یکی از پرسش‌هایی که همواره مورد توجه پژوهشگران و تاریخ‌نگاران بوده این است که چه شد که جامعه‌ای که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلم، ۲۳ سال برای آن زحمت کشیده بود، به وضعیتی دچار شد که پنجاه سال پس از رحلت ایشان، در مقابل امام حسین‌ علیه‌السلام قرار گرفتند؟

گفت‌وگو با حجت‌الاسلام دکتر منتظری مقدم
ضعف‌های خواص عصر امام حسین(ع)
 
سرویس دین مشرق-  یکی از پرسش‌هایی که همواره مورد توجه پژوهشگران و تاریخ‌نگاران بوده این است که چه شد که جامعه‌ای که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسلم، ۲۳ سال برای آن زحمت کشیده بود، به وضعیتی دچار شد که پنجاه سال پس از رحلت ایشان، در مقابل امام حسین‌ علیه‌السلام قرار گرفتند؟ رهبرانقلاب درباره‌ی علت این موضوع می‌فرمایند: «بسیاری از مسلمانانِ دوران اواخر شصت ساله‌ی بعد از حادثه‌ی هجرت - یعنی پنجاه ساله‌ی بعد از رحلت نبی مکرم - از حوادثی که میگذشت، تحلیل درستی نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عکس‌العمل نداشتند. لذا میدان، باز بود جلوی کسانی که هر کاری میخواستند، هر انحرافی که در مسیر امت اسلامی به وجود می‌آوردند، کسی جلودارشان نباشد؛ میکردند.» با حجت‌الاسلام دکتر حامد منتظری مقدم، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی‌ رحمة‌الله‌علیه درباره‌ی علل و چگونگی انحراف در جامعه‌ی اسلامی، به گفت‌و‌گو نشستیم.
 
 یکی از موضوعاتی که همواره باید نسبت به آن هوشیار باشیم، موضوع انحراف از مسیر حق و آرمان‌ها است. سؤال این است که چگونه جامعه‌ی اسلامی ممکن است دچار انحراف در آرمان‌ها ‌شود؟
ابتدا باید تعریفی از انحراف داشته باشیم. انحراف‌ یعنی عدول کردن و برگشتن. به‌لحاظ مفهوم‌شناسی، انحراف سه ویژگی دارد:
 
۱. انحراف، در اصل لغت یعنی «برگشت» از مسیری که انسان می‌پیموده است. البته اینجا برگشتن به‌معنای این نیست که ما در مسیری جلو می‌رفتیم و حالا بیاییم عقب‌تر، بلکه برگشتن یعنی خارج شدن، دور شدن یا دوری کردن و به‌عبارتی یعنی زاویه گرفتن از مسیر قبلی و ورود به مسیر جدیدی که غیر از مسیر قبلی است.
۲. انحراف از نظر لغوی می‌تواند منفی یا مثبت باشد. اگر مسیر قبلی اشتباه باشد، انحراف از آن مثبت است، اما اگر انسان در یک مسیر درست حرکت می‌کند، انحراف از آن، منفی و گاه بسیار خطرناک است. ‌ البته در بیشتر کاربردها، انحراف مفهوم منفی دارد و مضمون آن، خارج شدن و دور شدن از مسیر حق است.
۳. شروع انحراف می‌تواند از یک نقطه‌ی کوچک باشد که در این حالت، تشخیص آن و نیز مانع شدن از آن بسیار دشوار است.

من بحثم را ناظر به واقعه‌ی عاشورا پیش می‌برم. امام حسین علیه‌السلام وقتی قیام می‌کند، در منزلگاه ذی‌حُسَم می‌فرماید: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا یُتَناهی عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِاللّهِ مُحِقًّا، فَإِنّی لا أَرَی الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَمًا.» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۴)
 
در آغاز سخن امام، عبارت «اَلا تَرَوْنَ» به‌معنای «آیا نمی‌بینید، مگر نمی‌بینید...» خیلی معنا دارد. معمولاً این عبارت را در جایی می‌گویند که امری واضح و آشکار است و انتظار می‌رود همه آن را ببینند، «اما نمی‌بینند». حضرت می‌فرماید: مگر نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل اجتناب نمی‌شود. می‌فرماید: باید این ‌را بفهمید، ببینید، چرا نمی‌بینید؟ حضرت می‌فرماید وقتی انحراف این اندازه آشکار شد، اما باز دیده نشد، جا دارد که انسان مؤمن حق‌جو، آرزوی لقای الهی و مرگ داشته باشد.
 
اینجا نکته‌ی بسیار دقیقی وجود دارد. چه می‌شود که انسان نمی‌تواند امور واضح و آشکار را ببیند؟ پاسخ روشن است. انسان «نمی‌خواهد» که ببیند؛ یعنی خودش را می‌زند به «ندیدن» و «نادیده گرفتن» و تغافل. چیزی که در دنیای معاصر ما هم به‌کرات اتفاق می‌افتد. فجایع یمن، سوریه، عراق یا فاجعه‌ی منا را واقعاً نمی‌شود ندید، اما بعضی‌ها خودشان را به ندیدن می‌زنند.
 
با این مقدمه، برمی‌گردم به سؤال شما که چرا انحراف به وجود می‌آید؟ عوامل انحراف چیست؟ به نظر می‌رسد که انحراف از حق، عوامل متعددی دارد. در یک نگاه تحلیلی، می‌توان سه عامل را بسیار مهم دانست:
 
۱. ضعف بینش: نشناختن حق. انحراف گاه به‌سبب ضعف تحلیل و ضعف تشخیص حق از باطل است؛ مخصوصاً در جاهایی که تشخیص حق دشوار می‌شود؛ یعنی در شرایط فتنه که باطل شبیه حق می‌شود. گاهی نیز به‌سبب این است که انسان با توجه به اینکه کسی قبلاً در مسیر حق بوده، بدون توجه به اینکه آن شخص حالا از حق انحراف پیدا کرده است، به گذشته‌ی او تکیه می‌کند و آن شخص را معیار حق قرار می‌دهد و دنبال او می‌رود و از مسیر حق منحرف می‌شود. امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام می‌فرماید: «انَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ» : حق با انسان‌ها شناخته نمی‌شود، حق را بشناس تا اهلش را نیز بشناسی. (طبرسی، تفسیر مجمع‌البیان، ج۴، ص۱۴۶)
 
در حادثه‌ی عاشورا کسانی که از امام دعوت کردند، در نامه‌هایشان نوشته بودند: شما بیایید و امامت و هدایت ما را برعهده بگیرید. بعداً با نماینده‌ی امام، مسلم‌بن‌عقیل، بیعت کردند. اما چه شد که از مسیر حق و اهل‌بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم انحراف پیدا کردند؟ آیا آن‌ها نمی‌دانستند که حق با سیدالشهداست؟ قطعاً بسیاری از آن‌ها، هم امام حسین علیه‌السلام را می‌شناختند و هم می‌دانستند که جدا شدن از او انحراف است. پس عوامل دیگری در موضوع دخالت داشته است.
 
 
آن‌ها که مقابل امام حسین علیه‌السلام قرار گرفتند، بیشترشان امام حسین را خوب می‌شناختند و همان‌طور که گفتیم، حتی به سطحی از علاقه‌مندی به سیدالشهدا نیز رسیده بودند. فرزدق به خود سیدالشهدا عرض می‌کند:‌ «قلوب الناس معک و اسیافهم علیک»؛ قلب‌هایشان همراه توست، اما شمشیرهایشان برضد توست. در سپاه کوفه، بعضی دعا می‌کردند که خدایا خودت حسین‌بن‌علی را نصرت کن. عصر عاشورا آمدند و شروع کردند به غارت زیورآلات زنان اهل‌بیت علیهم‌السلام.

۲. ضعف انگیزش: باور نکردن جایگاه حق. پیروی از حق و حقیقت فقط با شناخت حاصل نمی‌شود، بلکه باید آن را باور کنیم؛ یعنی باید ایمان داشته باشیم به اینکه برای رسیدن به سعادت دنیا و آخرت باید از حق پیروی کنیم. اگر این ایمان وجود نداشته باشد، باز انحراف از حق ایجاد می‌شود. وقتی حوادث عاشورا را مطالعه می‌کنیم، قراینی می‌یابیم که این‌هایی که منحرف شدند و در برابر سیدالشهدا قرار گرفتند، حتی به سطحی از علاقه‌مندی و احتمالاً باور به سیدالشهدا نیز رسیده بودند، اما این علاقه‌مندی و ایمانشان به سیدالشهدا تحت‌الشعاع عواملی دیگر قرار گرفت و باعث شد نتوانند در دوراهی بسیار سخت انتخاب میان اردوگاه حسین و اردوگاه یزید، حق یعنی حسین علیه‌السلام را برگزینند.
 
