به گزارش مشرق به نقل از فارس، یکی از سؤالات مهم و همیشگی بشر، مسئله جبر و اختیار است. این مسئله به قدری اهمیت داشته و دارد که کمتر اندیشمندی در اینباره اظهار نکرده است.
یکی از دانشمندان اسلامی که در اینباره به طور مفصل سخن گفته «مولوی» است. مولوی، عارف و اندیشمند بزرگ جهان اسلام، در کتاب مثنوی از زوایای مختلف این مسئله را توضیح داده است.
برای اینکه مسئله جبر و اختیار از دیدگاه مولوی و نسبت آن با دیدگاه شیعه امامیه روشن شود، با حجتالاسلام قادر فاضلی، شاگرد علامه جعفری(ره) و از استادان حوزه علمیه قم و دانشگاه تهران گفتوگو کردیم.
تعریف جبر و اختیار
* به عنوان اولین سؤال و آغاز بحث، لطفا جبر و اختیار را توضیح دهید.
ـ جبر، عبارت است از ناچار بودن کسى در انجام یا ترک فعلى. به عبارت دیگر، جبر یعنى مطیع حوادث بودن به گونهاى که هیچگونه قدرت مقابله در قبال حوادث براى آدمى وجود نداشته باشد.
اختیار، عبارت است از قدرت انتخاب و آزادى در عمل، به خلاف جبر که انتخابى در آن وجود نداشت. اختیار نقطه مقابل جبر است. وجود هر یک ملازم با نبود دیگرى است.
اعتقاد به جبر و اختیار در فرقههاى اسلامى چگونه است؟
از بررسى تاریخ اسلامى و توجه به افکار و آراء عالمان فرقههاى مختلف اسلامى، مىتوان نظر مسلمانان را در سه عنوان کلى خلاصه کرد.
الف: جبریه
ب: اختیاریه محض (مُفَوّضه)
ج: عدلیه یا (بینالامرین)
نظریه اول و دوم، مربوط به بسیارى از علماى عامه است که به اشاعره و معتزله نیز نامیده شدهاند و نظر سوم، مخصوص به امامیه است.
* اعتدال و مکتب بینالامرین را توضیح دهید.
ـ مکتب اهلبیت که مکتب بینالامرین و راه اعتدال است درستترین طایفه اسلامى بلکه اسلام اصیل است. زیرا افکار این طایفه علاوه بر این که مطابق کلیت قرآن کریم است، مطابق با فطرت سالم و عقل محض نیز هست.
انسان وقتى به حوادث عالم توجه مىکند مىبیند که هزاران حادثه جبرى در جهان اتفاق مىافتد که آدمى در هیچ یکى از آنها دخالتى ندارد. (پس اختیار محض، نفی میشود)
از طرفى هزاران فعل فردى و اجتماعى از انسانها صادر مىشود که تماماً از روى اراده و اختیار به وقوع پیوسته است. (پس جبر حض، نفی میشود)
عقل انسانى حکم مىکند که ما بین دو جبر تولد و مرگ، هزاران اختیار و انتخاب داریم، همه تکاملها و تنزلها، جنگها و صلحها و ... در اثر اختیار آدمى صورت گرفته است.
بدین جهت وقتى از ائمه اطهار در خصوص جبر و اختیار سؤال کردند، جواب فرمودند که: نه جبر مطلق درست است و نه اختیار مطلق(تفویض)؛ بلکه چیزى بین این دو درست است. «قالَ الصَّادِقُ علیهالسلام لا جَبْرَ وَ لا تَفْویضَ وَ لکِن امْرٌ بَیْنَ الْامْرَینِ»
دیدگاه مولوی درباره جبر و اختیار
* با این مقدمه کوتاه، به نظر و دیدگاه مولوى در مسأله جبر و اختیار برسیم. نظر شما چیست؟
ـ جولان ذهنى مولوى از یک طرف و پیچیده بودن مسأله جبر و اختیار از طرف دیگر باعث شده است که وى در شرایط متفاوت مواضع متفاوتى داشته باشد. از این رو عدهاى او را جبرى و عدهاى دیگر اختیارى معرفى کردهاند.
حقیقت مطلب این است که با تکیه بر چند بیت از اشعار مولوى نمىتوان نظر نهایى داد. بلکه باید تمام اشعار مربوط به جبر و اختیار را در کنار هم نهاد و با بررسى همه جانبه همه اشعار او به نظر نهایى وى رسید.
حقیقت مطلب این است که مولوى نه جبرى است و نه اختیارى محض (تفویض). بلکه او پیرو مکتب وسط و اعتدال بوده و به پیروى از قرآن کریم که هم آیات جبرى دارد و هم اختیارى، وى نیز اشعار مُشعِر به جبر و اشعار مُشعِر به اختیار دارد.
او در نفى جبر مطلق به قدرى شعر سروده است که بعضى به اشتباه، مولوی را معتزلى دانستهاند. در حالى که او هیچگاه معتزلى نبوده بلکه خود صریحاً به انکار اعتزال پرداخته و گفته است:
چشم حس را هست مذهب اعتزال / دیده عقل است سنّى در وصال
سُخره حساند اهل اعتزال / خویش را سنى نمایند از ضلال
هر که در حس ماند او معتزلى است / گرچه گوید سنیّم از جاهلى است
هر که بیرون شد ز حس سُنى وى است / اهلبیتش چشم عقل خوش پى است
گر بدیدى حسّ حیوان شاه را / پس بدیدى گاو و خر الله را
چون ز حس بیرون نیامد آدمى / باشد از تصویر غیبى اعجمى
این بود تأویل اهل اعتزال / و آن کس کو ندارد نور حال
اختلاف عقلها در اصل بود / بر وفاق سنیّان باید شنود
برخلاف قول اهل اعتزال / کى عقول از اصل دارند اعتدال
تجربه و تعلیم بیش و کم کند / تا یکى را از یکى اعْلَم کند
باطل است این زانکه رأى کودکى / کى ندارد تجربه در مسلکى
بردمید اندیشه زآن طفل خُرد / پیر با صد تجربه بویى نبرد
خود فزون آن به که آن از فطرت است / تا ز افزونى که جهد و فکرت است
پس مکتب اعتزال از نظر مولوى، مکتب باطلى است و باطلتر آن که کسى مولوى را به این مکتب منتسب میکند.
* پس میفرمایید مولوی معتزلی فکر نمیکند و قائل به اختیار محض یعنی تفویض نیست. آیا قائل به جبر هم نیست؟ چون اشعاری در زمینه جبر دارد و آیا مولوی درباره اختیار انسان، صریحا نظر داده است؟
ـ مولوى در دفتر پنجم در قصه گفتگوى مؤمن سنى به کافر جبرى از ابعاد مختلف به اثبات اختیار پرداخته است. وى اختیار را به قدرى آشکار مىداند که نه تنها انسان بلکه حیوانات نیز از آن آگاهى دارند.
مىگوید: اگر شتربانى بر شتراش چوبى محکم بزند، شتر عصبانى شده و چه بسا به سوى صاحباش حملهور شود. با این که فاعل قریب در ایجاد درد چوب است و انسان، فاعلِ بعید است ولى شتر نیز مىداند که اختیار ضرب، متعلق به صاحب چوب است نه خود چوب، از این رو از چوب خشمناک نشده و به طرف فاعل مختار حمله مىبرد.
وقتى عصبانیت حیوان در اثر شناخت او از فاعل مختار است، یقیناً عصبانیتهاى انسانى دلالتش بر وجود اختیار واضحتر از عصبانیت حیوان است.
خشم در تو شد بیان اختیار / تا نگویى جبریانه اعتذار
گر شتربان اشترى را مىزند / آن شتر قصد زننده مىکند
خشم اشتر نیست با آن چوب او / پس ز مختارى شتر برُدست بو
همچنین سگ گر بر او سنگى زنى / بر تو آرد حمله گردد منثنى
سنگ را گر گیرد از خشم توست / که تو دورى و ندارد بر تو دست
عقل حیوانى چو دانست اختیار / این مگو اى عقل انسان شرمدار
اختیار کل در درون موجودات زنده هست. منتهى هر کدام به درجهاى از قابلیتهاى اختیار مىتوانند برسند. حیوانات به نوعى از اختیار بهرهمند بوده و انسان نیز به نوعى دیگر و وسیعتر از اختیار برخوردار است. قوه اختیار در درون حیوان و انسان نهفته است و هر گاه موجبات اختیار فراهم شود قوه اختیار فعالیت کرده و ظاهر مىشود.
وقتى حیوان خوابیده باشد اختیارى ندارد ولى وقتى بیدار شود اختیارش نیز بیدار مىشود. از میان غذاى متنوع هر حیوانى غذاى مناسب با ذائقه خود را انتخاب و اختیار مىکند. آدمى نیز چنین است؛ از میان چندین چیز متفاوت یکى را اختیار مىکند.
اختیار اندر درونت ساکن است / تا ندید او یوسفى کف را نخست
اختیار و داعیه در نفس بود / روش دید آن که پر و بالى گشود
اسب هم هوهو کند چون دید جو / چون بجنبد گوشت گربه کرد مو
دیدن آمد جنبش آن اختیار / همچو نفخى ز آتش انگیزد شرار
پس بجنبد اختیارت چون بلیس / شد دلاله آردت پیغام ویس
چون که مطلوبى برین کس عرضه کرد / اختیار خفته بگشاید نورد
و آن فرشته خیرها بر رغم دیو / عرضه دارد مىکند در دل غریو
تا نجنبد اختیار خیر تو / زانک پیش از عرضه خفتهاست این دو خو
پس فرشته و دیو گشته عرضهدار / بهر تحریک عروق اختیار
مىشود ز الهامها و وسوسه / اختیار خیر و شرّت دَه کسه
امر و نهى، دلیل بر اختیار و نفی جبر است
مولوى اختیار را در انسان از جهات و ابعاد مختلف مورد بررسى قرار داده و اثبات کرده است.
یکى از دلایل مختار بودن انسان، مکلف بودن اوست. امر و نهى دیگران نسبت به ما و امر و نهى ما نسبت به دیگران به جهت مکلف بودن آدمى به انجام امورى و ترک امور دیگر است.
اگر کسى وعده خلافى کند، یا سر وقت مقرر به قرار خود حاضر نشود مردم او را مذمت مىکنند. امر به وفاى به عهد و نهى از وعده خلافى مختص انسان است نه جماد و نبات.
اختیارى هست ما را بىگمان / حسّ را منکر نتانى شد عیان
سنگ را هرگز نگوید کس بیا / از کلوخى کس کجا جوید وفا
آدمى را کس نگوید، هین بپر / یا بیا اى کور تو در من نگر
گفت یزدان ما عَلَى الْاعْمى حَرَج / کى نهد بر کس حرج رَبُّ الْفَرَج؟!
کس نگوید سنگ را دیر آمدى / یا که چوبا تو چرا بر من زدى
این چنین واجُستها مجبور را / کس بگوید یا زند معذور را؟
امر و نهى و خشم و تشریف و عتیب / نیست جز مختار را اى پاک جیب
جمله عالَم مُقر در اختیار / امر و نهى این بیار و آن میار
تعلیم و تربیت، دلیل اختیار است
تعلیم و تربیت در سطوح مختلف و به شیوههاى گوناگون دلیل محکمى بر اختیار آدمى است. زیرا در تعلیم و تربیت یاد دادن بایستهها و شایستهها و عمل به آنها و دور ساختن از نابایستهها و ناشایستهها منظور شده است.
انسان نمىتواند بدون اختیار کسى را به چیزى راضى کند. و صنعت یا حرفهاى را به او یاد دهد.
همه مراکز تعلیم و تربیت در سراسر جهان نشانه و پرچم اختیار آدمى است.
اختیارى هست در ما ناپدید / چون دو مطلب دید آید در مزید
اوستادان کودکان را مىزنند / آن ادب سنگ سیه را کى کنند
هیچ گویى سنگ را فردا بیا / ور نیایى من دهم بد را سزا؟!
هیچ عاقل مر کلوخى را زند / هیچ با سنگى عتابى کس کند؟
کشش به سوى خوبى و بدى، دلیل اختیار است
میل به خوبى و بدى و انتخاب یکى از آن دو و ارتکاب به هر دو در زمانهاى مختلف، توبه از بدى و گرایش به خوبى، همه بیانگر اختیارى بودن این امور است.
مولوى با توجه به آیات قرآن کریم گفته است: خداوند فرشته و شیطان را دو دعوت کننده قرار داده است که هر دو انسان را به سوى خویش مىخوانند. عدهاى نداى فرشته را لبیک مىگویند و عدهاى دیگر به شیطان پاسخ مثبت مىدهند. هر دوى اینها به اصطلاح مولوى از- تتمه اختیار- هست.
یعنى اختیار، ابعاد گوناگون دارد که وجود ملک و دیو به یکى از ابعاد اختیار او مربوط مىشود.
دیو گوید اى اسیر طبع و تن / عرضه مىکردم نکردم زور من
و آن فرشته گویدت من گفتمت / که ازین شادى فزون گردد غمت
آن فلان روزت نگفتم من چنان / کى از آن سویست ره سوى جِنان
ما محب جان و روحافزاى تو / ساجدان مخلص باباى تو
این زمانت خدمتى هم مىکنیم / سوى مخدومى صلایت مىزنیم
آن گروه بابات را بوده عِدى / در خطاب اسجدوا کرده ابا
آن گرفتى آنِ ما انداختى / حقّ خدمتهاى ما نشناختى
مَخلَصْ این که دیو و روح عرضهدار / هر دو هستند از تتمه اختیار
اختیارى هست در ما ناپذیر / چون دو مطلب دید آید در مزید
کتابهای آسمانی و احادیث، دلیل اختیار و نفی جبر است
از جمله دلایل اختیار آدمى، امر و نواهى الهى در کُتب آسمانى و احادیث است. احکام دینى که بیانگر باید و نبایدهاى انسانى و دینى است تنها در صورت مختار بودن انسان معنا پیدا مىکند.
جاى تعجب است که بعضى از مسلمانان با وجود این همه امر و نهى در آیات قرآن کریم چگونه قائل به جبر شدهاند؟!
مولوى یکى از دلایل مختار بودن را اوامر و نواهى قرآن دانسته و مىگوید:
جمله قرآن امر و نهى است و وعید / امر کردن سنگ مرمر را که دید
هیچ دانا هیچ عاقل این کند / با کلوخ و سنگ خشم و کین کند
که بگفتم که چنین کن یا چنان / چون نکردید اى موات و عاجزان
عقل کى حکمى کند بر چوب و سنگ / عقل کى چنگى زند بر نقش چنگ
کاى غلام بسته دست اشکسته پا / نیزه برگیر و بیا سوى وغا
خالقى که اختر و گردون کند / امر و نهى جاهلانه چون کند؟!
آنان که با وجود جبر قائل به تکلیف دینى و الهى شدهاند، در واقع به عبث بودن امر و نهى اقرار کردهاند. زیرا انسان غیرمختار همانند جامدات بوده و امر و نهى جامدات غیر از جهل و لغو معنى دیگرى ندارد.
به نظر مولوی، جبرگراها از چاله به چاه افتادهاند
مولوى مىگوید شما جبرگرایان، از چاله درآمدید و به چاه افتادید. خواستید با نفى اختیار از آدمى و منحصر داشتن آن در ذات بارى تعالى، قدرت بىحدّ خدا را اثبات کنید و تنها او را مختارى علىالاطلاق معرفى کنید، ندانستید که با فکرِ جاهلانه خود، خدا را به جهل متصف ساختید که بدتر از اثبات اختیار به غیر خداست.
احتمال عجز از حق را ندى / جاهل و گیج و سفیهش خواندى
عجز نبود از قدر ور گر بود / جاهلى از عاجزى بدتر بود
غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون مىآیدت بر جرمدار
چون همى خایى تو دندان بر عدو / چون همى بینى گناه و جرم او؟!
توبه و تردید از دلایل اختیار است
توبه انسان از کارهاى زشت و بازگشت به سوى نیکىها بهترین دلیل بر اختیار آدمى است. زیرا توبه در جایى معنى دارد که آدمى در انجام یا ترک کارى مختار بوده باشد. جایى که وظیفهاش ترک بوده، مرتکب شده و آنجا که وظیفهاش انجام بوده ترک کرده باشد.
گناه از جمله امور ناشایست است که نباید انجام شود. اما وقتى کسى مرتکب گناه مىشود، سپس به اشتباه خود پى مىبرد از عمل خود شرمنده شده و توبه مىکند.
دیگران نیز انسان گناهکار را مذمت و انسان توبهکار را مدح مىکنند.
تردید در امور نیز چنین است. زیرا تردید زمانى است که آدمى خود را بین انجام یا ترک فعلى آزاد ببیند. ولى در انتخاب یکى از دو طرف دودل باشد.
مولوى به هر دو مورد اشاره کرده و هر دو را نشانه اختیار دانسته و گفته است:
این که فردا این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیاراست اى صنم
و آن پشیمانى که خوردى زآن بدى / ز اختیار خویش گشتى مهتدى
گر نبودى اختیار این شرم چیست / وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟
زجر استادان و شاگران چراست / خاطر از تدبیرها گردان چراست
ور تو گویى غافل است از جبر او / ماه حق پنهان شد اندر ابر او
هست این را خوش جواب ار بشنوى / بگذرى از کفر و در دین بگروى
حسرت و زارىگه بیمارى است / وقت بیمارى همه بیدارى است
آن زمان که مىشوى بیمار تو / مىکنى از جُرم استغفار تو
مىنماید بر تو زشتى گنه / مىکنى نیّت که باز آیم به ره
عهد و پیمان مىکنى که بعد از این / جز که طاعت نبودم کارگزین
پس یقین گشت این که بیمارى تو را / مىببخشد هوش و بیدارى تو را
پس بدان این اصل را اى اصل / جوهر که را درد است او برده است بو
هر که او بیدارتر پردردتر / هر که او آگاهتر رخ زردتر
انسانهاى معمولى عموماً هنگام دردمندى و گرفتارى به یاد توبه افتاده و از خداى خود طلب بخشش مىکنند. انسانهاى رشد یافته و آگاه، همیشه در حال استغفار و توبه و انابه هستند به همین جهت آنان که آگاهترند، توّابترند.
مراجعه به دعاهاى ائمه اطهار و عبادات پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و معصومین علیهمالسلام، همه بیانگر این موضوع است. آنان که پاکترند، زار و نزارترند. به عبارت دیگر آنان که به خدا نزدیکتر و از قدرت الهى برخوردارترند، مختارترند. و هر که اختیارش بیشتر است، استغفارش نیز بیشتر است.
انتخاب و اختیار، دلیل نفی جبر است
یکى دیگر از دلایل اختیار آدمى انتخاب اوست. انتخاب یک چیز از میان صدها چیز، مانند انتخاب لباس، طعام، شغل و حرفه، دوست و شریک و ... همه دلیل محکمى بر وجود اختیار بوده و هست.
این که هنگام احسان دوستى را اختیار مىکنیم، هنگام سرقت اموال یا ظلم ظالم دشمنى را انتخاب مىکنیم و آنگاه که به حق خود مىرسیم، صلح را قبول مىکنیم. همه براساس وجود اختیار انسان در این زمینههاست.
اگر انسان ناسپاس را مذمت مىکنیم و سپاسگزار را مدح نموده و تشویق مىنماییم، نشانه اختیار است. زیرا انسان ناسپاس در جایى که باید تشکر را انتخاب مىکرد از آن دورى جسته است، ولى شخصى دیگر به هنگام احسان شکر نعمت را انتخاب کرده است که انتخابى صحیح ودرست بوده و بدین جهت مورد نوازش دیگران قرار مىگیرد.
اختیارى کردهاى تو پیشهاى / کاختیارى دارم و اندیشهاى
ورنه چون بگزیدهاى آن پیشه را / از میان پیشهها اى کدخدا؟
چون که آید نوبت نفس و هوا / بیست مَرْده اختیار آید تو را
چون برد یک حبّه از تو یار سود / اختیار جنگ در جانت گشود
چون بیاید نوبت شکر نعم / اختیارت نیست وز سنگى تو کم
دوزخت را عذر این باشد یقین / کاندرین سوزش مرا معذور بین
کس بدین حجت چو معذورت نداشت / وز کف جلاد این دورت نداشت
پس بدین داور جهان منظوم شد / حال آن عالَم هَمَت معلوم شد
ارزش اعمال در اختیاری بودن آنهاست
ارزش اعمال در اختیارى بودن آن نهفته است. تشویق و تنبیه نیز فرع بر وجود اختیار است. به همین دلیل عبادت بنىآدم داراى ارزش بوده ولى عبادت جماد و نبات که غیراختیارى است براى آنها فضیلتى محسوب نمىشود.
کرامت انسانى در گرو اعمال عبادى اوست. به همین منظور قرآن کریم مىفرماید:
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَ حَمَلْناهُم فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَرَزَقْنهُم مِنَ الطَّیِّبتِ وَ فَضَّلْنهُم عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضیلًا» – یعنی ما اولاد آدم را کرامت بخشیدیم و آنها بر خشکى و دریا مسلط ساختیم و از روزىهاى پاک بهرهمندشان نموده و بر بسیارى از آفریدههایمان برترى دادیم.
از نظر مولانا کرامت انسانى در پرتو انتخاب عبادت اوست. در حالى که سایر موجودات از قبیل جهاد و نبات و حیوان و ملک عبادتشان اختیارى نبوده بلکه فطرى و جبرى است. به همین دلیل آنها به کرامت انسان نائل نیامدهاند.
اختیار آمد عبادت را نمک / ورنه مىگردد به ناخواه این فلک
گردش او را نه اجر و نه عِتاب / که اختیار آمد هنر وقت حِساب
جمله عالَم خود مسبح آمدند / نیست آن تسبیح جبرى مُزدمند
تیغ در دستش نِه از عجرش بِکَن / تا که غازى گردد او یا راهزن
زانک کرَّمنا شد آدم ز اختیار / نیم زنبور عسل شد نیم مار
آدمى بر خِنْکِ کرّمنا سوار / در کف دَر کش عنان اختیار
در جهان این مدح و شاباش و زهى / زاختیارات و حِفاظ آگهى
علل جبرگرایی از منظر مولوی
* تحلیل و توضیح جامع و کاملی ارائه کردید. به نظر شما علل جبرگرایى چیست؟ یعنی چه عواملی باعث میشود انسان جبرگرا شود؟
ـ اجازه دهید این بحث را هم از زبان مولوی توضیح دهم. از نظر مولوى، جبرگرایى علل مختلف دارد. همه جبرگرایان به یک علت، جبرى نشدهاند. بلکه دواعى مختلف موجب آن شده است.
بدین جهت نمىتوان در مورد همه آنها یک حکم صادر کرد. باید دید علت اصلى گرایش به جبر در افراد چه بوده است.
جبر خوب و درست / جبر بد و نادرست
جبر در یک نگاه مىتواند مذموم باشد و در نگاه دیگر ممدوح محسوب مىشود بنابراین جبر بر دو قسم تقسیم مىشود. الف: جبر ممدوح ب: جبر مذموم
جبر ممدوح، عبارت است از وانهادن خود و برگزیدن خدا و جبر مذموم، یعنى برگزیدن خود و رها کردن خدا. (دقت کنید اینها اصطلاح است و با دیگر اصطلاحات خلط یا اشتباه نشود.)
حرص و طمع از عوامل جبر مذموم است
جبر مذموم، علل مختلف دارد که یکی حرص و طمع است. مولوی، انسان طمعکار و حریص شکمپرست را مَثَل مىزند که هنگام سحر ماه رمضان دیر از خواب بیدار شده ولى براى این که به خود بباوراند که هنوز فجر طلوع نکرده است پردههاى اطاق را کنار نمىزند و یک صحنه ساختگى ایجاد مىکند تا به خود تلقین کند که هنوز وقت براى خوردن سحرى باقى است. نگاه نکردن او به فجر چیزى را عوض نمىکند.
روشن است این لیک از طمع سَحور / آن خورنده چشم مىبندد ز نور
چون که کل میل او نان خوردنى است / رو به تاریکى نهد که روز نیست
حرص چون خورشید را پنهان کند / چه عجب گر پشت بر برهان کند
شکمبارگی و منفعتطلبی از عوامل جبر مذموم است
یکی دیگر از عوامل جبر مذموم، شکمبارگى و منفعتطلبى است. مولوی در مَثَل دیگر، حکایت انسان شکمبارهاى را مطرح مىکند که بدون اجازه به باغ شخص غریبهاى رفته و از میوه آن مىخورده است. وقتى صاحب باغ به وى اعتراض مىکند، او در جواب به جبر پناه برده و مىگوید: من کارهاى نیستم، جبر الهى مرا وادار به بالا رفتن از درخت کرده است. صاحب باغ نیز جوابى جبرگرایانه داده و چند چوب بر بدن او مىزند.
