به گزارش مشرق، خاطرات نوستالژیک عروسکهای مدرسه موشها، شهر موشها، خونه مادربزرگه، الو الو من جوجوام و… تنها یک نام را در ذهنها میآورد: «مرضیه برومند». درست است که ساخت، طراحی و… هر یک از این عروسکها به صورت گروهی انجام شده، اما «مرضیه برومند» نقش اساسی را در شکلگیری شخصیت هر یک از این عروسکها ایفا کرده است. او یادآور خاطرات قدیمی و صمیمی کسانی است که با عروسکهای این مجموعهها روزهای شیرینی را سپری میکردند. وقتی با او به بهانه پرونده «باربی / سارا؛ سرنوشت دو جهان» به گفتوگو نشستم از عروسک دوران کودکیاش با عنوان «پنجزاری» که بیشترین خاطره را با او داشته یاد کرد. برومند عروسکها را بازیچههایی میداند که در پرورش ذهن و روح بچهها نقش مهمی دارند. او میگوید باید زیرساختها را برای پرداختن به عروسکهای بومی آماده کرد، این یک کار حقیقتاًَ فرهنگی است و ما همه باید به هر کار صحیح در حوزه فرهنگ کمک کنیم.
بیشتر بخوانید:
یک استکان نسکافه با احترام برومند
با «مرضیه برومند» درباره عروسکها که صحبت میکنم، با داغ بودن بحث و صدای منحصربهفردش موضوع به سمت درستی هدایت میشود؛ حس میکنم عروسک با روح و جانش گره خورده و صحبت کردن درباره آنها را دوست دارد، «برومند» میگوید: «بحث عروسکها بسیار مسئله جذابی است! عروسک به مثابه اسباببازی از سن کودکی در زندگی بچهها چه پسر و چه دختر نقش دارد. البته هر زمان اسم عروسک برده میشود بیشتر یاد اسباببازیهایی که دخترانه است، میافتیم، اما به نظر من همه اسباببازیها عروسک هستند یعنی بازیچهاند، که در پرورش روح و ذهن بچهها نقش مهمی دارد.»
ما روز به روز وضعیتمان بدتر میشود و از لحاظ فرهنگی دچار سقوط شدیم و خیلی ارزشهایمان کمرنگ شده است و چیزهایی جایش را گرفته که در واقع ضد ارزش هستند و این نتیجه اشتباه کردن در مسیر فرهنگی و تولید کالاهای فرهنگی نامناسب است
او با یادی از عروسک کودکیاش، ادامه میدهد: «در زمان گذشته، زمانی که کودک بودم بازار از اسبابهای امروزی که بیشتر آنها وارداتی هستند، اشباع نشده بود، بنابراین اسباببازیهای ما دستساختههای پدران و مادرانمان (بیشتر مادرها) بود که بازیچههایی ساخته شده از طبیعت بود که برای اینکه ما را سرگرم کنند برایمان میساختند. گاهی این اسباببازی به شکل عروسک (سر، دست، چشم و ابرو و بدن) بود و گاهی هم دوک، فرفره، الک دولک و بسیاری دیگر از اسباببازیها، که هر کدام گویای فرهنگ آن منطقه، شهر یا روستا بود. به نظر من شکل امروزی اسباببازیها از زمانیکه تبادلات فرهنگی رخ داد و فرهنگ دیگر کشورها وارد ایران و تبدیل به فرهنگ مسلط هم شد، شاهد عروسکهای فرنگی با موهای بور، چشمهای آبی، لباسهای نهچندان ایرانی بودیم که فرهنگ ما را احاطه کرد و آرزوی هر کودکی بود که یکی از این عروسکها را داشته باشد.»
«برومند» از عروسک فرنگی دختر همسایه که با کلی ناز و ادا به او و همبازیهایش میداد تا با آن بازی کنند، میگوید: «به یاد دارم که در همان دوران کودکی، دختری همسن و سال من (7 یا 8 ساله) در همسایگی ما بود، خالهاش از آلمان عروسکی برایش آورده بود که چشمهایش را باز و بسته میکرد، میخندید و گریه میکرد و تمام این اتفاقات به واسطه باطری در شکم عروسک رخ میداد، هر زمان به خانهاش میرفتیم، از او میخواستیم که عروسک را بیاورد تا بازی کنیم. عروسک در جعبهای بالای کمدشان بود بعد از کلی ناز کردن عروسک را میآورد و به دست ما میداد تا با عروسک بازی کنیم.»
اما برومند درباره اولین عروسک زندگیاش که به آن «عروسک پنجزاری» میگفتند، توضیح میدهد: «اولین عروسکی که در زندگی من بود عروسکی بود که به آن پنجزاری میگفتیم، جنس آن پلاستیکی بود و بدنی بدون لباس داشت، فقط دستها و پاهایش حرکت میکرد زمانیکه این عروسکها را میخریدیم مادرم یا دختران بزرگ محله برای عروسکها لباس میدوختند و من ساعتها با این عروسک سرگرم میشدم. «پنجزاری» انواع و اقسام لباسهای خانگی، مهمانی، عروسی و… داشت. البته عروسک خیلی شکل خاصی نداشت و صورت آن تقلیدی از عروسکهای فرنگی بود ولی من با این عروسک خاطرههای زیادی داشتم و کاملاً در ذهنم مانده است. همچنین یکسری اسباببازی قابلمه و لوازم آشپزخانهای… داشتیم که در حیاط بازی میکردیم و وارد عالم تخیل و نمایش و بازیسازی میشدیم.»
اگر ما و شما و هر فرد دیگری از این عروسکها خوشمان میآید به دلیل علاقهمندی به مسائل بومی، اجتماعی و مردمشناسی است وگرنه این عروسکها برای بچهها جذاب نیستند
عروسکهای بومی در شکل بدویشان ماندهاند
به او از عروسکهای بومی که برگرفته از طبیعت است، میگویم و اینکه چرا امروزه وارد زندگی کودکان ما نشدند یا بچهها جذابیتهای بصری چندانی برای آنها قائل نیستند، «برومند» میگوید: «بله! عروسکهای بومی که مادران میساختند برگرفته از چوب و پنبه بود، لباسهای خودشان یا کودکانشان را برای عروسکها میدوختند و موهای خودشان را به عروسک میزدند، عروسکها بسیار ابتدایی بودند و خیلی بر روی طراحی و شمایل آنها کار نشد تا جایگزین عروسکهای فرنگی شود، به همان شکل بدوی و نه چندان زیبا ماند. اگر ما و شما و هر فرد دیگری از این عروسکها خوشمان میآید به دلیل علاقهمندی به مسائل بومی، اجتماعی و مردمشناسی است وگرنه این عروسکها برای بچهها جذاب نیستند، همچنین از لحاظ بصری زیبایی کافی را ندارند یا قابلیتهایی که کودکان بتوانند آنها را در آغوش بگیرند. این عروسکها بیشتر به شکل میراث فرهنگی برای آیندگان باقی مانده و تبدیل به عروسکهایی با تولید انبوه و بهروز نشده است.»
«برومند» گریزی به عروسکهای «باربی» میزند که مادربزرگی برای کودکش این عروسک را ساخته و آرام آرام نزد همه شناخته شده و به این نقطه از معروفیت رسیده است و میگوید: «ما در زمینه عروسک فعالیت گسترده و مفیدی نداشتیم و میگوئیم که چرا باربی دنیای کودکان ما را گرفته، دلیلاش نبود جایگزین است همانند دیگر فعالیتهایمان. اگر احساس میکنیم فرهنگ غربیها در کشور ما رخنه کرده، باید با محصولاتمان با آنها بجنگیم، اما میبینیم که هیچ کاری صورت نگرفته است. ببینید، 4 یا 5 سال پیش از «بنیاد مهر رضا» که گویا به عنوان بنگاه زودبازده تسهیلات میدهد و البته بعدها نامش تغییر پیدا کرد با من تماس گرفتند و گفتند که میخواهیم به شما وام بدهیم تا فعالیتها مفیدی شکلی بگیرد. من گفتم که نمیخواهم کاری انجام بدهم و وام هم نمیخواهم اما پیشنهاد دادم اگر میخواهید کاری انجام دهید، روی عروسکهای بومی و ملی ایران سرمایهگذاری کنید تا ما هم در «خانه عروسک» آنها را طراحی کنیم و به نتیجه خوب و درستی برسیم! آنها از این پیشنهاد استقبال کردند اما دو سال ما را آوردند و بردند ولی هیچ نتیجهای نداشت. دو سال با همکارانم که یکی از آنان «هادی حجازیفر» بود، صحبت کردند، بعد گفتند برای اینکه به شما وام 100 میلیونی تعلق بگیرد باید سند خانه گرو بگذارید؛ خلاصه کلی سند و مدرک گرویی از ما خواستند و نهایت بعد از دو سال رفت و آمد، به هیچ نتیجهای نرسیدیم.»
«جنابخان» کپیکاری است
او بیان میکند: «مسئولان فرهنگی ما فقط نشستهاند و طرح مسئله میکنند و میگویند که این کار باید انجام شود و آن کار باید صورت بگیرد، اما همه چیز در حد حرف باقی میماند و به مرحله عمل نمیرسد. احساس میکنم آنقدر سنگاندازیها و مانع تراشیها زیاد است که هیچکدام از طرحها به نتیجه مطلوب نمیرسد. مثلاً طرح ما این بود که هم عروسک دختر و هم عروسک پسر طراحی کنیم تا در قالب فیلم یا سریال قصههای ایرانی را روایت کنند و این سریال میان بچهها جا بیفتد و به محبوبیت برسد. زیرا هر اثری که سریالش مورد استقبال قرار میگیرد شخصیتهای عروسکیاش هم به خوبی شناخته میشود و جامعه آنها را میپذیرد. مثلاً عروسک «جنابخان» اگر قبل از کاراکتری که در برنامه «خندوانه» داشت، در بازار عرضه میشد کسی آن را نمیخرید. اما زمانیکه شخصیت تلویزیونی آن محبوب و معروف شد عروسک آن هم طرفداران زیادی پیدا کرد، البته این نکته را به شما بگویم که خود عروسک «جنابخان» کپی شده است. متأسفانه ما در خیلی از کارهای نمایشی و به خصوص سریالهایمان به سمت کپیکاری رفتهایم! این در حالی است که ما طراحان بسیار خوبی داریم و اگر از کار این طراحان و عروسکسازانمان حمایت کنیم نیاز به این میزان از کپیکاری نیست.»
متأسفانه متولیان فرهنگی ما آدمهای ناوارد و نابلد هستند که در این حوزه هیچ تخصص و پیشینهای ندارند و فقط دستورالعمل خشک حکومتی را اجرا میکنند و لطمه میزنند
«برومند» درباره عروسکها و شخصیتهای قدیمی میگوید: چند وقت پیش یونیما (اتحادیه جهانی نمایشگران عروسکی) مسئله ساخت عروسکهای سنتی را مطرح کرد تا عروسکی مانند «عمو نوروز» ساخته شود، مثلاً ما عروسک عمو نوروز نداریم یعنی عروسکی که مناسب عرضه در زمان عید باشد و در خانههای مردم جای بگیرد؛ یا با ساخت انیمیشن و فیلم درباره آن، کودکان با عمو نوروز آشنا شوند. مردم حتی تصور درستی از چهره عمو نوروز ندارند و اکثراً قیافه آن را شبیه بابانوئل میدانند. در حالی که عمو نوروز در قصههای ما هیئت مشخصی دارد، قدش بلند و باریک است، ریش حنایی دارد، لباده پوشیده و شال سبز بر کمر بسته است، اصلاً چاق نیست، ولی ما چنین عروسکی به عنوان عمو نوروز در کشور نداریم یا اینکه مثلاً عروسک «سرما پیرزن» هم بامزه طراحی نشده است. یا دختر و پسر با چهره ایرانی که در برگیرنده همه اقوام باشد و بتواند لباسهای متنوع و متعدد داشته باشد و بر تن کند، اصلاً کار نشده است. بعد میگوئیم که چرا کودکان ما باربی دوست دارند، البته این عروسکهای باربی خیلی هم بیریخت هستند من همیشه از آنها بدم آمده است.»