۳. دنیاگرایی و محاسبه‌ی دنیوی. گاهی انسان هم حق را می‌شناسد و هم به آن باور و علاقه دارد، اما علاقه به دنیا هم دارد؛ یعنی به چرب و نرم دنیا عادت کرده و دنیازده و اسیر جذابیت‌های ظاهری باطل شده است. این خودش عامل بسیار مهمی است که باعث می‌شود انسان از مسیر حق منحرف شود. گاهی این‌گونه هم نیست که انسان اسیر دنیا شود، اما می‌بیند مسیر حق بسیار دشوار و پرهزینه است. محاسبه می‌کند که برای ماندن زیر پرچم حق، خیلی باید دردسر بکشد و هزینه بدهد.
 
امام حسین علیه‌السلام در بیانات خودش دقیقاً این دنیاگرایی و این نحوه‌ی محاسبه را بیان فرموده است: «اِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ» : مردم بنده‌ی دنیایند و دین، جز لیسه‌ای بر زبانشان نیست، اما زمانی که آزمون سخت پیش آید، دین‌داران اندک‌اند. (ابن‌شعبه حرانی، تحف‌العقول، ص۲۴۵) کاری که امام حسین علیه‌السلام می‌کند، این است که در چنین شرایطی الگو می‌دهد و راه را نشان می‌دهد.
 
 بعد از وفات پیامبر چه اتفاقاتی در جامعه‌ی اسلامی افتاد که پنجاه سال پس از آن، مردم در مقابل امام حسین علیه‌السلام قرار گرفتند؟
سرآغاز انحراف به نظر بنده، انحراف در این نگرش بنیادین اسلامی بود که «النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم». در سقیفه اصلاً دنبال این نبودند که ببینند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم برای آینده‌ی اسلام چه فرموده است. یعنی حتی از خودشان سؤال نکردند. در نتیجه، فرمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم درباره‌ی ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام بر زمین ماند.
 
پس از آن، سیاست‌های مالی‌ای که در پیش گرفته شد، باعث شد مردم و به‌ویژه خواص، دنیازده شوند. لذا آن‌ها عدالت امیرمؤمنان علیه‌السلام را تحمل نکردند و جلوی حضرت ایستادند. سیاست‌های خلفا باعث ایجاد شکاف طبقاتی عظیم (فاصله‌ی دریافتی از بیت‌المال گاه شصت به یک بود) و نیز باعث ایجاد اشرافی‌گری و اشرافی‌نگری در جامعه شد. این اشرافی‌گری و اشرافی‌نگری بستر یک انحراف بزرگ در نظام سیاسی دنیای اسلام شد و سبب شد تا خلافت به پادشاهی و ملوکیت تبدیل شود. این نظام جدید، مختصاتی کاملاً متعارض با بنیادهای اسلامی داشت که ما این‌ها را در کتاب «امیرالمؤمنین و ملک؛ دو واژه و دو فرهنگ» آورده‌ایم.
 ضعف‌های خواص عصر امام حسین(ع)
عبرت‌های عاشورا | درس‌ها و عبرت‌ها
صرف‌نظر از بُعد سیاسی، از نظر تربیتی، جامعه با رکود تربیتی مواجه شد و حتی به قهقرا و جاهلیت بازگشت. لذا امیرالمؤمنین وقتی به خلافت رسید، فرمود:‌ الآن زمانه‌ی ما مانند زمانه‌ی بعثت رسول خداست. به‌دنبال فتوحات اسلامی، منابع درآمد مردم زیاد شد. نیاز بود که مردم با تربیت دینی بیاموزند که چگونه باید از نعمات دنیا درست استفاده کنند، اما چنین تربیتی در کار نبود و انسان‌ها تبدیل شدند به «عبیدالدنیا». وقتی عبیدالدنیا شدند، خیلی راحت جلوی امام حسین علیه‌السلام قرار گرفتند. اینجا نکته‌های عبرت‌آموز بسیار مهمی هست.
 
اولاً آن‌ها که مقابل امام حسین علیه‌السلام قرار گرفتند، بیشترشان امام حسین را خوب می‌شناختند و همان‌طور که گفتیم، حتی به سطحی از علاقه‌مندی به سیدالشهدا نیز رسیده بودند. فرزدق به خود سیدالشهدا عرض می‌کند:‌ «قلوب الناس معک و اسیافهم علیک»؛ قلب‌هایشان همراه توست، اما شمشیرهایشان برضد توست. در سپاه کوفه، بعضی دعا می‌کردند که خدایا خودت حسین‌بن‌علی را نصرت کن. عصر عاشورا آمدند و شروع کردند به غارت زیورآلات زنان اهل‌بیت علیهم‌السلام. دیدند یکی از این‌ها دارد از دست دختربچه‌ای چیزی را درمی‌آورد و در همان حال، گریه هم می‌کند. ‌ گفتند چرا گریه می‌کنی؟ گفت چرا گریه نکنم؟ دارم دختر رسول خدا را غارت می‌کنم! گفتند خب غارت نکن. گفت اگر من نکنم، بقیه می‌آیند. یعنی آن‌ها از نظر شناخت و باور و حتی از نظر قلبی مشکلی نداشتند، اما بنده‌ی دنیا شده بودند. این خیلی عبرت‌آموز است که کسی که دنیاگرا شد، گاه مقابل حقی می‌ایستد که آن را کاملاً می‌شناسد و حتی به آن علاقه‌مند است.
 
ثانیاً بنا به گزارش قطعی تاریخ، آن‌ها که در کربلا به هوای دنیا آمدند، چیز چندانی نصیب‌شان نشد. جوایزی که دریافت کردند بسیار ناچیز بود و اموالی که غارت کردند در مقایسه با آن تعداد فراوانی که داشتند، چیزی نبود. این عبرت بزرگی است؛ یعنی اگر کسی برای رسیدن به دنیا یا برای حفظ دنیا، از حق انحراف پیدا کرد و حق را نادیده گرفت، از دنیا هم چیزی نصیبش نمی‌شود.
 
 رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنرانی‌های خود فرمودند بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم، جامعه‌ی اسلامی دچار انحرافاتی شد؛ به‌شکلی که از ریل و مسیر خود خارج شد. روش‌های حکومت‌داری و تبلیغی معاویه چگونه موجب آلوده شدن برخی خواص شد؟
یکی از مهم‌ترین اقدامات معاویه و دیگر امویان و حتی پس از آن‌ها عباسیان، همین بود که نگذارند اهل‌بیت علیهم‌السلام و راه آن‌ها مشخص باشد و سعی می‌کردند حرکت عمومی مردم جدای از مسیر اهل‌بیت علیهم‌السلام باشد. عباسیان هم با آنکه پیش از قدرت با علویان متحد بودند، اما پس از کسب قدرت، از جانب علویان احساس خطر کردند و در برخورد با علی و اهل‌بیت علیهم‌السلام، راه خصومت را پیش گرفتند.
 
اما روش‌های معاویه در آلوده ‌کردن خواص قابل توجه است. معاویه در تقابل با جبهه‌ی حق، هم برخورد قهرآمیز و جنگ سخت داشت و هم به‌اصطلاح امروزی، جنگ نرم. جنگ سخت معاویه محدود به صفین نمی‌شود. پس از صفین هم او غارتگری‌های فراوانی داشت (که کتاب تاریخی «الغارات» درباره‌ی همین موضوع است). این برخوردهای خشن در ترساندن برخی خواص، که نمی‌خواستند زندگی آرام خود را از دست بدهند، بی‌تأثیر نبود.
 
 
سیاست‌های مالی‌ای که در پیش گرفته شد، باعث شد مردم و به‌ویژه خواص، دنیازده شوند. لذا آن‌ها عدالت امیرمؤمنان علیه‌السلام را تحمل نکردند و جلوی حضرت ایستادند. سیاست‌های خلفا باعث ایجاد شکاف طبقاتی عظیم (فاصله‌ی دریافتی از بیت‌المال گاه شصت به یک بود) و نیز باعث ایجاد اشرافی‌گری و اشرافی‌نگری در جامعه شد. این اشرافی‌گری و اشرافی‌نگری بستر یک انحراف بزرگ در نظام سیاسی دنیای اسلام شد.

اما اقدامات نرم معاویه ابعاد بسیار گسترده‌ای داشت؛ ‌ از قرآن به نیزه کردن گرفته تا تخریب شخصیت اهل‌بیت علیهم‌السلام و دادن رشوه به خواص. گزارش جالبی وجود دارد که امام علی علیه‌السلام از مالک‌اشتر می‌پرسد مردم چرا به‌سمت معاویه می‌روند؟ می‌دانند که ما برحقیم. پس چرا ما را رها می‌کنند و به‌سمت معاویه می‌روند؟ مالک عرض می‌کند چون او به اشراف و بزرگان قبایل اموال فراوان می‌دهد.
 
