کد خبر 83097
تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۳۹۰ - ۱۳:۱۲

آن نصرانی گفت: «اف بر تو و بر دین تو! دین من بسیار بهتر از دین توست؛ چرا که پدر من یکی از نوادگان حضرت داوود می‌باشد، میان آن حضرت و من، نسل‌های زیادی وجود دارند؛ اما مسیحیان مرا احترام می‌کنند.


از امام زین‌العابدین(ع) روایت شده که فرمودند:
«هنگامی که سر امام حسین(ع) را پیش یزید آوردند، او مجلس شرابخواری تشکیل داد و هر روز سر مقدس امام حسین(ع) را در برابر خود می‌گذاشت و شروع به نوشیدن شراب می‌کرد. روزی سفیر روم که یکی از بزرگان و اشراف روم بود، در مجلس حضور داشت، به یزید گفت: ای پادشاه عرب! این سر مربوط به چه کسی است؟
جواب دادک برای چه می‌خواهی بدانی که این سر کیست؟!
سفیر گفت: هنگامی که من به خدمت پادشاه خود برمی‌گردم، از چیزهایی که دیده‌ام، از من سؤال می‌کند، دوست دارم جریان این سر و صاحب آن را بدانم تا برایش تعریف کنم تا او هم در شادی و سرور تو شریک شود.
یزید – لعنت الله علیه – گفتک این سر حسین بن علی بن ابیطالب می‌باشد.
سفیر رومی پرسید: مادرش چه کسی است؟
یزید پاسخ دادک فاطمه، دختر رسول خدا(ص).
آن نصرانی گفت: «اف بر تو و بر دین تو! دین من بسیار بهتر از دین توست؛ چرا که پدر من یکی از نوادگان حضرت داوود می‌باشد، میان آن حضرت و من، نسل‌های زیادی وجود دارند؛ اما مسیحیان مرا احترام می‌کنند و خاک پای مرا به سبب اینکه از نوادگان داوود پیامبرم، برای تبرّک برمی‌دارند؛ و حال آنکه شما فرزند دختر پیامبرتان را می‌کشید، با اینکه بین او و پیامبرتان یک مادر بیشتر فاصله نیست، این چه دینی است که شما دارید؟!»
سپس آن سفیر به یزید گفت: آیا ماجرای کلیسای حافر را شنیده‌ای؟!
یزید گفت: بگو تا بشنویم.
نصرانی گفتک بین کشور عمان و چین، دریای است که یک سال راه مسافت دارد، در آنجا هیچ جای آبادی جز یک شهر که هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است و بزرگترین شهر روی زمین می‌باشد، وجود ندارد. از آن شهر یاقوت و کافور صادر می‌کنند، درختانش عود و عنبر است و این مکان مخصوص پادشاهان نصرانی است، در این شهر کلیساهای زیادی وجود دارد، که بزرگترین آنها، کلیسای «حافر» می‌باشد، در محراب این کلیسا، تکه‌ای از طلا آویزان است که ناخنی در آن وجود دارد که می‌گویند، این ناخن متعلق به الاغی است که حضرت عیسی(ع9 بر روی آن سوار می‌شده! مسیحیان اطراف آن قطعه طلا را با حریر، تزئین کرده‌اند و هرساله عدّه بسیاری از مسیحیان به آن کلیسا آمده و اطراف آن طواف می‌کنند، آن را بوسیده و حاجات خود را از خداوند در آنجا می‌طلبند.
این عمل آنها به خاطر ناخن الاغی است که تصور می‌کنند پیامبرشان حضرت عیسی(ع) به آن سوار می‌شده است. ولی شما پسر دختر پیامبرتان را می‌کشید؛ پس خدا برکت را از شما و از دینتان بردارد!
یزید – لعنت الله علیه – گفت: این مسیحی را بکشید؛ چا که او آبروی ما را در مملکت خویش می‌برد.
آن مسیحی هنگامی که فهمید می‌خواهند او را بکشند، گفت: آیا می‌خواهی مرا بکشی؟
یزید گفت: آری!
نصرانی گفت: بدان که من شب گذشته، پیامبر شما را در خواب دیدم که به من فرمود: «ای نصرانی! تو از بهشتیان هستی.»
من از این سخن تعجب کردمع ولی هم‌اکنون شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(ص) رسول اوست.
سپس به طرف سر مقدس امام حسین(ع) رفت و آن را به سینه چسبانید و او را در آن حال به شهادت رساندند

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • ANK ۰۵:۵۸ - ۱۳۹۰/۰۹/۱۸
    0 0
    سندتون چه كتابي بود ؟!
  • ۰۸:۰۰ - ۱۳۹۵/۰۹/۰۹
    1 0
    سلام این داستان را میتوانید در کتاب لهوف سيّد ابن طاوس - رحمة اللّه عليه، (کتاب تایید شده از سوی رهبر معظم انقلاب) مطالعه بفرمائید. موفق و موید باشید

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس