خیلی سعی کردم به خودم مسلط شوم و بتوانم فیلنامه را به پایان برسانم ولی تاکنون هر چی سعی کردم؛ بی‌نتیجه بوده است. زیرا «در سه راه مرگ» شلمچه، عمر مفید انسان ۵ دقیقه یا در نهایت ۱۰ دقیقه بود.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید داودآبادی رزمنده، عکاس و محقق دوران دفاع مقدس که افتخار جانبازی‌ را نیز در کارنامه‌ زندگی‌اش دارد؛ به ناگفته‌هایی از اوضاع فرهنگی و نشر کتاب‌های دفاع مقدس در کشور اشاره کرد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. نویسنده کتاب پهلوان سعید در این گفت‌وگوی تفصیلی از عملکرد دستگاه‌هایی گفت که در مقوله جنگ و حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس، بودجه‌های کلان فرهنگی را صرف اغراض خودشان می‌کنند!

در «سه راه مرگ» بچه‌ها دنبال «عزراییل» می کردند/ در جنگ یاد گرفتم خودم را به نادانی بزنم/ جرأت چاپ برخی خاطراتم را ندارم
*پزشکی که ماندن در اسارت را به آزادی ترجیح داد

پزشکی بود که در آمریکا درس خوانده بود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران می‌آید و رهسپار جبهه‌ها می شود و به اسارت عراقی‌ها در می آید.

همسر این دکتر که آمریکایی بود از طریق سفارت آمریکا در بغداد، بعد از حدود دو سه سال که از زمان اسارت، موجبات آزادی‌اش را فراهم می کند؛ اما در روز آزادی‌اش به دلیل علاقه‌ای که به اسرای کشورمان پیدا کرده بود؛ حاضر به رفتن نمی شود که با التماس و خواهش اسرا بالاخره از تصمیمش مبنی بر ماندن صرف نظر می‌کند و به اتفاق همسرش به کویت می رود تا از آنجا به آمریکا پرواز کنند. همین دکتر تحصیل کرده در آمریکا، هنگام خروج از گیت فرودگاه فرار می‌کند و به سفارت کشورمان در کویت پناهنده می شود. با وجود درخواست همسرش و نماینده سفارت آمریکا در کویت از سفارت کشورمان مبنی بر استرداد نامبرده، این دکتر ایرانی از رفتن خودداری می کند و به ایران باز می گردد.

در ایران نیز همسرش مجدد به او مراجعه می کند تا با یکدیگر به آمریکا بروند که این بار هم ضمن خودداری از رفتن به همسرش می‌گوید: "من ایرانی هستم و باید در همین کشور بمانم اگر می‌مانی، قدمت روی چشم و اگر هم قصد رفتن داری می‌توانیم از یکدیگر جدا شویم همسر این پزشک ایرانی راه دوم را انتخاب می‌کند و به این ترتیب این دو از یکدیگر جدا شدند.

اکنون نیز برادر این دکتر که در خیابان میرداماد مطب دارد و زیر شش ماه نوبت ویزیت به کسی نمی دهد و ویزیت بالایی هم دریافت می کند، تحت تأثیر برادرش، وقتی بچه حزب‌الهی‌ها به او مراجعه می‌کنند به آنها توصیه می‌کند به جای اینکه شش ماه منتظر نوبت بمانند و حق ویزیت بالایی هم پرداخت کنند؛ شب‌های جمعه بعد از نماز مغرب و عشا به جمکران بیایند تا آنجا رایگان درمان شوند بدون اینکه شش ماه بخواهند در نوبت انتظار باقی بمانند. زیرا شب های جمعه در جمکران اتاقی برای معاینه رایگان مردم دارد که می‌توانند به آنجا مراجعه کنند.

*اورانیوم غنی شده «داودآبادی»

از کتاب «آنچه فهمیدیم و آنچه نفهمیدیم» که کتاب اورانیوم غنی شده «داود آبادی» است؛ به دوست جانبازی اشاره می‌کند که از سفر به سوئد برای ادامه درمان جراحات جانبازی‌اش خاطره‌ای را نقل می‌کند.

این جانباز دفاع مقدس برای من تعریف کرد که وقتی از اسارت برگشتم تا دو سه سال برای درمان جانبازی از طریق بنیاد شهید به سوئد می‌رفتم اما بعداز این مدت بنیاد با اعلام اینکه هزینه‌های درمان و سفر من زیاد است از پرداخت هزینه های سفر و درمان من در سوئد خودداری کرد اما چون برای بهبودی می‌بایست درمان را در این کشور ادامه می‌دادم با قرض و وام گرفتن سال ۷۴ـ ۷۳ به سوئد رفتم.

در «سه راه مرگ» بچه‌ها دنبال «عزراییل» می کردند/ در جنگ یاد گرفتم خودم را به نادانی بزنم/ جرأت چاپ برخی خاطراتم را ندارم
در بیمارستانی که درمانم را انجام می‌دادم؛ خانم پرستار ایرانی آنجا از من مراقبت می‌کرد که بی‌حجاب بود ولی با این حال بخشی از هزینه درمان من را خودش پرداخت می‌کرد و وقتی از این پرستار پرسیدم چرا این کار را می‌کنی؟ در جواب گفت که اگر من به آمریکا رفتم و درس خواندم و پدر و مادرم در ایران با خیال راحت زندگی می‌کنند؛ بخاطر وجود شما و امثال شما است چرا که شما با جان خود مانع اشغال کشورمان شدید بنابراین کار من در قبال کار شما ارزشی ندارد.

این موضع نشان می دهد شاید کسانی که دین و ایمان‌شان همانند ما نیست، خدا را بهتر از ما می‌شناسند.

*دو هزار صفحه خاطره غیر قابل چاپ

داودآبادی می‌گوید: من تقریبا ۱۰ سال است کتاب می‌نویسم و طی این مدت با بررسی که کردم دیدم ۶۰ عنوان مطلب آماده چاپ در حوزه های مربوط به دفاع مقدس، سینمایی، سیاسی و فیلم‌نامه دارم که در مراحل پایانی قرار دارند.

برای اینکه در نگارش مطالب مختلف وقفه ای ایجاد نکنم، با انتخاب سوژه‌ای آنرا به اصطلاح زخمی می‌کنم تا مجبور شوم مطلبی رو که شروع کردم را به انتها برسانم؛ در حالی که تایپ مطالب را هم خودم انجام می‌دهم به عنوان مثال هزار صفحه «از معراج برگشتگان» را دو انگشتی نشستم و تایپ کردم.

علت این که خودم تایپ می کنم این است که وقتی شروع به تایپ می کنم خود به خود مطالب در ذهنم مرور می‌شود و بر روی کار تمرکز بیشتری پیدا می‌کنم اما تایپیست هرچند ده انگشتی تایپ می‌کند اما تمرکزی نسبت به آنچه تایپ می‌کند ندارد.

علاوه بر این حدود دو هزار صفحه خاطره دارم که جرأت چاپ کردن آنها را ندارم؛ خاطراتی که همه دیداری است و مربوط به دوران انقلاب، جنگ تحمیلی و بعد از آن می‌شود. به همین خاطر گذاشتم این مطالب را بعد از مرگم (شهادت) یک نفر چاپ کند.

*۱۴ شغل رسمی دولتی

از سال ۶۷ تا ۷۷ حدود ۱۴ شغل دولتی رسمی داشته ام و در اطلاعات ارتش و سپاه، جهاد سازندگی، صنایع موشکی، دادستانی، زندان اوین، قوه قضاییه، بنیاد حفظ آثار، نقشه برداری ثبتی موسوم به «کاداستر» و ... پرونده پرسنلی باز دارم. یعنی هر جا دیدیم شرایط ادامه همکاری میسر نیست؛ بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم، ادامه همکاری را قطع کردم.

در «سه راه مرگ» بچه‌ها دنبال «عزراییل» می کردند/ در جنگ یاد گرفتم خودم را به نادانی بزنم/ جرأت چاپ برخی خاطراتم را ندارم
*خاطرات بعد از جنگ سخت تر از دوران جنگ است

یکی از روحیاتی که دارم کنجکاوی زیاد است حتی در جبهه هم که بودم وقتی می‌گفتند فلانی شهید شده باید می‌رفتم خودم از نزدیک می‌دیدم که چه جوری به شهادت رسیده است.

بعداز جنگ هم این کنجکاوی وجود داشت و باعث شد در خیلی از امور به هم کمک کند تا مسایل را بهتر بفهمم و با تکیه بر تجربیاتی که کسب کردم اکنون مشغول نوشتن هستم. این را هم بنا بر اصرار «حسین بهزاد» از نویسندگان و رزمندگان دوران دفاع مقدس آغاز کردم و تازه فهمیدم خاطرات بعد از جنگ خیلی سخت تر از دوران جنگ تحمیلی است زیرا بعد از جنگ چون «موی دماغ» بعضی‌ها می‌شدیم ما را به عنوان یک انسان یاغی حساب می‌کردند.

حال اگر من «داود آبادی» خیلی از حرف هایم را نمی‌گویم به دلیل این است که می‌بینم برخی از خودی‌ها چه‌ها که بر سر بچه‌های جنگ نمی‌آوردند. به عنوان مثال چهار تا خاطره که سرجمع پنج دقیقه می‌شد را از جنگ برای ...... تعریف کردم که «کُپ» کرد و گفت که تو این‌ها را می دیدی و باز هم به جبهه می‌رفتی!؟ اما من در جنگ یاد گرفتم خودم را به نادانی بزنم.

*نوشتن فیلمنامه ای که «پدرم را در آورده» است

سه چهار سال است در حال نوشتن فیلم نامه ای به نام «سه راه مرگ» هستم؛ در این مدت «پدرم درآمد» چرا که وقتی شروع می کنم به نوشتن، یاد وقایع «سه راه مرگ» شلمچه و بچه هایی که هر کدام به نحوی به شهادت رسیدند؛ می افتم و بی‌اختیار شروع به گریه می‌کنم و نوشتن را کنار می‌گذارم.