باید زیرساختها را آماده کرد، این کار فرهنگی است و باید به هر کار صحیح در حوزه فرهنگی کمک شود، زیرا اگر برای این نوع پروژهها به تولیدکننده حرفهای اسباببازی مراجعه کنند، چنین سرمایهگذاری نخواهد کرد و مجدد به فکر وارد کردن اسباببازی چینی است
با او درباره تولید انبوه عروسکهای بومی صحبت میکنم، اینکه این عروسکها قابلیت رسیدن به تولید انبوه را دارند، شاید پدران و مادران از لحاظ فرهنگی و به نوعی بومی بودن، این نوع عروسکها را بپسندند، هرچند ممکن است اینها برای کودکان جذاب نباشد. «برومند» در این زمینه میگوید: «بله این عروسکها برای کودکان خیلی جذاب نیست، زمانیکه ما عروسک بلوچ را میبینیم، میگوئیم این عروسک را زن بلوچ در موقعیت سخت و محدودیتهایی که داشته ساخته است و لباساش را سوزندوزی کرده است، به اصطلاح زیرمتن عروسک را میبینیم و از آن خوشمان میآید، وگرنه عروسکها خوشگل نیستند، یعنی بازار ندارند. عروسکهای بومی به گونهای نیستند که کودک با آنها حس دوستی پیدا کند و آن را در آغوش بگیرد عروسک باید شبیه خودش، مادرش، خالهاش و… باشد اما نیست. باید بر روی این عروسکها کار شود وگرنه به همین شکل مطلوب نیستند. البته لازم هم نیست با تولید انبوه عروسکها آنها را به صورت سریدوزی درآوریم که آسیب وارد شود. آن عروسکهای بومی سر جای خودشان هستند، اما شمایل این نوع عروسکها میتواند به صورت انبوه درآید تا مخاطبان عام هم به سمت این عروسکها بیایند.
«برومند» ادامه میدهد: «مثلاً من همیشه فکر میکنم یک عروسک باید فیزیک مناسب برای همه اقوام داشته باشد، تا بتواند لباسهای متعدد کردی، ترکی، بلوچ، عرب و… داشته باشد و آن را بپوشد و لباسها تغییر پیدا کنند؛ این برای بچهها بسیار جذاب خواهد بود. مثلاً عروسک در قالب پسربچهای باشد که هم بتواند شلوارک بپوشد و هم شلوار جین یعنی کودک احساس کند که این عروسک به نوعی شبیه همان پسر همسایه است تا بتواند با آن ارتباط برقرار کند.»
متولیان فرهنگی ما آدمهای ناوارد و نابلد هستند
فعالیتهای «برومند» در حوزه تئاتر عروسکی، طراحی و ساخت عروسکها به شیوهای است که آرزو میکنیم «برومند» های بیشتری داشتیم تا مدام از «شهر موشها» به «مدرسه موشها» میرفتیم و با دیدن عروسکها قند در دلمان آب میشد. عروسکهایی که او با آنها کار میکرد و شخصیتهایی که به عروسکها میداد، آنقدر برای همه ما شیرین بودهاند که گاهی در مغازه عروسکفروشی، همه به دنبال «کپلک»، «عینکی» و «سرمایی» بودیم. او در این باره میگوید: «سازنده عروسکهای مدرسه موشها خودم بودم. این عروسکها دستی و انگشتی بودند و برنامهای که با آنها ساختیم از سالهای 60 تا 63 از تلویزیون پخش میشد. در واقع آن عروسکها بر اساس متن و پرسوناژ در آن برنامهها شکل گرفت. میخواستم یکی کُپل باشد، یکی لاغر باشد، یکی گوشدراز باشد، یکی نارنجی باشد و… البته گاهی بالعکس هم میشد، مثلاً اول عروسک «سرمایی» را ساختیم و بعد متن را بر اساس آن به نگارش درآوردیم. مثلاً داشتیم موشها را میساختیم همسر برادرم، تکهای کاموای بریده شده را از آستین لباسی درآورد و از آن کلاه درست کرد و بر سرش گذاشت، گفت: «این چه بامزه شد!» و من گفتم: «سرمایی!» و عروسک «سرمایی» به مجموعه اضافه شد. اینها عروسکهای بسیار سادهای بودند که خیلی موفق از آب درآمدند، یعنی عروسک و صداپیشه خیلی با یکدیگر جور شدند. عروسکهای شهر موشهای 1 توسط کامبیز صمیمی مفخم و گروهاش ساخته شد. سرپرست عروسکهای شهر موشهای 2 خانم محبوب بود، که به صورت گروهی با افرادی دیگر، عروسکها را ساختند.»
ما در زمینه عروسک فعالیت گسترده و مفیدی نداشتیم و میگوئیم که چرا باربی دنیای کودکان ما را گرفته، دلیلاش نبود جایگزین است همانند دیگر فعالیتهایمان. اگر احساس میکنیم فرهنگ غربیها در کشور ما رخنه کرده، باید با محصولاتمان با آنها بجنگیم، اما میبینیم که هیچ کاری صورت نگرفته است
راهحل «برومند» برای برداشتن گام مؤثر در زمینه ساخت «عروسک بومی» این است که این مسئولیت به گروه، شخص یا نهاد مناسبی سپرده شود و اتاق فکری متشکل از طراح، جامعهشناس، روانشناس و… ایجاد شود، او ادامه میدهد: «باید زیرساختها را آماده کرد، این یک کار فرهنگی است و باید به هر کار صحیح در حوزه فرهنگی کمک شود، زیرا اگر برای این نوع پروژهها، صرفاً به تولیدکننده حرفهای اسباببازی مراجعه شود، او چنین سرمایهگذاریهایی را برای فراهم کردن زیرساخت انجام نخواهد داد و مجدد به فکر وارد کردن اسباببازی چینی میافتد.»
به او درباره این میگویم که این قضیه هم وجود دارد که ما معمولاً یا به بُعد اقتصادی توجه کردیم که نتوانستیم به خوبی موفق باشیم یا بُعد فرهنگی را در نظر گرفتیم و باز هم موفق عمل نکردیم، نه برنامه اقتصادی مناسبی داشتیم نه فرهنگ را به درستی فهم کرده و بهکار گرفتهایم! «برومند» تصدیق میکند و میگوید: «خب باید هر دو را با هم تلفیق و استفاده کرد. مثلاً من عروسکهای نشنال جئوگرافیک را خیلی دوست دارم. گونههای مختلف حیوانات است که واقعاً طراحی و ساخت بینظیری دارد. ما در ساخت عروسک حیوانات، گربه، سگ، شیر و پلنگ ایرانی خیلی کار نکردهایم. اینکه عروسکهای شهر موشها یا کلاهقرمزی طرفدار دارد و مردم عروسکهایش را میخرند، واقعاً یک اتفاق گذرا است، باید کار دائمی کرد و ما خیلی بر روی اسباببازیها، اشیا بومی و عروسکها کار نکردیم.»
زمانی که درباره وضعیت فعلی، اوضاع معیشتی و اقتصادی جامعه با او صحبت میکنم و برآوردش را درباره وضعیت فرهنگی میپرسم و اینکه آیا حرکتی رو به جلو دارد یا خیر! «برومند» میگوید: «خیر ما روز به روز وضعیتمان بدتر میشود و از لحاظ فرهنگی دچار سقوط شدیم و خیلی ارزشهایمان کمرنگ شده است و چیزهایی جایش را گرفته که در واقع ضد ارزش هستند و این نتیجه اشتباه کردن در مسیر فرهنگی و تولید کالاهای فرهنگی نامناسب است. متأسفانه متولیان فرهنگی ما آدمهای ناوارد و نابلد هستند که در این حوزه هیچ تخصص و پیشینهای ندارند و فقط دستورالعمل خشک حکومتی را اجرا میکنند و لطمه میزنند.»