میثاق نانوشته
حسین شمسیان در سرمقاله امروز روزنامه کیهان نوشت:
از نخستین سالهای پیروزی انقلاب اسلامی،اختلاف سلیقه در چگونگی دستیابی به اهداف و آرمانهای نظام، در بین دست اندرکاران و مسئولان مختلف کشور وجود داشت و همین امر تدریجا به شکلگیری جناحهای سیاسی منجر شد. جناحها و جریاناتی که حسب فرمایش امام راحل عظیمالشان در اصول و اهداف یکسان بودند ولی در روش دستیابی به آن اهداف،دارای روشهای مختلف و در نتیجه اختلافات جدی بودند.
شیوه امام راحل و امام حاضر در برخورد و رویایی با این قبیل اختلافات، ملاطفت پدرانه و همراهی با دولتها برای دستیابی به اهدافشان در مسیر مبانی نظام بود و هرگز در این مسیر از همراهی با هیچ دولتی بخاطر نوع نگاه سیاسی آنها فروگذار نکردند. این سماحت و همراهی، مهمترین پشتوانه برای دولتها در بین مردم و نیز در مقابل طمعورزی دولتها بوده و در بسیاری از بزنگاههای حساس و تاریخی، دست دولتمردان وقت را در برابر دشمنان بیرونی و تهدیدهایشان، دست برتر و بالاتر قرار داده و به عبور از مشکلات و سختیها منجر شده است.
اما این همراهیها یک شرط ثابت و همیشگی داشته که در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عنصر محوری و کانونی این روند مبارک بوده و تجربیات تاریخی نشان از آن دارد که در فقدان آن، مواضع اصولی و قاطعی هم از سوی امام راحل و هم از سوی حضرت آقا اتخاذ شده است. آن رمز یگانه ،استمرار حرکت بر اساس «مبانی انقلاب» است با هر سلیقهای.
به زبان سادهتر «اختلاف سلیقه» نه تنها مخل برنامهها و آرمانهای دینی و ملی ما نیست بلکه میتواند در صورت قوت علمی، به رشد و بالندگی هم منتهی شود، حتی بدون آن قوت هم نمیتواند خدشهای به اصل آرمانهای مردم وارد کند.اما عبور از مرز اختلاف سلیقه و ورود به وادی «اختلاف عقیده»،همان نقطه افتراقی است که راه افراد را از راه انقلاب جدا میکند و همان موضوعی است که تجربه از قاطعیت برخورد رهبران انقلاب با آن حکایت دارد.
اینکه ریشه تضاد عقیدتی برخی دستاندرکاران به کجا بر میگردد و چه دلیلی دارد، علل و عوامل متعددی دارد و این نوشته در صدد شرح و طرح آن نیست. اما فیالجمله دو عامل مهم آن را میتوان فهرست کرد:
نخست آنکه برخی موقعیتها و مناصب سیاسی، افراد را از واقعیات جامعه غافل میکند و این توهم را برای آنها پدید میآورد که فعال مایشاء هستند و هرچه بگویند و هرچه بخواهند، مقبول طبع مردم است و اساسا مردم آنها را هر جور باشند میخواهند و میپسندند! اما تاریخ نظام اسلامی ثابت کرده که مردم «انقلاب» را با «اشخاص»عوض نمیکنند. امام راحل در ایامی که بنی صدر به رای خود مغرور شده بود و مدام از رای یازده میلیونی خود سخن میگفت و حرفهایی میزد که با مبانی جمهوری اسلامی مغایر بود،به زیبایی فرمودند: «این مردم اسلام را میخواهند؛ اگر پایتان را از اسلام کنار بگذارید این طلبه که اینجا نشسته با کمال قوا با شما مخالفت میکند»
اما علت دوم کمی پیچیدهتر و مرموزتر است. برخی افراد در زمان مسئولیت یا قبل از آن، در تور نفوذ قرار میگیرند و تدریجا همان حرفی را میزنند که شخص یا جریان نفوذگر میخواهد! شاید این عبارت در بدو امر ،عجیب یا حتی توهینآمیز به نظر برسد و اینگونه تلقی شود که چرا یک مقام مسئول را در زمره نفوذیها یا بازی خورده جریان نفوذ قلمداد میکنیم! اما واقعیت این است که نفوذ نه یک مفهوم انتزاعی بلکه یک حقیقت مسلم است و سادهاندیشی است اگر تصور کنیم دشمنان این روش بسیار موفق را در مورد ما بکار نمیگیرند.
نکته دیگر اینکه نفوذ بر خلاف روشها و شیوهای مصطلح و قدیمی، دیگر تنها محدود به گسیل کردن یک جاسوس، یک بمبگذار و ... نیست. تغییر سبک زندگی مسئولان و وابستگان آنها، جریانسازی و نفوذ جریانی،چیزی است که سالهاست در بالاترین سطح و در مهمترین مراکز اندیشهای و تصمیمگیری دشمن، مورد آموزش و کنکاش است و میوه آن در کشورهای هدف و از جمله در مهمترین آنها یعنی کشور ما مورد استفاده قرار میگیرد. دشمن با سرمایهگذاری روی تک تک افرادی که کمترین امیدی به آنها دارد،به هر میزان ممکن از آنها برای نزدیکی به مقامات کشورمان، تغییر نگرش آنها و تغییر روش زندگی آنها استفاده میکند و برای این کار، با صبر و حوصله بسیار، سالهای سال سرمایهگذاری میکند.
شاید اکنون که مدتی از دستگیری برخی عوامل شبکه نفوذ گذشته، بهتر بتوان نمونه بسیار روشن این روند را در دستگیری افرادی مثل سیامک و باقر نمازی نشان داد. کسانی که بیش از دو دهه در کنار گوش افراد مختلف و متاسفانه موثر حضور داشتند و القائات خود را بر زبان و قلم آنها جاری میکردند و بسیاری از برنامهها و موضوعات مختلف را با نیات شوم خود به شکلی مدون و حتی قانونی به خورد مسئولان دادند! (نگاهی به فهرست کلان بدهکاران بانکی که ثروتی معادل همه مردم ایران دارند و بررسی روند شکلگیری این طبقه رانتخوار از زمان سازندگی و چگونگی تسهیل همه امور قانونی برای غارت هرچه بیشتر بیت المال توسط آنها،حقایق تلخی را در این زمینه روایت میکند که از آن میگذریم) اینکه نمازیها در این مدت با کدام مرکز مهم و تصمیمساز و مرکز تحقیقات آن و یا با کدام افراد حشر و نشر بیشتری داشتند و چه کسانی از آنها بعنوان مشاور امین و نور چشمی بهره میبردند، اینکه چه اسناد تکان دهندهای از روشهای آنها برای نفوذ و تغییر نگرش مسئولان در دست است، موضوع این نوشتار نیست.
کیهان در خصوص صید این شاه ماهیهای اطلاعاتی، روشنگریهایی داشته و خواهد داشت، آنچه مهم است این است که نفوذ این افراد و نظایر آنها، تدریجا به شکلگیری اختلاف عقیدتی در برخی مسئولان منتهی میشود و موضوع از مرز اختلاف سلیقه به اختلاف عقیده میرسد و اینگونه میشود که مثلا برخی به این عقیده میرسند که استکبارستیزی را از انقلاب بزدایند!
برخی به این عقیده میرسند که برای رسیدن به لبخند آمریکا، کشور را از حیاتیترین و بدیهیترین ابزار هر کشوری، یعنی توانمندی دفاعی محروم کنند و کار به جایی میرسد که مشاور رئیس جمهور، آرزو میکند ای کاش اوباما به ایران هم سفری کند و همانطورکه مشکل رابطه با کوبا را حل کرد(!)مشکل رابطه با ایران را هم حل کند!
در اینجا موضوع ما افراد و حقارت نگاه و اندیشه آنها نیست. این هم نیست که اوباما آرزوی تعبیر ناشدنی گشودن دروازه ایران و ورود فاتحانه به ایران را در سر دارد- از او که جز این انتظاری نیست- مسئله بر سر آن است که این افراد تحت کدام القاء و وسوسه به این مرز رسیدهاند و تا کجا میتوانند پیش بروند؟ البته نباید فراموش کرد که این جنس نفوذ در گذشته هم وجود داشته و به تصمیمات قاطعی منجر شده که الحق به «بیرون آوردن چشم فتنه» شباهت داشته است. خروش تاریخی امام راحل که فرمود :«من با هیچکس عقد اخوت نبستهام» و سپس اقدام آن یگانه دوران در عزل حسینعلی منتظری از قائم مقامی رهبری، مصداق مهم و فراموش نشدنی برخورد با این نوع نفوذ است و نشان داد که مرز تحمل، تا آنجایی است که با اصول و آرمانهای انقلاب تضادی وجود نداشته باشد و در صورت پدید آمدن تضاد، آنچه قربانی میشود، قطعا انقلاب اسلامی و خون میلیونها شهید و جانباز و مجروح سربلند آن نخواهد بود.
اکنون نگاهی به سخنان رهبر معظم انقلاب در نوروز امسال ،نشان از آن دارد که ایشان با تشخیص دقیق برخی انحرافات، هشدارگونه، همه را به تنظیم دوباره مواضعشان با مبانی انقلاب دعوت میکنند. و البته در نگاهی بلندتر به دشمنان ما و بویژه به آمریکاییها این هشدار را میدهند که مبانی نظام اسلامی تغییرناپذیر است و نمیتوان تصور کرد که انقلاب اسلامی با استکبار سر آشتی دارد. یقینا تکرار عکس یادگاری اوباما زیر تصویر چه گوارا در کوبا، آرزوی دشمنان ما برای ایران هم هست و مثلا در این خیال خام هستند که زیر عکس امام راحل عکسی به یادگار بگیرند! آنچه آنها را به این خیال واهی امیدوار کرده،خوشخیالی، مرعوب بودن و تحت تاثیر بودن و نفوذپذیر بودن برخی مسئولان است. همینها کافی است تا توهم همسویی بدنه انقلاب با غرب در ذهن بیمار و عاجز از درک حقایق سران آمریکا شکل بگیرد. شاید اگر آن میثاق نانوشته و بارها تجربه شده رهبران انقلاب اسلامی با مردم و مسئولان نبود، رویای آمریکاییها در تحمیل خواستههایشان برجام دو و سه و چهار، هضم شدن در جامعه جهانی، برچیدن سامانههای موشکی، دست شستن از حمایت از ملل مظلوم عالم و...، به تحقق میپیوست و رنگ حقیقت به خود میگرفت. اما ایستادگی رهبران انقلاب بر اصول و مبانی انقلاب و بیتعارف بودن آنها در این زمینه، راه را بر آنها بسته است و اجازه نمیدهد هرگز گزندی از این رهگذر به انقلاب برسد.
چرا با این لحن؟
بهمن کشاورز در روزنامه شرق نوشت:
اولا، اینکه انتخابات- از هر نوعش- مقدمات و مؤخراتی، مثبت و منفی داشته باشد، طبیعی است. همیشه کسانی با برخی کاندیداها موافق و با برخی دیگر مخالف هستند و ابراز این مخالفت در قالبهای منطقی و اصولی با رعایت اخلاق عمومی، نهتنها اشکالی ندارد و مجاز است بلکه شاید بتوان گفت واجب است. بهویژه با توجه به موارد آتی:
الف- اصل ٥٦ قانون اساسی که میفرماید: «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد میآید اعمال میکند».
ب- اصل ٦ قانون اساسی که میفرماید: «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکا و آرای عمومی اداره شود، از راه انتخابات...»
پ- اصل هشتم همان قانون که میفرماید: «در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امربهمعروف و نهیازمنکر وظیفهای است همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت...». امربهمعروف و نهیازمنکر ممکن است با نگاه یا کلام یا عمل (اعم از فعل یا ترک فعل) صورت گیرد؛ بنابراین در اجرای اصل ششم قانون اساسی از طرف مردم، ممکن است جلوههایی از امربهمعروف و نهیازمنکر وجود داشته باشد و رأیدهندگان با رأی خود درصدد فهماندن چیزی به دولت (دولت به معنی اعم) باشند.
ت- دو اصل ٥٨ و ٥٩ قانون اساسی که رأی مردم را چه در تعیین نمایندگان مجلس و چه در همهپرسی، تعیینکننده اعلام کرده است و فرمایش مرحوم امام(ره) که: «میزان رأی مردم است».
ث- اصل نهم قانون اساسی که اعلام میکند: «... هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را، هرچند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند». این بیانگر غایت و نهایت اختیار و اقتدار مقامات در قبال آزادیها و حقوق مشروع مردم ایران است که دو اصل ١٩ و ٢٠ قانون اساسی آنها را متساویالحقوق و به طور یکسان تحت حمایت قانون اعلام کرده است و فصل سوم قانون حقوق آنها را تفصیلا برمیشمرد و ازجمله این حقوق است مصونیت از «تفتیش عقاید» و سایر تعرضات.
ثانیا: با این مقدمات طبیعی است که ما مردم عادی کوچه و بازار، از مقامات و مسئولان، نحوه برخورد خاصی را با انواع انتخابات و نتایج آنها انتظار داشه باشیم و باید بهنحویکه درخور همانندسازی و تقلید باشد رفتار کنند و در مقابل نظر و رأی مردم، اگر همه تسلیم نیستند، به طور منطقی و مستدل و با رعایت اصول ادب و نزاکت، انتقاد و اظهارنظر کنند. من به طور معمول در امور سیاسی دخالت نمیکنم و از این بابت بهاصطلاح «رژیم دارم»؛ اما بیان برخی مطالب از سوی چهرههایی که مسئولیتهایی در برخی بخشهای کشوری یا لشکری دارند و باید مظهر قانونمندی باشند بهنوعی به حقوق اساسی مربوط و موضوع فصل سوم قانون، اساسی است. من هم فردی هستم که حق رأی دارم و در هر حال گهگاه در انتخابات شرکت کردهام؛ بنابراین به خود اجازه میدهم عرض کنم:
١- اگر مردم در امتحان بزرگ الهی در هفتم اسفند نظام را تأیید کردند پس بدوبیراهگفتن به تعداد نامشخصی از همین مردم، که به هر کسی میتواند توجه پیدا کند، چه محملی دارد؟
٢- آیا واقعا باید پذیرفت «خارجنشینان» و «ضدانقلاب» و «کسانی که با نظام مخالف هستند» میتوانند «تصمیم بگیرند» که در انتخابات اثر بگذارند؟ اگر چنین باشد پرسشهای بیشمار و چونوچراهای فراوانی را میتوان طرح کرد.
٣- مقام معظم رهبری تا پیش از رأیگیری، سخنی جز دعوت به شرکت در انتخابات و حمایت از شورای نگهبان در راستای انجام وظایف این شورا، نفرمودند. از بیان و سکوت و تقریر معظمله تأیید یا رد هیچ فرد یا گروه یا نحلهای را نمیشد استنباط کرد. پس از اعلام نتایج هم جز تأیید صحت و سلامت انتخابات و تشکر از حضور مردم و تلاش مسئولان مطلبی نفرمودند. فقط در دیدار اعضای مجلس خبرگان چهارم، ابراز تأسف گذرایی داشتند از عدم انتخاب دو نفر از کاندیداها؛ اما حتی دراینباره هم گلایهای از معظمله شنیده نشد و کسی را سرزنش یا به کسی توهین یا فرد و گروهی را به ضدانقلاب و خارجنشینان ملحق و مرتبط نفرمودند. پس بهکارگیری الفاظ و عباراتی منفی علیه مردم را چگونه باید پذیرفت؟
٤- رأیدهندگان، یعنی مردم ایران، جز اینکه پای صندوقها رفته و به عدهای از کسانی که از خانهای متعدد گذشته و تأیید صلاحیت شده بودند رأی دادند، چه کردهاند که باید به ارتکاب «اعمال زشت و قبیح و شنیع» متهم شوند؟! و در معرض اتهام همنوایی با ضدانقلاب و ادامه مسیر آن نیز قرار گیرند؟
٥- آنهایی هم که فهرست درست کردند مگر افراد فهرستشان اتباع آمریکا یا اسرائیل یا عربستان بودند که حمایت از آنها کاری «زشت و شنیع» و «همنوایی ادامه مسیر ضدانقلاب» محسوب شود؟
٦- به طور تاریخی ایرانیان برای بیشتر رهبرانشان نوعی موقعیت کاریزماتیک و معنوی- فارغ از ملاحظات سیاسی و عوارض ناشی از آن- قائل هستند. همان چیزی که در ایران باستان به «فره ایزدی» تعبیر میشد؛ بهاینترتیب اینکه گفته شود این مردم در اجرای تصمیمی که در خارج گرفته شده بود با رأی خود برخی از چهرههای نظام و بهویژه کسانی را که منصوب مقام معظم رهبری هستند از ورود به مجلس خبرگان حذف کردند، جفای به مقام معظم رهبری، جفای به آن چهرهها و جفای به مردم است. خلاصه اینکه انتخاباتی با رعایت همه ضوابط و قوانین و نظارت استصوابی انجام شد که مورد تأیید و حتی تحسین مقام معظم رهبری هم بود. مردم هم رفتند و ٦٢ درصدشان به فهرستهای موجود و تأییدشده رأی دادند (یا رأی ندادند). اینکه بدوبیراهگفتن ندارد! خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. والله اعلم.
مجتبی اصغری در روزنامه وطن امروز نوشت:
پس از پایان مذاکرات هستهای، بهرغم تزریق مکرر خوشبینی درباره آینده روابط ایران و آمریکا به جامعه از جانب رسانهها و سیاستمداران غربگرا، نوشتیم که صحبت از «صلح» در وضعیتی که پروندهسازی ضد ایران از جانب آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی ادامه دارد و روند اتهامزنی به دولت حتی برای حفظ دیسیپلین نمایشی «توافق» نیز در فضای بینالمللی کاهش نیافته، حماقتآمیز است.
امروز، یکسال پس از عقد برجام، در شرایطی ایستادهایم که نه تنها آمریکا و
اروپا به توافقات خود پایبند نبودهاند بلکه اتهامزنی به «برنامه دفاع
موشکی» و «توانمندی سایبری» کشورمان در حجمی وسیع آغاز شده است. از اهمیت
ساختارسازی نظامی و حفظ برنامه علمی دفاعی کشور زیاد میخوانیم و میشنویم
اما به نظر میرسد «سایبر» پس از تلاشهای تخریبی وسیع صورت گرفته در فضای
داخلی توسط یک باند نفوذی آشکار در حوزه ارتباطات، کماکان مهجور است و هیچ
برنامه مشخصی برای دفاع در برابر پروندهسازی آمریکایی- اسرائیلی در این
بخش در فضای حاکمیتی وجود ندارد. «هشدار قرمز سایبری» برای ایران در فضای
جهانی صادر شده است و به نظر میرسد زمان برای تصمیمسازی مدیران ارشد نظام
به سرعت در حال سپری شدن است. به حسب وظیفه بخشی از اطلاعات ضروری را با
هدف آگاهی خوانندگان گرامی و اتخاذ رویهای جدید در حوزه حاکمیت سایبری
ایران ارائه میکنیم.
اتهامزنی سایبری
1- پنجم فروردین امسال، لورتا لینچ، دادستان کل آمریکا در نشست خبری، صدور
کیفرخواست علیه هکرهای ایرانی را رسما اعلام کرد و با اشاره به اینکه این
حملات تهدیدی برای امنیت ملی آمریکاست، از دهها میلیون دلار خسارت در پی
رقم خوردن این حملات سخن به میان آورد. در این میان دولت آمریکا حتی پای
ساختار رسمی کشور را نیز به میان آورد و دولت را متهم کرد حملات ادعایی را
با سازماندهی انجام داده است.
این نخستین بار است که دولت آمریکا علنا بر ضد کشورمان کیفرخواست رسمی
حقوقی سایبری، با سروصدا و فضاسازی گسترده رسانهای صادر میکند. در کنار
این شوی رسانهای با ارائه تصویر 7 شهروند ایرانی، بزرگنمایی پیرامون «قدرت
سایبری مخرب» ایران و عضوگیری در کلوب جهانی قدرتهای مدعی حاکمیت
اینترنت، با موضوع «تهدید سایبری» کشورمان ضد آمریکا و اسرائیل به سرعت در
حال جریان است.
2 سال پیش از این نیز در فروردین 1393، واشنگتنپست در گزارشی مدعی شد:
«دولت آمریکا برای مقاومت برابر حملات سایبری ایران به زیرساختهای بانکی
این کشور از 120 کشور کمک خواسته است».
فضاسازی پرحجم ضد برنامه سایبری ایران به حدی سطح بالاست که به طور مثال ژنرال جیمز کلاپر، رئیس سازمان اطلاعات ملی ایالات متحده بدون اشاره به ماهیت «دفاعی» برنامه ایران پس از حملات مکرر و وسیع و پرهزینه به زیرساختهای کشورمان، گفته است: «عملیاتهای اطلاعاتی ایران برابر ایالات متحده در سالهای اخیر شدت گرفته و از لحاظ تعداد و عمق نفوذ به اطلاعات سایبری رشد کرده است». رابرت مولر، رئیس FBI نیز میگوید: «حملات سایبری به مهمترین و نخستین تهدیدات امنیتی آمریکا تبدیل شده است». اریک اشمیت، مدیر گوگل نیز بیان کرده است: «ایرانیان توانایی و استعداد زیادی در جنگ سایبری دارند اما ما هنوز نمیدانیم چرا میخواهند از این تواناییها علیه آمریکا استفاده کنند و چگونه این کار را انجام میدهند».
تحریم سایبری
2- سال گذشته پس از مدتها اصرار آمریکاییها درباره هک شرکت سونی پیکچرز
توسط کرهشمالی و انکار مدیران ارشد این کشور، سرانجام نخستین «تحریم
سایبری» جهان توسط باراک اوباما توأم با قطع سوئیچ اینترنت پیونگیانگ، وضع
شد. اهمیت قانونگذاری یکجانبه آمریکا در دورهای که قدرتهای جهانی آشکارا
«حاکمیت مطلق آمریکا بر اینترنت» را به چالش کشیدهاند، نشانهای از آغاز
«جنگ سرد سایبری» سالها پس از پایان جنگ سرد اتمی است. کشمکشهای سایبری
چند سال اخیر، 2 جبهه به خود دیده؛ گروه اول شامل چین، روسیه، برزیل، ترکیه
و ایران و کشورهای اتحادیه اروپایی هستند که هدف مشترکشان ورود به باشگاه
قدرت سایبری و تثبیت سهم خود از آینده حاکمیت اینترنت است. جبهه دوم از آن
آمریکاست که هم اکنون خود را حاکم اینترنت جهانی میداند.
آمریکا نشان داده با مستثنا کردن ایران به عنوان قدرتی «غیرقابل اعتماد» به دنبال حذف حق و حقوق ایران و جلب رای و نظر سایر کشورها برای موافقت با این تقلب آشکار است. ایرانی که هم اکنون جزئی از 5 کشور سایبری برتر جهان است و برای عضویت در باشگاه قدرتهای سایبری نیازمند «اجازه» آمریکا نیست!
به این ترتیب هیچ بعید نیست حق حاکمیت ایران بر اینترنت با کودتای حقوقی
آمریکا به تلاشی از پله پایین برای اجازه دسترسی به «اینترنت» تبدیل شود!
چرا که با قطع تحریمی آن به عنوان «یک ابزار موثر قدرت» میتوان هر دولتی
را به واسطه سقوط به دوران ما قبل تاریخ کشورش به علت ناممکن شدن ارائه
خدمات بانکی، ارتباطات آنلاین و زیرساختهای حیاتی اشتغال و اقتصاد، از
هستی ساقط و وادار به تن دادن به انواع و اقسام توافقات بدتر از «برجام»
کرد.
آماده حمله سایبری به ایران
3- خبرگزاری روسی اسپوتنیک چند روز پیشتر نوشت هدف سفر رئیس آژانس امنیت
ملی آمریکا به فلسطین اشغالی تنها پروژههای دفاعی نبوده و عملیاتهای
تهاجمی مانند بدافزار استاکسنت نیز در دستور کار واشنگتن و تلآویو قرار
دارد.
تجهیز اسرائیل برای حمله مجدد سایبری به ایران در حالی است که هنوز به صورت رسمی میزان خسارات وارده به کشورمان پس از حمله استاکسنتی اعلام نشده و دولت هرگز خواهان تامین خسارات این جنگ سایبری نشد! روزنامه جروزالمپست اسرائیل در سال 1389 در گزارشی ادعا کرد استاکسنت حداقل 1000 سانتریفیوژ ایران را از کار انداخت.
پیش از این دیپلمات فرانسوی، فرانسوا نیکولو با توجه به آغاز مجدد برنامه مونیتورینگ نظارتی آژانس انرژی اتمی بر تاسیسات کشورمان براساس توافقات برجام، پیشبینی کرده بود حملاتی مشابه استاکسنت مطابق دوره قبل با استفاده از تجهیزات آژانس به زیرساخت هستهای ایران صورت گیرد.
خماری ادامهدار!
«وطن امروز» تنها رسانهای است که در طول چند سال اخیر، از پشتپرده جنگ
جدی بدون صدا و خونریزی در حال وقوع برای تسلط بر حاکمیت سایبر خبر داده و
مکرر یادآور شده است درگیری بر سر تثبیت مولفههای قدرت سایبری حتی از
کشمکشهای هستهای نیز سنگینتر خواهد بود و انتظار میرود بلافاصله پس از
پایان عضوگیری باشگاه قدرتهای سایبری جهان، تحریمهای سخت و سنگینی علیه
دولتهایی که از قوانین وضع شده اطاعت نکنند، اجرایی شود. نوروز 95، در
شرایطی که واعظی وزیر ارتباطات کشورمان در شبکه اجتماعی بیگانه
«اینستاگرام»، برای سلامتی خواننده مطرود نظام دست به دعا برداشته بود،
اولین کیفرخواست تحریم سایبری با سروصدای جهانی ضد ایران و شهروندان ایرانی
صادر شد.
متاسفانه بازی «جهان بیدفاع» در برابر «تهدید سایبری ایران» در حالی ادامه دارد که زیرساخت هستهای، پولی- مالی و اینترنت کشورمان مکرر درگیر حملات سایبری اسرائیلی- آمریکایی است و با سکوت مسؤولان ایرانی و در غیاب حتی یک «سخنگوی مشخص سایبری»، اخبار خسارتهای وارده و حملات دفع شده در اغلب موارد رسانهای نمیشود! همچنین به واسطه تاخیر هوشمندانه دولت یازدهم در اجرای پروژه مهم «شبکه ملی اطلاعات» و اصرار بر ادامه هنرورزی در خرید پهنای باند از آمریکا و تعویق مکرر جلسات شورایعالی فضای مجازی به منظور پرهیز از «قانونگذاری سایبری در کشور»، علاوه بر تهدید جدی و قریبالوقوع تصویب «تحریمهای شدید سایبری» ضد کشورمان، زیرساختهای ملی ایران در معرض خطر قرار دارد.
پیشتر هم نوشتیم هیچ بعید نیست بزودی در حادثهای ساختگی، یکی از
نیروگاههای اتمی اسرائیل دچار مشکل شود و پس از وقوع حادثهای کوچک با چند
زخمی، به صورت ناگهانی آمریکا، ایران را با اجماع جهانی مجرم شناخته و
تحریمهای سایبری ضدایرانی را مشابه موضوع هستهای وضع کند! قابل پیشبینی
است که در چنین موقعیتی دولت یازدهم از آغاز مذاکرات برای دستیابی به
«برجام سایبری» بگوید و ظریف برای جلب موافقت دولت آمریکا برای اتصال ایران
به اینترنت جهانی، عازم هتلهای 5 ستاره جدید شود!
موفقیت بزرگ باند نفوذ
شاید به یاد داشته باشید که چند سال قبل تنها به مدت 2 روز سرویس خدمات ایمیلی گوگل در ایران دچار مشکل شد. به دنبال آن بسیاری از خدمات تجاری، اداری و دانشگاهی در کشورمان دچار مشکلات جدی شد. حال در فضایی که وزارت ارتباطات از کمترین تحرک برای بومیسازی زیرساختهای اینترنتی و ارتباطات آنلاین و برنامهریزی برای عملیاتی شدن ایدههای دوراندیشانهای همچون شبکه ملی اطلاعات برخوردار است، چگونه میتوان بدون تامین زیرساخت امنیت تنها به قدرت «پدافند سایبری» کشور دل بست؟
رشد نامتوازن توانمندیهای سایبری در شرایطی که ایران از بزرگترین دانشمندان و متخصصان بومی برخوردار است، چرخ اقتصاد اینترنتی کشور را فلج کرده است. اینترنت که برای سایر قدرتهای سایبری جهان به واسطه بومیسازی زیرساختهای ملی و اجاره آن به سایر کشورهای بیبهره از امکانات سختافزاری و نرمافزاری سایبری، در حکم معدن طلا و چاه نفت است، در کشور ما به مظهر ظهور و بروز درگیریهای بیهوده حامیان وابستگی به غرب در همه حوزهها تبدیل شده است! پنجمین قدرت سایبری جهان به اعتراف دشمن، هنوز از موتور جستوجوگر دشمن استفاده میکند و هیچ نرمافزار ارتباطی همهپسند، سیستم عامل، ضدبدافزار و نرمافزار بانکی امن و بومی و همهگیری ندارد! به لطف غربگرایان ایران در اشغال سایبری آمریکاست و آهنگ وضع تحریمها نیز آغاز شده است و مسؤولان کشورمان همچنان بر سر دو راهی خیانت یا جهالت مدیران باند نفوذی استخاره میگیرند!
امیرحسین یزدان پناه در بخش یادداشت روزنامه خراسان نوشت:
تمرکز آمریکا بر موضوع موشک های ایران، خبرجدیدی نیست.مربوط به امسال یا پارسال هم نیست. از زمانی که موشک های بالستیک ایران، به بخشی از عناصر تامین کننده امنیت ایران تبدیل شده اند، آمریکا و متحدانش در جهان و منطقه علیه سامانه های دفاعی ایران مواضع صریح می گیرند. در جریان مذاکرات هسته ای بارها این موضوع را مطرح و تلاش کردند آن را در توافق هسته ای بگنجانند اما با مقاومت تیم هسته ای ایران غرب در این زمینه عقب نشینی کرد و برجام هیچ ارتباطی با برنامه موشکی ایران ندارد.
حتی قطعنامه 2231 نیز به گونه ای نوشته شده که موشک های بالستیک ایران که برای حمل سلاح هسته ای طراحی نشده اند را شامل نمی شود و عملا توسعه برنامه موشکی ایران و آزمایش های موشکی نقض این قطعنامه نیست و به همین دلیل هم آمریکا و متحدانش طی 3 هفته اخیر 2 مرتبه در شورای امنیت برای اعمال تحریم موشکی علیه ایران شکست خورده اند. با این حال فشارها و فضاسازی ها علیه ایران از سوی آمریکایی ها همچنان ادامه دارد.
این فشارها البته بعد از برجام بیشتر شده و باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا، در تازه ترین اظهارات خود برخلاف نص برجام، با فضاسازی رسانه ای بهره مند شدن ایران از عواید رفع تحریم ها را به مواردی ارتباط داد که در هیچ توافقی نیامده و یکی از آن ها برنامه موشکی ایران است.
فرض کنیم ایران برنامه موشکی خود را کنار بگذارد و حتی مانند معمر قذافی که تجهیزات هسته ای خود را مهروموم شده درکانتینر به آمریکا فرستاد، ما هم همه تجهیزات و دانش موشکی خود را تحویل غرب دهیم! بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد؟ نمی خواهم خیلی بد بین باشم و خدای ناکرده شرایط این روزهای لیبی را برای ایران مثال بزنم اما واقعا اگر منطقی به موضوع نگاه کنیم، در صورت نداشتن توان موشکی ایران، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اجازه بدهید یک سوال دیگر را مطرح کنم.
چرا آمریکا که حدود 40 پایگاه نظامی مجهز اطراف ایران دارد طی سال های اخیر با وجود تهدیدهای مکرر حتی یک موشک کاتیوشا به ایران شلیک نکرده است؟ چرا اسرائیل که تاکنون چند ویرایش از برنامه به اصطلاح عملیاتی خود برای حمله به ایران تهیه کرده، دست به اقدام عملی نزده است؟ مگر جز این است که ایران در سال 67 که جنگ تحمیلی به پایان رسید، یک کشور جنگ زده بود که حتی برای پودر لباس شویی هم محدودیت خرید و فروش وضع کرده بود؟ چرا کشورهایی که خواهان سقوط جمهوری اسلامی بوده و هستند در این سال ها دست به اقدام نظامی نزدند؟ پاسخ واضح است: موشک های بالستیک ایران یکی از مهم ترین عناصر بازدارنده در مقابل تهدیدات منطقه ای و بین المللی علیه کشورمان است. اگر موشک های ایران نبود، هیچ کشور متخاصمی در ضربه زدن به ایران شک نمی کرد.
جان کری وزیر خارجه آمریکا و سایر وزرای دولت این کشور وقتی بعد از توافق هسته ای به جلسات استماع کنگره می رفتند بارها تاکید کرد ندکه اگر موشک های بالستیک ایران نبود، گزینه نظامی علیه ایران جدی می شد. تابستان گذشته حتی باراک اوباما در یک جلسه خصوصی با برخی چهره های شاخص لابی اسرائیل در آمریکا صراحتا گفت که هرگونه حمله به ایران با واکنش موشکی ایران و حزب ا... علیه اسرائیل مواجه می شود. غرب در حوزه هسته ای تلاش کرد از ایران تهدیدی برای جهان و کشورهای منطقه و رژیم صهیونیستی تصویر کند.
تهدیدهای هدفمند در این زمینه نیز برای کنار گذاشتن این به اصطلاح تهدید از سر اسرائیل بود. آمر یکا همان مسیر را هم اکنون در حوزه موشکی پی می گیرد.
اکنون پاسخ این سوال که اگر ایران برنامه موشکی خود را کنار بگذاردچه پیامدی خواهد داشت؟ آشکار است.ایران کشوری می شود ضعیف و آسیب پذیر آن هم در منطقه ای که تهدیدات امنیتی اطراف کشور را فراگرفته است. در این شرایط ایران هم باید به راحتی ابزار دست کشورهای فرامنطقه ای باشد و هم طعم ناامنی را در شهرهای مختلف خود بچشد. در این صورت از جمهوری اسلامی ایران و امنیت و استقلال کشور چیزی باقی می ماند؟
ما در جریان توافق هسته ای بعد از سال ها فضاسازی غرب علیه برنامه صلح آمیز ایران که بعدها در بسته شدن پرونده مجعول پی.ام.دی به همه ثابت شد، با بده بستان هایی که داشتیم به یک توافق رسیدیم. سوال این است که بعد از این فضاسازی های غرب علیه مواردی چون موشک های بالستیک آیا در این حوزه که از ارکان اصلی امنیت کشور است، می توان بده بستان کرد؟ بده بستان در حوزه موشکی چه بلایی سر امنیت کشور می آورد؟
گزارشآمانو و دشواري راه برجام
سيد علي بيگدلي در سرمقاله روزنامه آرمان امروز نوشت:
گزارش مثبت آمانو در رابطه با اقدامات ايران جهت راستيآزمايي هستهاي بيانگر پايبندي ايران به تعهداتش و تلاش مستمر جمهوري اسلامي جهت ادامه راه در مسير اجراي صحيح، بدون نقض برجام و برطرف ساختن شبهات موجود درباره برنامه هستهاي ايران است اما فضاي حاكم بر دستگاه حكومتي آمريكا شرايط را در اين رابطه دچار دگرگوني ميسازد، چرا كه تحت فشار لابيهاي يهودي در آستانه انتخابات ايالات متحده بهانه آزمايشهاي موشكي ايران جنجال بزرگي را در آمريكا به وجود آورده است.
از سويي اظهارنظرهاي رئيسجمهور اوباما در كنفرانس امنيت هسته ای بيانگر اين موضوع است كه جدا از مساله برجام فضاي ديگري در آمريكا عليه ايران رو به آغاز است كه البته زمينههاي اين فضاسازي و مخالفتها از همان زمان تاييد برجام نيز مقدمه چيني شده است.
به بياني روشنتر گرچه يهوديها در آمريكا نيز بارها اعلام كردند بحث درباره مساله برجام به پايان رسيده و ايران به تعهدات خود همواره عمل كرده است اما امروز مخالفان توافق بحث تحريمها را در پيش گرفتند. حتي سرمايهگذاران اتحاديه اروپا را نيز به عدم مذاكره با ايران تهديد و اعلام كردند در صورت مذاكره سرمايهگذاران اروپايي با ايران از امتياز معاملات دلاري با بانكهاي آمريكايي محروم خواهند شد. به عنوان نمونه ميتوان تاثير اين فشارها را در كاهش يا توقف دور تند سفر هياتهاي اروپايي به دنبال تاييد برجام به ايران ملاحظه كرد. البته همانطور كه پيشتر اشاره شد انتخابات آمريكا در آينده برجام و رويكردهاي احتمالي رئيسجمهور بعدي در اين كشور نسبت به برنامه اقدام جامع مشترك تاثير بسيار زيادي خواهد داشت.
از سويي نيز بدين علت ميتواند باشد كه همچنان ما شاهد كشمكشهايي در فضاي داخلي هستيم و علاوه بر آن برخي از مخالفتها همكاريهاي اقتصادي با اتحاديه اروپا را به تاخير انداخته است. تاخير سفر رئيسجمهور ایران به اتريش نيز تا اندازهاي از اين مساله مستثني نبوده است رويكرد منفي تندروهاي يهودي ممكن است در آينده تحريمها را به اجرا بگذارد و در نتيجه ممكن است منجر به عدم تمايل و كاهش رغبتها از سوي اتحاديه اروپا جهت جذب و افزايش سرمايهگذاري در ايران شود.
قطعا در آينده آمانو همچنان باز هم به ارائه گزارشهاي مثبت خود درباره اقدامات ايران در مسير شفافسازي هستهاي ادامه خواهد داد اما علاوه بر مساله برجام و گزارشهاي آمانو، ايران مشكلات ديگري نيز دارد که يكي از آنها تاخير در اجراي برجام و پايبندي طرف مقابل بر تعهداتش است، به همين علت نميتوان گفت كه گزارش آمانو به طور كل مشكل و ادامه اجراي برجام بدون هيچ مانع و خللي انجام خواهد گرفت؛ زيرا ممكن است زمينههايي جهت تحريمهاي جديد در آينده ايجاد شود كه تحريمهاي جديد به تنهايي خود شرايط را براي ايران دشوار ميسازد.
نظريهپردازي براي خلع سلاح موشكي ملت ايران
دکتر یدالله جوانی در سرمقاله امروز روزنامه جوان نوشت:
به دو گزاره زير از سخنان آقاي اوباما رئيسجمهور ايالات متحده امريكا به عنوان اصليترين دشمن ملت ايران توجه شود:
1- جنگ با ايران به نفع ما نيست. ما با بمباران و جنگ نميتوانيم دانش هستهاي و فناوري هستهاي ايران را از بين ببريم.
2- با توافق هستهاي، رئيسجمهور امريكا در 15 سال آينده، راحتتر ميتواند به ايران حمله كند.
با بررسي و تحليل اظهارات مقامات امريكايي طي يك سال گذشته، اين واقعيت آشكار مي شود كه مفهوم دو گزاره مذكور، به شكلهاي مختلف از سوي امريكاييها تكرار شده است.
اما شرح و تفسير اين دو گزاره:
الف: مقامات كنوني ايالات متحده، با بررسي راهبردي از ميزان قدرت دفاعي جمهوري اسلامي ايران به اين جمعبندي رسيدهاند:
1- ايران نسبت به هر نوع اقدام نظامي عليه سرزمين، جمعيت، منابع و تأسيسات خود از جمله تأسيسات هستهاي، واكنش نشان داده و به ضربه متقابل روي ميآورد.
2- ضربه متقابل ايران، خطر جنگ ديگري در منطقه را به دنبال خواهد داشت و امريكا به ناچار وارد يك جنگ با ايران ميشود.
3- جنگ با ايران به نفع امريكا نخواهد بود، زيرا امريكا از طريق جنگ، نه تنها به خواستهها و اهدافش نميرسد بلكه آسيبهاي فراوان و خسارتهاي جبرانناپذيري متحمل ميشود.
تأمل در نكات سهگانه مذكور، نشان ميدهد كه امريكاييها جمهوري اسلامي ايران را، برخوردار از قدرت نظامي در سطح بازدارندگي ارزيابي ميكنند. بدون ترديد، قدرت موشكي جمهوري اسلامي، نقش و سهم اصلي در چنين برآوردي از قدرت دفاعي ملت ايران، از سوي دشمنانش دارد. قدرت موشكي ايران، يك قدرت واقعي و معتبر است. آخرين رزمايش موشكي سپاه پاسداران در اسفندماه سال گذشته، ميزان اعتبار قدرت بازدارندگي نظامي ايران را به نمايش گذاشت. اين رزمايش نشان داد كه كلامهاي مقام معظم رهبري به عنوان فرمانده كل قوا در برابر تهديدات نظامي دشمنان مبني بر: «دوران زدن و در رفتن گذشته است، اگر زديد بايد بخوريد» و «اگر صهيونيستها دست از پا خطا كنند، تلآويو و حيفا با خاك يكسان خواهد شد»، كلامهاي معتبر و باپشتوانهاي است.
ب: دولتمردان امريكا كه خود را ناتوان از جنگ با ايران ميدانند، بر اين باورند كه با توافق هستهاي، ايران را ميتوانند در مسير عقبنشينيهاي مستمر در حوزههاي گوناگون و از جمله عقبنشيني در حوزه قدرت دفاعياش به حركت درآورند. تحليل شخصيت برخي از رجال سياسي ايران، امريكاييها را به چنين باور و جمعبندي رسانده است. امريكاييها برخي از شخصيتهاي برجسته سياسي ايران را هرچند هم كه داراي سابقه انقلابي هستند، از جنس همان رجال سياسي عصر قاجار و عصر پهلوي يافتهاند كه حاضر بودند براي رسيدن به دنياي خود، برخلاف منافع ملت خود به بيگانه امتياز بدهند. امريكاييها و اروپاييها، اكنون به چنين افرادي در داخل ايران اميد بستهاند و اميدوارند با قدرت يافتن بيش از پيش آنان در جمهوري اسلامي، شاهد تغيير رفتارهاي نظام اسلامي باشند. يكي از مهمترين حوزههايي كه امريكاييها خواهان تغيير رفتار در آن حوزه از سوي دولتمردان و رهبران ايران هستند، حوزه دفاعي و خصوصاً حوزه اقتدار موشكي است.
امريكاييها محدودسازي برنامه موشكي ايران را به مراتب باارزشتر از محدودسازي برنامه هستهاي ايران براي خود ارزيابي ميكنند.
امريكاييها پس از «برجام» با تمركز روي برنامه موشكي ايران و فضاسازي عليه اين برنامه(كه صرفاً جنبه افزايش قدرت دفاعي جمهوري اسلامي را دارد)، تحريمهايي را برخلاف تعهداتشان در برجام، عليه ايران وضع كردهاند.
البته سرزدن چنين رفتاري از سوي امريكا، براي نگارنده اين سطور و بسياري از ايرانيان، غيرمنتظره و دور از انتظار نبود. امريكاييها براساس ذات بدسرشت خود و آن خلق و خوي استكباري كه دارند، عمل ميكنند و تاريخ امريكا نشان ميدهد كه آنان به تعهدات خود در قبال ديگران پايبند نيستند، اما آنچه غيرمنتظره بود، رفتار و مواضع كساني است كه سالها در برابر امريكا بودند، لكن امروز جادهصافكن براي بازگشت سلطه امريكا به ايران شدهاند. اينان، همان افرادي هستند كه امريكا به آنان براي تغيير رفتار ايران دل بسته است. اين افراد، همان كساني هستند كه وقتي مقام معظم رهبري با صراحت و تأكيد ميفرمودند، ما به جز در موضوع هستهاي، در هيچ موضوع ديگري با امريكا مذاكره نخواهيم كرد با صراحت پس از توافق هستهاي گفتند؛ بالاخره تابوي مذاكره با امريكا شكسته شد و مشخص شد ميتوان با امريكا در موضوعات مختلف مذاكره كرد و حتي بازگشايي سفارت امريكا در تهران بعيد نيست!
اين افراد در حالي چنين سخن ميگويند كه امريكا انتظار دارد جمهوري اسلامي در كليه حوزههاي مورد نظرش و از جمله در حوزه برنامه موشكي تغيير رفتار دهد.
سؤال اين است كه چگونه ممكن است ملتي تحت فشار دشمنانش نسبت به محدودسازي ابزارها و قدرت دفاعي خودش اقدام كند؟ محدودسازي قدرت دفاعي در برابر تهديدات دشمنان، امري خلاف عرف، خلاف عقل و خلاف شرع است. آيا ممكن است چنين امري در ايران انقلابي رخ دهد؟ امريكاييها در تصورات خود، آن را ممكن پنداشتهاند. پندار امريكاييها از اينروي است كه آنان افرادي را در ايران ميبينند كه حاضر به محدودسازي قدرت موشكي جمهوري اسلامي براي برقراري رابطه با امريكا هستند.
متأسفانه اين افراد، اكنون براي پيادهسازي نگاههاي ضدامنيتي خود، به نظريهپردازي روي آوردهاند. در شرايطي كه امريكا اصرار بر محدودسازي برنامه موشكي ايران دارد و مقام معظم رهبري افزايش قدرت دفاعي كشور را يك ضرورت ميدانند، بيان اين جمله از سوي يكي از چهرههاي سياسي مطرح و سرشناس كشور مبني بر: «دنياي فردا دنياي گفتمان است نه دنياي موشكها...» چه معنا و مفهومي دارد؟ وقتي به سابقه صاحب اين كلام براساس آنچه در رسانهها آمده است مراجعه كنيم، درمييابيم كه صاحب اين نظريه، همان فردي است كه اصل را بر سر رابطه با امريكا گذاشته است.
اين فرد و همفكرانش، بر اين اعتقاد هستند كه از طريق مذاكره و توافق، ميتوان امريكا را راضي كرد و مجدداً با ايالات متحده رابطه برقرار كرد.
اين اعتقاد آقاي هاشميرفسنجاني است كه خود طي مصاحبهاي در پايان سال 1390 با فصلنامه مطالعات بينالمللي، از آن اينچنين رونمايي ميكند: «من در سالهاي آخر حيات امام(ره) نامهاي را خدمتشان نوشتم، تايپ هم نكردم، براي اينكه نميخواستم كسي بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح كردم و نوشتم كه شما بهتر است در زمان حياتتان، اينها را حل كنيد، در غير اين صورت ممكن است اينها به صورت معضلي سد راه آينده كشور شود... يكي از اين مسائل رابطه با امريكا بود. نوشتم بالاخره سبكي كه الان داريم كه با امريكا نه حرف بزنيم و نه رابطه داشته باشيم، قابل تداوم نيست. امريكا قدرت برتر دنياست. مگر اروپا با امريكا، چين با امريكا و روسيه با امريكا چه تفاوتي از ديد ما دارند؟ اگر با آنها مذاكره داريم، چرا با امريكا مذاكره نكنيم؟ معناي مذاكره هم اين نيست كه تسليم آنها شويم. مذاكره ميكنيم اگر مواضع ما را پذيرفتند و يا ما مواضع آنها را پذيرفتيم، تمام است.»
مردم ايران، امروز كه روز سرنوشتساز تاريخي براي آنان است، بايد به عمق اين نگاه و عواقب آن نيك بينديشند. تمام مطلب در همين جمله آخر است، جملهاي كه ميگويد: «مذاكره ميكنيم، اگر مواضع ما را پذيرفتند و يا ما مواضع آنها را پذيرفتيم تمام است.» براساس اين نگاه مذاكره با امريكا قطعاً به نتيجه ميرسد، چگونه؟ يا آنها مواضع ما را ميپذيرند يا ما مواضع آنها را ميپذيريم. سؤال اين است كه آيا امريكاييها بنا بر پذيرش مواضع ما دارند؟ آيا امريكاييها حاضر به پذيرش مواضع ما در قبال رژيم صهيونيستي، در قبال مقاومت، در قبال بيداري اسلامي، در قبال منطقه(سوريه، عراق، لبنان، فلسطين، بحرين، يمن و...) هستند، آيا امريكاييها، حاضر به پذيرش مواضع ايران در قبال حقوق بشر اسلامي هستند؟ آيا امريكاييها حاضر به پذيرش مواضع ما در قبال افزايش قدرت دفاعي كشورمان هستند؟ پاسخها كاملاً روشن است. خب بر مبناي اين ديدگاه، اگر اصل حل كردن مسئله و مشكل رابطه با امريكا باشد، بايد ما مواضع آنها را بپذيريم. هستهاي را پشت سر گذاشتيم، حالا نوبت برنامه موشكي است.
امريكاييها ميگويند، ايران نبايد موشكهاي بردبلند و موشكهاي بالستيك داشته باشد. آقاياني كه به دنبال راضي كردن امريكا براي برقراري رابطه هستند، براي زمينهسازي در داخل كشور جهت پذيرش خواست امريكا مبني بر محدودسازي برنامه موشكي، به راحتي ميگويند «دنيايآينده، دنياي گفتمان است نه دنياي موشكها!» معني اين حرف چيست؟ معني اين حرف آن است كه ما نيازي به موشك نداريم و بايد بر گفتمان و مذاكره تمركز كنيم. معني اين حرف، زمينهسازي براي تن دادن به خلع سلاح موشكي است. آري، امريكاييها با نگاه به چنين تفكراتي در ايران، معتقدند 15 سال ديگر، پس از خلع سلاح موشكي ايران، به راحتي ميتوانند به جمهوري اسلامي حمله نظامي كنند!
البته اين رؤياي امريكاييها تعبير نخواهد شد. ملت ايران به خوبي ميداند كه بين برنامه هستهاي و برنامه موشكي، تفاوت ماهوي وجود دارد.
ايران برنامه هستهاي را براي مصارف صلحآميز ميخواست و ميخواهد، لكن برنامه موشكي براي دفاع است. برنامه موشكي قدرت دفاعي ايران را افزايش داده است و ملت ايران بر سر برنامه موشكي خود كه ماهيت دفاعي دارد، نه مذاكره ميكند و نه معامله خواهد كرد. بنابراين هر كس به هر شكلي در داخل كشور، از روي آگاهي سخن از محدودسازي قدرت دفاعي به ميان آورد، خيانت به ملت و شهدا و آرمانهاي انقلاب اسلامي كرده است. بر همين اساس رهبر فرزانه انقلاب اسلامي در ديدار مداحان و ذاكران اهل بيت روز چهارشنبه گذشته فرمودند: «اينكه بگويند فرداي دنيا، فرداي مذاكره است، دنياي موشك نيست، اين اگر از روي ناآگاهي گفته شود كه ناآگاهي است؛ اما اگر از روي آگاهي باشد، خيانت است.»
اين عبارت مقام معظم رهبري يادآور آن عبارت كوتاه و پرمعناي حضرت امام(ره) در نامه مورخ 6/1 1368 به آقاي منتظري است كه در آن نامه با اشاره به موضعگيريهاي دشمنپسند ايشان نوشتند: «تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام.»
آيا ملت از چنين خيانتهايي خواهد گذشت؟
پادفرهنگ شهري تهران
دکتر حامد حاجيحيدري در بخش سرمقاله امروز روزنامه رسالت نوشت:
سر بريدن در تهران! ... ظهر روز ششم فروردين نود و پنج، اولين جنايت سال کشور، در تهران، رقم خورد؛ آن هم از جنس سر بريدن در تهران! ... شوهر سي ساله، همسري که تنها چند ماه با او ازدواج کرده بود را سر بريد! اين دو، چند ماهه عقد بودند و قرار بود، عن قريب، جشن عروسي خود را برگزار کنند.
کار اين جماعت از طلاق خشک و خالي هم گذشته است؛ ظهر ششم فروردين، اولين قتل سال نود و پنج، يک طلاق خونين و فجيع پيشرس بود. اين طلاق زودرس خونين، در خيابان نبرد شمالي اتفاق افتاد که يکي از سکونت گاههاي نوشهرنشينان، طي پنجاه ساله اخير بوده است. نوع ازدواج آنها نيز حکايت از نوشهرنشيني و گسيختگي از سنتهاي ازدواج فرهنگ ايراني دارد.
زن 30 ساله، در ازدواجي ديرهنگام، با مردي هم سن و سال خود ازدواج کرده است. آنها، حتي، به منزل مشترک نرفته بودند. مرد واقعه، پس از عقد، چند ماه تا آغاز زندگي مشترک با همسر خود، پس از بارها دعوا و درگيري، گلوي همسر خويش را دريد؛ با آلت قتاله چاقو. شوهر نه چندان جوان ماجرا که در صحنه قتل حضور داشت، دستگير شد و با اعتراف به قتل، عنوان کرد اختلافاتي که در طول اين چند ماه با همسرش داشته است، انگيزه بريدن حلقوم مقتول بوده است؛ به همين سادگي!
ما از آن چه ميان قاتل و مقتول گذشته است، بياطلاعيم، ولي، ميدانيم چه فاصله اندکي بدون حضور قاضي و حاکم شرع و ريش سپيدان فاميل و محله و مشاور حقوقي و روانشناسي و هر نهاد اجتماعي و فرهنگي ديگر گذشته است، تا مرد سي ساله نتيجه بگيرد براي خالي کردن بغض خويش يا تحقق آن چه خودش در فرديت خويش درست يا «باحال» پنداشته، حلقوم همسرش را ببرد. بيگمان اگر نهادهاي فرهنگي پيش گفته از ابتدا در رابطه اين زوج مدخليتي داشتند، اينچنين، دست آنها در تطاول به يکديگر گشوده نميبود.
پس، من مايلم تا موضوع را در يک سطح فرهنگي ريشه يابي کنم، نه روانشناختي، چرا که، ما با امواج اجتماعي اين آسيبها در کلانشهر تهران و کرج روبهرو هستيم و نميتوانيم ريشه اين مسائل را در مختصات روانشناختي افراد جست و جو کنيم. نه؛ نگاه روانشناختي به اين پديدهها، مدتهاست که ما را از مواجهه «جدي» با اين امواج اجتماعي باز داشته است. روانشناسان، اغلب ميخواهند اوضاع را آرام کنند. نه، در اين امواج اجتماعي طلاق، يک ديد جامعهشناختي لازم است.
برهان:
تز 1.
در دو کلان شهر تهران و کرج، ميزان طلاق، به مقادير هنگفت ناگفتني رسيده است و نيمي از اين طلاقها در پنج سال نخست پيوند زناشويي و بهويژه در يک ساله بعد از ازدواج شکل ميگيرد. اينها نشاندهنده آن است که آسيبهايي چون فردگرايي و ناپختگي فرهنگي، دارد قربانيان بسيار ميگيرد و بايد براي اين پادفرهنگ فکري کرد. آنان که تازه ازدواج کردهاند، بيملاحظه اجتماع و خويشاوند و خانواده و بيملاحظه يکديگر و حتي فرزندي که از ازدواج برآمده است، «جشن طلاق» ميگيرند. کار اين جماعت از «جشن طلاق» هم گذشته است؛ آنها بزم خون به راه مياندازند.
کار از وقتي شروع شد که تصميم گرفتيم تا به نحو سياسي خاصي «جوانان را باور کنيم» (شعار انتخاباتي دوم خرداد هفتاد و شش)، و اين «جوانان را باور کنيم»، به معناي آن بود که کيفرخواست آنان عليه «فرهنگ» را به تسليم، قبول کنيم و اين دنيايي است که جوانان نوشهرنشين قشر متوسط شهري براي خود و ما به وجود آوردهاند. آنها با اصالت امر «باحال» به ميدان آمدند، اصالت «لذت» و رفته رفته امر «باحال» بر امر «فرهنگي» فائق آمد. بله؛ ريشه دشواري در اينجاست. اينکه دو جوان براي تحقق خويشتن، براي «حال کردن»، قواعد و ضوابط «فرهنگي» را پشت سر ميگذارند و از ناکجا سر در ميآورند؛ سر بريدن در تهران! ...
تحولي روي داده است؛ اگر فرهنگ را به معنا «فرا+هنگ» يا «فرا اجتماع» يا همان «امر تاريخي که وراي خواست فردگرايانه افراد به نحوي ساختمند مناسبات را تنظيم ميکند» بدانيم، آن چه در ظهر روز ششم فروردين نود و پنج، کمبود و نبود آن شديداً احساس ميشد، همان فرهنگ به معناي فرا+هنگ است. از نقطه دراماتيک دوم خرداد هفتاد و شش و با سر داده شدن شعار سياسي «جوانان را باور کنيم» که البته، متضمن قرائت خاصي از اين جمله بود، و مشخصاً به اصالت امر «باحال» اشاره داشت، تحولي روي داده است؛ دقيقاً منظور از اين تحول آن است که، لذت شخصي بر فرهنگ غلبه يافته است، و بيش از پيش، افراد، براي اغراض و از آن کهتر، براي لذايذ و تشفي خاطر شخصي، ديگران را قرباني خويش ميکنند. اين گريز از فرهنگ (پادفرهنگ)، مخاطره آميز است. کساني پديد ميآيند که خواست شخصي خويش را و لذت و «حال» خويش را بر هر چيز مقدم ميشمرند و اصالت امر «باحال» به مسلک معيار روزگار بدل ميشود. مصلحان اجتماعي بايد در قبال اين روند، گامهاي برنامهدار و مشخصي بردارند.
تز 2.
بدون آن که بخواهيم انکار کنيم، پيشرفتهاي فرهنگي پس از انقلاب را، و گسترش وسيع فرهنگ اسلامي انقلاب به حيطه وسيعي از جمعيت کشور را، همان پيشرفتهايي که موجب شده است تا امروز، نسل دوم شهداي وطن، کيلومترها دورتر از مرزهاي کشور و فرديتهاي خويش، شهادت را در آغوش بکشند، بله، بدون آن که بخواهيم همه اين ظفرمنديهاي فراهنگ انقلاب اسلامي را انکار کنيم، معالوصف، بايد بپذيريم، رسوخ پادفرهنگ جهانيسازي شده آمريكايي، در لايههايي از اقشار متوسط شهري اتفاق افتاده است؛ لايههايي که بويژه، آماج شعار «جوانان را باور کنيم» به مفهوم اصالت امر «باحال» بودند.
انقلاب ارتباطات، بويژه از دهه 1990 بدين سو، باعث گسترش فرهنگي شده است که از «سيليکون ولي» در ايالات متحده به سراسر جهان صادر ميشود. در واقع، بدون آن که بخواهيم از جبر تکنولوژيک دم بزنيم، و در حالي که اصرار داريم که ميشد از اين تکنولوژي ارتباطي بدون تحمل فرهنگ آمريكايي بهره ببريم، معالوصف و معالأسف، بايد اذعان کنيم که در عمل، نه فقط نوشهرنشينان ما، بلکه اغلب ملل دنيا، اين تکنولوژي را با فرهنگ آمريكايي بلعيدند. در حالي که ميشد چنين نشود.
بايد بپذيريم که محصولات تفريحي، اعم از شبکههاي ماهوارهاي، محتواهاي اينترنتي، شبکه ويدئويي خانگي، محصولات سينمايي، و اين ماههاي اخير، برنامههاي تفريحي تلويزيون خودمان در يک عقب نشيني آشکار، گامهاي روشني به سمت اصل «لذت» و «پادفرهنگ» برداشتهاند.
فرهنگ آمريكايي، يک تفاوت اصولي با ساير فرهنگهاي حال حاضر جهان دارد؛ آمريكا، سرزمين مردم مهاجر است؛ آنان که از فرهنگهاي بومي خويش گريختهاند و به سرزمين دور دست، همان ينگه دنيا عزيمت کردهاند. فرهنگ آمريكايي، در واقع، يک پراگماتيک «پادفرهنگ» است، از آن رو که آمريكا، همان سرزمين دور دست، خانه بريدگان از فرهنگهاي مختلف جهان است. آمريكا، سرزمين مردم بومي آمريكا نيست، بلکه جمله مردم امروز آمريكا، کساني هستند که طي يک نسل يا چند نسل از فرهنگ و ملت خود رستهاند و به ينگه دنيا مهاجرت کردهاند تا آن طور که «خود ميخواهند زندگي کنند»؛ چيزي شبيه دو جوان نوشهرنشين خيابان نبرد شمالي تهران که در نسل اول به کلانشهر آمدند تا آن طور که «خود ميخواهند زندگي کنند». البته، وقتي همقطاران اين دو جوان نوشهرنشين دريافتند که نهادهاي فرهنگي نيرومند بومي زيادي مقاومت ميکنند، با مهاجرت از آمريكا سر در آوردهاند و آمريكا، سرزمين مردم مهاجر نوموطن در «موطنسوز» شد.
در واقع، همان طور که لانس نيومن در مقدمه دائرهالمعارف «پادفرهنگهاي آمريكايي» (محصول 2013 انتشارات شارپ رفرنس) تأکيد کرده است، «از همان ابتداي تاريخ آمريكا، پادفرهنگها به معناي واقعي کلمه، نقش برجستهاي در تاريخ آمريكا بازي کردهاند».
در اين جمله ظرافت ديگري غير از آنچه گفتيم هست؛ نيومن، مآلاً اذعان دارد که تاريخ آمريكا، به رغم تاريخ چين و ايران و يونان و روم و بريتانيا و ... صحنه عمل «فرهنگ يکپارچه آمريكايي» نبوده است؛ بلکه ما با مجموعهاي از «ضدفرهنگ»ها مواجه بودهايم.
في المثل، در اوايل سده هفدهم، مهاجران پيوريتن گسيخته از موطن اصلي بريتانيا، حساب خود را از کليساي انگلستان جدا کردند و به مستعمره نشين خليج ماساچوست مهاجرت کردند، تا در آن جا هر طور ميخواهند زندگي کنند. البته، آن اوايل، بند و بستهاي پيوريتني آنها را مهار ميکرد، ولي، رفته رفته، «آزادي» به ارزشي فائقتر تبديل شد و نتيجه هماني شد که امروز، همه ما شاهد آنيم. تاريخ آمريكا از آن پس، يک بار، در جنبش اعتدال قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم و يک بار ديگر در دهه 1960، متحمل دو انقلاب شد و هر بار، بخشي از قيد و بندهاي اخلاقي را از خود باز کرد و امروز و پس از انقلاب ارتباطات دهه 1990، به وضوح هيچ چيزي که ملت آمريكا را به عنوان ارزشهاي آمريكايي متحد سازد، پا برجا نمانده است.
گاهي اوقات، در آمريكا، اين پادفرهنگها به معناي جدايي گزيني فيزيکي از جوامع اصلي و موطن گزيني در نواحي دوردست ظاهر شدهاند؛ ولي، اغلب، مانند آنچه در کلانشهر تهران و کرج براي نوشهرنشينان روي داده است، فرديتها، از طريق اختيار سبک زندگي پراگماتيک خاص خود، ساز مخالف کوک ميکنند. اين جدايي گزيني در سبک زندگي، فاصله معنوي افراد از افراد ديگر اجتماع را بسي بيش از «فاصله حياتي» قابل قبول به عنوان عضو اجتماع ميسازد و ديگر نميتوان فرد را عضو اجتماع قلمداد کرد؛ «فرد تنها» و «بي موطن» پديد آمد. به اين ترتيب، فرد غير اجتماعي و در برخي موارد، ضد اجتماعي ظاهر شد. از اين قرار، جامعه آمريكا، جرم خيزترين سرزمين دنيا هم هست و بيشترين ميزان زنداني در سراسر جهان را دارد و از قضا، تهران و خيابان نبرد (همان «کوکاکولاي سابق») تهران، جرم خيزترين نقطه ايران هم هست!
تز آخر ...
يکي از محصولات انقلاب ارتباطي که اين روزها، در فرهنگ ما مشغول به جاي گذاشتن يک تاثير عميق است، موسيقي تکنيکي و رايانهساخته است که در يک زمينه پادفرهنگ موسيقايي آمريكايي و البته، به اتکا تکنولوژي DJ از «سيليکون ولي» شکل گرفته است، و امروزه، تاثيرات مخرب و هولناکش را در همه پادفرهنگهاي دنيا و از جمله پادفرهنگ نوشهرنشينان تهراني و کرجي ميتوان جست. توضيح اينکه، پادفرهنگ «هيپ هاپ» در فضاي اواخر سده بيستم و اوايل قرن بيست و يکم، در محيط شهري آمريكا، در برانکس، واقع در نيويورک، پديد آمد و نقش افراد را به عنوان عضو اجتماع آمريكا، عميقاً به چالش طلبيد. اين پادفرهنگ به عنوان سبک هنري «معلوم الحال» به سراسر جهان و از جمله قلمرو نوشهرنشينان تهراني و کرجي، صادر شده است و سطوح مختلفي از عصيانگري بيمحتوا و نهيليستي رو به آينده نامعلوم را موجب شده است که از خشونت قابل ملاحظهاي نيز رنج ميبرد.
در دهه 1990، يک نوع از «هيپ هاپ» به نام رپ گنگستا، تبديل به بخش عمده موسيقي آمريكايي شد و جنجال بسياري بر سر ترانههايي که به تبليغ خشونت، بيبند و باري، استفاده از مواد مخدر و زن ستيزي ميپرداخت، شکل گرفت. با اين وجود، موسيقي هيپ هاپ در صدر فهرست موسيقيهاي محبوب قرار داشت و به شيوههاي مختلف در گوشه و کنار جهان نواخته ميشد. اقبال چشمگير به هيپ هاپ (مخصوصاً سبک ضداجتماعي رپ گانگستري)، اثرات اجتماعي بسياري بر طرز رفتار جوانان نوشهرنشين در سراسر جهان داشته است و همچنان دارد. رفتارهاي خودخواهانهاي که معمولاً، در تغزلات و آثار ويديويي برخي از هنرمندان هيپ هاپ نمايش داده شده است، بارها بروزات مستقيم منفي در رفتار برخي از طرفداران راديکال آنها داشته است. چنين جواناني، اغلب، اگر هم عضو هيچ گروه تبهکاري نباشند، لا اقل، نقاب شخصيتي گانگسترها را بر چهره دارند. اغلب، چنين نقابهاي شخصيتي موجب رفتارهاي غير اجتماعي مانند کنارهگيري از دوستان، بيتوجهي به تحصيلات، عدم پذيرش مطايبهآميز و تلخ اقتدارهاي مشروع و انجام جرمهاي کوچک و بزرگ ميشود.
از آنجا که موسيقي هيپ هاپ، تقريباً، هميشه، بر يک مردگرايي افراطي و خشن تأکيد دارد، اصولاً ضد زن است و حتي، به نحوي به زن هراسي دامن ميزند. مضموني که در بسياري از موسيقيهاي غير حرفهايتر نيز سرايت کرده است و ما امروز در اغلب محصولات صنعت انبوه ترانههاي ايراني، خشونت آن را ملاحظه ميکنيم. به علت موفقيت تجاري اين ترانهها، آثار اين موسيقيها رو به گسترش است و تأثير قابل ملاحظه آن را ميتوان در ميزان فروش و استفاده بالاي ادوات بهرهبرداري صوتي از تلفن همراه ملاحظه کرد. برداشت من اين است که اين ترانهها روي ترکيبي از منافع تجاري، غرايز سرگرمي و اغراض سياسي ايستادهاند و با قدرت به پيش ميروند. البته، من نميخواهم بگويم ترانههاي انبوهي که اين روزها، روزمره توليد ميشوند و به گوشيهاي تلفن همراه جوانان ايراني راه پيدا ميکنند، هيپ هاپ هستند، ولي، ميخواهم بگويم ايدههاي تکنيکي که از DJ و به ويژه ترکيب رپ و DJ به دست آمدهاند، با پادفرهنگ آمريكايي، به نحوي مشهود تلفيق شده است و جوان ايراني، البته، به جاي هفت تيرهاي گانگستري، از کارد آشپزخانه براي تحقق خشونت سياه مندرج در اين محصولات وحشيانه استفاده ميکند. حاصل، ميتواند بريدن حلقوم.
تطهیر گرگهای اقتصادی!
روزنامه جمهوری اسلامی در بخش سرمقاله امروز خود نوشت:
داستان «جردن بلفورت» یا «گرگ وال استریت» ماجرای مشهوری در ادبیات اقتصادی و سیاسی کشورها است و کمتر کسی را در میان فعالان و مسئولان اقتصادی کشورها میتوان سراغ گرفت که با زندگی این خلافکار بزرگ اقتصادی آشنا نباشد. با این حال، عجیب است که همچنان شاهد حضور پررنگ و هر روزه این قبیل چهرهها در فضای اقتصادی و رسانهای کشورمان هستیم که به بهانههای مختلف به دنبال تطهیر خود و بازگشت به حوزه فعالیتهای حساس اقتصادی هستند.
کسانی که داستان گرگ وال استریت را میدانند حتماً از این نکته ظریف نیز خبر دارند که پس از آزادی «بلفورت» از زندان و پایان دوران محکومیت وی محدویتهایی برای نوع و دامنه فعالیتهای اقتصادی او وضع شده بود و شاید به همین خاطر هم این مجرم پس از خلاصی از زندان به آموزش روشهای کسب و کار سالم و لغزشگاههای خلاف پرداخته است.
در ایران ما متاسفانه وضع معکوس است؛ از خلافکاران به عنوان نخبههای اقتصادی تبلیغ میکنند و گزارشهایی پررنگ و لعاب از شرایط زندگی مرفه و رشک برانگیزشان منتشر میشود. بیراه نیست که در چنین شرایطی چنین افرادی هم خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا حتی از سر خیرخواهی دچار این توهم شوند که میتوانند و باید نقش ناجی را برای اقتصاد ملی یا طرحهای نیمه تمام و پرحاشیه بازی کنند. از سوی دیگر بعید نیست همین افراد به سودای باز شدن فضا برای بازگشت به روابط سطح بالای اقتصادی و سیاسی بازیچه دست رقبای سیاسی دولت شوند و هر روز مسئولان اقتصادی را به مناظره و... فرا بخوانند.
واقعیت این است که تحقق اقتصاد مقاومتی به عنوان مهمترین و اساسیترین راهبرد نظام و کشور نه تنها برای سال 95 بلکه برای همیشه در گروی اجرای برنامهها و انجام اقدامات کلیدی و مهمی است که قطعاً یکی از این اقدامات مبارزه با مفاسد اقتصادی است. این مقوله از این نظر بسیار مهم است که طی دهههای گذشته به دفعات و هر بار به علتی و شرایط خاصی، عدهای سودجو و فرصت طلب از ساختار نامناسب اقتصادی، فربه بودن دولت، پیچیدگیهای بیاندازه بروکراتیک، روابط رانتی مبتنی بر درآمدهای نفتی یا شرایط ویژهای مانند تحریمها سوءاستفاده کردهاند و مفاسد بزرگی را رقم زدهاند.
با این حال، بزک کردن این افراد و نام نخبه اقتصادی بر آنها گذاشتن در شرایطی که متاسفانه بخش نگران کنندهای از زمینههای بروز تخلف و فساد همچنان وجود دارد، نتیجهای جز تکرار این قبیل مفاسد آن هم در ابعاد بزرگتر نخواهد داشت.
این نگرانی البته به معنای محرومیت مجرمان محکومیت کشیده از حقوق شهروندی، امرار معاش و حتی رفاه در زندگی نیست ولی سخن بر سر این است که نباید با تسهیل و تسریع و ای بسا تشویق بازگشت این افراد به عرصه عمومی این ذهنیت نادرست را در افکار عمومی و خصوصاً جوانان به وجود آورد که پیامدهای تخلف و فساد اقتصادی به چند سال حبس محدود میشود. در این صورت باید منتظر ظهور مفسدانی باهوشتر و گرگهایی جسورتر باشیم.
اگر بپذیریم که اقتصاد مقاومتی باید به عنوان یک راهبرد در کشور جامه عمل بپوشد، لازمه جدی آن مبارزه با فساد است و شرط این مبارزه، وفاق و اجماع کلی در تمامی سطوح و لایههای حاکمیت است. در این صورت است که میتوان امیدوار بود جامعه هم نسبت به مفاسد اقتصادی حساس میشود و به جدیت نظام در برخورد با این مفاسد اعتماد بیشتری پیدا میکند.
پیشرفت و توسعه کشور و تحقق اقتصاد مقاومتی نیازمند توافق ملی بر سر عوامل مقوم پیشرفت و حرکت متوازن به سمت اهداف مورد توافق است. ابتدا باید به این وفاق و عزم ملی دست یافت تا گرگهای فاسد، اقتصاد و سرمایه اجتماعی را پاره پاره نکنند.
دو بال تأمین منافع ملی
حسن بهشتیپور کارشناس مسائل بینالملل در بخش دفتر اول روزنامه ایران نوشت:
مذاکره در عرصه بینالمللی ملزوماتی لازم دارد که بدون آنها هیچ گفتوگویی شکل نخواهد گرفت. نخستین و مهمترین موضوع در هر مذاکره آن است که کشور، از کارشناسان متبحر و مسلط به فن مذاکره بهرهمند باشد که به چارچوب قوانین، نظام و سیاست بینالملل و منافع ملی اشراف و تسلط داشته باشند و بتوانند در بزنگاههای مهم از منافع و حقوق کشور بخوبی دفاع کنند. این شرط نخست برای افرادی است که پا به مذاکره با سایر بازیگران عرصه بینالمللی میگذارند و نکته بسیار مهمی است.
شرط دوم آن است افرادی که وارد گفتوگو با بازیگران خارجی میشوند، متکی به پشتیبانی ملتشان باشند یعنی به نمایندگی از ملت از حقوق آنها دفاع کنند و مردم هم آنها را مورد حمایت خود قرار دهند. حمایت مردم از این نمایندگان در عرصههای خارجی بسیار حائز اهمیت است چرا که به این معناست که تلاش و پیگیری آنها بی آنکه چشم امیدی به قدرتی داشته باشند، مبتنی بر خواست و اراده مردم کشورشان میباشد.
نکته سوم این است که افراد مذاکره کننده در حالی بر سر میز مذاکره مینشینند که باید از پشتیبانیهایی از سوی کشورشان برخوردار باشد که مهمترین آنها، قدرت نظامی کشور است. در این راستا قدرت موشکی بخش مهمی از قدرت نظامی است که به نمایندگان کشور امکان میدهد که هنگام گفتوگو با طرف مقابل قدرت چانهزنی داشته باشند. اما باید توجه داشت علاوه بر قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، علمی و قدرت فرهنگی هم مؤلفههای بسیار تأثیرگذاری در بالا بردن توان دیپلماسی و به منصه ظهور رساندن قدرت کشور محسوب میشود.
به این معنا که وقتی کشور از سطوح بالای قدرت علمی برخوردار باشد، میتواند قدرت نظامی خود را با اتکا به آن قدرت علمی افزایش دهد. به عبارت دیگر مقامات کشور برای افزایش قدرت خود در عرصه جهانی باید نگاهی جدی به درون داشته باشند؛ نمیتوان برای افزایش قدرت نظامی از خارج از کشور اسلحه وارد کرد، از این رو در اینجا «خودکفایی»، شرط بسیار مهمی است که برای رسیدن به آن باید توان علمی را افزایش داد که لازمه آن، ایجاد بستر مناسب فرهنگی است.
همچنین باید شرایط مطلوب اقتصادی نیز فراهم شود و سرجمع این توانمندیها، میتواند نقش محوری در تقویت موضع مذاکره کنندگان داشته باشد مذاکره کنندگانی که از پشتیبانیهایی از این جنس برخوردار باشند، قادرند با قدرت مانور و توان چانهزنی فزونتری پشت میز مذاکرات قرار گیرند و منافع ملی کشورشان را بهتر و بیشتر تأمین کنند. مدلهای موفق، تأییدکننده این نکته است که توان نظامی و مهارت در مذاکره با یکدیگر همپوشانی دارند و همانند دو بال هر یک به تنهایی و بدون دیگری، در رساندن کشورها به اهدافشان، تضمینی برای موفقیت ندارند.