البته خیلی سعی کردم به خودم مسلط شوم و بتوانم فیلمنامه را به پایان برسانم ولی تاکنون هر چی سعی کرده ام؛ بی‌نتیجه بوده است. زیرا «در سه راه مرگ» شلمچه، عمر مفید انسان پنج دقیقه نهایت ۱۰ دقیقه بود. اما علت اینکه «سه راه شهادت» شلمچه را «سه راه مرگ» می نامم، برای این است که واژه شهادت، واژه‌ای مقدس و مرگ کلمه‌ای عینی است.

*در «سه راه مرگ» بچه ها دنبال عزراییل می‌کردند

۱۰ روزی که در «در سه راه مرگ» بودم؛ طبق عادت به هیچ وجه پشت سرم را نگاه نمی‌کردم تا اینکه ساعت ۱۰ صبح روز ۱۲ بهمن ۶۵ اعلام کردند گردان «حمزه» لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) به عقب برگردد؛ تازه موقع برگشتن وقتی «سه راه مرگ» را دیدم فهمیدم چه کار خوبی کردم که به پشت سرم نگاه نکردم.

موقعی که می‌خواستم از این سه راه بگذرم مثل فیلم‌های سینمایی ابتدا مقداری سینه خیز رفتم و بعد بلند شدم، سریع دویدم. در همین حین دیدم چندین دستگاه وانت تویوتا در کنار جاده بواسطه شلیک تانک‌های عراقی منهدم شده اند. زیرا اطراف این سه راه فاقد خاکریز بود و به جهت اینکه در گودی قرار داشت، عراق در اطراف با قرار دادن تانک و تک تیرانداز، از بالا هر جنبنده ای را می‌دید بلافاصله با گوله‌های زمانی تانک و تک تیرانداز‌ها می زد.

عراق چون می‌دانست هر وسیله‌ای که به منطقه می‌آید حاوی مهمات، آذوقه و نفر است به همین خاطر ریسک نمی‌کرد که وسایل نقلیه را دقیق مورد هدف قرار دهد. به همین خاطر از گلوله‌های زمانی استفاده می‌کرد بدین شکل که وقتی تانک های عراقی گلوله های زمانی را شلیک می کردند، این گلوله ها بالای هدف که می رسید در آسمان منفجر می شد و با انفجار آن هر چیزی که زیر آن قرار داشت از بین می رفت به نحوی که با همین شیوه تلفات زیادی از ما گرفت.

در آن مقطع به فکر هیچ کس نرسیده بود تا اطراف جاده را با احداث خاکریزهای بلند ایمن کند و فقط بچه‌های جهاد به این موضوع پی بردند. لذا شام‌گاه ۱۱ بهمن خاکریز بلندی را در اطراف سه راه احداث کردند اما صبح هنگام وقتی عراقی ها متوجه خاکریز شدند، باگلوله های تانک، به قدری به سمت خاکریز شلیک کردند که در نهایت ارتفاع آن کاسته شد و آنها مجدد بر سه راه تسلط یافتند.

به هر حال در آنجا دیدم که چطور بچه ها دنبال «عزراییل» می کردند و همین هم باعث شد تا اسم این منطقه «سه راه مرگ» نام بگیرد.
*پایگاه بصیرت

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 11
  • در انتظار بررسی: 2
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۱۵:۳۲ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    لطفا خاطراتتان را چاپ کنید.
  • ۲۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    یادش بخیر زمان جنگ چقدر دل ها به هم نزدیک بود
  • ۲۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    جالب بود.
  • رضا ۲۰:۱۷ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    آره بابا ما مردم پشت شما هستیم.
  • رعیت ۲۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    هعی... یادش به خیر
  • رضا ۲۰:۱۸ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    اون موقع شکاف بین طبقات جامعه نبود مردم با هم زندگی می کردن با امکاناتی نزدیک به هم
  • ثریا ۲۰:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    آره به خدا برادر خواهرام تعریف میکنند که غذا نبود ولی دلها خوش بود
  • ۲۰:۴۳ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    این حرفها را به آقای دهنمکی هم بگویید تا اینقدر جنگ را چاله میدانی نمایش ندهد!
  • ۲۱:۱۶ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
    1 0
    مشرق این جمله خیلی قشنگ بود... این موضع نشان می دهد شاید کسانی که دین و ایمان‌شان همانند ما نیست، خدا را بهتر از ما می‌شناسند.
  • ناصر ۱۱:۵۲ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۶
    0 0
    شاید کسانی که دین و ایمان‌شان همانند ما نیست، خدا را بهتر از ما می‌شناسند. . . برخلاف اصرار عده ای سنگر اسلام با حجاب شروع نمیشه(حجاب در میانه راهه) بلکه با اعتقاد قلبی شروع میشه
  • سینا ۱۸:۳۶ - ۱۳۹۵/۰۱/۱۶
    0 0
    دین و ایمان ما یعنی دین و ایمانی که امام معصوم فرموده. پس کسی که دین و ایمانش مثل ما نیست، نمی تواند خدا را بهتر بشناسد. حالا اگر کسی واقعا از ما خدا را بهتر می شناسد، این یعنی دین و ایمان «ما»، مطابق فرمایش امام معصوم نیست.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس