به گزارش مشرق به نقل از جهان، اما رویکرد سوال برانگیز عده ای از خواص مطرح، موجب شد که شخصیت ها و مردم بصیر ایران اسلامی آنان را به برخی شخصیت های مشهور صدر اسلام تشبیه کنند. این شخصیت های خوش سابقه و انقلابی جمهوری اسلامی گرچه همانند برخی بزرگان صدراسلام کارنامه ای ارزشمند و اثرگذار در حکومت اسلامی داشتند اما درست مانند آنان که در فتنه های دوران ائمه معصومین(ع) غرق شدند، در آزمایش حساس فتنه 88 زانو خم کردند و چرب و شیرین دنیا آنان را فریفت و به سقوط مرگبار کشاند.
اما نه تنها در صدر اسلام که در تاریخ بلند ادیان الهی، خواصی كه "بد عاقبت" شدند بسيار فراوانند اما در اینجا هفت نمونه را که در کتاب گفتار معصومين(عليهم السلام) نوشته آیة الله مکارم شیرازی آمده، بيان مى كنيم که خالی از لطف نیست:
1. بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى (عليه السلام) از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام) قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى (عليه السلام) يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.
اين افراد ويژگى هايى دارند كه قرآن در آيات 176 و 175 سوره اعراف آن ويژگى ها را چنين بيان مى كند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند. (1)
چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى (عليه السلام) و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد; خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مى زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت. (2)
2. سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على (عليه السلام) بيعت نكرد ولى پس از امام (عليه السلام) وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على (عليه السلام) مى پردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه » و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.
معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة شد. (3)
3. حسان ، شاعر پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه درغدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد:
وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فاِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اِماماً و هادِياً
«پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».
همين حسان پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به انحراف گراييد و در زمان خلافت على (عليه السلام) ، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت; و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حقّ او معلوم مى گردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك ; تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مى كنى مورد تأييد مى باشى».
4. قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على (عليه السلام) بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام (عليه السلام) 80 تازيانه به خاطر شراب خوارى و 20 تازيانه به خاطر بى حرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد. از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.
5. طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.
6. زبير از خواصّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على (عليه السلام) و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) تا به خلافت رسيدن امام (عليه السلام) همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على (عليه السلام) را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىّ و أَنْتُم أحياء; آيا شما زنده ايد و با على اينگونه رفتار مى شود».
او از وفاداران به امام على (عليه السلام) بود، وقتى على (عليه السلام) فرمود: وفاداران من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند; و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على (عليه السلام) بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام (عليه السلام) شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ الله... ; چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».
و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبدالله به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبدالله سبب گمراهى او شد.
7. على (عليه السلام) در جلسه اى كه جمعى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه »
جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شده ام. امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة ; خدايا اگر دروغ مى گويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.
نمونه هاى ديگرى كه علاقه مندان مى توانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از: عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.