علاوه بر این‌ها، بخش مهمی از موفقیت معاویه در منحرف کردن خواص به این بازمی‌گشت که او خود را به ظواهر دین ملتزم نشان می‌داد. شافعی در کتاب «الامّ» می‌نویسد: زمانی معاویه به مدینه آمد و در مدینه نماز خواند و در نماز خود، «بسم الله الرحمن الرحیم» را از قرائت نمازش حذف کرد و هنگام سجده و برپاخواستن تکبیر نگفت. مردم به او اعتراض کردند که «از نمازت دزدیدی». طبق این گزارش، معاویه نمازش را اعاده کرد (شافعی، ۱۴۰۰ق، ج۱، ص۱۳۰). یعنی معاویه به ظواهر دین عمل می‌کرد و این، ‌ نقطه‌ی اختلاف میان معاویه و یزید بود. یزید متجاهر به فسق بود، اما معاویه ظواهر را رعایت می‌کرد. لذا خواص که خود آلوده به دنیا شده بودند و حال اعتراض به معاویه را نداشتند، وقتی می‌دیدند معاویه ظواهر دین را رعایت می‌کند، «خودفریبی» می‌کردند که دارد به دین عمل می‌شود. این خودفریبی هم یکی از نقاط مهم در انحراف خواص است.
 
 اگر بخواهیم عملکرد معاویه را به‌طور دقیق‌تر بررسی کنیم، دستگاه‌های جریان‌ساز و رسانه‌ای وی چگونه انحراف را در جامعه تئوریزه می‌کردند؟
معاویه شخصیت پیچیده‌ای داشت. از زوایای مختلف می‌شود درباره‌ی او بحث کرد. اگر بخواهیم با توجه به عملکرد وی بحث کنیم، باید بگوییم معاویه اولاً بسیار اقتدارگرا و سلطه‌جو بود. لذا از به راه انداختن شدیدترین نبرد داخلی در دنیای اسلام (جنگ صفین) ابایی نکرد. این جنگ صدمات بسیاری به امت اسلام وارد کرد.
 
ثانیاً بسیار متظاهر به دین بود. او سعی می‌کرد خود را پایبند به اسلام معرفی کند. البته می‌دانیم که این فقط تظاهر بود. گزارشی وجود دارد که در یک گفت‌وگوی محرمانه‌ی دونفره، مغیره به معاویه سفارش می‌کند که با بنی‌هاشم درست رفتار کند، اما معاویه این سفارش را رد می‌کند و خشم خود را از اینکه روزانه پنج‌بار در اذان گفته می‌شود «أشهد أن محمداً رسول‌الله» اظهار و تصریح می‌کند: «لا واللّه الّا دفنا دفنا» : به خدا سوگند، نیست مگر دفن کردن و دفن کردن. (زبیربن‌بکار، الاخبارالموفقیات، ص۵۷۷ و مسعودی، مروج‌الذهب، ج۳، ص۴۵۴)
 
ثالثاً معاویه به افکار عمومی بسیار توجه داشت و سعی می‌کرد اقدامات خود را نزد افکار عمومی مشروع جلوه دهد. مثلا پس از شهادت عمار یاسر در جنگ صفین به دست سپاه شام، مردم به این حدیث نبوی توجه پیدا کردند که حضرت به عمار فرموده بود که تو را گروه ستمگری خواهد کشت. به معاویه خبر دادند که این‌طور شده است و مردم براساس حدیث رسول خدا، قتل عمار به دست شامیان را دال بر حقانیت علی علیه‌السلام دانسته‌اند. اینجا معاویه به اطرافیانش گفت بروید بگویید کسی که عمار را به این میدان آورده، او را به قتل رسانده است.
 
همچنین معاویه به احادیثی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم استناد می‌کرد که در آن‌ها روش حکومتی او (ملوکیت و پادشاهی) پیش‌بینی شده بود. البته او در اینجا از پیش‌بینی وقوع یک امر استفاده می‌کرد که آن امر، مشروع و بر حق است. به‌علاوه راویانی داشت که براساس تفکرات او، به جعل گسترده‌ی حدیث می‌پرداختند. مثل این حدیث ادعایی و دروغین که «یبعَثُ معاویه و علیه رداء من نور» : معاویه در قیامت برانگیخته می‌شود، درحالی‌که بر او ردایی از نور خواهد بود.
 
اقدام دیگر معاویه در توجیه افکار عمومی مسلمانان، ترویج اندیشه‌ی تخدیری «جبر» بود. این اندیشه می‌گفت انسان‌ها در برابر اراده و قضاوقدر الهی مجبورند؛ به‌گونه‌ای که «نه اختیاری از خود دارند و نه مسئولیتی». پیداست که این اندیشه، جامعه را به رکود، ‌ بی‌‌اعتنایی، ظلم‌پذیری و فساد می‌کشاند و می‌تواند خیلی راحت آن‌ها را در مسیر باطل و انحراف قرار دهد. همین الآن هم می‌بینیم که مفتیان سعودی در توجیه فاجعه‌ی منا، به همین اندیشه تمسک می‌کنند و می‌گویند قضاوقدر الهی است!
 
 چرا مردم زمان سیدالشهدا دچار ضعف در تحلیل سیاسی بودند، به‌طوری‌که تن به حکومت کسی چون یزید دادند و در مقابل سیدالشهدا علیه‌السلام قرار گرفتند؟
مهم‌ترین عنصر برای ارائه‌‌ی تحلیل درست از مسائل، «آگاهی» است. متأسفانه پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم، جامعه از اهل‌بیت علیهم‌السلام که منبع آگاهی بودند، دور نگه داشته شدند؛ با این شعار که قرآن ما را بس است (حسبُنا کتاب الله)، درحالی‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم فرموده بود: «کتاب الله و عترتی».
 
ما الآن در جمهوری اسلامی، از نعمت وجود رهبر فرزانه‌ای برخورداریم که پیوسته همگان را دعوت می‌کند به تدبر، تعقل و تحلیل و فهم صحیح امور. دعوت اسلام و مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام هم همین است، اما متأسفانه در تاریخ اسلام، سیاست‌های فرهنگی خلفا و حاکمان دقیقاً نقطه‌ی مقابل این دعوت بود و باعث شد امت اسلام از تعقل، تحلیل و درک صحیح تحولات عاجز باشند.
 
 
مهم‌ترین عنصر برای ارائه‌‌ی تحلیل درست از مسائل، «آگاهی» است. متأسفانه پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم، جامعه از اهل‌بیت علیهم‌السلام که منبع آگاهی بودند، دور نگه داشته شدند؛ با این شعار که قرآن ما را بس است (حسبُنا کتاب الله)، درحالی‌که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم فرموده بود: «کتاب الله و عترتی».

ما در جامعه‌ی اسلامی، از صدر تا همین الآن، هم با «ضعف تحلیل» مواجه هستیم و هم با «فقدان تحلیل». این خودش عوامل متعددی دارد. یکی همان اندیشه‌ی جبر بود که عرض شد. اندیشه‌ی جبر جامعه را دعوت می‌کند به پذیرش «هرآنچه اتفاق می‌افتد». لذا افراد جامعه اصلاً تحلیل نمی‌کنند که یزید چه‌کسی است؟ و من بر چه اساسی باید ولایت یزید را بپذیرم؟ امام حسین علیه‌السلام در همین‌جا شروع کرد به روشنگری و فرمود وقتی «مثل یزید» فرمانروای امت اسلام شد، باید فاتحه‌ی اسلام را خواند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ.» (ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۷). این تحلیل خیلی عمیقی است: اگر مثل یزید حاکم مسلمانان باشد، باید فاتحه‌ی اسلام را خواند. اما متأسفانه جامعه با این تحلیل بسیار عمیق و دقیق و درست، خیلی خیلی فاصله داشت.
 
 خواص جامعه‌ی زمان سیدالشهدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم چرا نتوانستند آن‌گونه که باید در جامعه بصیرت‌زایی کنند؟ خواص این زمان دارای چه اشکالات و اشتباهاتی بودند؟
صرف‌نظر از بحث شناخت و آگاهی که قبلاً عرض شد، بصیرت بخشیدن به دیگران نیازمند شجاعت است. کسی که می‌خواهد بصیرت بدهد، باید شجاع باشد و پای دشواری‌ها و خطرات و تهدیدهای آن بایستد. دنیاگرایی و روحیه‌ی اشرافی که پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم در امت اسلام عموماً و در بین خواص خصوصاً به وجود آمد، باعث شد آن شجاعت از ایشان سلب شود و آن‌ها جرئت و جسارت لازم برای پایداری در راه حق را از دست بدهند.

ببینید ایستادگی در راه حق دشوار است، اما لزوماً معنایش این نیست که هرکس در راه حق ایستاد، کشته خواهد شد و از هستی ساقط می‌شود. اگر خواص با بصیرت عمل کنند و بصیرت‌زایی کنند، همگان را به منافع حق فرابخوانند و در قول و عمل پای حق بایستند، جبهه‌ی حق تقویت می‌شود و پیروزی این جبهه دور از دسترس نیست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «کمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرین» (بقره: ۲۴۹). نمونه‌های تاریخی این پیروزی‌ها هم بسیار فراوان است: از صدر اسلام، از بدر گرفته تا فتح مکه و جمل و نهروان تا فتح خرمشهر در دفاع مقدس خودمان. این زمانی است که خواص درست عمل کنند، اما آنجا که خواص نه خود بصیرت داشته باشند و نه بصیرت‌زایی کنند، جبهه‌ی حق ضعیف می‌شود و افرادی که در این جبهه هستند به وضعیت‌های بد گرفتار می‌شوند.
 
 برای اینکه جامعه‌ی اکنون ما دچار انحرافات صدر اسلام نشود، چه اقداماتی باید انجام شود؟
من فکر می‌کنم در چارچوب عوامل انحراف که قبلاً بحث شد، باید به‌طور مداوم نگرش و رفتار آحاد جامعه حفاظت و نگهبانی شود. باید به‌طور مداوم، هم از زمینه‌های شناختی و هم از زمینه‌های انگیزشی جامعه مراقبت کنیم، پیوسته شناخت جامعه را از حق و باطل ارتقا دهیم و ایمان جامعه را به اینکه «حق ماندگار است و ماندن در راه حق، مایه‌ی رستگاری است» ارتقا دهیم.
 
گام بعدی این است که روش درست بهره‌مندی جامعه از نعمات دنیوی را به آنان بیاموزیم؛ به‌گونه‌ای که بدون دنیازده شدن، بتوانند رفاه هم داشته باشند. حسابگری‌های دنیاگرایانه را به حسابگری‌های واقع‌بینانه‌تری که به حیات اخروی انسان نیز توجه دارد، تعمیق دهیم. عاشورا بهترین فرصت است که نگرش خودمان و افراد جامعه را به‌ویژه درباره‌ی مسئله‌ی «مرگ و زندگی» ارتقا و رشد دهیم. سخن بسیار جالبی را یکی از فرماندهان عراقی پس از حضور مؤثر سردار حاج قاسم سلیمانی بیان کرد. او گفت سردار سلیمانی به ما آموخت که از مرگ نهراسیم. ببینید این خیلی مهم است. وقتی این‌ها فهمیدند که از مرگ نباید هراسید، آن‌وقت شروع کردند به ایستادگی و همین باعث شد که از بین نروند.
 
امام حسین خطاب به چند کوفی که برای پیوستن به ایشان آمده بودند، فرمود: «أما و الله! انی لأرجو أن یکون خیرا ما أراد الله بنا، قتلنا أم ظفرنا» : هرچه باشد، کشته شدن یا پیروزی، برای ما خیر خواهد بود. (تاریخ‌الطبری، ج۵، ص۴۰۵) این درس امام حسین علیه‌السلام به همه‌ی انسان‌هاست. این نگرش، همان نگرش قرآنی «احدی‌الحسنیین» است (توبه: ۵۲).
 
در تاریخ عبرت‌های عجیبی هست از کسانی که هم‌وغمشان منافع دنیوی بود و به بدترین ذلت گرفتار شدند؛ نه در گذشته‌های دور، بلکه در دوران خودمان. قذافی و صدام نمونه‌های بسیار آشکاری هستند. سخن آخر اینکه تصحیح نگرش ما به مرگ و زندگی و تصحیح نگرش ما به دنیا و آخرت، ما را آماده می‌کند برای فهم بزرگ‌ترین پیام عاشورا که ذلت‌ناپذیری است: «هیهات منا الذله!» (طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۲۵)، «هیهات منا الدّنیه...» (ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۲۱۹). این پیام برای ما حیات‌بخش است.

منبع: khamenei.ir

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس