سرویس سیاست مشرق - روزنامهها
و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و
اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید
همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت
ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور
با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*******
تب و تاب طبیب اعظم(ص)
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1- بالغ بر 500 سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندیهایش، دین را زیر سوال میبرد، ترور شخصیت و سرکوب میکند، خرافه و اسباب عقبگرد میشناساند و با آن میجنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت و یهودیت را چنان منکوب یا تحریف کند که یا به گوشه کلیسا و کنیسه بخزند، یا اینکه به استخدام دربیایند. دین، افیون تودهها و اسباب عقبماندگی جا انداخته شد و به ویژه در سدهای که گذشت، زیر دست و پا ماند. اسلام اما- هرچند تلاش شد سرنوشت مشابهی پیدا کند- همچنان از ملتهای رنج کشیده و انسانهای به ستوه آمده از جباریت مدرنیته دلبری میکند.
1- بالغ بر 500 سال است «تمدن مدرن» با همه توانمندیهایش، دین را زیر سوال میبرد، ترور شخصیت و سرکوب میکند، خرافه و اسباب عقبگرد میشناساند و با آن میجنگد تا نابود کند یا به گوشه انزوا بکشاند. غرب جدید موفق شد مسیحیت و یهودیت را چنان منکوب یا تحریف کند که یا به گوشه کلیسا و کنیسه بخزند، یا اینکه به استخدام دربیایند. دین، افیون تودهها و اسباب عقبماندگی جا انداخته شد و به ویژه در سدهای که گذشت، زیر دست و پا ماند. اسلام اما- هرچند تلاش شد سرنوشت مشابهی پیدا کند- همچنان از ملتهای رنج کشیده و انسانهای به ستوه آمده از جباریت مدرنیته دلبری میکند.
2- کار دین به برکت پیامبر اعظم(ص) آن قدر بالا گرفته که فلان مهره لیبرال تحتالحمایه شورای روابط خارجی آمریکا با اشاره به ستیزهگری غرب علیه اسلام میگوید «تز سکولارها درباره جدایی حکومت از دین، در جهان واژگونه شده است؛ به این دلیل که وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغرب زمین میتوانیم ببینیم. آنچه گمان میرفت رو به احتضار میرود یا مرده است، خوب یا بد، ظاهرا تجدید حیات کرده، برخاسته و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد، اکنون ستیزهگر شده و با برخی ادیان رسما درمیآویزد و میستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمیکند» (سروش، دانشگاه پاریس، مرداد 86) و «رفته رفته سکولاریسم وارد دوره میلیتانت (نظامیگرانه) و ستیزهجو میشود چون هاضمه قبلی را از دست داده است. سکولاریسم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه را نمیتواند ببلعد لذا ستیزهگر میشود.» (اسفند 88، دلفت هلند)
3- این جاذبه با وجود همه تخریبها و ترور شخصیتها- و حتی بدعملیها- از کجا میآید؟ فقط با یک نظریه جذاب روبرو هستیم یا نه، فراتر از ایده خوب، سیره و منش جذابی هم در میان است؟ پیامبر اعظم(ص) ستودنی و دوستداشتنی و دلباختنی است،چون غمخوار و شریک غم انسانها و «طبیب جمله علتها»ست. و مگر میشود رنجور و بیپناه باشی و طبیبی را که برای نوع رنجکشیدگان و محرومان و غمزدگان و دردمندان، خود را به آب و آتش میزند و از جان در حد هلاک مایه میگذارد، عزیز و محبوب نشماری؟! بهترین توصیفها را امیرمومنان(ع) درباره حضرت خاتمالانبیا(ص) فرموده «طبیب دوار بطبّه قد احکم مَراِهُمه و اَحمی موَاسِمُه». طبیبی بود- نه در مطب نشسته- که دنبال دردمند میگشت برای علاج و تسکین درد. آنجا که درد با مرهم و مسکّن چاره میشد، مرهمهایی محکم میبست. اما با همه جاذبه و مهربانی و عطوفتش، هر جا عفونت شدت گرفته بود، دریغ نداشت که موضع عفونت را داغ بزند. در نهایت جاذبه بود اما از داغ و دافعه به هنگام ضرورت دریغ نداشت. آموخت که اصل دین جاذبه است اما حریم و حصار آن، همان دافعهها و نهی از منکر و جهاد و مجاهدت با پلیدیها و فساد و طغیان و استکبار است.
4- کار از همینجا دشوار شد. پیامبر(ص) «رحمهًْ للعالمین» بود اما نمیتوانست «صلح کل» باشد. نمیتوانست بر سر حقوق ضعفا و محرومان یا حقوق الهی معامله و مصانعه و مداهنه کند؛ با همه تساهل و تسامح و حلم و گذشتی که داشت. جنگ و تخریب و ترور شخصیت از همینجا آغاز شد. روز اول دعوت، پرسید اگر بگویم دشمن پشت همین کوه کمین کرده، آیا باور میکنید؟ عوام و خواص و اشراف یکصدا گفتند بله که قبول میکنیم. ما از «محمد امین» جز راستی ندیده و نشنیدهایم. اما تا فرمود «من برای رسالت الهی مبعوث شدهام» و دعوت به حق و عدالت کرد، اشراف شوریدند و کوشیدند عوام جاهل را نیز علیه او بشورانند یا حضرت را در ذهن مردم، نعوذبالله ساحر و کاهن و مجنون و کذّاب جا بیندازند. ابتدا حربه «تطمیع» و سپس «تهدید و محاصره و تحریم و ترور و جنگ» را علیه رسول خدا(ص) بهکار گرفتند؛ که اگر پیشنهاد شاهنشاهی بر قریش و به عقد درآوردن یکی از دختران آنها را میپذیرفت، کار به توطئه و تهدید و تحریم و ترور و جنگ نمیکشید. جهاد کبیر و عدم تبعیت از اشراف و طواغیت را از همان روز اول آغاز کرد، آنجا که در پاسخ تطمیعها فرمود «اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند تا از رسالت الهی روی برگردانم، هرگز چنین نمیکنم». این منطق باصلابت، دشمن فراوان داشت؛ از سران قریش و امپراتورهای جهان، تا همراهان زیادهطلب و ریاستطلب و خودبنیاد. تا پایان تاریخ نیز هر ملت و حاکمیتی به آن حضرت اقتدا کرد، نوع این دشمنان ستیزهجو و متعدی را پیش روی خود خواهد یافت و این دشمنی خبیثان عالم، نشانه سلامت یک ملت و حکومت است.
5- از نشانههای عفونت، تب کردن است. اما هر تب کردنی علامت بیماری نیست، که گاه عین سلامت و فضیلت و کرامت است. اگر امیرمومنان(ع) درباره پیامبر(ص) فرمود «احمی مواسمه. بر عفونتها، داغهای سوزان میگذاشت»، این تعبیر از خود پیامبر است که «مثل المومنین فی توادّهم و تعاطفهم و تراحمهم مثلالجسد اذ اشتکی منه عضو تُداعی سایر الجسد بالسَّهَر و الحُمی. مثال مومنان در دوستی و عطوفت و مهربانی متقابل نسبت به یکدیگر، مثال یک پیکر است که اگر عضوی از آن به درد و شکایت آمد، سایر اعضا به واسطه بیخوابی و تب همراهی میکنند». بیدردی و بیتفاوتی نسبت به غمهای مردمان در مدینه و تمدنی که پیامبر بنا نهاد جایی نداشت. «اولویت» و «دلمشغولی» پیامبر(ص)، همین رنجهای مردم و درمان آن مطابق نسخه شفابخش الهی بود؛ حتی اگر در این راه چنان حریص و مشتاق و پیگیر باشد که از جان مایه بگذارد. «فلعلّک باخع نفسک». (آیه 3- سوره شعرا)
6- چنین رسالتی بیتردید اعلان جنگ به همه ظالمان و طاغوتیان و مستکبران و غارتگران حقوق مردم است. به تعبیر حضرت امام خمینی(ره)، مرز اسلام ناب با «اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدسنماهای بیشعور حوزههای علمی و دانشگاهی، اسلام نکبت و ذلت، اسلام پول و زر، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایهداران بر مظلومین و پابرهنهها و در یک کلمه اسلام آمریکایی» است. مگر میشود مدعی پیروی از رسول خدا(ص) بود اما با اشرافیت فاسد مفسد و غارتگر بیتالمال (در هر لباسی که باشد) و زالوصفتان و بزککنندگان مستکبران کنار آمد یا از حلقوم تودهها زد و در شکم سیریناپذیر اشراف ریخت؟ مگر میشود پیرو پیامبر اعظم(ص) بود و با جباران عالم سازش کرد؟ مگر میشود در میان مستکبران، دنبال پلیس خوب و معتدل برای ساخت و پاخت و مذاکره و معامله بود؟ به تأسی از همین منطق نبوی است که رهبر معظم انقلاب فرمودند «مبارزه با نظام سلطه و استکبار تعطیلپذیر نیست و آمریکا مصداق اتّم استکبار است... خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار». به تعبیر رسای حضرت امام خمینی(ره) «امروز خدا ما را مسئول کرده است. نباید غفلت نمود. امروز با جمود و سکون باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پابرجا داشت. من باز میگویم همه مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر لحظهای آرام گذارید، لحظهای آرامتان نمیگذارند».
7- اسلام ناب، یک هندسه کلّی تغییرناپذیر دارد که جهاد و مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، رکن ذاتی آن است. این فرمایش از امیرمومنان است که؛ «هرگاه آتش جنگ گداخته و شعلهور میشد، به رسول خدا پناه میبردیم، و او از همه ما در نبرد به دشمن نزدیکتر بود». این غلط ترویج شده در سالهای اخیر، دروغ بزرگی است که کسانی بگویند تهدید دشمن و سایه جنگ را باید با انفعال و دعوت به سازش برطرف کرد. اتفاقا برای تهدید نشدن و امنیت یافتن باید جنگید؛ اگر ملت و حاکمیتی پیشدستی کرد و برای دفاع از آرمانهایش جنگید، دشمنان نمیتوانند با او بجنگند اما اگر پیشدستی نکنند و به سینه دشمن طماع نکوبند، قطعا جنگ توأم با ذلت و شکست را به عمق خانه خویش خواهند کشاند. پیامبر(ص) به واسطه مقاومت در جنگ پرابتلا و تهدید احزاب بود که بشارت داد «الان نغزوهم و لایغزوننا. از امروز، ما با آنها میجنگیم و آنها با ما نمیتوانند بجنگند». و همانگونه هم شد. اما 30 سال بعد کار به جایی رسیده بود که امیرمومنان خطاب به لشکر ناهمراه و سستعنصر خویش میفرمود «به شما گفتم با دشمنان بجنگید پیش از آن که با شما بجنگند... به خدا سوگند با هیچ قومی در خانهاش نجنگیدند مگر آن که او را خوار ساختند. اما شما مسئولیت را به گردن یکدیگر انداختید و همدیگر را خوار کردید تا غارتگران تاختند» (خطبه 27 نهجالبلاغه) و «برای شما نقشه میکشند اما نقشه نمیکشید؛ از قلمرو اطراف شما میکاهند و به خشم نمیآیید. چشم از شما برنمیدارند و نمیخوابند اما شما در غفلت غوطهورید. به خدا سوگند خوارکنندگان یکدیگر، مغلوب شدند» (خطبه 34 نهجالبلاغه)...ادامه این روند قهقرا به مظلومیت جانسوز امام حسن مجتبی(ع) و سپس مصیبت کربلا انجامید.
8- نقطه مقابل پیامبر(ص) در درون جامعه اسلامی کجاست؟ قرآن میفرماید «ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم». شرط ثبات قدم و پابرجایی، یاری دین خداست و رویکرد از احکام الهی، بیثباتی و عقبگرد و عقبنشینی مقابل دشمن را به دنبال میآورد. دور شدن از فرهنگ مجاهدت و امر به معروف و نهی از منکر، موجب وارونگی و مسخ شخصیت میشود و آنجاست که فرد یا گروه از ابتذال و انحطاط به ابتهاج میآید به جای اینکه شرمسار شود، و از فضیلتها احساس شرم یا انزجار میکند؛ چون دستگاه سنجش و نگرش او زیر و رو شده است. به تعبیر امیرمومنان «نخست درجه از جهاد که باز میمانید، جهاد با دستانتان است، سپس جهاد با زبانتان و پس از آن، جهاد با دلهایتان. پس هر کس معروف را در دل نستاید و منکر را ناخوش ندارد، طبیعتش دگرگون میشود و بالای او جای پایین او قرار میگیرد و پایین وی به جای بالای او»؛ جای فضیلت و رذیلت- شرم یا شعف و شرف- در او وارونه میشود. آنگاه مایههای شرمساری را میستاید و اسباب شرف و عزت را مایه شرمساری میپندارد؛ درست مثل برخی اشراف امتیازطلب و انقلابیون پشیمان.
چند وقت پیش مشغول مطالعه اتوبیوگرافی یکی از فعالان ضدسرمایهداری آمریکا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بودم. یک جایی اوایل کتاب نویسنده از کار کردنش در یک کارخانه تولیدی لباس صحبت میکند و از اینکه دستمزد هفتگیاش 2/1دلار بوده است. دستمزدی که فقط و فقط هزینه گذران حداقل زندگی یک نفر را تامین میکرده است. نویسنده از تصمیمش برای صحبت با رئیس کارخانه و درخواست افزایش دستمزد سخن میگوید و چیزهایی تعریف و وضعیتی را در برخوردش با مالک کارخانه توصیف میکند که بسیار به کار فهم چرایی رهاشدگی مردم توسط مسؤولان دولت کنونی در ایران میآید. او میگوید وقتی وارد اتاق رئیس کارخانه شدم اولین چیزی که توجهم را به خود جلب کرد بوی بسیار خوش گل رز بود. بویی که از یک گلدان بزرگ پر شده با دهها گل رز خوشبو به مشام میرسید. گلهایی که قیمت هر شاخه آنها برابر با دستمزد یک هفته او بوده است و خب! نتیجه درخواست او هم چیزی جز شنیدن یک نه بزرگ نبوده است. همه مساله اما در همان گلدان پر از شاخههای گل رز پنهان شده است. جامعهای که در آن میشود حقوق دهها هفته یک کارگر را فقط به مصرف پر کردن یک گلدان برای یک روز درآورد، جامعهای است رهاشده در کام مناسبات وحشیانه بازار. در این جامعه درصد بسیار زیادی از مردم به کار تولید و چرخاندن چرخ انباشت سرمایه مشغولند و چون مسائل اساسی یک جامعه مسائلی است که مناسبات زندگی اکثریت جامعه پدید میآورد، لذا بار کاستیها و ناراستیها و شرایط بد زندگی نیز بر دوش همین اکثریت است. در این جامعه، اکثریت درآمدهای ناچیز دارند و فقر و فاقه و بیماری و آلودگی و هزار نارسایی اجتماعی دیگر که معلول ناتوانی در تامین استانداردهای مطلوب زندگی است، در یک رابطه علت و معلولی به آن (درآمد ناچیز) وابسته است و هر اتفاقی هم بیفتد؛ از جنگ گرفته تا قحطی و بیماری و فساد، همواره آن درصد بسیار ناچیز دارندگان و برخورداران میتوانند مطمئن باشند که گزندی نخواهند دید.
امروز در جامعه ما بویژه در کلانشهرها الزامات همین درآمد ناچیز است که ملت را به اسکان در خانههای کوچک در محلههای پرتراکم و شلوغ واداشته است. الزام همین درآمد ناچیز است که آنها را مجبور به استفاده از خودروهای بیکیفیت میکند و در تحلیل نهایی همین درآمد ناچیز است که شهرهای بزرگ را متراکم و آلوده و پرتنش کرده و همانگونه که گفتیم بار این همه دشواری فقط بر گردن همان اکثریتی است که درآمد ناچیز دارند. مسائلی که گفتیم مسائل همین اکثریت است و معلول همان جریان ناعادلانه توزیع منافعی که متاسفانه در کشور ما بهوجود آمده است. این قشر ناچیز انگاشتهشدهای که تقریبا همه جامعه شهری ما را شامل میشود، همانهایی هستند که آمار مرگومیرشان در روزهای آلوده سرسامآور میشود. این قشر همانهایی هستند که مشتری شیرهای فرآوری شده با پالم و چربیهای گیاهیاند. همانهایی هستند که مجبور به مصرف برنجهای وارداتی هستند. همانهایی هستند که روزنامههای زنجیرهای قابلمه بهدست مینامندشان و همانهایی هستند که بار تامین نیروی انسانی دفاع از مملکت را بر دوش کشیدند. اینها در روزهای آلوده تهران تنها میتوانند به حاشیه شهر بگریزند و در نهایت سوار بر پرایدها و پیکانها و پژوهای نامرغوب وطنی سری به شمال بزنند و 3-2 روزی را در جنگل و در کنار دریا در چادرهای برزنتی به تقلای بلعیدن هوای پاک مشغول شوند. آن هم اگر آن درصد کم دارندگان و برخورداران و تصمیمگیرندگان صلاح بدانند که چرخ تولید ثروت شهرهای کلان بویژه تهران را کمی آهستهتر بچرخانند و 3-2 روزی شهر را تعطیل کنند. در تحلیل نهایی آنهایی که ماهانه دهها میلیون دستمزد و پاداشهای کلان میگیرند و وامهای درست و حسابی با بهرههای ناچیز عایدشان میشود و در قسمتهای ایدهآل شهر زندگی میکنند، هیچ وقت ضروری نمیبینند شرایط را تغییر دهند. تهرانی که آنها در آن زیست میکنند شهر مطلوبی است و اگر هم روزهایی بشدت آلوده میشود میتوانند بدون اینکه بخواهند روند امور را مختل کنند یک چند روزی ایران را به مقصد یک جای خوش آبوهوا در آن سوی مرزها ترک کنند. پس چه لزومی دارد سختی حل مشکل را به دوش بکشند وقتی عوارض هر نوع نابسامانی گردنگیرشان نمیشود. یک سفر خارجی زاهدانه! یک هفتهای هم حداقل 40-30 میلیون تومان آب میخورد یعنی چیزی نزدیک به 40-30 ماه حقوق یک کارگر و البته کمی کمتر از دستمزد یک ماه یک مدیر میانرده و ببینید این چقدر شبیه همان داستان گلدان خوشبوی گلهای رز است.
مساله بهسادگی مغایرت مسائل مسؤولان دولتی مملکت با مسائل اکثریت مردم است. آنجا که همه هموغم و توشوتوان دولت مصروف زدودن موانع بر سر راه سرمایهداری مالی و تجاری میشود دیگر نمیتوان انتظار این را داشت که سهم مشکله آلودگی هوای تهران و کلانشهرهای دیگر چیزی جز شعار باشد. شعارهایی هم که بیشتر کارکرد انتخاباتی داشتند و وقتی خیال آن خانم مدیر راحت شد که دیگر پتروشیمیهای کشور بنزین تولید نمیکنند و همسر عالیقدرشان میتواند با خیال آسوده به کار واردات بنزین بپردازد، به گوشهای پرتاب شدند و دیگر خبری از جار و جنجال و آه و افغان روزنامههای زنجیرهای هم نیست و سیل گسترش سرطانی که میگفتند و مینوشتند هم لابد مهار شده است و مهار هم که نشده باشد مساله همان کسانی است که در معرضش هستند نه مساله مدیران کشور!
در مملکتی که رهبر آن در منطقهای از تهران ساکن است که جزو آلودهترین و پرتراکم و پرترددترین نقاط شهر محسوب میشود و با وجود توانایی تغییر مکان برای ایشان، هنوز هم برای اینکه مساله ایشان مساله مردم است، در همان محل باقی ماندهاند، دیگر چه جایی برای فکری جز انحراف نخبگان از آرمانهای مردم و انقلاب باقی خواهد ماند؟ از دید بسیاری از این تکنوکراتهای یقه بسته هنوز هم همان نسخه کرباسچی راهحل نهایی تهران و ایران است؛ خروج ندارها!
کوبا بدون فرمانده ؛تداوم یا توقف انقلاب مسئله این است؟
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
فیدل هم رفت. آمریکای لاتین شاید بیش از هر چیز با چه گوارا، ادبیات، گابریل گارسیا مارکز، سیگار برگ و فیدل در ذهن تاریخی ملت های دیگر حک شده است. هر کسی می خواهد از آمریکای لاتین سخن بگوید بعید است که به یکی از این ها اشاره ای نکند. همچنین در تاریخ سیاسی جهان، شاید کوبا بیش از هر چیزی با بحران اتمی سال 1962 و شکل گیری تئوری بازی ها در اوج جنگ سرد، در خاطره ها مانده است. اکتبر 1962 کوبا به مرکز بحرانی تبدیل شد که جهان را بیشتر از هر زمان دیگری در آستانه جنگ اتمی قرارداد. سارتر در کتاب جنگ شکر می نویسد: در بحبوحه سال های انقلاب کوبا که چه گوارا به کمک فیدل رفته بود و سعی می کردند آینده ای دیگر برای کوبا به وجود بیاورند، به کوبا رفتم تا گفت و گویی با چه گوارا داشته باشم. در ساعتی از نصف شب، وقتی برای ملاقات به من داده شد. در حالی که آن ساعت زمان خواب همه بود، دیدم که چه گوارا با سیگار برگی بر لب و بسیار سرزنده پیش من آمد. وقتی زمان بد ملاقات را مطرح کردم گفت که الان وقت خواب نیست، باید کار کرد اما چه گوارا در کوبا نماند و به دنبال آزاد کردن بند های استعمار از پیکر مردمانی دیگر در جایی دیگر از آنجا رخت بربست. چه گوارا مرد ماندن نبود. باید می رفت. ولی فیدل برعکس چه گوارا ظاهرا مرد ماندن بود، او ماند و نزدیک به نیم قرن در کوبا در چند کیلومتری مرز های آمریکا همچنان علیه امپریالیسم آمریکا جنگید. فیدل کاسترو قدرت را در کشور کوبا طی انقلابی در سال 1959 به دست گرفت و برای مدت 49 سال با تلفیقی از کاریزما و اراده آهنین خود بر این کشور حکومت کرد. وی اقدام به ایجاد یک نظام کمونیستی تک حزبی در کوبا کرد و در دوران جنگ سرد همواره به عنوان یک چهره کلیدی مطرح بود.
فیدل هم رفت. آمریکای لاتین شاید بیش از هر چیز با چه گوارا، ادبیات، گابریل گارسیا مارکز، سیگار برگ و فیدل در ذهن تاریخی ملت های دیگر حک شده است. هر کسی می خواهد از آمریکای لاتین سخن بگوید بعید است که به یکی از این ها اشاره ای نکند. همچنین در تاریخ سیاسی جهان، شاید کوبا بیش از هر چیزی با بحران اتمی سال 1962 و شکل گیری تئوری بازی ها در اوج جنگ سرد، در خاطره ها مانده است. اکتبر 1962 کوبا به مرکز بحرانی تبدیل شد که جهان را بیشتر از هر زمان دیگری در آستانه جنگ اتمی قرارداد. سارتر در کتاب جنگ شکر می نویسد: در بحبوحه سال های انقلاب کوبا که چه گوارا به کمک فیدل رفته بود و سعی می کردند آینده ای دیگر برای کوبا به وجود بیاورند، به کوبا رفتم تا گفت و گویی با چه گوارا داشته باشم. در ساعتی از نصف شب، وقتی برای ملاقات به من داده شد. در حالی که آن ساعت زمان خواب همه بود، دیدم که چه گوارا با سیگار برگی بر لب و بسیار سرزنده پیش من آمد. وقتی زمان بد ملاقات را مطرح کردم گفت که الان وقت خواب نیست، باید کار کرد اما چه گوارا در کوبا نماند و به دنبال آزاد کردن بند های استعمار از پیکر مردمانی دیگر در جایی دیگر از آنجا رخت بربست. چه گوارا مرد ماندن نبود. باید می رفت. ولی فیدل برعکس چه گوارا ظاهرا مرد ماندن بود، او ماند و نزدیک به نیم قرن در کوبا در چند کیلومتری مرز های آمریکا همچنان علیه امپریالیسم آمریکا جنگید. فیدل کاسترو قدرت را در کشور کوبا طی انقلابی در سال 1959 به دست گرفت و برای مدت 49 سال با تلفیقی از کاریزما و اراده آهنین خود بر این کشور حکومت کرد. وی اقدام به ایجاد یک نظام کمونیستی تک حزبی در کوبا کرد و در دوران جنگ سرد همواره به عنوان یک چهره کلیدی مطرح بود.
کوبا بدون فیدل
هرچند آمریکا و متحدان این کشور از «فیدل کاسترو»ی انقلابی یک چهره دیو خو و خطرناک ساخته بودند، اما کاسترو در میان بسیاری از کشور های چپگرا به ویژه در نظام های سوسیالیستی آمریکای لاتین و آفریقا چهره ای بسیار محبوب و مورد تحسین بوده است. اکنون مرگ او که پیش از این یک پرسش اساسی را برای آینده کوبا مطرح می کند، به نظر مشکل چندانی برای رائول کاسترو که پیش از این جایگاه خود را در قدرت مستحکم کرده است، به وجود نخواهد آورد. فیدل کاسترو که 9 رئیس جمهور آمریکا را تجربه کرد، این کشور را با انقلاب 1959 از تفرجگاه آمریکایی های ثروتمند، تبدیل به کشوری کرد که سمبل مخالفت و مقاومت در برابر آمریکا بود. وی عملیات خلیج خوک ها را که توسط CIA و برای تصرف خاک کوبا در سال 1961 طراحی شده بود، ناکام گذاشت و همچنین از چندین و چند سوء قصد به جان خود جان سالم به در برد.
صدای رسای آمریکای لاتین
فیدل کاسترو که تقریبا در تمام طول دوران زمامداری خود همواره با لباس نظامی سبز رنگ و سیگار هایی بر لبش شناخته می شد، صدای رسای انقلابی را در آمریکای لاتین نمایندگی می کرد. فیدل کاسترو با نظام انقلابی خود لیبرال ها و نظام سرمایه داری را کنار زد و مدارس و بیمارستان ها و خدمات عمومی دیگر را در اختیار فقیران قرارداد تا جایی که کوبا مشهور به کشوری شد که در آن هیچ فقیری وجود ندارد، هرچند خبری از زندگی مرفه هم در آن نیست اما گرچه فیدل توانست با این نظام حمایت های گسترده ای را در بین جامعه کوبا و به ویژه قشر ضعیف این کشور به دست آورد، همواره مخالفان و منتقدانی نیز در این جامعه علیه وی و سیاست های وی سخنرانی کردند که البته اغلب آن ها بخش بزرگی از زندگی خود را در تبعید در آمریکا به سر بردند. در نهایت نه واشنگتن، نه منتقدان در تبعید و نه پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی هیچ کدام نتوانست کاسترو را از قدرت به زیر بکشد، بلکه این یک بیماری مزمن بود که وی را ناچار به واگذار کردن قدرت به برادر جوان تر خود رائول کاسترو در 2006 به شکل موقت و در 2008 به شکل رسمی کرد.
هرچند رائول کاسترو همواره برادر بزرگ خود را تحسین کرده و خود را دنباله رو وی دانسته است، اما در دوران زمامداری رائول کوبا تغییرات زیادی را به چشم دیده است. اصلاحات اقتصادی مبتنی بر نظام بازار و موافقت با ایالات متحده برای برقراری روابط دیپلماتیک و کاهش تنش ها از جمله این تغییرات است. اوج این تغییرات را می توان در سفر باراک اوباما به کوبا دید.
با این حال فیدل کاسترو حضور اوباما در هاوانا را در ادامه اثر یک دومینوی سیاسی می دید که قرار بود چپ ها را کنار بزند. از این رو فیدل پس از 17 سال غیبت، در سال 2014 در کنگره حزب کوبا حاضر شد تا آخرین توصیه های انقلابی خود را گوشزد کند. او برای این سخنرانی تاریخ 19 آوریل را برگزید که مصادف با پنجاه و پنجمین سال شکست آمریکا در خلیج خوک ها بود. فیدل کاسترو اعلام کرد: «ایده های کمونیستی کوبا در این سیاره پایدار خواهد ماند و دستاوردهایشان ادامه پیدا می کند» و در ادامه افراد حاضر را به «مبارزه بدون آتش بس» دعوت کرد. اهمیت تاکید کاسترو بر ارزش های انقلابی آنجا خود را نشان می دهد که مردم این کشور می بینند به رغم گذشت دو سال از آغاز روابط سیاسی واشنگتن-هاوانا، گشایش سفارت خانه، کاهش محدودیت های مسافرتی، آغاز پرواز های تجاری و انعقاد چند توافق نامه از طریق مذاکره، کماکان تحریم های شدید آمریکا علیه کوبا پابرجاست و البته به نظر نمی رسد در آینده این وضعیت تغییر کند زیرا سایه آرمان ها و سیاست های فیدل کاسترو در نبودش نیز همچنان در کوبا پررنگ خواهد بود مگر آن که در غیاب فیدل کاسترو اعضای حزب و رئیس جمهور بدون احساس فشار از سوی رهبری انقلابشان، تصمیم بگیرند به امید دست یابی به رونق اقتصادی از آرمان های خود دست بردارند.
نوانديشان ديني يا معارضان سياسي
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
چند ماهي است رسانههاي فارسيزبان غربي در قالب مقالات علمي و شبهعلمي به فراز و فرود عملكرد نوانديشان ديني در ايرانِ پس از انقلاب اسلامي ميپردازند. بخشي از اين نوشتارها پروسه مذكور را شكسته خورده توصيف و بخشي تلاش كردهاند بدون قضاوت آن را ساختارمند يا تبيين كنند. آخرين نمونه در آبان امسال توسط يكي از اساتيد ايراني كالج فلسفه و دين در پنسيلوانيا نگاشته شد كه جريان نوانديشي ديني در ايران را در سه گرايش: 1ـ اصلاح فكر ديني؛ 2ـ بازسازي دين و 3ـ معنويتگرايي فراديني، تقسيم و هر يك را تبيين كرده است. ذكر شمهاي درباره آنچه با هويت «نوانديشان ديني» شناخته ميشود را لازم ديدم كه با زبان ژورناليسم به آن اشاره كنم.
1ـ بدون ترديد استخدام واژگان «نوانديشان ديني» به عنوان برند و تابلوي هويتبخش براي نشان دادن امري مستقل از وضع موجود پس از انقلاب اسلامي و نماياندن آن به عنوان عرصه تئوريك است. اما حقيقت ماجرا را بايد نوعي واكنش سياسي به نظام مستقر دانست. نقطه عزيمت جايابي چهرههايي كه ذيل اين تابلو نشستهاند، از مواجهه سياسي با حاكميت مستقر شروع شد. اما به خاطر تعلقات دانشگاهي و روشنفكري، مفهوم نوانديشي را براي مخفي كردن منازعه سياسي به كار گرفتهاند تا با القاي بيطرفي در منازعات روزمره، اعتماد تئوريكپسندان را جلب كنند كه البته در اين مسير هيچ موقع موفق نشدهاند.
بنابراين وقتي غلبه ذهني اين جماعت پيدا كردن اهرمهايي براي تهديد و تحديد نظام ديني مستقر است ميتوان گفت هر سه گرايش اصلاحي به سكولاريسم ختم ميشود و سكولاريسم نيز نميتواند امري نو تلقي شود. اصلاح فكر ديني براي پيراسته كردن بخش سياست از دين مفهومسازي ميشود، بازسازي دين نيز با هدف دنيويكردن دين است كه باز به سكولاريسم ختم ميشود و معنويتگرايي فراديني نيز هماني است كه جناب ملكيان آن را مانند فيزيك و شيمي داراي متد ميداند و در عرف و ادبيات ديني زمانه ما «معنويتسكولار» يا «عرفانهاي كاذب» لقب گرفته است. بنابراين فردي كردن امر ديني شايد در عرصه دينپژوهان طرفداراني داشته باشد. اما بايد پذيرفت كه اين موضوع نه تنها «نوانديشي» نيست بلكه «كهنهانديشي» و ميراث 400 ساله تمدن مغرب است.
اين جماعت هر موقع سفره نوانديشي خود را پهن كردهاند و به هر موضوعي و از هر كجا وارد شدهاند با حمله به جمهوري اسلامي از آن خارج شدهاند. در تفسير مولانا به جمهوري اسلامي ميتازند، در مطالعه علماي سلف تشيع به جمهوري اسلامي ميتازند. در تحولپذير خواندن معرفت ديني جمهوري اسلامي را مينوازند و در فهم علمي و روشمند دين باز در همين وادي وارد ميشوند. بنابراين بهترين نام براي نوانديشان ديني اين است كه آن را يك «جريان سياسي» معارض با نظام جمهوري اسلامي بدانيم كه فراتر از زمان و مكان موجود نسخهاي ارائه نكردهاند و دغدغه آنان نيز جز نبود نظام مستقر چيز ديگري نيست. بنابراين عنوان فعلي اين جريان مفهومي است كه دچار كجتابي شده و در معنادهي به گفتمان و رفتار اعضاي اين تابلو و اين هويت ناقص است.
2ـ اين جريان در نفي وضع موجود و تخريب سامانههاي ديني قابل دريافت فعلي بسيار تلاش كرده، اما جايگزيني براي حيات سياسي ـ اجتماعي بوم جامعه خود ارائه نكرده است. هيچ مدل درونديني براي ترميم آنچه نميپسندد، ارائه نكرده و شايد علت شكست آنان (كه در پژوهشهاي شبهعلمي اخير بدان پرداخته ميشود) همين باشد.
3ـ اين جريان در روش انديشهورزي به روشهاي برونديني روي آورده كه به صورت طبيعي بر معرفت سيال و شالودهشكن استوارند. مثالآوري آنان معمولاً از مشارب غيرديني است، به همين دليل از عمقبخشي به آنچه عرضه ميكنند، عاجزند. روشهاي پستمدرن به آنان چنين تجويز ميكنند كه بايد به بنيانهاي ديني نيز وارد شوند تا به تعبير خود بتوانند از دين رازگشايي و اوهامزدايي كنند. به همين دليل به نقطهاي ميرسند كه اجتهاد در اصول را هم جايز ميدانند تا بتوانند قوارههاي علمي خود را كه بر معرفت نسبي سوار هستند، كارآمد و مؤثر ببينند.
اجتهاد در اصول برگرفته از روشهاي علمي پستمدرن و پساساختارگرانه علوم انساني غرب است كه ترجمه همان جوهرستيزي، شالودهشكني و تكثر چشماندازهاست. آنچه نوانديشان ديني ارائه ميدهند اگر به تغيير نگرش هم منجر شود، مسير جديدي به سوي ناكجاآباد است. فرض كنيد مردم از سروش بپذيرند كه آنچه در قرآن ميخوانيم عيناً كلام خدا نيست، بلكه ترجمه پيامبر است يا عصمت قابل درك نيست، خوب ثم ماذا. حالا بايد چه كرد؟ مسلماني با قرآن جديد دچار چه قبض و بسطي خواهد شد و زندگي انساني يك مسلمان چه صورتي مييابد؟ بنابراين ايجاد ترديد بدون ارائه سامانه جديدي كه بيقراري را پايان دهد و فلسفه زندگي با جوهره مسلماني را به نمايش گذارد، ديده نميشود.
4ـ مفاهيم گفتماني اين جريان معمولاً وارداتي است و از پارادايم تجربه شده غرب پيروي ميكند. «عصري شدن دين»، «عرفي شدن دين»، «ايدئولوژيزدايي از قدرت»، «پروتستانتيسم ديني»، «اومانيزم الهي»، «قداستزدايي از قدرت» و... مفاهيم درون ديني نيستند و همه نيز در نوبت مبارزه با نظام مستقر قرار دارند. آنچه روشنفكران به اصطلاح ديني ما را گرفتار كرده، اين است كه نتوانستهاند مبتني بر معرفت ذاتي به نوگرايي روي آورند. دليل اصلي آن نيز اين است كه نه تنها در كاويدن دين، بر روشهاي درونديني تكيه نميكنند كه آنها را به سخره ميگيرند.
5ـ سياست دينمحور يا اسلام سياسي به كلي از انديشه نوانديشان ديني خارج شده است و نه تنها براي چگونگي آن نسخهاي ندارند كه چيستي آن را هم نفي ميكنند، اما مدلهاي جايگزين براي نظام مستقر را به سكولاريسم و ليبراليسم و پارادايم حاكم در غرب ارجاع ميدهند. عقب راندن دين از عرصه اجتماعي و سياسي غايت آمال آنان است و دين را امري فردي ميدانند كه به فرد و خالق مربوط ميشود. حال اگر بپذيريم كه نوانديشان ديني، دين را فاقد صلاحيت براي امر سياسي ميدانند و از قاعده قيصر به راه خود و كليسا به راه خود استفاده ميكنند، چرا خود را نوانديش مينامند؟ آنچه آنان ارائه ميدهند در يك مسير تكاملي 400 ساله در غرب به وضع موجود رسيده است. بنابراين ميتوان مدعاي آنان را از نوانديشي ديني به دالان تحجر سياسي كشاند و آنجا ذبح كرد. آوردههاي لوتر و كالوند در روش و رفتار چگونه ميتواند نوانديشي ديني آن هم در تفكر اسلامي باشد؟ بنابراين نوانديشان ديني با حذف سياست از تفكر شيعي از جامعيت دين عدول كردند و براي بازسازي آنچه پيراسته كردهاند به تجربهها و روشهاي برون ديني پناه ميبرند و مثالآوري آنان در فلسفه و سياست، جوامع و انديشمنداني هستند كه بنيانهاي فكري و سياسي آنان در بستر معرفت خودبنيان رشد نموده است.
6 ـ حصر «اجتهاد» در حوزه روحانيت و ديده نشدن دانشگاهيان در پروسه روزآمدي احكام ديني، نوعي «حسادت مزمن» را براي روشنفكران ديني به ارمغان آورده است. به رسميت شناخته نشدن در تفسير دين به جرم دانشگاهي بودن، روشنفكران به اصطلاح ديني را در هجوم به حوزه علميه ترغيب نموده است و كمپنداريشان از سوي جامعه دينباور را با هجمه به اهل اجتهاد جبران ميكنند. برخي از اين افراد وقتي به نام يا نظر علماي تراز اول تشيع (مراجع حي) ميرسند چنان تحقيرآميز سخن ميگويند كه گويي با يك عقبمانده ذهني ـ زماني مواجهند. اين رويه قبل از اينكه به تضارب افكار برگردد به حسادت ناشي از انحصار اجتهاد بر ميگردد. از اينكه مردم براي مسائل دينيشان به نوانديشان ديني مراجعه نميكنند، عصبانياند و علت آن را نيز نه ريشهدار بودن پيوند مردم و علماي تشيع كه عوامگرايي، سادهانديشي و ضعف عقلانيت مردم ميدانند.
7 ـ برخي از آنان ضمن رد نظام جمهوري اسلامي، آن را نيز عرفي شده ميدانند كه دين را به انحراف كشانده است، به طور مثال سپردن انتخاب نيابت امام زمان به پروسه مردمسالاري يا كاركرد مجمع تشخيص مصلحت را به عنوان نمونههايي از امر عرفي ميدانند. اما حقيقت نوانديشي ديني كه كارآمدي دين در عرصه سياسي و اجتماعي را به ارمغان ميآورد، همين اقدامات است. حضرت امام بزرگترين نوانديش ديني بود كه كارآمدي دين در عرصه سياسي و اجتماعي را در جهان مدرن تئوريزه كرد، اما آنچه انتخاب نايب امام زمان را به مردم ميسپارد يا مجمع تشخيص مصلحت را مأمور انجام خلاف شرع در احكام ثانويه مينمايد همان «اجتهاد پويا» است كه در قالب زمان و مكان دين را تفسير مينمايد. بنابراين به جاي نوانديشان ديني «مجتهد زمانشناس» مينشيند و روشهاي اجتهاد نيز با مقتضيات درون ديني انجام ميشود. اشتراك گفتماني نوانديشان ديني با گفتمان غرب و احساس هارموني آنان نسبت به نظام جمهوري اسلامي به تقليل جايگاه انديشهورزي آنان انجاميده است و آنان را به معترضان سياسي وضع موجود تقليل داده است، اما اگر اين معارضه بتواند حوزه علميه را به تحريك وادارد و حوزه بتواند براي معضلات سياسيـ اجتماعي و فرهنگي روز، نسخهاي كارآمد توليد كند، ميتوان يك خاصيت (تحريككنندگي) براي معارضان سياسي (نوانديشان ديني) قائل بود.
حاکمیت اخلاق، نیاز امروز جامعه
سیدرضا صالحی امیری در ایران نوشت:
روزهای پایانی ماه صفر، ایام حزن و اندوه اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و رحلت برترین بنده خدا، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی(ص) و شهادت دو فرزند گرامیاش، امام حسن مجتبی(ع) و امام علیابن موسیالرضا(ع) است. پیامبر گرامی اسلام(ص) هدف از بعثت و رسالت خود را به کمال رساندن مکارم اخلاقی میداند. خداوند متعال نیز در قرآن کریم او را به «خُلق عظیم» یعنی دارای اخلاق نیکوی برجسته میستاید. خاندان اهل بیت علیهم السلام نیز که پرورش یافته مکتب نبی مکرم اسلام هستند، اسوه های اخلاق و نمونههای عملی فضایل اخلاقی برای راهنمایی و هدایت انسان هستند. به بیان دیگر پشتوانه اخلاقی و معرفتی و مهمترین سرمایه فرهنگی جامعه دین و آموزههای دینی و مصادیق عملی آن یعنی همین چراغهای هدایت هستند.
اخلاق مهمترین سرمایه بشری و شاخصه اصلی فرهنگ ایرانی اسلامی است. جامعه اخلاق مدار، در مسیر توسعه و دستیابی به فضیلتهای انسانی حرکت میکند و جامعه بیاخلاق، هر روز در افول فضایل و غلبه رذایل اخلاقی غرق میشود. اخلاق، هویت دینی و فرهنگی ماست و اگر بخواهیم میزان پایبندی به هویت و ریشههای فرهنگی خود را بسنجیم، بهترین شاخص چیزی جز اخلاق و شقوق مختلف آن نیست. انقلاب اسلامی ملت بزرگ ایران هم به رهبری امام خمینی(ره) با هدف حاکمیت اخلاق صورت گرفت و چارچوبهای ارزشی نظام برخاسته از آن هم جدا از فضایل اخلاقی نبود. بیسبب نیست که در دهه نخست انقلاب و با وجود شرایط دشواری که تغییر نظام و عدم تثبیت نظام جایگزین از یک سو و جنگ تحمیلی از سوی دیگر ایجاد کرده بود، ما شاهد در اوج بودن شاخصهای اخلاقی و رفتار کرامت مندانه جامعه بودیم. ایثار و از خود گذشتگی، صداقت و راستگویی، صبر و مدارا، سازگاری و همزیستی و رشادت و ایستادگی مقابل دشمنان و دهها خصلت نیکوی دیگر، ویژگیهای اخلاقی جامعه آن روز بود. هویت فرهنگی ما که نشأت گرفته از همان درخت تنومند انقلاب است، در دهههای اخیر در معرض تهدیدهای جدی قرار گرفته و بیسبب نیست که رهبر معظم انقلاب، همواره دغدغه های خود را نسبت به این عرصه متذکر میشوند. واقعیت این است که در جامعه امروز با یک چالش اخلاقی مواجهیم. متأسفانه انگزنی، تخریب، افشاگری و انتقامجویی تبدیل به یک عارضه سیاسی در جامعه ایران شده است. از سوی دیگر نتایج پیمایش ها و نظرسنجیها نسبت به میزان پایبندی مردم به رعایت اخلاق و شاخصهای اخلاقی، وضعیت مناسبی را ترسیم نمی کند. از اینرو مهمترین نیاز جامعه ما، رعایت اخلاق و بازگشت به ارزشهای اخلاقی است.
دولت یازدهم با درک این ضرورت، گفتمان فرهنگی خود را که بر گرفته از گفتمان نظام و رهبری است، بر چهار پایه دیانت، عقلانیت، عدالت و اعتدال فرهنگی بنیان نهاده و در سه سال گذشته با برچم اعتدال در پی توسعه و تعالی اخلاقی جامعه بوده است. همین توجه موجب شده تا در این دولت، سرمایه اجتماعی تا حدودی ارتقا و اعتماد جامعه بازیابی شود. اگرچه عده ای ناآگاهانه با تخریب و تضعیف دولت، در این مسیر، مانع ایجاد میکنند. اما دولت مصمم است تا بدون وارد شدن به حاشیه با همان رویکرد اعتدالی، قطار پیشرفت کشور را به سمت قلههای اخلاق و فضیلت پیش ببرد. رویکردی خردورزانه، فعالانه و صبورانه در جامعه برای دور شدن از ورطه افراط و تفریط که میتواند ما را به حاکمیت اخلاق و بازتولید سجایای اخلاقی و آموزههای دینی رهنمون سازد.
پول سرد؛ پاسخ معمای نقدینگی
علی قنبری در شرق نوشت:
در اواخر عمر دولت دهم، بحث پول داغ در کشور مطرح شده بود؛ بهطوریکه آنقدر سرعت رشد تورم بالا بود که هیچکس پول نقد نگهداری نمیکرد و بهاینترتیب کاهش حجم پول و خروج پول از چرخه تجاری و کاهش سرعت گردش پول کلید خورد و پدیده دلاریزهشدن در حال وقوع بود؛ بنابراین دولت یازدهم، بهدرستی همه تمرکز خود را بر انضباط پولی و کاهش تورم و کنترل تورم گذاشت و امروز، پدیده افزایش نقدینگی را میتوان به پدیده پول سرد تفسیر کرد. بههرحال بهزودی مجلس باید به طور همزمان به بررسی بودجه سال ٩٦ و برنامه ششم توسعه بپردازد. بخشی از نقش بودجه، تعریف و تبیین سیاستهای مالی دولت است که سیاستهای پولی نیز باید با آن همخوان باشد؛ بنابراین بررسی و نگاهی به روند حجم نقدینگی، میتواند در تعریف و بررسی این سیاستهای مالی نقش اساسی داشته باشد؛ حجم نقدینگی، بیش از یک سال است از آستانه روانی هزار هزار میلیارد تومان گذشته است و سؤالهایی مبنی بر اینکه نقدینگی کجاست، ریشه در سؤالات پیشین دارد؛ یعنی، معمای رشد نقدینگی بدون افزایش تورم و اینکه رشد اقتصادی، کمتر از میزان افزایش نقدینگی واقعی است؟ در واقع بخشی از موضوع نقدینگی، به توهم اذهان عمومی درباره نقدینگی برمیگردد.
مردم نقدینگی را پول و اسکناس در دست خود و سپردههای جاری میبینند و شبهپول را لحاظ نمیکنند و این توهم موجب میشود با توجه به رشد منفی حجم پول در سالهای ٩٢ و ٩٣ انتظار کاهش نقدینگی را هم داشته باشند و بعد سؤالاتی مبنی بر اینکه نقدینگی کجاست مطرح شود؛ درحالیکه نزدیک به یک دهه است حجم غالب نقدینگی را شبهپول تشکیل میدهد و رشد نقدینگی مبتنی بر رشد شبهپول است. سؤال جدی دیگر حول بحث نقدینگی، چرایی رشدنداشتن تورم به موجب رشد نقدینگی است که پاسخ آن با توجه به تعریف رابطه مقداری پول در سرعت گردش پول است و بهاینترتیب بحث جمود داراییها که خارجشدن پول از چرخه تجاری و در واقع صفرشدن سرعت گردش پول است به منفیشدن رشد سرعت گردش پول برمیگردد.نقدینگی از دو جزء پول و شبهپول تشکیل میشود که با نگاهی به روند این ترکیب، اجزای نقدینگی در نمودار شماره یک ملاحظه میشود که بخش غالب نقدینگی در کشور را بخش شبهپول تشکیل میدهد. در واقع در یک دهه اخیر، روند ترکیب اجزای نقدینگی به نفع شبهپول تغییر کرده است؛ در واقع افزایش نقدینگی از جنس چاپ اسکناس و پول یا سپرده دیداری مردم نزد بانکها نبوده، بلکه شامل سپردههای غیردیداری نزد مؤسسات غیربانکی، سپردههای سرمایهگذاری کوتاهمدت و بلندمدت و سپردههای قرضالحسنه پسانداز است.ترکیب نقدینگی نسبت به اجزاي تشکیلدهنده آن، از این نظر مهم است که هر چه شبهپول بیشتر از حجم پول در نقدینگی باشد، بُعد غیرتورمی نقدینگی بیشتر بوده و اگرچه با تأخیر، اما اثر بیشتری بر رشد اقتصادی خواهد گذاشت. با بررسی روند رشد اسمی نقدینگی و اجزای آن در نمودار شماره دو: در صورت واقعیکردن سه شاخص رشد حجم نقدینگی، رشد حجم پول و رشد شبهپول ملاحظه میشود که حجم واقعی پول از روند منفی نیز برخوردار بوده که با کاهش تقاضا موجب رکود غیرتورمی میشود. در واقع در اجرای سیاست رکود غیرتورمی از طرف دولت یازدهم، رشد شبهپول واقعی از رشد نقدینگی واقعی بیشتر هم بوده است. (نمودار شماره ٣) .از ابتدای دولت یازدهم تاکنون، عامل رشد نقدینگی از پایه پولی به ضریب فزاینده تغییر یافته و همزمان، سهم شبهپول از نقدینگی نیز بالا رفته است. از سوی دیگر، در این مدت ترکیب پایه پولی نیز به طرف افزایش سهم داراییهای خارجی تغییر یافته است. این موضوع نیز در پاسخ به علت کاهش تورم با وجود افزایش نقدینگی، کمک میکند، اما در شش ماهه اول سال ٩٥ این شاخص با افت همراه بوده است. این در حالی است که سایر اجزای پایه پولی، شامل خالص مطالبات بانک مرکزی از بخش دولتی در ١٢ ماهه منتهی به شهریور ٩٥ با رشد ٢٠٣,٥ درصدی مواجه بود و سهم ١٥.٩ واحد درصدی را در رشد ٢٠.٤ واحد درصدی پایه پولی داشته است.در کل باید گفت بیشترین بخش نقدینگی در بانکها و از جنس بدهی است. دولت به بانکها و بانک مرکزی بدهکار است که این بدهکاریها، بخشی از حجم نقدینگی را تشکیل میدهند. در واقع در پاسخ به اینکه نقدینگی کجاست، باید گفت در چرخه نظام بانکی است. تمام نقدینگی موجود در اقتصاد در نظام بانکی متمرکز شده و درصد درخور توجهی از آنها داراییهای بلوکه یا منجمد است که به آنها داراییهای سمی میگویند. این در حالی است که جای نقدینگی بهشدت در بنگاههای تولیدی خالی است. این موضوع برای اقتصاد ایران موضوع درخور توجهی است که باید بهسرعت به آن پرداخته شود تا نقدینگی در کانالهای رشد اقتصادی و بخشهای با ارزش افزوده بالاتر قرار گیرد و راهکارهای آن، تزریق نقدینگی به بخشهای عرضه در اقتصاد کشور است در غیر این صورت نمیتوان انتظار گشایشی در اقتصاد داشت.
وفات پيامبر خاتم (ص) روز اندوه بزرگ
علىاصغر شعردوست در اعتماد نوشت:
بيست و هشتم صفر سالروز عروج ملكوتي پيغامبر خاتم است؛ بزرگمردي كه به انسانيت معنا داد و به زندگي روح. در جامعه بدوي عربستان سر برآورد و نور وجودش پهنه آفاق را درنورديد و به اندك زماني گسترهاي وسيع از پهنه گيتي را به روشني آذين بست. تمام زندگياش هدايت و آمرزش بود و در ساعات فرجامين حياتش نيز اين رسالت را پيش چشم داشت. آن گاه كه با تن رنجور و تبدار در مسجد حاضر شد و از مردم خواست كه نهضت را صيانت كنند و نيز درسي داد كه آويزه گوش موحدان است؛ موحداني كه به تاسي آن بزرگمرد برآنند كه عالمي ديگر و آدمي ديگر بيافرينند. نهضتش در عرصهاي از نامراديها و نامرديها شكل گرفت؛ زر و زور و تزوير، دست در دست يكديگر، زنجيرهاي اسارت را برپاي انسان محكم ميكردند. همه ارزشهاي بزرگ بشري در جامعه آن روزگار در خون و شمشير و اسب خلاصه ميشد. صداي رسايش در جامعه بشر آن روزگار پيچيد كه آدمي را به اتفاق و اتحاد ميخواند و خويشتن او را باز ميشناساند. آنان كه قرنها از سفره ناداني مردم لقمه برگرفته بودند، اين صداي بزرگ را توفاني دانستند كه به زودي بساط كامرانيشان را برهم ميزد. آب در خوابگه مورچگان ريخته شده بود و از هر سويي دشمني سر بر ميكرد. پيوندهاي خوني و قبيلهاي كه بشر تنهاي آن روزگار را در حلقه حمايت خود ميگرفت، گسسته شد، چرا كه خاتم پيامبران (ص)، سر آن داشت تا فلك را سقف بشكافد و طرحي نو در اندازد و عالمي بنا كند كه در آن فضيلتهاى اخلاقى بر همه معايير رجحان داشته باشد و از همين رو هدف از بعثت خود را اتمام مكارم اخلاق عنوان فرمود «بُعٍثْتُ لأُتمِّم مكارم الأخلاق» صعوبت رسالتي را كه بر دوش گرفته بود تنها خود ميدانست و خدايش؛ يك تنه در مقابل نظام جائر و انسانهاى جابر زمانه ايستادن، كاري بزرگ بود كه تنها و تنها حضرتش از عهده آن برميآمد كه مويد به تاييد خداوندي بود.
پيامبر خدا (ص) كه ديگر همه آنچه را از سوي پروردگار بر او فرو فرستاده شده بود، به مردم رسانده و رسالت خويش به تمامي گزارده است، روي به درگاه حق آورد كه: خدايا آيا پيامت را رساندهام؟ و در آن لحظه زمين و آسمانها در برابر شكوه ملكوتياش كوچك و كوچكتر ميشد و او پيچيده در آواز پر جبرييل نزد پروردگارش رجعت ميكرد. آن روز عرشيان مرد بيكراني را به پذيره ميآمدند كه عاصيان زمين تن مطهرش را به طعن، فرسوده و جان ملكوتياش را به لجاج آزرده بودند.
فاطمه(س) گوش به آخرين كلمات نوراني پدر داشت و علي(ع) خود را مهيا ميكرد تا رسالتي را كه پيامبر(ص) در «تنزيل» قرآن برعهده داشت، با «تاويل» قرآن پي بگيرد. اما رحلت پيامبر(ص) آغازگاه اندوهي بزرگ بود، اندوه بزرگ علي(ع)، اندوه بزرگ فاطمه(س) و اندوه بزرگ ياران راستينش. زيرا هنوز با پيكر خورشيد مثالش وداع نكرده بودند، كه پارههاي شب بر فراز جزيرهالعرب گرد آمدند، تا مانع پرتو افشاني حقيقت شوند و چه سخت روزي بود آن روز، كه حضرت صديقه(س) در كنار تربت پدرش فغان برآورد: بر من مصايبي فرو ريخت كه اگر بر سر روزهاي تابناك ميباريد، شب ميشدند. در بيست و هشتم ماه صفر بود كه لحظات سخت فراق پيغمبر با امت رسيده بود، گويي زمين و زمان به ناگاه از حركت باز ايستادند، ملائك فريادكنان روي به سوي خاك نهادند، خاك هميشه پذيرا، اينك روي در نقاب شرم پنهان كرده و رسول خدا(ص) جاودانگي و گنجينههاي دنيا را وانهاده، به ديدار دوست دل داده بود. او كه به مومنان سزاوارتر از خود آنان بود، در آستانه واپسين سفر از مدينه، نگران آينده امت خويش است، چه اينكه به ديدگان آيندهنگر خويش ميديد كه فتنهها چونان پارههاي شب تاريك در پي هم از راه ميرسند. هم از اين روي بود كه براي نوشتن مكتوب هدايت دوات ميخواست، هرچند تاريكانديشان نوشتن آن سطور روشن را مهلت ندادند و آخرين واژههاي درخشان تاريخ را نانوشته نهادند. اينسان، مدينه در غربت انسانها، كوچك و كوچكتر ميشد و شانههاي رنجور صديقه كبري حضرت فاطمه (س) چگونه ميتوانستند اين اندوه بزرگ را برتابند؟ گويي موليالموحدين علي (ع) آن روز نخستين پارههاي شب را كه نه از آفاق جهان، بل از آفاق جانهاي ظلمت سرشت برميآمدند، ميديد. اينك كه از آن روز- روز اندوه بزرگ- قرنها ميگذرد، جهان به احترام كلمات نوراني آخرين رسول خدا (ص)- كه جز كلام وحي نيست- به پا خاسته است و آن حقيقت جاودانه رفتهرفته از ميان پارههاي شب روي مينمايد كه «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه.»
در اندوه دو سوگ بزرگ
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
شهادت ده ها نفر در عملیات تروریستی حله و نیز کشته شدن همین میزان در حادثه تصادم دو قطار در سمنان، موجی از غم و اندوه را در سراسر کشور پدید آورد و ملت ایران را به سوگ نشاند.
عظمت راهپیمایی اربعین چشم جهانیان را خیره کرد و قدرت نرم شیعه را به رخ دشمنان اسلام و قرآن کشاند. همه کسانی که از ایران یا عراق یا 80 کشوری که در خلق چنین حماسهای مشارکت داشتند، به خطرات این سفر واقف بودند. آنها از خشم و کینه آمریکا و رژیم صهیونیستی و تروریستهای ریاض و انتقامجویی تکفیریها مطلع بودند.
سفر اربعین یک سفر توریستی نیست، اتفاقا سفری است که احتمال وقوع عملیات تروریستی در آن بالاست. کمتر کسی را میتوان در این کاروان عظیم مردمی پیدا کرد که با شوق شهادت پای در این وادی نگذاشته باشد. پس این طرف معادله یکپارچه شور و هیجان و اشتیاق شهادت و درک واقعی مصائب کربلا و همدردی با اهل بیت پیامبر (ص) به ویژه همنوایی با زینب کبرا (س) است، اما آن طرف معادله، بغض و کینه هزار و چند ساله لشکریان یزید علیه کاروانی است که از آدم تا نوح، از نوح تا ابراهیم و از ابراهیم تا موسی و عیسی و محمد (ص) حرکت آن ادامه دارد.
جنایت داعشیها و تکفیریها بر کسی پوشیده نیست. بیرحمی و قساوت آنها را حتی در اروپا، کفار هم چشیدهاند. آنچه در انفجار تروریستی حله اتفاق افتاد، چشمهای دیگر از خونریزیها و قساوت آنها را به نمایش گذاشت.
داعشیها هیچ قانون و مقررات انسانی و اسلامی را برنمیتابند. خشونت آنها مرزی ندارد. آنها از طفل 6 ماهه تا پیرمرد 90 ساله را مشمول جنایات و بیرحمیها و قساوت خود میدانند. برای آنها فرقی نمیکند داخل اتوبوسهای حامل زوار امام حسین (ع) چه کسانی هستند؛ ایرانی، پاکستانی، افغانستانی، هندی، عراقی یا بحرینی!
برای آنها فرقی نمیکند داخل 7 اتوبوسی که منفجر کردند، کودک، زن، پیرمرد و جوان هستند. آنها یک خودروی بمبگذاریشده را در پمپ بنزینی در منطقه الشوملی شهر حله منفجر کردند تا یک فاجعه دیگر را رقم زده و نشان دهند که در اعمال خصومت و دشمنی، هیچ دین و آیینی را به رسمیت نمیشناسند.
داعشیها در موصل و حلب شکستهای سنگینی خوردند. آنها با انفجار تروریستی در حله عقدهگشایی کردند. آنها باعث شدند انگشتان دلیرمردان ایرانی و مدافعان حرم در عراق و سوریه محکمتر از گذشته بر ماشه تفنگهایشان چکانده شود.
***
تصادف دو قطار مسافربری در 5 کیلومتری ایستگاه هفتخوان سمنان که 45 کشته و 130 مجروح بر جای گذاشت، موجی از تاسف و تاثر در میان هموطنان ایرانی را برانگیخت . اولین سوال که به ذهن همه آمد، این بود که تصادف در مسیری که به طور هوشمند کنترل میشود، چه معنایی دارد؟!
روسای قوا در دستورالعملهای جداگانهای هیئتهایی را مسئول رسیدگی به این حادثه کردهاند.
دو سال پیش در همین دولت، دو قطار مسافربری در مسیر تهران - مشهد در ایستگاه امروان دامغان تصادف و یک کشته و یک مجروح به جای گذاشتند که بلافاصله مدیرکل راه آهن شمال شرق از سمت خود استعفا داد. عبور از چراغ قرمز و ورود به ایستگاه با سرعت غیرمجاز و تغییر مسیر و اعلام اشتباه مسئول کنترل ایستگاه، علت اصلی وقوع حادثه اعلام شد. حادثه تصادف دو قطار در صبح جمعه گذشته در همین محدوده با همان سیاق حادثه سال 93 ظاهرا رخ داده است. باید دید چرا از تجربه گذشته در این خط عبرت لازم را نگرفته اند.
البته حادثه فاجعهآمیزتر از این، در دولت اصلاحات هنگام وزارت و صدارت آقای خرم رخ داد. حادثه انفجار قطار در ایستگاه خیام نیشابور 750 کشته و زخمی بر جای گذاشت.
حادثه از آنجا رخ داد که روز 29 بهمن سال 1382 تعداد 51 واگن باری محمولههایی شامل گوگرد، پنبه، کود شیمیایی و مواد سوختنی (نفتا) به خاطر ترافیک در ایستگاه ابومسلم توقف کرد، اما به دلایل نامعلومی به طور ناگهانی به حرکت درآمد و تعدادی از واگنهای باری در ایستگاه خیام از خط خارج شدند و پس از واژگونی به سایر واگنهای متوقف شده برخورد نمودند و باعث انفجارشدیدی شدند. 300 نفر در این حادثه کشته و 450 نفر زخمی شدند. تعدادی از روستاهای اطراف بین 30 تا 100 درصد خسارت دیدند. دلایل حادثه از آن زمان تاکنون هنوز مثل رازی سر به مهر باقی مانده است. البته نه کسی استعفا داد و نه کسی عذرخواهی کرد!
واکنش رئیس دولت در مورد حادثه تصادف قطار در سمنان و نیز وزیر محترم راه اکنون زیر ذرهبین افکار عمومی است.
آقای رئیسجمهور در سوگ وفات عالم و فقیه عالیقدر حضرت آیتالله موسوی اردبیلی دو روز عزای عمومی اعلام کرد. این اقدام شایستهای بود و نشان قدردانی و قدرشناسی دولت و ملت از مقام شامخ روحانیت به ویژه روحانیت انقلابی است، اما شایسته بود آقای رئیسجمهور به مناسبت حادثه مهم عملیات تروریستی حله و نیز حادثه مؤلمه تصادف قطارها در سمنان، اعلام عزای عمومی میفرمود.
***
مردم در استان گلستان و مازندران در چند روز گذشته با قطعی گاز، آب و برق روبهرو بودند. با آنکه 5 روز قبل از برف و سرما مسئولان هواشناسی هشدار داده بودند، دولت باید به کمک مردم و به ویژه باغداران میشتافت و مشکلات پدیدآمده را پیشبینی میکرد. حتی از ظرفیت بسیج میشد برای برداشتن محصول مرکبات از باغات تا قبل از فرارسیدن سرما و یخبندان اقدام عاجل کرد و خسارات را به کمترین حد ممکن کاهش میداد! اما نشد! چرا؟
دولت باید قدری به مفهوم «کارآیی» و «کارآمدی» فکر کند، این دو مفهوم در ذهن مردم در ایام زنگ حساب تعیینکننده است.
شهادت ده ها نفر در عملیات تروریستی حله و نیز کشته شدن همین میزان در حادثه تصادم دو قطار در سمنان، موجی از غم و اندوه را در سراسر کشور پدید آورد و ملت ایران را به سوگ نشاند.
عظمت راهپیمایی اربعین چشم جهانیان را خیره کرد و قدرت نرم شیعه را به رخ دشمنان اسلام و قرآن کشاند. همه کسانی که از ایران یا عراق یا 80 کشوری که در خلق چنین حماسهای مشارکت داشتند، به خطرات این سفر واقف بودند. آنها از خشم و کینه آمریکا و رژیم صهیونیستی و تروریستهای ریاض و انتقامجویی تکفیریها مطلع بودند.
سفر اربعین یک سفر توریستی نیست، اتفاقا سفری است که احتمال وقوع عملیات تروریستی در آن بالاست. کمتر کسی را میتوان در این کاروان عظیم مردمی پیدا کرد که با شوق شهادت پای در این وادی نگذاشته باشد. پس این طرف معادله یکپارچه شور و هیجان و اشتیاق شهادت و درک واقعی مصائب کربلا و همدردی با اهل بیت پیامبر (ص) به ویژه همنوایی با زینب کبرا (س) است، اما آن طرف معادله، بغض و کینه هزار و چند ساله لشکریان یزید علیه کاروانی است که از آدم تا نوح، از نوح تا ابراهیم و از ابراهیم تا موسی و عیسی و محمد (ص) حرکت آن ادامه دارد.
جنایت داعشیها و تکفیریها بر کسی پوشیده نیست. بیرحمی و قساوت آنها را حتی در اروپا، کفار هم چشیدهاند. آنچه در انفجار تروریستی حله اتفاق افتاد، چشمهای دیگر از خونریزیها و قساوت آنها را به نمایش گذاشت.
داعشیها هیچ قانون و مقررات انسانی و اسلامی را برنمیتابند. خشونت آنها مرزی ندارد. آنها از طفل 6 ماهه تا پیرمرد 90 ساله را مشمول جنایات و بیرحمیها و قساوت خود میدانند. برای آنها فرقی نمیکند داخل اتوبوسهای حامل زوار امام حسین (ع) چه کسانی هستند؛ ایرانی، پاکستانی، افغانستانی، هندی، عراقی یا بحرینی!
برای آنها فرقی نمیکند داخل 7 اتوبوسی که منفجر کردند، کودک، زن، پیرمرد و جوان هستند. آنها یک خودروی بمبگذاریشده را در پمپ بنزینی در منطقه الشوملی شهر حله منفجر کردند تا یک فاجعه دیگر را رقم زده و نشان دهند که در اعمال خصومت و دشمنی، هیچ دین و آیینی را به رسمیت نمیشناسند.
داعشیها در موصل و حلب شکستهای سنگینی خوردند. آنها با انفجار تروریستی در حله عقدهگشایی کردند. آنها باعث شدند انگشتان دلیرمردان ایرانی و مدافعان حرم در عراق و سوریه محکمتر از گذشته بر ماشه تفنگهایشان چکانده شود.
***
تصادف دو قطار مسافربری در 5 کیلومتری ایستگاه هفتخوان سمنان که 45 کشته و 130 مجروح بر جای گذاشت، موجی از تاسف و تاثر در میان هموطنان ایرانی را برانگیخت . اولین سوال که به ذهن همه آمد، این بود که تصادف در مسیری که به طور هوشمند کنترل میشود، چه معنایی دارد؟!
روسای قوا در دستورالعملهای جداگانهای هیئتهایی را مسئول رسیدگی به این حادثه کردهاند.
دو سال پیش در همین دولت، دو قطار مسافربری در مسیر تهران - مشهد در ایستگاه امروان دامغان تصادف و یک کشته و یک مجروح به جای گذاشتند که بلافاصله مدیرکل راه آهن شمال شرق از سمت خود استعفا داد. عبور از چراغ قرمز و ورود به ایستگاه با سرعت غیرمجاز و تغییر مسیر و اعلام اشتباه مسئول کنترل ایستگاه، علت اصلی وقوع حادثه اعلام شد. حادثه تصادف دو قطار در صبح جمعه گذشته در همین محدوده با همان سیاق حادثه سال 93 ظاهرا رخ داده است. باید دید چرا از تجربه گذشته در این خط عبرت لازم را نگرفته اند.
البته حادثه فاجعهآمیزتر از این، در دولت اصلاحات هنگام وزارت و صدارت آقای خرم رخ داد. حادثه انفجار قطار در ایستگاه خیام نیشابور 750 کشته و زخمی بر جای گذاشت.
حادثه از آنجا رخ داد که روز 29 بهمن سال 1382 تعداد 51 واگن باری محمولههایی شامل گوگرد، پنبه، کود شیمیایی و مواد سوختنی (نفتا) به خاطر ترافیک در ایستگاه ابومسلم توقف کرد، اما به دلایل نامعلومی به طور ناگهانی به حرکت درآمد و تعدادی از واگنهای باری در ایستگاه خیام از خط خارج شدند و پس از واژگونی به سایر واگنهای متوقف شده برخورد نمودند و باعث انفجارشدیدی شدند. 300 نفر در این حادثه کشته و 450 نفر زخمی شدند. تعدادی از روستاهای اطراف بین 30 تا 100 درصد خسارت دیدند. دلایل حادثه از آن زمان تاکنون هنوز مثل رازی سر به مهر باقی مانده است. البته نه کسی استعفا داد و نه کسی عذرخواهی کرد!
واکنش رئیس دولت در مورد حادثه تصادف قطار در سمنان و نیز وزیر محترم راه اکنون زیر ذرهبین افکار عمومی است.
آقای رئیسجمهور در سوگ وفات عالم و فقیه عالیقدر حضرت آیتالله موسوی اردبیلی دو روز عزای عمومی اعلام کرد. این اقدام شایستهای بود و نشان قدردانی و قدرشناسی دولت و ملت از مقام شامخ روحانیت به ویژه روحانیت انقلابی است، اما شایسته بود آقای رئیسجمهور به مناسبت حادثه مهم عملیات تروریستی حله و نیز حادثه مؤلمه تصادف قطارها در سمنان، اعلام عزای عمومی میفرمود.
***
مردم در استان گلستان و مازندران در چند روز گذشته با قطعی گاز، آب و برق روبهرو بودند. با آنکه 5 روز قبل از برف و سرما مسئولان هواشناسی هشدار داده بودند، دولت باید به کمک مردم و به ویژه باغداران میشتافت و مشکلات پدیدآمده را پیشبینی میکرد. حتی از ظرفیت بسیج میشد برای برداشتن محصول مرکبات از باغات تا قبل از فرارسیدن سرما و یخبندان اقدام عاجل کرد و خسارات را به کمترین حد ممکن کاهش میداد! اما نشد! چرا؟
دولت باید قدری به مفهوم «کارآیی» و «کارآمدی» فکر کند، این دو مفهوم در ذهن مردم در ایام زنگ حساب تعیینکننده است.