او با این کار حربه شکمپرست جبرگرا را از دستش گرفته و خلعسلاح مىکند. از این رو تنها راه رهایى از ضربات چوب، توبه کردن از جبر و اقرار به اختیار و عذرخواهى از گذشتهاش خواهد بود.
آن یکى مىرفت بالاى درخت / مىفشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت اى دنى / از خدا شرمیت کو چه مىکنى؟!
گفت از باغ خدا بنده خدا / گر خورد خرما که حق کردش عطا
عامیانه چه ملامت مىکنى / بخل بر خوان خداوند غنى
گفت اى ایبک بیاور آن رسن / تا بگویم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت / مىزد او بر پشت و ساقشچوب سخت
گفت آخر از خدا شرمى بدار / مىکُشى این بىگنه را زار زار
گفت از چوب خدا این بندهاش / مىزند بر پشت دیگر بندهاش
چوب حقّ و پشت و پهلو آن او / من غلام و آلت فرمان او
گفت توبه کردم از جبر اى عیار / اختیار است اختیار است اختیار
* درباره جبر ممدوح سخن گفتید، لطفا در اینباره بیشتر توضیح دهید.
ـ جبر ممدوح جبرى است که موجب سازندگى شود. به عکس جبر مذموم که موجب تخریب است. در جبر مذموم، تلاش و تفکر از بین مىرود. اما در جبر ممدوح، تلاش و تفکر، بیشتر شده و تکامل مىیابد.
جبر ممدوح جلوههاى گوناگون دارد. زیرا این جبر قرار گرفتن در شعاع انوار باعظمت و بىمنتهاى حضرت جبّار است و او در هر مرحلهاى از سیر مخلوقات تجلى خاص دارد.
جلوههایى از جبر ممدوح در مثنوی چنین است:
1- جبر خاص
جبر خاص یا خواص در مقابل جبر عوامل است. عوام به دلایلى خود را به جبر سپرده و بدین وسیله از سعى و تکامل باز مىمانند. اما جبر خواص رساندن خود به مقام جبارى است که در پرتو تلاش و تکامل حاصل مىشود.
به عبارت دیگر، خواص جبر را اختیار مىکنند. ولى عوام اختیارشان را به جبر مىسپارند. (دقت کنید)
یعنى خواص جبر را به دست مىآورند ولى عوام خود را به دست جبر مىدهند. از این رو مولوى مىگوید: جبر اینان غیر از جبر دیگران است. جبر خواص به دست آوردنى است.
ولى جبر عوام از دست رفتن است. جبر عوام همانند رساندن قطره به دریا و ملحق شدن آن به دریا و به عبارت دیگر دریا شدن است و قدرت دریایى حاصل کردن است.
عوام کورکورانه خود را به دست حوادث سپردهاند. خواص اسرار حوادث را مىدانند و مىبینند و عاشقانه به سراغ آن مىروند. مولوى از این حالت به معیّت با حق نیز تعبیر کرده است. معیت با حق یعنى اختیار آنچه مختار اوست و انکار آنچه مورد انکار دوست باشد.
لفظ جبرم عشق را بىصبر کرد / وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
این معیّت با حق است و جبر نیست / این تجلىِّ مَه است و ابر نیست
ور بود این جبر جبر عامه نیست / جبر آن اماره خودکامه نیست
جبر را ایشان شناسند اى پسر / که خدا بگشادشان در دل بصر
غیبِ آینده برایشان گشت فاش / ذکر ماضى پیش ایشان گشت لاش
اختیار و جبر ایشان دیگر است / قطرهها اندر صدفها گوهر است
هست بیرون قطره خُرد و بزرگ / در صدف آن دُرّ خُردست و سترگ
طبع ناف آهوست آن قوم را / از برون خون و درونشان مُشکها
تو مگو کین مایه بیرون خون بود / چون رود در ناف مُشکى چون شود
اختیار و جبر در تو بد خیال / چون دریشان رفت شد نور جلال
نان چو در سفره است باشد آن جماد / در تن مردم شود او روح شاد
در دل سفره نگردد مستحیل / مستحیلش جان کند از سلسبیل
قوت جان است این اى راست خوان / تا چه باشد قوّت آن جانِ جان
از نظر مولوى جبر دو رویه دارد. رویه برونى جبر مال بیرونیان و عوامالناس است.
ولى رویه درونى آن متعلق به خواص است. همانند خون نافِ آهو که در بیرون خون است ولى در ناف آهو مشک است. یا چون آهن که در بیرون سیاه و سرد است، ولى در درون کوره آتش سرخ و گرم است. جبر عامیانه آهن در بیرون از کوره است. اما جبر خواص آهن در دل آتش است. آهن در کوره جبراً گرم است ولى گرما دارد. براى رسیدن به گرما باید وارد کوره آتش شد. رسیدن به کوره و تلاش در این راه اگر اختیار نشود به این گرماى جبرى نمىتوان رسید. از این رو گفته است: جبر خواص جبر بعد از وصول است و جبر عوام، جبر قبل از وصول و جبر مرده و سرد و خاموش است. اما جبر خواص، جبر زنده و گرم و روشن است.
بهترین نوع جبر، جبر عارفانه است
2- جبر عارفانه
بهترین نوع جبر، عارفانهترین آن است. جبر عارفه، رسیدن به مرحلهاى از کمال است که آدمى خود را محصول و منظور حضرت حق بداند. از حقایق عالم آگاه شود و به اسرار حوادث پى ببرد. نیل به این مرحله هزاران زحمت و سالها تلاش و کوشش شبانهروزى لازم دارد.
در این مرتبه عارف از عالم معلولات خارج شده و در جهان علل سیر خواهد کرد.
تاکنون او طى طریق مىکرد و سختىهاى سلوک را تحمل مىنمود و حامل بار بندگى بوده و آن را به دوش مىکشید. ولى از این به بعد، براى او حاملانى پیدا شده و او خود محمول مىشود. دیگران او را به دوش خواهند برد. تاکنون او متأثر از حوادث مىشد ولى از این به بعد، عارف بر حوادث تأثیر مىنهد. آن هم نه تأثیر خودسرانه بلکه تأثیر متأثر از معشوق که سایهاش بر سر عاشق است.
حامل دین بود او محمول شد / قابل فرمان بد او مقبول شد
تاکنون فرمان پذیرفتى ز شاه / بعد ازین فرمان رساند بر سپاه
تاکنون اختر اثر کردى در او / بعد ازین باشد امیر اختر او
گر تو را اشکال آید در نظر / پس تو شک دارى در انْشَق الْقَمَر
تازه کن ایمان نه از گفت زبان / اى هوى را تازه کرده در نهان
تا هوى تازه است ایمان تازه نیست / کین هوى جز قفل آن دروازه نیست
کردهاى تأویل حرف بکر را / خویش را تأویل کن نى ذکر را
جبر عارفانه پر و بال صعود و پرواز در ملک ملکوت است. پر و بال یافتن رغبت پرواز ایجاد کرده و تلاش و کوشش را زیاد مىکند. زیرا قوّت پرواز، او را با حقایقى تازه آشنا ساخته و عظمت معبود را بر او بیشتر آشکار مىسازد و سالک هرچه بالاتر رود خود را پایینتر احساس کرده از این رو سجدهاش بیشتر و بادوامتر مىشود. وقتى اولویت و آخریت جناب «هُوَ الْاوَّلُ وَالْأخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن» را دریافت به ناچیزى خود پى مىبرد و زبان تقدیسش باز شده و سر به سجده نهاده و خواهد گفت: «سُبْحانَ رَبِّىَ الْاعْلى وَ بِحَمْدِهِ»
اینجاست که خواهد فهمید طلب سالک نیز پیرو طلب معشوق بوده و او به نیروى جاذبه یار دست به کار شده است.
هم طلب از توست و هم آن نیکوى / ما کییم اول توى آخر توى
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش / ما همه لاشیم با چندین تلاش
زین حواله رغبت افزا در سجود / کاهلى جبر مَفرست و خمود
جبر باشد پر و بال کاملان / جبر هم زندان و بند کاهلان
همچو آب نیل دان این جبر را / آب مؤمن را و خون مر گبر را
بال بازان را سوى سلطان برد / بال زاغان را به گورستان برد
3. جبر و جبارى
جبّار معانى مختلف دارد که یکى از آنها به معنى جبران است. جبّار یعنى خیلى جبرانکننده. عالَم جبروت را به این جهت جبروت گفتهاند که جبران نواقص عالم ناسوت مىکند و کاستىهاى این جهان را ترمیم مىکند.
یکى از اسمهاى شریف بارى تعالى الجبّار است.
انسان بدون توجه الهى هیچکاره است. قدرت بدنى و روحى انسان همه از خداست. از این رو انسان آگاه و عارف در هر کارى خدا را سزاوار سپاس مىداند. چون معتقد است که اگر جباریت الهى نباشد انسان زار و ضعیف توان هیچ کارى را ندارد.
پیش قدرت خلق جمله بارگه / عاجزان چون پیش سوزن کارگه
گاه نقش دیو و گه آدم کند / گاه نقشش شادى و گه غم کند
دست نى تا دست جنباند به دفع / نطق نى تا دم زند از ضرّ و نفع
تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت / گفت ایزد ما رَمَیْتَ اذْ رَمَیت
گر بپرّانیم تیر آن نى ز ماست / ما کمان و تیراندازش خداست
این نه جبر این معنى جبارى است / ذکر جبارى براى زارى است
گر ز جبرش آگهى زاریت کو / بینش زنجیر جباریت کو
آدمى هر قدر آگاهتر و عارفتر باشد، جباریت الهى را بیشتر درک مىکند. قدرتمندترین انسانهاى آگاه خود را محتاجترین و فانىترین و ذلیلترین افراد در پیشگاه خدا مىدانستهاند.
* در پایان گفتوگو، لطفا جمعبندى نهایی خود را از مطالب بیان شده داشته باشید
ـ اگر کسى اشعار مربوط به اختیار مولوى را بررسى کند، او را یک انسان کاملًا اختیارى و تفویضی محض تلقى خواهد کرد.
اگر تنها اشعار مربوط به جبر را مطالعه نماید، وى را یک جبرى به تمام معنى خواهد دانست. چون هیچیک به تنهایى درست نبوده است از این رو مولوى تنها به ذکر یکى از دو مورد اکتفا نکرده است.
بنابراین نباید مولوى را جبرى یا تفویضی دانست. زیرا هیچکدام از طایفه اشاعره و معتزله هیچگاه به دفاع از نظر مخالفین خود نپرداختهاند. نمىتوان جبرى بود ولى از اختیار دفاع کرد؛ یا اختیارى بود و در عین حال از جبر حمایت کرد.
نظر نهایی درباره جبر و اختیار از منظر مولوی
قول صحیح در مورد مولوى، با توجه به مجموع اشعار وى در این خصوص، این است:
اولًا؛ وى «امرٌ بَیْنَ الْامرَین» را قبول داشته و طرفدار مکتب وسط بوده است. البته عبارت امر بینالامرین را بیان نکرده است، اما محتواى آن را کامل مطرح ساخته و بدان ملتزم بوده است.
ثانیاً؛ مسأله جبر و اختیار و قضا و قدر از مسائل بسیار پیچیده و پررمز و رازى است که کسى حرف نهایى را در این زمینه نزده است.
حتى وقتى در این خصوص از ائمه اطهار سؤال مىشود، بعضاً جواب کلى مىدادند و بعضاً به سؤالکننده مىگفتند این مسأله یک سرّ الهى است؛ دریایى عمیق است. شما وارد آن نشوید و عباراتى از این قبیل که بیانگر مافوق فهم بشر بودن این مسائل است.
از این رو بسیارى از بزرگان در این زمینه به تناقضگویى افتادهاند. زیرا خود مسأله رویههاى ضد و نقیض دارد.
گه چنین بنماید و گه ضد این / جز که حیرانى نباشد کار دین
نىچنان حیران که پشتشسوى اوست / بل چنینحیران و غرق و مستِدوست
در مسأله جنگ اضداد، با این که همه مقهور یک مشیتند و معلول یک علتند، براى رفع این ضدیتها نظرات گوناگون داده است و نهایتاً مىگوید: شاید قول درست این باشد که همه اینها بر اساس حکمتى است که سرّ آن بر ما کشف نشده است.
چونک روغن را ز آب اسرشتهاند / آب با روغن چرا ضد گشتهاند؟!
چون گل از خار است و خار از گل چرا / هر دو در جنگند و اندر ماجرا
یا نه جنگ است این براى حکمت است / همچو جنگ خرفروشان صنعت است
یا نه این است و نه آن حیرانى است / گنج باید جست این ویرانى است
ثالثاً، در هر صورت مسأله مهم این است که آدمى از جبر و اختیار در راه تکامل استفاده نماید. جبر و اختیار دو بال آدمیت است که خداوند این دو را وسیله پرواز انسانى قرار داده است.
هادیان الهى و اولیاى دینى همه آمدهاند تا منزل و مقصود را به انسانها نشان دهند و راه رسیدن به هدف را بیاموزند. آنان که به تعالیم الهى دل دادند در پرتو هدایت هادیان به سوى مقصود پرواز کردند و رستگار شدند و آنان که از راهنمایان الهى رویگردان شدند و به جهت غیر الهى پرواز کردند، خود را به هلاکت انداختند. این دو بال هم مىتواند موجب فلاحت گردد و هم موجب ضلالت.
پری که سر آدمی را به باد دهد کندنش بهتر است
مولوى مىگوید: پرى که سر آدمى را به باد دهد کندنش بهتر از ماندنش هست. تقوى موجب مىشود که آدمى از قوه اختیار استفاده بهینه نماید و در مقام جبر خود را مطیع محض حضرت بارى تعالى بداند.
متقى نه از جبر، سوء استفاده مىکند و نه از اختیار. هنر انسانى در این است که از این دو وسیله، صحیح استفاده کرده و موجبات رهایى خود را فراهم کند.
پس هنر آمد هلاکت خام را / کز پى دانه نبیند دام را
اختیار آن را نکو باشد که او / مالک خود باشد اندر اتَّقوُا
چون نباشد حفظ و تقوى زینهار / دور کن آلت بینداز اختیار
جلوهگاه و اختیارم آن پر است / بر کَنَم پَر را که در قصد سر است
نیست انگارد پَر خود را صبور / تا پرش در نفکند در شر و شور
پس زیانش نیست پر گو بر مکن / گر رسد تیرى به پیش آور مِجَن
لیک بر من پرِّ زیبا دشمنى است / چونک از جلوهگرى صبریم نیست
گر بدى صبر و حفاظم راه بر / بر فزودى ز اختیارم کرّ و فر