مدنی با برخی از عشایر خوزستان ساخته بود و پس از استانداری، کاندیدای مجلس و سپس ریاست جمهوری شد و در نهایت از کشور فرار کرد. حال این پست خالی شده بود و به هر کسی که میگفتند استاندار خوزستان بشو، میگفت: حالا وقت پست گرفتن نیست. روشنفکرها زیربار کار نمیرفتند. آنها وقتی چیزی آماده بود، به سراغش میرفتند وگرنه آنها برای مبارزه و جنگیدن خوب نبودند.
از جریان روشنفکری یک نفر هم وارد دفاع مقدس نشد
** وقتی شما به خوزستان رفتید، غائله خلق عرب صورت گرفته بود؟
این غائله زیر سر مدنی بود. مهندس بازرگان پس از مدنی سراغ پیمان میرود و میگوید تو استاندار خوزستان بشو. اما او میگوید: حالا موقع پست گرفتن نیست.
از جریانات روشنفکری، حزبی و گروهی یک نفر وارد جریان دفاع مقدس نشد. جبهه ملی در جریان انقلاب تنها یک کشته دارد که آن هم فاطمی است که اعدام شد. او 3 ماه فراری بود اما از کشور خارج نمیشد. در منزل فردی پناه گرفته بود که صاحبخانه او را لو داد.
حزب توده نیز در جریان انقلاب حدود ده بیست نفر کشته دارد اما هیچکدامشان در میدان نبرد کشته نشدند بلکه اعدام شدند. این تفاوت دارد با آن کسانی که در میدان نبرد به شهادت میرسند. خب خیلی از آنها اهل نماز و روزه هم بودند اما وقتی پای کار سخت به میان میآمد، نبودند. امام خطاب به اینان فرمودند: شما توان یک سیلی خوردن هم ندارید.
مصدق یک تانک به در خانهاش رفت، فرار کرد. حزب توده که تشکیلات عظیمی داشت، وقتی شعبان جعفری و دار و دستهاش به خیابان ریختند، فرار کردند.
برگردیم به خوزستان. من بهمن 58 استاندار خوزستان شدم.
** غائله خلق عرب را چگونه مدیریت کردید؟
وقتی به خوزستان رفتم، وقایع خیلی سنگینی اتفاق افتاد. کودتای نوژه بخش زمینیاش در خوزستان شکل گرفت. بختیار به دفتر صدام در عراق آمده بود و لشکر 92 مامور بود که خوزستان را بگیرد و جمهوری دموکرات خوزستان را شکل دهد.
چهارشنبه ظهری بود که به همراه آیت الله موسوی جزایری به یکی از پادگانها رفتم و برای نظامیها سخنرانی کردم. متوجه شدم برخی از نظامیها از من فرار میکنند و حرکتهای عجیبی دارند. پس از پادگان به استانداری برگشتم. چند لحظهای نگذشته بود که به دفتر آمدند و گفتند غرضی چرا نشستهای؟ لشکر 92 که مامور بود در مرز بستان بماند، به داخل پادگان برگشته است و تانکهایشان هم رو به سوی استانداری است. من بلافاصله شمخانی، آوایی و جهان آرا را به عنوان فرمانده نیروی زمینی، هوایی و دریایی ارتش منصوب کردم و همه چیز به هم خورد.
** به عنوان فرماندهان استانی انتخاب کردید؟
خیر. بنی صدر فرمانده کل قوا بود و اختیار تعویض فرماندهان با او بود ولی من آمدم این فرماندهان را عوض کردم.
** با چه اختیاری؟
نیازی به اختیار نبود. انقلاب در خطر بود. دشمن میخواهد تو را بکشد، تو باید بایستی که تو را بکشد؟! پس از این تعداد زیادی از افسرهای کودتاگر فرار کردند و برخی نیز دستگیر و در دادگاه انقلاب محاکمه شدند.
** این اقدام شما پس از انجام کودتا بود؟
بعد از ظهری که اینها می خواستند از نوژه به مقر حضرت امام بروند. در اینجا نیز تلاش داشتند با کشتن من و آقای موسوی جزایری، خوزستان را در اختیار بگیرند.
چند سال پیش برای تبلیغات ریاست جمهوری خدمت آیت الله موسوی جزایری رفتم. فردی در آنجا گفت: اگر غرضی نبود، خوزستان هم نبود که آیت الله جزایری گفت: اگر غرضی نبود، ایران هم نبود. که ما از این صحبت برای فیلم تبلیغاتی استفاده کردیم.
** شما برای ابلاغ این حکم با شمخانی و دیگران جلسهای هم برگزار کردید؟
نه. من کارم اداری نبود. من جزوی از این ملت بودم و باید از منافع ملی دفاع میکردم. من نباید میگذاشتم که کودتا بشود. این اتفاق که افتاد، فردی پیش بنی صدر رفت و گفت غرضی کشور را به هم زده است. بنی صدر هم خدمت امام رسیده بود و گزارش من را به امام داده بود. حاج احمدآقا از تهران تماس گرفتند و گفتند امام شما را خواستهاند.
من به جماران آمدم. حضرت آیت الله خامنهای در دالان کوچکی از سوی دفتر امام میآمد. ایشان در آن مسیر به من فرمودند: غرضی، اگر امام نبود، اعدامت کرده بودند.
من رفتم خدمت امام. امام فرمودند بروید بنی صدر را ببینید و با ایشان صحبت کنید. من اطاعت امر کردم و رفتم پیش بنی صدر. بنی صدر به قدری از دست من عصبانی بود که کاردش میزدی خونش نمیآمد اما او کار از دستش خارج شده بود.
** حرف بنی صدر چه بود؟
میگفت تو ارتش را به هم زدهای. راست هم میگفت ولی به چه قیمتی؟
** امام شما را به نام غرضی میشناختند؟
خیر. پیش از انقلاب من در سوریه و لبنان به عنوان حیدری شناخته میشدم. نام حیدری از یک پاسپورت افغانستانی بود. سال 54 که میخواستم از کشور فرار کنم، 800 تومن دادم و این پاسپورت را خریدم. امام نیز من را به این عنوان میشناخت.
** بعد از کودتای نوژه چه اتفاقی افتاد؟
از وقتی که من وارد خوزستان شدم، ضدانقلاب تمام شریانهای اقتصادی و سیاسی خوزستان را به دست داشت. من بهمن 58 به خوزستان رفتم. فروردین 59، سه هزار چریک فدایی خلق به سپاه دزفول حمله کردند. من از حاج آقا شفیعی خواستم تا به آنجا برود که در آنجا عمامهاش را انداختند و او را زدند. من هر وقت خدمت ایشان میروم به من میگوید: غرضی تو من را به کتک خوردن عادت دادی.
چریکهای فدایی خلق ریخته بودند تا سپاه دزفول را بگیرند اما ما مقاومت کردیم. قاضی که آنجا بود و دادگستری دزفول بر عهدهاش بود، عقل سیاسی نداشت. فکر میکرد باید اینها بیایند شکایت کنند، مدرک بیاورند و بعد بررسی شود. من به او گفتم شما باید بروی بدانی چه کسی تیر انداخته است. او را گرفتم و به زندان انداختم. شهید بهشتی با من تماس گرفتند و گفتند: غرضی چکار کردهای؟. جریان را برایش توضیح دادم. گفت: حالا چرا زندانیش کردی؟ گفتم: چارهای نبود. شهید بهشتی فرمودند: خوب پس او را در ماشینی بگذارید و به تهران بفرستید. من هم گفتم: چون شما امر میفرمایید چشم والا او نیز مقصر است.
اتفاقات بسیاری در آن برهه در خوزستان رخ داد. وقتی به آنجا رفتم، آبادان دست فدایی خلق بود. خرمشهر دست خلق عربیها بود. شوشتر دست امتیها و هندیجان دست عدهای دیگر.
** امت واحده منظورتان است؟
خیر امتی که مربوط به پیمان بود. پیمان و دوستانش آدمهای متدینی بودند اما نمیدانستند دارند چکار میکنند و بالاخره وابسته به نهضت آزادی بودند.
** شما چکار کردید؟
عدهای از جوانان انقلابی را به عنوان بخشدار و فرماندار منصوب کردم. همین کیانی که اکنون در وزارت دفاع است، روزی به همراه عدهای دیگر آمدند پیش من و گفتند: چه کسی را میخواهید فرماندار بگذارید. گفتم: تو باید فرماندار بشوی. احکام را به دست بچههای انقلابی دادم تا با غائلهها مقابله کنیم.
2 ماه بعد که خدمت امام رفتم، پرسیدند آن شلوغیها چه شد؟ گفتم دیگر خبری از آن شلوغیها نیست و لوله نفتی منفجر نمیشود.
روزی یک افسر ژاندارمی به دفتر من آمد. گفت: غرضی 12 اتومبیل به من بده تا جریان انفجار لولهها را جمع کنم. 12 اتومبیل دادم. هفته بعد دیگر انفجاری رخ نداد. این افسر ژاندارم بود و همه کسانی را که این کار را می کردند، میشناخت. رفته بود پیش آنها و گفته بود دیگر منفجر نکنید، این یکی مثل بقیه نیست. از آن به بعد یک نفر هم کشته نشد.
بنی صدر گفته بود که جنگ رخ میدهد
** قبل از اینکه جنگ آغاز شود، عراق بارها به پاسگاههای مرزی ما حمله کرده بود و مشخص بود که آرایش نظامی برای آغاز جنگ گرفته است.
سابقه این کارها به زمان شاه برمیگردد. توطئه گران اسلحه و مواد منفجره به این سوی مرز میفرستادند و کارهای تخریبی انجام میدادند. آقای منوچهر محمدی آن وقت فرماندار خرمشهر بود. روزی یک کیف پر از مواد منفجره را به من نشان داد و گفت: اینها را پیدا کردهایم. این موارد نشان میداد که جنگ در حال شروع است.
** شما که استاندار خوزستان بودید، تدابیری برای مقابله اندیشیده بودید؟
مهمترین کاری که در آن مقطع باید انجام میدادیم این بود که استان را از دست عناصری که رابطه معناداری با دیگران داشتند خارج کنیم. یکی از دوستان من به نام سروشی که آن زمان رئیس نفت خوزستان بود، وقتی وزیر نفت شدم به دفتر من آمد و گفت شما در دوران استانداری همه کار کردید، ارتش هم دست شما نبود که گرفتید.
جنگ باید در خوزستان اتفاق میافتاد، چون منابع نفتی در آن استان بود. جنگ نیز با هدف خلع امکانات اقتصادی از قدرت سیاسی صورت میگیرد. آمریکا، صدام و بختیار به این نتیجه رسیده بودند که آن استان را بگیرند.
** شما خطر وقوع جنگ را به تهران گزارش داده بودید؟
بنی صدر چند ماه قبل از اینکه جنگ اتفاق بیافتد، گفته بود که جنگ رخ میدهد و عراق در حال آماده شدن است. فلاحی نیز به من گفت ما از سال 50 آماده وقوع جنگ هستیم. تمام مسئولان حکومتی خبر داشتند که جنگ در حال رخ دادن است. یک هفته پیش از آن که جنگ آغاز شود، بنی صدر افسری را فرستاد و ما را به لشکر 92 زرهی برد. این افسر استعدادهای ما و دشمن را توضیح داد اما بسیار منفی سخن میگفت و روحیهها را خراب میکرد. همه میدانستند که ما در آستانهی جنگ هستیم. من گزارشهایم را از طریق منابع رسمی و ارتباطاتی که با بیت امام و حاج احمد آقا داشتم به تهران منتقل میکردم.
** روز اول جنگ شما کجا بودید؟
آن روز در استانداری و در خانهای که محل اقامت استاندار بود، نشسته بودم. فرمانده فرودگاه دزفول به من زنگ زد و گفت که عراق حمله کرده، فرودگاه را بمباران و باند را زدهاند. این فرمانده خیلی مستاصل بود. گفتم میآییم باند را درست میکنیم. به یکی از دوستان که پیمانکار بود تماس گرفتم و گفتم سریع برو باند فرودگاه را درست کن. این کار باعث شد تا فرمانده روحیه پیدا کند، بایستد و بجنگد.
اگر جنگ نبود، امروز ما در خاورمیانه قدرت نداشتیم. ما مردم منطقه را با جنگ آشنا کردیم. مردم منطقه معنی توپ و تانک و بمباران را فهمیدند. امروز اگر یمن مقاومت میکند به این دلیل است که اینها را میداند. میدانید چرا دشمنان جنگ را بر ما تحمیل کردند؟ آنها میخواستند قدرتنمایی کنند اما ما جنگ را فهمیدیم، تحلیل کردیم و اثرات سیاسی آن را به دست آوردیم.
به بنی صدر گفتم از خوزستان میروی و دیگر برنمیگردی
** بنی صدر چه زمانی وارد خوزستان شد؟
بنی صدر از طریق فرماندهانش در رفت و آمد بود. حضرت آقا نیز به همراه شهید چمران در مناطق عملیاتی حضور داشتند. بنی صدر توسط فرماندهانش حکم میراند و اعتمادی به من نداشت. اما ما میجنگیدیم. سوسنگرد دو بار محاصره شد و هر دو بار من به همراه فلاحی رفتم و محاصره را شکستیم.
بنی صدر اعتبار نظامی نداشت و به ما اسلحه و تجهیزات نمیداد. من برای اینکه محاصره سوسنگرد را بشکنم، رفتم چند آرپی جی از حافظ اسد گرفتم و بردیم تانکها را زدیم و محاصره را شکستیم.
جنگ بین ما و عراق بود و تهران نیز مشغول درگیریهای خود بود. یک سو حزب بود و سوی دیگر بنی صدر که دائم درگیری داشتند.
** چرا بنی صدر حمایت نمیکرد و اسلحه نمیداد؟
او میخواست سیاست به خرج بدهد و از طریق ارتش، جنگ را فرماندهی و قدرت سیاسی خود را تثبیت کند و به آمریکاییها و اروپاییها بگوید که من جنگ را تمام میکنم چون قدرت سیاسی دارم. اما مانعش میشدیم و نمیگذاشتیم این کار را بکند.
بنی صدر یک بار به دزفول آمد و بحثش این بود که من در مسائل نظامی دخالت میکنم. من گفتم نظامیها نمیتوانند بجنگند اما ما میتوانیم بجنگیم. بنی صدر شروع به داد و قال کرد. گفتم: بنی صدر، از خوزستان میروی و دیگر برنمیگردی. او رفت و دیگر نیامد.
** دردسری برایتان ایجاد نکرد؟
او هنوز در پی کشتن من است. او میخواست هدایت جنگ به سمت ارتش برود اما میخواستیم جنگ را مردم مدیریت کنند.
** ارتباطتان با نیروهای مردمی که برای دفاع به خوزستان میآمدند، چگونه بود؟
من استاندار بودم و دیگران مرا میشناختند. آنها آمدند در کنار من و فعالیت کردند. استاندار قبلی که مدنی بود، به نیروهای مردمی محل نمیگذاشت.
** شما در راهاندازی پایگاه گلف هم نقش داشتید؟
پس از آغاز جنگ، جریان پایگاه سازی شروع شد. نیروها از اطراف و اکناف کشور به خوزستان میآمدند و میگفتیم شما برو اینجا و شما برو آنجا. مثلا آقا رحیم(صفوی) آمدند و او را به دارخوین فرستادیم. باکریها آمدند و به آبادان فرستادیم.
** روزی که خرمشهر سقوط کرد، شما کجا بودید؟
من در تمام آن روزها در دفاع از خرمشهر جنگیدم. خرمشهر تخلیه شده بود. من به همراه جهان آرا و عدهای دیگر و سایر نیروهایی که از استانهای دیگر آمده بودند، در خرمشهر جنگیدیم و دفاع کردیم.
** شما با آغاز جنگ به خرمشهر رفتید؟
جنگ که شروع شد من به مرز رفتم و دیگر تا 40 روز بعد پیدایم نشد. در شکست محاصره سوسنگرد، هر 2 بار من جلودار بودم. رفتم ایستادم و آرپی جی زدم. ما محتاج به آرپی جی بودیم. من شهادت میدهم اگر آن وقت یک آرپی جی دست من بود، خرمشهر سقوط نمیکرد. تانکهای عراقی تا نخلستانهای اطراف آمده بودند و اگر یکی از آنها را میزدیم، دیگری جلو نمیآمد.
من یک تانک را در سه راهی حمید زدم و اسیر بسیاری گرفتیم. 1 نیمه شب، تانک که آتش گرفت همه تسلیم شدند. ما آن شب به قدری تجهیزات گرفتیم که فردایش مهندس بازرگان به منطقه آمد و روی یکی از این تانکهای غنیمتی ایستاد و عکس یادگاری گرفت.
** این مربوط به چه زمانی است؟
26 دی 59. ما میدانستیم که از تهران کاری ساخته نیست و ما به تنهایی باید مقاومت میکردیم. لذا خودمان امکانات را جمع آوری کردیم و جنگیدیم.
** در رابطه با نقش جهان آرا در دفاع از خرمشهر هم میتوانید خاطراتی بیان بفرمایید؟
جهان آرا در خرمشهر مستقر بود و امکانات نیروی دریایی در اختیارش بود. او در آن 34 روز جانانه ایستادگی کرد. اما شرایطی پیش آمد و عراق توانست خرمشهر را اشغال کند، اما نه عراقیها بلد بودند بجنگند و نه ما بلد بودیم. برتری ما این بود که ما سرباز داشتیم و آنان مزدور داشتند.
** با وجود اینکه دشمن تا نزدیکی اهواز نیز آمده بود، شما آن وقتی که خرمشهر هم اشغال بود، چه اقداماتی انجام دادید؟
عراقیها به سه راهی خرمشهر در نزدیکی اهواز رسیده بودند. آن وقت علی جنتی رئیس رادیو بود. ما مستاصل بودیم و اهواز داشت از دست میرفت. رفتم پشت رادیو اهواز، به مردم گفتم: نیروهای عراقی تا سه راهی خرمشهر آمدهاند، ما به جنگشان میرویم، هرکس میخواهد بیاید. پس از این پیام به سمت سه راهی خرمشهر راه افتادیم. 200 هزار نفر با دوچرخه، ماشین و کامیون آمدند. به یکباره عراقیها فرار کردند و به پشت دب حردان رفتند اما توپهایشان به داخل شهر میرسید.
من در طبقه آخر استانداری نشسته بودم. شهید فلاحی آمد. گفت: غرضی فهمیدی چه شد؟ گفتم: نه. گفت: ما چند افسر عراقی را دستگیر کردیم، از آنها پرسیدیم چرا شما یکباره عقب رفتید؟ گفت: ما دیدیم که یک لشکر بی انتها و منظم به سمت ما میآید، ما کسب تکلیف کردیم و فرماندهی دستور عقب نشینی داد.
** تا کی شما خوزستان بودید؟
تا زمانی که انجماد سیاسی صورت گرفت. بنی صدر که فرار کرد، جبهه سازمان یافت. آن وقت دیدم که من کاربردی ندارم. مجلس یکم آغاز به کار کرده بود. احمد سلامتیان نماینده مردم اصفهان، به همراه بنی صدر فراری شده بود. من در انتخابات میاندورهای مجلس شرکت کردم که 392 هزار رای آوردم که از آن به بعد به مجلس رفتم و پس از یک دورهی کوتاهی که در مجلس بودم به وزارت نفت رفتم.
** شما کاندیدای حزب جمهوری بودید؟
نه. من هرگز عضو حزبی نبودم و همواره در انتخاباتها مستقل شرکت کردهام. از حزب جمهوری آقای دیگری کاندیدا بود. حزبیها با من مخالف بودند. اتفاقا روز قبل از برگزاری انتخابات کاندیدای حزب را ترور کردند. وقتی ترور شد، عدهای راه افتادند در شهر و گفتند غرضی او را کشته است تا رای بیاورد. این تهمت به ما زده میشد تا اینکه قاتلش را دستگیر کردند. من به یکی از آن آقایانی که گفته بود غرضی او را کشته است، گفتم شما یک حلالیت از من بطلبید. گفته بود: تو بیا پیش من. من گفتم: نه شما باید بیایید.
عدهای جنگ را رها کردند
** چطور شما را برای وزارت نفت پیشنهاد دادند؟
آقای رجایی خدمت احمدآقا میروند. به احمدآقا میگوید: من به اطرافیانم میگویم وزیر نفت بشوید، میگویند نفت بو میدهد. ببینید غرضی وزیر نفت میشود. در نتیجه من به وزارت نفت رفتم. روزی که من به وزارتخانه رفتم، روزی 300 هزار بشکه نفت فروش داشتیم، اوپک 24 میلیون بشکه تولید میکرد و عربستان 10 و نیم میلیون بشکه تولید میکرد. در زمان وزارت من 24 میلیون بشکه شد 16 میلیون. عربستان شد 5 و نیم میلیون و تولید خودمان را به 4/2 رساندیم. در طول 4 سالی که وزیر نفت بودم، سالی 20 میلیارد دلار به کشور آوردم.
** بحث پایان جنگ چه زمانی در دولت مطرح شد؟
عدهای جنگ را رها کردند و به دنبال پستهای سیاسی آمدند. به امام گفتند پول و نیرو نداریم، نتیجهاش شد مرصاد. امام با آغاز عملیات مرصاد مردم را دعوت به صحنه کردند و مردم منافقین را از کشور بیرون کردند. امام یک کلمه میگفت، هزار نفر به جبهه میآمدند. برخی میگفتند اما چون خودشان در جبهه نبودند کسی نمیرفت.
مردم همان مردم هستند. مردم قویتر، بهتر و بصیرتر شدهاند. اوباما میگوید ما نمیتوانیم به ایران حمله کنیم چون مردم ایران در مقابل بیگانه مقاومتر شدهاند. مردم ایران سیاستمدار هستند.