شهید سعید سامانلو

در دست نوشته‌هایش می‌دیدم که وقتی با خدا گفت‌وگو می‌کند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت خانم حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...»

گروه جهاد و مقاومت مشرق - اگر مدافعان حرم نبودند، چیزی از حرم عمه سادات باقی نمی‌ماند؛ به طوری که چند سال پیش وقتی داعش بخش وسیعی از شهر دمشق را گرفته بود، کسی جرأت نمی‌کرد، وارد شهر و حرم شود، همه فرار کرده بودند و یک لحظه صدای رگبار گلوله قطع نمی‌شد، اما همین بچه‌های شیعه در مقابل دشمن سینه سپر کردند تا نگذارند بار دیگر به اهل بیت (ع) جسارت شود.

متأسفانه شهدای مدافع حرم همانگونه که غریب هستند، در کشور خودشان هم مظلوم هستند. دریافت پول و انگیزه مادی یکی از تهمت‌هایی است که به این شهدا نسبت می دهند. چطور می‌شود جانفشانی کسی که از فرزند یک سال و نیمه خود که بعد از سال‌ها خداوند به او هدیه کرده، به خاطر پول گذشته باشد. این را با کدام مادیات می‌توان مقایسه کرد؟ ما به تمام شهدای مدافع حرم به خاطر امنیتی که برای ما ایجاد کرده‌اند مدیون هستیم.

معرفت و مردانگی مدافعان حرم این روزها بر دفتر روزمرگی خط می‌کشد تا روایت زیبایی از مجاهدت‌ها و جانثاری‌های آنان را به ثبت رساند و قطعاً نگارش این وصال زیبا و سراسر معرفت و ایمان را در هیچ جای زندگی پر از هیاهوی دنیایی نمی‌توان یافت.

در روزهای انتظار و صبوری، نام مردان بسیاری در ذهن خطور می‌کند که هر یک نمادی از شجاعت، ایثار و مردانگی را در خود پرورش دادند و امروز قلم، فکر و کلام باید با هم آمیخته شود تا روایت شهیدی از ایران در میدان دفاع از حریم اهل بیت (ع) را به نگارش در آورد.

باید نوشت تا همگان بفهمند، جوانان غیرتمند ایرانی، از همه چیز گذشتند تا به حریم اهل بیت (ع) آسیبی وارد نشود و امروز با افتخار بگوییم: شهید مدافع حرمی دیگر آورند…

باز توفیقی نصیب شد تا به سراغ یکی دیگر از خانواده‌های معظم شهدای مدافع حرم برویم. شهید «سعید سامانلو»، از شهدای مدافع حرم بود که در حراست از حرم حضرت زینب (س) به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید.

وی در زمستان سال 94 با رشادت و فداکاری خود و هم رزمانش سبب آزادی منطقه شیعه نشین نبل الزهرا شد و فاتح الزهرا لقب گرفت، از شهید سامانلو دو یادگار به جای مانده است علی 12 ساله و محمد حسین 4 ساله فرزندان این شهید گرانقدر هستند.

سارا سادات رباط جزی همسر شهید مدافع حرم در گفت‌وگو با خبرنگار ما در آغاز سخنش از آشنایی اولیه خود و طریقه ازدواجش با شهید می‌گوید:

او مربی قرآن و تکواندوکار قهاری بود

بنده فرزند شهید دفاع مقدس سیدمحمد رباط جزی و همسر شهید مدافع حرم سعید سامانلو هستم. آشنایی ما با هم بصورت کاملاً سنتی بود. من و خانواده‌ام تا روز خواستگاری آقا سعید را ندیده بودیم. پدرش مسئول فروشگاهی بود که مادرم از انجا خرید می‌کرد و نحوه آشنایی از آنجا شروع شد.

من دانشجوی سال اول رشته روانشناسی دانشگاه قزوین بودم و آقا سعید دانشجوی سال دوم رشته حسابداری دانشگاه دلیجان بود. پدر آقا سعید از مادرم درباره فرزندانش می‌پرسد و به نحوی موضوع بنده را مطرح می‌کند که آنجا از مادرم اجازه خواستگاری می‌گیرند و پس از مشورت با من به خانه ما می‌آیند.

همسر شهیدم بسیجی فعال و هیاتی بود. همیشه از  خاطرات بسیجی بودنش برای من تعریف می‌کرد که شب‌ها برای گشت به محله می‌رفتند. از آموزش های نظامی خود با تصاویری که داشت برایم می‌گفت. کلاس‌های آموزشی که خودش برای بچه‌های بسیج در پایگاه می‌گذاشت. آقا سعید مربی قرآن بود و حافظ چند جزء از قرآن و یک رزم‌آور و تکواندوکار قهاری بود که هر آنچه تجربه در این زمینه داشت را به بچه‌ها منتقل می‌کرد.

دروس طلبگی را دنبال می‌کرد/ عاشق خدا بود

هر شب سه‌شنبه هیات می‌رفت و تاکید داشت جوان‌ها در این مجالس رفت و آمد داشته باشند. مرتب دنبال سخنرانی‌های علما و کلاس‌های اخلاق بود. ما چون در قم  زندگی می‌کردیم هر وقت از کنار مدرسه فیضیه رد می‌شدیم چند دقیقه‌ای به بُرد این مدرسه نگاه می‌کرد. به محض اینکه اطلاعیه‌ای در خصوص درس یکی از علما آنجا می‌دید، چون معمولاً هم در حرم حضرت معصومه (س) برگزار می‌شد، سعی می‌کرد حتما در آن برنامه حضور پیدا کند.

بعضی از آدم‌ها که آقا سعید را در این برنامه‌ها می‌دیدند با تعجب  از او سوال می‌کردند مگر تو طلبه هستی که مدام در این مدرسه می‌آیی؟ او در جوابشان می‌گفت: «نه افتخار طلبگی ندارم، اما از این درس‌ها همه می‌توانن سرمشق بگیرند...»

شهید سامانلو عاشق خدا بود و هر کاری که می‌کرد رنگ خدایی داشت. همیشه به او می‌گفتم که به خدا حسودی‌ام می‌شود که اینقدر تو با او مانوسی و خدا خدا می‌کنی...روز اول خواستگاری بقدری از زن دوستی‌اش تعریف کرد و انرژی مثبت به من داد که گفتم این چه شوهر زن دوستی می‌شود...

در آخر کلامش روز خواستگاری به من گفت: «اگر در مسیری که خدا گفته حرکت کنی، من آن مردی هستم که بهت گفتم و گرنه پا میزارم روت و رد می‌شم...»

محبت کردن او به من و بچه‌ها و پدر و مادرش هم برای خدا بود. هر وقت از او بخاطر خوبی‌هایش تشکر می‌کردم می‌گفت: « من بخاطر خدا این کار رو کردم که با خوشحال شدن تو یا بچه‌ها یا پدر و مادرم، خداوند متعال خوشحال شود...» از خصوصیات دیگر همسر شهیدم صداقتش بود. همیشه افراد سعید را به عنوان یک فرد امین و راستگو می‌شناختند. در 10 سال زندگی با او حتی یک دروغ مصلحتی هم از زبانش نشنیدم.

شهید می‌گفت: «خدایا دوست دارم نحوه شهادت حضرت زهرا (س) را درک کنم»

احترام بسیاری برای سادات قائل بود و خیلی به من احترام می‌گذاشت. می‌گفت: ساراجان تو را با هدف از خدا گرفتم. دوست داشتم با حضرت زهرا (س) محرم شوم...» سعید عاشق حضرت زهرا (س) بود. حتی در دست نوشته‌هایش می‌دیدم که وقتی با خدا گفت‌وگو می‌کند اینگونه ابراز کرده بود که: « خدایا دوست دارم نحوه شهادت خانم حضرت زهرا (س) را درک کنم. یاریم بده...»

آقا سعید مرد بسیار باهوش و مسلط به زبان انگلیسی و قاری متبحر قرآن بود. او آدم مسئولیت پذیری بود. وقتی جنگ سوریه پیش آمد، خودش را در قبال دفاع از مردم مظلوم مسئول می‌دانست. می‌گفت: « اهل بیت (ع) از ما هستن و ما اجازه نمی‌دیم کسی بهشون بی‌احترامی کنه...»

من عاشق سعید بودم. دوریش برام سخت بود و هست. اولش وقتی مطرح کرد که می‌خواهد به سوریه برود مخالفت کردم، اما بعد از دو ماه و صحبت‌هایی که با هم داشتیم راضی به رفتن او شدم. آقا سعید قدرت بیان بسیار عالی داشت و متبحر در سخنوری بود. او در طول زندگی به من فهماند که مرگ و زندگی در دستان خداست و نباید ترسی از این قضیه داشته باشیم.

آقا سعید در ماجرای سوریه رفتنش من را با حضرت زینب (س) روبرو کرد. می‌گفت: « تو از خاندان اهل بیت (ع) هستی، اگر من نرم سوریه، می‌خواهی با حضرت زهرا (س) چه بگویی؟ می‌خواهی بگی که من نذاشتم شوهرم برای کمک به دخترت برود؟!»

تنم لرزید و گفتم سعیدجان من از پدر شهیدم گذشتم، تو و فرزندانتم اگر بخواهید به سوریه بروید من نمی‌توانم جلوی شما را بگیرم. ما در مقابل مصیت‌های ائمه اطهار هیچ هستیم. وقتی زندگی حضرت زینب (س) را می‌خوانم از خودم خجالت می‌کشم. من با رضایت کامل، همسرم را راهی جبهه‌های مقاومت کردم و برایش بهترین‌ها را خواستم. حتی بهترین مرگ که شهادت بود.

از حاتمی‌کیا تشکر می‌کنم/ به وقت شام بخشی از مجاهدت‌های مدافعان حرم بود

سعید در آزادسازی نبل و الزهرا سال 94 به شهادت رسید. همانطور که در صحبت‌هایم گفتم او دوست داشت همانند حضرت زهرا شهید شود و شهادت خانم را درک کند، ماجرا اینگونه شد که خبر شهادت را پدر شهید به من داد، اولش شوکه شدم اصلا فکر نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم. اما وقتی پیکر شهید را دیدم و دست روی صورتش کشیدم و ازش کمک خواستم صبر عظیمی خدا به من بدهد، آرام شدم. الان هم خدا را شاکرم که دو تا از عزیزانم را در راه خدا فدا کردم و حالا آنها در کنار سیدالشهدا (ع) آرام گرفته‌اند.

مدافعان حرم از مردترین مردان آسمانی روی زمین و سربازان گمنام امام زمان (عج) هستند. اینها لبیک به فرمان نائب بر حق امام زمان حضرت امام خامنه‌ای گفته‌اند. رهبر معظم انقلاب خوب مدافعان حرم را شناختند که اینگونه بیان داشتند: «شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را می‌برند...»

آینده‌ی بچه‌هایم را بسیار روشن می‌بینم. قطعاً همانند پدرشان خواهند شد. من حضور شهید را پس از شهادت در زندگی‌ام  بسیار لمس می‌کنم و می‌دانم که دعای او بدرقه راه فرزندانم است. بچه‌ها خصوصیات بارزی از پدر شهیدشان به ارث برده‌اند و سعی خواهم کرد امانتدار خوبی باشم.

فیلم به وقت شام را دیدم و از کارگردان آن جناب حاتمی کیا بسیار تشکر می‌کنم که توانست بخشی از زحمات مدافعان حرم و شهدای ما را برای مردم ترسیم کند. اکثر مردم با دیدن این فیلم به جواب‌هایشان رسیدند.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 2
  • غیر قابل انتشار: 1
  • IR ۱۲:۳۸ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۳
    1 0
    روحش شاد مرد خدا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس