به گزارش مشرق، روزنامه کیهان یادداشتی از محمد ایمانی را به شرح زیر منتشر کرده است: آمریکا
ملتهب است. انتخابات، این التهاب را به مرز تب رساند. و تب، دلالت بر
عفونت و بیماری میکند. آیا این تب و التهاب، محدود به «هیلاریدن» و
«ترامپیدن»- برای شکست یا ناکامی یکی از این دو غمگین یا شادمان شدن- است
یا با بحرانی عمیقتر روبرو هستیم؟ آیا ما در ایران باید از پیروزی هیلاری
شادمان میشدیم و اکنون باید غمگین باشیم؟ نقشه راه ما برای دوره جدید-
فراتر از موضوع برجام- چه باید باشد؟
1- اگر هیلاری کلینتون قرار بود
ظاهر و طمطراق لیبرال- دموکراسی آمریکا را نمایندگی کند، ترامپ پرده را
بالا زده و نماینده کوچکی از باطن «بدون روتوش» دولت- ملت آمریکا در فراز و
فرود تمدنی 250 ساله است. میتوان گفت ترامپ سیاستمداری نکرده است؛ یا
مشاور املاک و سپس کابارهدار بوده و فاسدالاخلاق است. میتوان او را به
سیاق بخشی مهم از رسانههای آمریکا و غرب، دیوانه و خطرناک خواند. اما اولا
او هرچه هست، از نگاه مردم آمریکا به ویژه طبقات عاصی و مستاصل- که قدرت
شبکهسازی و شورش و اعتراض (بروز اجتماعی و سیاسی نارضایتی) را ندارند-
ترجیح داده شده است، به ویژه زمانی که بخشی از جمهوریخواهان نیز از نامزد
حزب حاکم حمایت کردند. ثانیا مگر فساد دیگران در حاکمیت آمریکا کمتر از
ترامپ است؛ از فساد اخلاقی بیل کلینتون بگیرید تا بدمستیهای بوش و هیلاری
کلینتون و خانه ویلایی 2800 متری اوباما. اوباما در حالی در این ویلای
اشرافی ساکن میشود که شمار فقرای مطلق و فاقد سرپناه در آمریکا به 44 تا
48 میلیون نفر (یک پنجم کل جمعیت) رسیده و ایالات متحده با 20 هزار میلیارد
دلار بدهی، بدهکارترین کشور دنیاست، بیآن که در معرض محاصره و تحریم بوده
باشد. ناآرامی شهرهای آمریکا را فراگرفته، اما عجیب اینکه اینها هنوز
طرفداران طبقه حاکمند و قطعا اگر روزی نوبت طبقات مستضعف و مستاصل برسد،
شعلههای شورش و آشوب چند برابر خواهد شد.
2- چند هزارکیلومتر دورتر از
ما، آمریکا تب کرده و عجیب اینکه محافلی در ایران ما از آن تب، به لرز
افتادهاند. چرا؟ واقعا برای ناکامی یکی از دو رقیب ناراحتند؟ یا نگرانی
مهمتری در میان است. غربگرایان دهههاست که از آمریکا و غرب، الههای
سزاوار تقدیس و تسبیح و تنزیه ساختهاند و این پرستش چنان عمیق است که مثلا
اگر در غرب به کلینتون لقب «الهه جنگ» دادند- نمونهاش جنگ وحشیانه لیبی-
این جماعت برای او تصویر «الهه صلح» را ترسیم میکنند؛ انگار نه انگار که
او بارها به پدید آوردن طیفی از تروریستها (از طالبان تا داعش) اذعان کرد و
یا تحریمهای خصمانه موسوم به «تحریمهای فلجکننده» را علیه ملت ایران
بهکار گرفت. بنابراین غربگراها نمیتوانند اگر غیرت ایرانی دارند، از
ناکامی چنین دشمنانی ناراحت باشند. نگرانی واقعی این جماعت، از برملا شدن
گوشهای که از تباهی انباشته در سیاست و حکومت کشوری است که او را به
«کدخدایی» به رسمیت میشناختند و وقتی میخواستند از «حکمرانی خوب» بگویند،
«آمریکا جلّ جلاله»! را آدرس میدادند. ناگهان ظرف چند ماه تبلیغات
انتخاباتی، این بت پرآرایه فرو ریخته است.
3- نظرسنجی روز ماقبل
انتخابات، بسیار قابل توجه است. نظرسنجی مشترک موسسه مورنینگ کنسالت و
پولیتکو نشان میداد «85 درصد آمریکاییها در توصیف احساسات خود درباره
انتخابات خواهان پایان یافتن آن هستند؛ 72 درصد نسبت به انتخابات مضطرب
هستند و 71 درصد نیز درباره آن نگرانند. آمریکاییها همچنین در توصیف عواطف
خود نسبت به انتخابات؛ 53 درصد خشمگین، 50 درصد ناراحت و 39 درصد افسرده
بودند. تنها 25 درصد مردم گفتند نسبت به انتخابات حس رضایت و خرسندی
دارند.» اینها علایم یک جامعه عاصی اما مستأصل است و همین «غربگرایان شرق»
را با یک چالش بیپاسخ مواجه میکند؟ اگر دموکراسی لیبرال، پایان تاریخ است
و مدلی بالاتر از آن نخواهد آمد، پس مردم آمریکا چه مرگشان شده که روز قبل
از انتخابات چنین به هم ریختهاند؟ و چرا- به قول خود غربیها- «ترامپ
دیوانه» (اما صریح و فاشگو) را بر «کلینتون دروغگو» ترجیح دادهاند؟ آیا
با اتفاقی مهیبتر از فروپاشی ساختمانها در 11 سپتامبر 2000 که متوجه
ساختار است، روبرو نیستیم؟ بیخود نبود که اوباما احساس خطر کرد و گفت «پس
از انتخاباتی خسته کننده و عجیب، باید همدیگر را به چشم هموطن و نه رقیب
نگاه کنیم و اینکه هر چه باشد، ما برترین کشور دنیا هستیم». این حسن
برتریطلبی، تنها باقی مانده تمام اندوخته تمدنی آمریکاست اما طبیعتاً در
محرومان و ناراضیان و غارت شدگان جامعه آمریکا حسی را برنمیانگیزند.
4-
این همه بدان معنا نیست که ترامپ یک انقلابی یا رابین هود است و ساختار را
به هم خواهد ریخت. او جزئی از همین ساختار سرمایهسالار است که محافلی چون
«لابی صهیونیستی و دوحزبی ایپک» یا حلقه مافیایی «بیلدربرگ» بر آن حکومت
میکنند. همین حالا ترامپ هنوز در کاخ سفید مستقر نشده، طیفی از
نومحافظهکاران- نظیر نیوت کینگریچ، باب کروکر، رودی جولیانی، سارا پیلن،
کریس کریستی و...- بر وزارتخانهها چنبره زدهاند و از آن طرف، کنگره با
اکثریت جمهوریخواه، ترمز ترامپ را در بسیاری از روندها خواهد کشید. ترامپ
تنها نماد «تغییرطلبی» بود و به احتمال قوی نخواهد توانست تغییر (CHANGE)
واقعی را عملی کند، چنان که اوبامای هیجانانگیز نتوانست. اوباما رام شد و
احتمالاً ترامپ هم ظرف چند ماه رام خواهد شد؛ اما همچنان که پوچ درآمدن
اوباما موجب سرخوردگیهایی در داخل و خارج آمریکا شد- و هزینه آن پای نظام
سیاسی آمریکا تمام خواهد شد- تمام شدن قریبالوقوع «ترامپ خیالین» برای رأی
دهندگانش نیز موجب تشدید شکاف ملت- دولت میشود و نظام سیاسی آمریکا را در
حوزه «اصلاحپذیری» به حد اشباع میرساند؛ جایی که مرز شورش و انقلاب است.
فراموش نکنیم اوباما هم وعدههای اقتصادی بزرگ داده و مدعی تشکیل کشور
فلسطین در کنار اسرائیل بود و از پایان جنگ در خاورمیانه دم میزد، اما آن
وعدهها عملی نشد و او پای اسرائیل و سرکوب فلسطینیها ایستاد و جنگهای
نیابتی یا مستقیم را- با نقشآفرینی ویژه هیلاری کلینتون- به عراق و سوریه و
لبنان و یمن و لیبی تحمیل کرد. او در ماههای اول در مساجد ترکیه و مصر و
مالزی حاضر میشد و عوامفریبی میکرد. به این معنا، اوباما و دولتش
پوپولیستتر از ترامپ بودند و غربگراها در تفکیک این دو آدرس غلط میدهند.
5-
نقشهکلی «صهیونیسم مسیحی» (مثلث آمریکا، صهیونیسم و انگلیس) را نباید در
آمد و شد دولتمردان آمریکایی گم کرد و بر همین اساس باید فراتر از موضوعاتی
نظیر برجام، نقشه و استراتژی داشت. بلوک غرب با سیادت آمریکا، پس از جنگ
جهانی دوم روی موج قدرت گرفت. انقلاب اسلامی 1979 و مقاومت و بیداری برآمده
از آن در منطقه، در این فزایندگی قدرت سکته ایجاد کرد. حمله اول آمریکا به
عراق و فروپاشی شوروی در آستانه دهه 1990 میلادی بر جسارت زمامداران کاخ
سفید افزود؛ به ویژه اینکه این روند قدرت افزایی با انقلابهای مخملی در
بلوک شرق (نظیر چکسلواکی)، شدت گرفت. آمریکا حتی بعدها با انقلاب مخملی در
صربستان و گرجستان و اوکراین و قرقیزستان، تا دروازههای مسکو نیز نزدیک
شد. اقتضای این دوره استکبار، طرحهایی مثل قرن جدید آمریکایی، خاورمیانه
جدید، جنگ جهانی چهارم (صلیبی) و پایان تاریخ است که در مراکزی نظیر آمریکن
اینترپرایز نوشته یا توسط کسانی چون فرانسیس فوکویاما و سوزان رایس و پل
ولفوویتز بر زبان جاری شد؛ یعنی اینکه برای اعلام تاج گذاری آمریکا در جهان
فقط فتح خاورمیانه مانده است. بوش در چنین دورهای روی کار آمد.
6-
هیئت حاکمه آمریکا و صهیونیسم مسیحی اما از سال 2005-2006 با شروع شکستها
در عراق و افغانستان و لبنان و غزه، فهمیدند روند و پروسه خلاف پروژه آنها
پیش میرود تا جایی که سعودیها طعنه زدند و گفتند «عراق را در سینی طلا
گذاشتید و تقدیم ایران کردید». هزینههای دو جنگ عراق و افغانستان، بدهی
آمریکا را از 4 هزار میلیارد، به 14- 15 هزار میلیارد دلار رساند. در چنین
وضعیتی بود که باب مذاکره با ایران- به بهانه عراق- را در دولت بوش گشودند.
یعنی اقتضای ناتوانیهای این دوره آمریکا، عملیات فریب و «دستکش مخملین
روی دست چدنی» بود که با آمدن اوباما به شکل متمرکزتری اجرا شد؛ بیآنکه
جنگافروزی و دشمنی فروکش کند. دموکراتهایی که تحریمهای جدی را در دولت
بیل کلینتون با قانون موسوم به داماتو، علیه ایران بهکار گرفته بودند، این
بار نیز تحریمهای فلجکننده را در پیش گرفتند و به جای جنگهای پرخسارت و
مستقیم در منطقه، به جنگهای نیابتی کمهزینه و پرسودی روی آوردند که موجب
فروش سالیانه 100 میلیارد دلار سلاح به رژیمهای مرتجع میشد، ظرفیت و
انرژی بیداری و مقاومت اسلامی را درگیر فرسایش میکرد و رژیمهای مرتجعتر
را سرسپردهتر مینمود. ملت ما و ملتهای منطقه آنقدر که در این دوره
خسارت دیدند، در دوره بوش خسارت ندیدند.
7- دولت ترامپی
نومحافظهکاران، مجبور است همین پروژه مقدور در غرب آسیا را ادامه دهد.
آنها اگر در دوره بوش صراحتا از جنگ جهانی چهارم علیه 23 کشور اسلامی سخن
میگفتند، امروز حرف مشترک رابرت کیسینجر و ژنرال موشه یعلون (وزیر جنگ
رژیم صهیونیستی) را مبنی بر اینکه «جنگ سوریه جنگ جهانی سوم است»، خواهند
پذیرفت و قطعا برخلاف ادعای ترامپ، فشار بر دولت سوریه را بر جنگ با داعش
ترجیح خواهند داد. آنها میدانند با ایران نمیتوانند بجنگند و موفق از
میدان بیرون بیایند، همچنان که صهیونیسم مسیحی در افغانستان و عراق و لبنان
و غزه و سوریه و یمن نتوانست. ایران همچنان خار چشم آنهاست و همچنان باید
پروژه «نرمالیزاسیون انقلاب اسلامی» به کمک جریان «غربگرا» و «غربهراس» در
دستور کار باشد؛ پروژهای برای تهی کردن جمهوری اسلامی از سیرت و محتوا با
دو ابزار «تهدید» و «تطمیع و فریب».
8- اینجا قطعا به ویژه از سوی
جریان غربگرا، پای اروپا به میان کشیده خواهد شد، با این توجیه که برای
مهار آمریکا باید از اروپا کمک گرفت؛ حتی اگر در تناقض با ادعای دیروزشان
باشد که میگفتند «اروپاییها آقا اجازهاند و بستن با کدخدا راحتتر است،
باید سراغ خود آمریکا برویم». جریان غربگرا چه کلینتون روی کار میآمد و چه
حالا که ترامپ پیروز شده، به فشار و تهدید آمریکا برای ترساندن مردم نیاز
دارد تا آن را خرج انتخابات کند و چه چیزی بهتر از ترامپ؛ حتی اگر ظاهرا بد
او را بگویند. اروپاییها در کنار آمریکا، «پلن بی» صهیونیسم مسیحی هستند
بلکه نقشه اول و اصلی بدون نقشآفرینی آنها امکانپذیر نیست. مرور بندهای
مداخلهجویانه «سند راهبردی اروپا برای روابط با ایران» در زمینه حقوق بشر
انتخابات و احکام اسلامی مجازات و لزوم اجرای FATF و الحاق ایران به سازمان
تجارت جهانی (برای مبارزه با گروههای تروریستی) و لزوم به رسمیت شناختن
اسرائیل و نگرانی دوباره برنامه موشکی ایران و لزوم آزادی زندانیان سیاسی و
دوتابعیتی و... از چنین نقشهای حکایت میکند. صورت مسئله روشن است. تا از
این طرف برخی تصمیمگیران یا تصمیمسازان و روشنفکران و اصحاب حزب و
رسانه، پالس ضعف و ترس و استیصال به خارج میفرستند، تهدیدها رو به فزونی
خواهد بود. مردم خود باید این ایستگاههای ارسال پالس و رمزها را کور کنند.
مسئله، برجام و FATF و IPC نیست بلکه آن مرکزیتی است که برجامهای 1 و 2 و
3 و 4 را توجیه میکند و اضطراری مینمایاند.