کد خبر 590994
تاریخ انتشار: ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۷

من بر اين باورم كه آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و مي دانم كه "عشق" يك حقيقت انكارناپذير و "لبخند" یک زیبایی شیرین و هميشه جاويدان است؛ پس با نام خداي عاشقان، الفباي عشق را با خود زمزمه مي كنم...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ... آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و همه حروف، از تولد و زندگي و غم و شادی و مرگ انسان ها سخن مي گويند... آری، من بر اين باورم كه آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و مي دانم كه "عشق" يك حقيقت انكارناپذير و "لبخند" یک زیبایی شیرین و هميشه جاويدان است...
****
اينجا بزرگراهي به سمت آخرين ايستگاه زندگي، بهشت زهرا "س" است و من به اتفاق چند مسافر ديگر، براي زيارت مزار شهدا و اهل قبور، در سكوت محض، درون تاكسي نشسته و در خيالات خود غوطه ور شده ام... به ساعت كوچك ماشين نگاه مي كنم كه روي عدد سي و دو، ثابت مانده و از حركت ايستاده و گویی زمان متوقف شده است؛ شاید راننده هرگز قصد تنظيم يا تعمير ساعت از كار افتاده را نداشته و ندارد... با خيره شدن به ساعت، ناخودآگاه ذهن من روي عدد سی و دو، متمركز مي شود و مرا به فكر وا مي دارد؛ اين عدد چه چيز را مي تواند در خيال من زنده كند؟...

من بر اين باورم كه آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و مي دانم كه "عشق" يك حقيقت انكارناپذير و "لبخند" یک زیبایی شیرین و هميشه جاويدان است؛ پس با نام خداي عاشقان، الفباي عشق را با خود زمزمه مي كنم:

"الف" از انسان مي گويد كه مخلوق فهيم خدا است و "آزادي" كه طبيعي ترين خواسته بشريت و " ايمان" كه آرامش بخش دل ها است.
"ب" نشان از همان بشريت و مخلوق فهيمي است كه گاه اسير لحظات تاريك شب مي شود و چشم برزیبایی های زندگی می بندد و به زشتی های روزگار تکیه می کند و روشنی روز را به دست فراموشي مي سپارد.
"پ" پشيماني هميشگي انسان است؛ همان انسانی كه بعد از مرگ عزيزش، هراسان و آشفته به آينده مشابه براي خود مي انديشد و بر خود مي لرزد؛ هراس و لرزشي كه کوتاه است و اما ساعتي بعد با فراموش شدن مرگ، همه چیز رنگ و بوي همیشگی را به خود مي گيرد.
حرف "ت" ترس از آلودگی هوا و تیرگی آسمان است و شهری شلوغ و مالامال از هجوم ماشین ها و آدم ها و آهن پاره هایی که قلب و مغز و روح و روان مردمان را نشانه می رود تا راه تنفس مسدود شود و مرگی زود هنگام را رقم بزند...
گفتن از"خ" كار آساني نيست"خ"خدايي است كه زيباست و زيبايي ها را دوست دارد؛ همان خدايي كه بر همه اعمال ما ناظر است و با خشنودی، خانه دل ها را به نور ايمان منور مي سازد و شمعي پر فروغ در دل انسان فهيم، اما سرگردان عصر سرعت و تکنیک و تکنولوژی، بر می افروزد تا خاري بر تن خاكي و خسته او ننشيند و بتواند آرام و رستگار شود...  
و اما سخن گفتن ازحرف"ش" در اين شهر شلوغ، شور و شوق و شيدايي بسیار مي خواهد. "ش" شهيد و شاهدي است كه زيارت عاشورا مي خواند و شربت شهادت مي نوشد:" اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ¬الْمُؤْمِنینَ وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ اَلسَّلامُ..."
 "ش"شهيدي در كوچه باريك و قديمي شهر من است كه در شراره و شلیک گلوله و رزم و دفاع، در راز و نياز شبانه با معبودش، اشك مي ریزد تا به آرامش برسد و سبك شود؛ او در وداع آخر هم سبك شده است و فقط شصت كيلو وزن دارد، اما بعد از انفجاری بسيار مهيب و وحشتناک درخط مقدم جبهه، تنها شش كيلو از جسم نازنين و مطهرش را می یابند و به خاک می سپارند؛ همه بدن او منفجر می شود و تنها شانه و گردن و سرش باقی می مانَد؛ سَری سرفراز که با ابهت تمام، به افق خونین چشم می دوزد؛ در حالی که چهره ای نورانی و لبخندی شیرین بر لب دارد... اینک از او، چند گرم انگشتر متبرک و زنجیر و پلاک و یک جلد قرآن جیبی و چند برگ دستنوشته و مزاری پاک و مقدس و شریف به یادگار مانده است و غیرت و مردانگی و شرف و لبخندی شیرین و ...
"ع" از فرزند كعبه اميرمومنان، علي ابن ابي طالب سخن مي گويد و از عدالتي كه شيرين است و اما شمشير زهرآگين و شهادت و شيون كودكان يتيم كوفه را به دنبال دارد. مردمان عزادار، در سوگ مهربان ترين مرد عالم تا به ابد خواهند گريست تا امواج ماتم زده و خروشان دریا، پس از عبور از ساحل گریان و برخورد با صخره های سرسخت، برای همیشه نام مبارک علی(ع) را فریاد بزنند.
" ف" مرا به ياد زنان و مردان فداكاري مي اندازد كه با كمترين امكانات و در سخت ترين فضاي كاري، در بخش هاي"ايزوله" مراكز درماني، به انسان هایي که پاها، كمرها، گردن ها، و نخاع و ستون فقراتي کاملا معيوب دارند و قادر به انجام هیچ کاری نیستند، ياري مي رسانند تا باورکنند كه زندگي زيباست و همچنان  ادامه دارد... با دیدن این افراد، ندايي از درون، مرا تكان مي دهد كه :" آه خدایا! اگر اين افراد فداکار نباشند، چه كسي به نيازهاي اوليه اين جمعیت  ناتوان پاسخ مي دهد؟ چه كسي دست و روي غمبار آنان را مي شويد و لقمه اي نان و جرعه اي آب به دهانشان می رساند؟ چه كسي بر زخم هاي روح و جسم شان، مرهم درمان مي گذارد و كدامين قلب پاكي، براي این نيازمندان به تپش در مي آيد؟!...
... اكنون تاكسي، همه مسیر بزرگراه منتهی به آخرین ایستگاه زندگی؛ بهشت زهرا"س" را طی کرده و تا لحظاتي ديگر در گوشه اي از خيابان حرم مطهر"ره" توقف خواهد کرد... اينجا حرم مطهر است و من به حرف "م" و مرگ مي انديشم كه مي تواند براي همه ما آغاز دو باره یک زندگي باشد... قبل از پیاده شدن، باز هم به ساعت كوچك ماشين نگاه مي كنم كه همچنان روي عدد سی و دو، ثابت مانده و از حركت ايستاده و گویی زمان متوقف شده است؛ شاید راننده هرگز قصد تنظيم يا تعمير ساعت از كار افتاده را نداشته و ندارد...
****
... آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و همه حروف، از تولد و زندگي و غم و شادی و مرگ انسان ها سخن مي گويند... آری، من بر اين باورم كه آغاز دانش، سي و دو حرف تلخ و شیرین دارد و مي دانم كه "عشق" يك حقيقت انكارناپذير و "لبخند" یک زیبایی شیرین و هميشه جاويدان است...
* حمیدرضا نظری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس