کامل اصول نظم و انضباط باشد. برادرهای عزیز من! اگر قطره خونی از بینی یکی از شما به زمین بریزد، این طور نیست که من حالا صرفا باید جواب پدر و مادر و خانواده‌های شما را بدهم... نه! والله باید جواب خدا را هم بدهم که چرا شما نتوانستید وظایف نظامی خودتان را درست انجام بدهید، که همین یک قطره‌ی خون از بینی یکی از برادرها به زمین ریخته؛ تا چه رسد به این که شب حمله جلو بروید و کار بلد نباشید و به همین دلیل شهید بشوید! برخورد من با فرمانده شما، نه به دلیل ناوارد بودن ایشان به مسائل بدیهی نظامی، بلکه دقیقا به این علت است که فرمانده محترم شما، باید در امر آموزش و ارائه‌ی دانش جنگی خودش به شما، از من بیشتر احساس مسئولیت داشته باشد.

در پایان جلو رفتم. او را محکم در آغوش گرفتم، صورتش را بوسیدم و به او گفتم: آقامحسن، شما و برادران این گردان، امیدهای اسلام هستید. اسلام به امثال شما افتخار می‌کند.

** تیپ 27 محمدرسول الله(ص) نقش کلیدی در عملیات الی بیت المقدس داشت. در رابطه با این عملیات بگویید.

متوسلیان: در کمتر از 25 روز پس از عملیات فتح المبین، 14 گردان عملیاتی برای این عملیات آماده کردیم. دو محور عملیاتی به نام‌های محرم و سلمان نیز تشکیل دادیم. مسئول محور محرم برادر وزوایی و مسئول محور سلمان برادر شهبازی بود. کمبودها و معضلات لجستیکی تیپ نیز کماکان از اصلی‌ترین دغدغه‌های ما بود. به سپاه منطقه 8 نیز برای واگذاری سلاح به گردان‌ها نامه نوشتم.

پس از کش و قوس‌های فراوان، سرانجام شامگاه پنج‌شنبه نهم اردیبهشت 1361، به عنوان موعد عملیات جهت آزادسازی خرمشهر تعیین شد. قرار بود ابتدا گردان‌های محور سلمان، جاده‌ی اهواز-خرمشهر را تصرف کنند و پس از آن، گردان‌های محور محرم برای ادامه تک به سمت عرایض وارد عمل شوند.

من در سنگر فرماندهی قرارگاه عملیاتی نصر2 به همراه سرهنگ فرض الله شاهین راد فرمانده تیپ 2 لشکر 21 حمزه ارتش، نیروهای بسیجی، سپاهی و ارتشی تابع قرارگاه را هدایت می‌کردیم. جاده اهواز –خرمشهر به سرعت به تصرف گردان‌های محور سلمان در آمد. گردان‌های محور محرم نیز به سمت این جاده حرکت کردند. ساعت‌های اولیه صبح روز جمعه 10 اردیبهشت محسن وزوایی شهید شد. چند ساعت بعد هم خبر دادند که عباس شعف فرمانده گردان میثم شهید شده است. فشار دشمن زیاد بود.

به رغم نارسایی‌ها و مشکلات موجود، رزمندگان ما طی شش شبانه‌روز جنگ نابرابر، توانستند سرانجام اهداف مرحله‌ی اول عملیات را تثبیت کنیم و خود را برای مرحله دوم آماده کنیم.

16 اردیبهشت مرحله دوم آغاز شد. گردان‌های خط شکن محور سلمان حرکت خود را به سمت هدف آغاز کردند. ساعتی پس از حرکت گردان‌ها، حسن باقری فرمانده قرارگاه عملیاتی نصر تماس گرفت و گفت: تلاش اصلی‌تان را برای رسیدن به هدف نهایی با رعایت حفظ جناحین تیپ خودتان بگذارید.

چند ساعت بعد اسماعیل قهرمانی فرمانده گردان انصار الرسول با من تماس گرفت و گفت: اینجا وضع ناجور است. چون دشمن تا پشت خاکریزی که ما هستیم اومده. وضع به هیچ وجه خوب نبود. از فرماندهان گردان‌ها می‌خواستم به هر طریق ممکن خط را حفظ کنند. پنج پاتک دشمن را دفع کرده بودیم. به رحیم صفوی گفتم: وضعیت به هیچ وجه خوب نیست. آتش دشمن خیلی زیاد است.

عصر روز جمعه بود که حسن باقری، سرهنگ حسنی سعدی و علی تجلایی نماینده تیپ 31 عاشورا وارد منطقه‌ی ما شدند تا ضمن بازدید از خط، محور تصرف شده را به نیروهای نصر 3 تحویل بدهیم. داخل یک سنگر تانک دور هم جمع شدیم و سرگرم گفت‌و‌گو بودیم. اما به دلیل اجرای آتش سنگین توپخانه‌ی دشمن سنگر ناامن شد و برادر باقری پیشنهاد داد مذاکرات را در محل امن‌تری دنبال کنیم. هنوز از سنگر تانک پایم را بیرون نگذاشته بودم که یک گلوله‌ی توپ آن حوالی فرود آمد و ترکش‌هایش به پایم اصابت کرد.

** دوباره چه زمانی به منطقه برگشتید؟

متوسلیان: در منطقه باقی ماندم. پایم گچ گرفته شده بود و متکی به عصا بودم. برای مرحله سوم عملیات، برادران همت و شهبازی کار تجدید سازمان رزم تیپ را انجام دادند. 24 اردیبهشت جلسه توجیهی فرماندهان گردان‌های تیپ 27 در قرارگاه فرعی نصر 2 برگزار شد. در آنجا جلسه گفتم: برادرها باید خدمت شما عرض کنم که لازم است سریعا کارها را شروع کنیم؛ چون به اصطلاح باید خیلی زودتر از آنکه فکر می‌کنیم، آماده‌ی عملیات بشویم؛ عملیات برای آزادسازی خرمشهر. خرمشهر الان دیگر به عنوان یک نماد مطرح شده و ما در حال حاضر به شدت در یک تنگنای سیاسی هستیم و حیات سیاسی این مملکت بستگی دارد به آزادشدن خرمشهر. همین طور، حیات سیاسی رژیم عراق هم بستگی به حفظ خرمشهر دارد. بعد از جلسه کار آماده‌سازی تیپ انجام شد.

روحیه‌ی نیروها در مرحله سوم افت کرده بود و باید نیروها را نسبت به طرح توجیه می‌کردیم. روز 31 اردیبهشت در جمع نیروهای گردان مقداد حاضر شدم و برای آنان سخنرانی کردم. در آن جلسه گفتم: برادران! ما وقتی که از تهران آمدیم، قول دادیم تا خرمشهر را از دست دشمن نگیریم، بازنگردیم. الان دشمن حالت انفعالی پیدا کرده است. ان‌شاءالله با انجام مرحله‌ی بعدی این عملیات، ضربه‌ی محکمی به او وارد می‌آوریم و با در دست گرفتن ابتکار عمل در جبهه، کار دشمن را تمام و خرمشهر را آزاد خواهیم کرد.

مرحله‌ی پایانی عملیات الی بیت المقدس در شامگاه شنبه اول خرداد 1361 آغاز شد. در فاز نخست درگیری، رزمندگان گردان‌های خط شکن تیپ 27 با هدایت میدانی برادران شهبازی و همت، ضمن عبور از میدان مین و رخنه‌ی موفق به خاکریز روی سیل‌بند عرایض به سرعت با تیپ 22 زرهی دشمن در پشت سیل‌بند درگیر جنگی شدید شدند. در ساعات آغازین همین مرحله از عملیات بود که برادر شهبازی به شهادت رسید و بنده و برادر همت برای هدایت گردان‌ها به خط مقدم رفتیم.

فرماندهی سپاه سوم دشمن آماده‌ی اجرای پاتک سنگینی با هدف تصرف مجدد خرمشهر شده بود؛ پاتکی به استعداد سه تیپ پیاده در جبهه‌ی خین و یک تیپ تقویت شده‌ی زرهی در جبهه‌ی شلمچه. در این نبرد بیش از 75 تانک توسط برادرهای ما منهدم شد و دشمن سازمان رزم خودش را از دست داد.

** و سرانجام خرمشهر آزاد شد.

متوسلیان: بلی. به پاس پایمردی و مقاومت دلیرانه‌ی تمامی رزمندگان اسلام، به ویژه نیروهای تیپ 27 محمد رسول الله(ص) شیرازه‌ی موجودیت سپاه سوم ارتش بعث در جنوب غربی خوزستان در هم شکسته شد و خرمشهر قهرمان به آغوش میهن بازگشت.

پس از فتح خرمشهر، آرزو داشتم که یک زمانی برسد که کربلا را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که نجف‌مان را آزاد کرده باشیم؛ موقعی که مدینه را، مکه را و قدس عزیز را رها کرده باشیم؛ چرا که این اماکن نمودار سه چهره‌اند: کربلای ما و نجف ما در دست کافرین بوده و مدینه و مکه‌ی ما در دست منافقین و قدس عزیز ما در دست ظالمین است.
****

- گفت‌و‌گوی فوق برداشتی از مصاحبه‌های سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان با راویان دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سخنرانی‌ها و زندگی‌نامه وی است که در کتاب "در هاله‌ای از غبار" به نوشته گلعلی بابایی منتشر شده است.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس