وقتي خبر شهادت اولين مدافع حرم اهل سنت از شهرستان نيكشهر همه جا پخش شد، همه فهميدند جنگي كه با دلارهاي نفتي سعودي‌ها و همپيمانان‌ آنها در سوريه و عراق به راه افتاده جنگ شيعه و سني نيست...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - وقتي خبر شهادت اولين مدافع حرم اهل سنت از شهرستان نيكشهر همه جا پخش شد، همه فهميدند جنگي كه با دلارهاي نفتي سعودي‌ها و همپيمانان‌ آنها در سوريه و عراق به راه افتاده جنگ شيعه و سني نيست؛ چراكه تروريست‌هاي تكفيري و وهابي هيچ نشاني از سنت پيامبر خدا ندارند و قصد دارند با نام دين، به اسلام ضربه بزنند. پس از محرز شدن اين واقعيت بر انسان‌هاي آگاهي چون رستوك برجسته و فرزندش سلمان، ‌آنها نيز عازم سوريه شدند تا جلوي وحشي‌گري‌ تروريست‌ها بايستند. در اين سفر سلمان، پسر خانواده، به درجه رفيع شهادت نائل آمد و اكنون پدرش رستوك كه سابقه رزمندگي در دوران دفاع مقدس را دارد، در گفت و گو با «جوان» از مشاهداتش در سوريه مي‌گويد. او در اين گفت‌وگو تصوير روشن و واضحي از جنايات گروه‌هاي تروريستي و پيوند محكم شيعه و سني در ايران پيش چشم ما مي‌گشايد.

چند فرزند داريد و سلمان فرزند چندم‌ شما بود؟

من دو پسر و چهار دختر دارم. سلمان پسر بزرگم بود كه همراه من براي رضاي خدا و امنيت ايران و اسلام به جنگ با تكفيري‌ها رفت. اگر چندين پسر داشتم باز هم براي مبارزه با داعش آنها را به سوريه مي‌بردم تا با تروريست‌ها مبارزه كنند. فرزند ديگرم هشت ساله است و نمي‌توانم او را با خود براي مبارزه در راه خدا و امنيت كشور و اسلام ببرم.

پسرتان را در تمام سال‌هايي كه كنارتان بود چگونه فرزندي ديديد؟
پسرمان از همه لحاظ بچه خوبي بود. اگر خوب نبود هيچ‌وقت با من راهي سوريه نمي‌شد. وقتي از رفتن من با خبر شد گفت: بابا من هم با تو مي‌آيم و بايد هر دو در راه خدا جهاد كنيم. اگر قسمت شد هر دويمان در راه خدا و اسلام شهيد مي‌شويم. وقتي براي آموزش رفتيم به سلمان گفتم بابا تو پيش مادرت برگرد. الان در خانه مردي نداريم، تو در خانه باشي بهتر است، گفت: نه! اگر مي‌خواهي شما به خانه برو، چون من تصميمم براي رفتن جدي است. وقتي من هم حاضر به برگشت نشدم، گفت وقتي شما نمي‌روي من هم هيچ جا نمي‌روم. همه خانواده، اقوام، خويشاوندان و دوستانش سلمان را دوست داشتند. پسر بزرگم بود و قسمت خدا بر اين بوده به شهادت برسد. روزي كه فرزندم شهيد شد، به من خبر دادند كه فرزندت مجروح شده خود را به بيمارستان برسان كه نيمه‌هاي مسير خبر دادند فرزندت شهيد شده است. يكي از همرزمان به من گفت با پسرت به شهرت برو كه گفتم چشم؛ هر چه شما بگوييد ما حرفي نداريم! مي‌روم پسرم را به مادرش مي‌دهم و به خاك مي‌سپارم و بازمي‌گردم.

ماجراي رفتنتان به سوريه از كجا شروع شد؟
وقتي بحث رفتن پيش آمد گفتيم ما جانمان فداي خدا و اسلام است. من در هشت سال دفاع مقدس سابقه رزمندگي دارم و مقابل دشمن جنگيده‌ام و جانباز هستم. اين بار هم با كمك ديگر رزمندگان باز در راه خدا جهاد كردم. در مناطق عملياتي فاو و مهران و دز بودم و با لشكر 41 ثارالله(ع) در عمليات‌هاي زيادي شركت كرده‌ام. بعد از شهادت سلمان وقتي به ديدار رهبر انقلاب رفتيم من به ايشان گفتم پس از شهادت پسرم من باز هم به سوريه خواهم رفت. اما آقا فرمودند تو سابقه جبهه داري و ديگر نمي‌خواهد كه به سوريه بروي. من مي‌خواستم بروم اما رهبرم ديگر اجازه نداد بروم. من براي رفتن ديوانه‌ام!

لطفاً بيشتر از ديدارتان با مقام معظم رهبري بگوييد؟
من و همسرم با مقام معظم رهبري ديدار داشتيم. من به ايشان گفتم رهبرم من مي‌خواهم دوباره به سوريه بروم تا انتقام شهيدم را هم بگيرم. ايشان فرمود تو در جنگ حضور داشته‌اي و ديگر نيازي نيست بروي، بچه‌هاي ديگر هستند و همان‌ها انتقام شهيد را خواهند گرفت. من هيچ مشكلي با رفتن ندارم ولي وقتي رهبر اين‌طور گفتند ديگر نرفتم.

شما اهل سنت هستيد و ممكن بود بگوييد اين درگيري ربطي به ما ندارد، چه شد كه رفتن را بر خود واجب دانستيد و به عنوان مدافع حرم عازم شديد؟
ما در راه خدا و اسلام جهاد كرديم. ما به كمك مسلماناني كه در سوريه مي‌جنگند رفتيم. اگر ما آنجا به مسلمانان كمك نكنيم داعشي‌هاي بي‌دين وارد كشورمان مي‌شوند و ما بايد در شهرهاي خودمان با آنها بجنگيم. آن وقت جنگيدن براي همه‌مان سخت خواهد شد. هر جا هر مشكلي براي مسلمانان به وجود بيايد همه ما بايد كمك كنيم. سني و شيعه هيچ فرقي ندارند. همه برادر همديگر و مسلمان هستيم. خدا، پيغمبر و قرآنمان يكي است. سردار جعفري هم گفتند شيعه و سني هيچ فرقي با هم ندارند و همه برادر هستند. ما نمي‌گوييم آن شيعه اين سني است بلكه مي‌گوييم همه با هم برادر هستيم و بايد با دشمنان اسلام مبارزه كنيم. از همان اول با هم بوده‌ايم و تا پايان هم با هم خواهيم ماند. من و سلمان از همان اول راه با هم بوديم و در كارهاي پشتيباني كنار هم قرار داشتيم.

نظر شما نسبت به اقداماتي كه وهابيون انجام مي‌دهند و ممكن است به اسم اهل سنت تمام شود چيست؟
آنها اسماً اهل تسنن هستند ولي هيچ كدام از كارهايشان ربطي به اهل سنت ندارد. آنها كافراني در لباس اسلام هستند. هر كسي كه مسلمان باشد و با بي‌رحمي دست به جرم و جنايت بزند ديگر مسلمان نيست. ما آنجا ديديم مردم سوريه چطور از دست رفتارهاي اين آدم‌ها آواره شده‌اند. با چيزهايي كه آنجا ديديم واقعاً ديوانه شديم و دوست داشتيم براي كمك به آنها زودتر شهيد شويم. كاملاً از حالت رزمندگان مي‌فهميديم به جايي رسيده‌اند كه براي مبارزه در راه خدا هيچ ترسي از كشته شدن ندارند. وقتي پيكر كودكان شش ساله و هشت ساله را مي‌ديديم كه سلفي‌ها اعدام كرده‌اند، يا سرهايشان را از بدنشان جدا كرده‌اند يا گلوله به سرشان شليك شده، پر از نفرت و بيزاري از اين كفار و تروريست‌ها مي‌شديم.

الان چه حسي در خصوص شهادت پسرتان داريد؟
من الان خدا را شكر مي‌كنم كه پسرم در راه خدا رفت و در همين راه هم به شهادت رسيد. همه ما بالاخره يك روزي از اين دنيا خواهيم رفت و جايمان زير زمين است. يك روز به دنيا آمديم و يك روز هم از دنيا خواهيم رفت. چند روزي روي زمين هستيم و در آخر همه‌مان رفتني هستيم. پس چه بهتر مرگمان در راه خدا باشد. من هيچ مشكلي با شهادت خودم يا پسرم ندارم. ما آنجا به كمك برادران مسلمانمان رفتيم و به اين موضوع افتخار مي‌كنيم. بايد در همه حال پشتيبان مسلمانان باشيم.

مادر شهيد نسبت به شهادت پسر بزرگش چه نظري دارد؟
مادر شهيد هم مثل خودم هيچ مشكلي ندارد. از همان اول به ايشان گفتيم عكسمان را براي يادگاري در خانه بگذاريد چون ما براي مبارزه در راه خدا مي‌رويم و ممكن است هر اتفاقي برايمان بيفتد. گفته بوديم بابت شهادت ما اصلاً ناراحت نباشيد. مادرشان هم كاملاً با اين قضيه كنار آمده است. درست است ناراحتي از دوري و فقدان است ولي همان موقع گفت دعاي خيرم هميشه پشت و پناهتان است.

ابراهيم در زاده
 فرمانده پايگاه بسيج شهيد سلمان برجسته

سلمان پسرخاله ‌و بسيجي پايگاهي بود كه من فرمانده‌اش هستم. ايشان در پايگاه سرگروه حلقه‌هاي صالحين بود. هميشه در كلاس‌هاي حلقه‌هاي صالحين حاضر بود و پاي ثابت كارها. هميشه در هر زمان و هر وقتي من به سلمان زنگ مي‌زدم و با او كاري داشتم او سريع حاضر مي‌شد و خودش را به ما مي‌رساند. پايش در ركاب بود. هنگام رفتن قرار بود ما هم برويم. 16 تا 17 نفر بوديم كه مي‌خواستيم با هم برويم ولي به خاطر مشكلات خانوادگي‌ام، از رفتن منصرف شدم و ايشان با پدر و چند نفر ديگر از روستاي محل زندگي‌شان اعزام شدند.
شهيد اخلاق بسيار خوبي داشت. با مردم بسيار خوب صحبت مي‌كرد و كاري كه به او محول مي‌شد را به‌موقع و درست انجام مي‌داد. بسيار رو راست و صادق بود. در بحث اعزام به سوريه موقع رفتن به من گفت من دارم مي‌روم، ‌اگر برگشتم كه همديگر را خواهيم ديد و اگر برنگشتم حلالم كنيد. صبح خداحافظي كرد و رفت. بچه بسيار خوبي بود و يكي از نيروهاي فعال و پاي كارم بود. سابقه فعاليتش در بسيج خيلي خوب بود. چند درسش براي گرفتن ديپلم مانده بود. بيشتر به كارهاي نظامي علاقه داشت و روحيه انقلابي داشت. به او مي‌گفتم درست را بخوان تا ديپلمت را بگيري و مدرك داشته باشي، اما سلمان جواب مي‌داد نيازي به مدرك ندارم و من همين راهم را ادامه مي‌دهم و ديپلم به كارم نمي‌آيد.

زماني كه در محل زندگي‌اش كاري نداشت براي كار به بندر عباس، قشم، كرمان و بم مي‌رفت. از پولي كه در مي‌آورد نيمي را خرج خودش را مي‌كرد و نصفش را به خانواده مي‌داد. با پولي كه در آورده بود براي خودش وسايل عروسي خريده بود. چون سمت ما رسم است مرد همه وسايل عروسي را مي‌گيرد و تمام خرج‌ها به عهده داماد است. ايشان در حال جمع كردن وسايل عروسي‌اش بود تا اگر روزي ازدواج كرد كم و كسري نداشته باشد. در حال كار كردن و دغدغه‌هاي خودش بود كه بحث اعزامش به سوريه پيش آمد. ديگر ايشان كارش را رها كرد و گفت اين موضوع اولويت دارد و من بايد چه كار كنم؟ گفتم خودت بهتر مي‌داني؛ به هرحال جهاد در راه خدا براي هر مسلماني واجب است. آن هم جهادي كه خارج از مرزهاي كشورت باشد و براي دفاع از اسلام بخواهي كيلومترها آن طرف‌تر بجنگي، اين درجه‌اش از شهيداني كه در جبهه و كشور خودمان جنگيده‌اند بالاتر است چون براي دفاع از اسلام در خارج از كشور و سرزمين مادري‌شان جنگيده‌اند. وقتي اين حرف‌ها را برايش توضيح دادم سريع اصل مطلب را گرفت و همان جا تصميمش را قطعي كرد. يك ماه براي اعزامش منتظر بود تا كارهايش انجام شود. يك روز براي گزينش رفتيم كه پس از تأييد، براي آموزش و اعزام رفتند.

سلمان بسيجي‌اي بود كه مي‌دانست براي چه به سوريه مي‌رود. علاقه‌اش از روي انسانيت بود. مي‌دانست به كجا و براي چه مي‌رود. مي‌گفت رفتنم با خودم و برگشتنم با خداست. ايشان مي‌دانست چه كار مي‌كند. سلمان اراده‌اش خيلي قوي بود.
در استان سيستان و بلوچستان اهل تسنن و تشيع هيچ مشكلي با هم ندارند. شيعيان و سني‌ها به راحتي و به خوبي در كنار هم زندگي مي‌كنند و هيچ مشكلي با هم نداريم. خدا و پيغمبر همه‌مان يكي است. اگر گاهي اختلافي بين شيعه و سني به وجود بيايد دليلش نزديكي با مرز پاكستان است. گاهي پيام‌هايي از آن طرف مرز مي‌آيد و اينجا شايعه‌ساز مي‌شود مثل يك بمب منفجر مي‌شود. برخي در حال اختلاف‌افكني ميان شيعيان و اهل سنت در ايران هستند كه تا به حال جواب نداده است و نخواهد داد.
*روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس