به گزارش مشرق، یکشنبه شب دوازدهمین قسمت از برنامه تلویزیونی راز بروی آنتن شبکه چهارم سیما رفت. نادر طالبزاده مجری مولف این برنامه میزبان محسن هادی پژوهشگر جامعهشناسی و مستندساز و کریم شهریاری شاهد و نمونه عینی موضوع برنامه بود.
دوازدهمین راز شبهای رمضان با موضوع فقر و مناطق محروم رسانه حرفهای ناشنیده و تصاویر نادیدهای بود...
متن مشروح برنامه را در ادامه میخوانید:
طالب زاده: امشب برنامه ای داریم در مورد «فقر» و گاهی «فقر مطلق». مسئولیت مسئولین چیست؟ و وظیفۀ افسران جنگ نرم چیست؟ کسانی که باید کاری انجام بدهند و به سمع و بصر مسئولین و مردم برسانند.
آقای «محسن هادی» پژوهشگر علوم اجتماعی و آقای «کریم شهریاری» از راه دور آمدند. آقای هادی جغرافیا را توضیح بدهید و چه شده دنبال این موضوع رفتید و هدف برنامه امشب ما چیست؟
هادی: من میخواستم یک فیلم کوتاه بسازم از یک مدرسه کَپر، دنبال لوکشین بودم. یکی از دوستان فیلمسازم گفت من یک جایی را میشناسم در جنوب استان کرمان است و ایشان یک تصاویری گرفته بودند و به من نشان دادند. من رفتم آنجا که در آن لوکیشن بتوانم فیلمم را ضبط کنم؛ از کرمان به رودبار جنوب و از رودبار جنوب به سمت کهنوج و زهکلوت. تقریباً از مرکز استان کرمان حدود 7، 8 ساعت ما راه رفتیم تا رسیدیم به یک جایی که تقریباً خارج از تصورات من بود. یعنی از جاده میپیچیدیم حدود 20، 30 تا کَپر میبینیم ابتدا کارتپستالی است شبیه چیزهایی که در عکسها دیدیم و در فیلمها و سایتهای خبری دیدیم ولی تا وارد فضا شدم متوجه شدم اینجا یک جای بسیار متفاوتی است، الان من داخل یک عکس نیستم، داخل یک پدیدهای هستم که این پدیده بسیار جای تامل و توصیف دارد.
آقای شهریاری بزرگ آن روستا، البته روستا هم نیست چون نامی آنجا ندارد به نوعی میشود گفت کِلونی بزرگ آنجاست. خدمت ایشان رسیدیم و نشستیم و صحبت کردیم. اولین سوال من این بود آقای شهریاری اینجا چرا اینطوری است؟
طالب زاده: چه چیزی نداشت؟
هادی: ما با جایی روبرو بودیم که آنجا اولاً برق نداشت، دستشویی و حمام نداشت، کسی آنجا درس نخوانده است، تازه یک سال است یک مدرسه کپری آنجا درست کردند و غذایشان دوغ و نان است. در نظر من منتهاالیه زندگی در جایی مانند ایران. یعنی ما از جایی به نام هند و بنگلادش حرف نمیزنیم من در ایران تصورم این نبود که بتوانیم چنین جایی پیدا کنیم، پیشاپیش هم تصور من این نبود که کپر اینطوری باشد، پرسیدم آقای شهریاری چرا اینجا اینطوری است؟ و قصهاش را برای من گفتند و من خیلی دوست دارم خودشان بگویند، اساساً اینجا چه میکنند و چرا آمدند اینجا؟
شهریاری: زادگاه ما در کوهستانی بود به نام «پیرِ خوشآب» در زمان قدیم پدرم و اجدادم آنجا زندگی کردند. یک چشمهای بغل کوه بود و مقداری آب میآمد و آنها با سختی و مشکل بالاخره تحمل کردند و با فقر و نداری و مصیبت ساختند تا اینکه ما روی کار آمدیم ما هم با همان وضعیت زندگی کردیم، چندین سال قبل که در شهر بم زلزله آمد، یک مقدار آبی هم که داشتیم 3، 4 سال بعد از زلزله این آب خشک شد. بعد ما ماندیم چه کنیم، جمعیت ما هم زیاد بود و نزدیک 62 خانوار در آنجا زندگی میکردیم و خانوادههای بزرگی هم هستیم، مثلا هر خانواده از 5 بچه دارد تا 20 بچه. دیدیم ما نمیتوانیم در اینجا یا روستای دیگری زندگی کنیم به مسئولین هم گفتیم آبی که ما داشتیم خشک شده، محل ما کوهستانی بود راهش هم خیلی سخت و صعبالعبور بود، به نظرم 90 و خردهای کیلومتر از روستای جازموریان تا پیر خوشآب فاصله باشد.
طالب زاده: با وسیلهای مانند موتور چقدر طول میکشد؟
در حدود 5، 6 ساعت طول میکشد.
هادی: مسیر مساله مهمی است ما روی کاغذ میخوانیم 90 کیلومتر، در جادههای ما 90 کیلومتر یک ساعت راه است. اما آنجا که میروید 90 کیلومتر خیلی متفاوت است. 90کیلومتر در ارتفاعات و صخره ها، جای صعبالعبور باید برویم، این خیلی مهم است، پیر خوشآبی که آنها برای من توصیف کردند من خودم نتوانستم بروم چون آن ایام امکانش را نداشتم. زندگی آنها در پیرخوشآب به یک بن بست مطلق میرسد. چون آبشان خشک میشود، زلزله میآید سفرههای زیرزمینی جابجا میشود و آب اینها خشک میشود، در پیرخوشآب اصلا مدرسهای وجود نداشته، هیچ کسی از آنها درس نخوانده است، تنها کاری که در پیرخوشآب اتفاق افتاده است در اوایل انقلاب گروهی از جهاد سازندگی رفتند یک جادهای ایجاد کردند زندگی کمی آنجا جاری شده است اما 3، 4 سال بعد چون عوارض طبیعی آنجا زیاد است مثلاً سیل آمده و آن جاده خراب شده، باز همان وضعیت ادامه پیدا کرده است و اینها تبدیل شدند به مردمان فراموششده، خودم در ذهنم میگفتم اینها مردمان ده دورند.
برای من تعریف میکردند در پیرخوشآب یکی از تجربه های زیسته ما که متعدد بود و مدام تکرار میشد مردن افراد با نیش عقرب بود.
شهریاری: عقرب سمی که به هر کسی نیش بزند منجر به مرگ او میشود، 3، 4 تا از این مسائل در منطقه رخ داده که تمام مسئولین دیدند و شنیدند و ما آنها را به روستا و شهر رساندیم ولی آنها مردند و عقرب الماس آنجا مشهور است و فراوان هم است. با این وضعیتی که ما داشتیم کسی هم صدای ما را نشنیده بود، شاید هم کاری از دست مسئولین برنیامده بود، نمیگوییم سهلانگاری کردند چون منطقه ما منطقۀ صعبالعبوری بود و مسئولین نمیتوانست بیایند سر بزنند، هر جایی هم صعبالعبور باشد و دور از محدوده باشد فراموش میشود، همان اوایل انقلاب یک جاده درست کردند، بعدها هم آمدند دوباره جاده را درست کردند، چون 5 کیلومتر جاده داخل رودخانه است و 5 کیلومتر بالای کوه است و زمانی که بارندگی میشود این جاده از بین میرود.
هادی: نمونهاش سیلی است که اواخر سال گذشته آمد و منطقه جازموریان کلاً در محاصره بود، تصور کنید سالی یا دو سال یکبار مرتب از این سیلابها بیاید آن منطقه تبدیل میشود به یک منطقه دورافتادهای که کسی آنجا نرود.
شهریاری: در زمان احمدینژاد یک مدرسهای آنجا ساختند و تا پیرخوشآب آوردند ولی هیچ معلمی نمیتواند آنجا کار کند و ماندگار نیست.
طالبزاده: بالاترین سوادی که بچههای آنجا دارند چقدر است؟
شهریاری: مثلاً دیگر از 5 کلاس درس نخواندهاند و 5 کلاس هم خیلی کم داریم، شاید نامش 5 کلاس باشد ولی خواندن و نوشتنش مانند کلاس اول هم شاید نباشد!
هادی: مفهومی را توضیح بدهیم مفهومی به نام فقر و فاصله، اساساً فقر دلایل متعددی دارد یکی از دلایل بزرگش فاصلههاست، خود ما در زبان عامه و شفاهیمان میگوییم مناطق دورافتاده. این دوری عامل فقر است حالا این دوری را تصور کنید از مرکز استان کرمان تا جایی که آنها زندگی میکنند نزدیک 7 ساعت ما باید با ماشین برویم حالا این پیرخوشآب طبق چیزهایی که اینها میگویند نزدیک 10 ساعت طول میکشید، الان در تهران اگر من 10 ساعت به سمت شمال غرب بروم از 6 استان عبور میکنم، خیلی مهم است، یعنی در تقسیمات کشوری اساساً به لحاظ ساختاری اینها به فقر و محرومیت مبتلا هستند، چون آنها به مرکز استان اصلاً دسترسی ندارند شاید دو سال یکبار هم امکانش را نداشته باشند بروند آنجا، این فاصلهای که روی متر و کیلومتر یعنی روی زمین است، اما همه فاصله این نیست فاصلۀ بزرگ در اذهان ماست، همۀ ما عادت کردیم به مرکز استان، مرکز شهرستان و همینطوری میرود جلوتر.
یک مثال عینی بزنم وقتی من فیلمنامه این فیلم را نوشتم یکی از دوستانم فیلمنامه را خواند گفت چرا میروی آنجا؟ بیا همین جا در شهرک سینمایی دکور بزنیم بعد بچهها را گریم کنیم همین نقش را بازی کنند. گفتم آقا چه میگویی؟! من مستندسازم، من اصلاً باید بروم آنجا را ببینم و فضا را درک کنم ولی واقعیتش همین است، رسانهایهای ما دنبال سوژههایی در مرکز کشور، مرکز استان، مرکز شهرستان هستند. مدیران ما همچنین این فاصلهها فقرزاست و اتفاقی که من در جایی که آقای شهریاری و اقوام آنها زندگی میکنند دیدم، یک اتفاقی است شبیه کارتنخوابهای کنار شهر ما.
به نظر من اینها به شکل نمادین دارند یک تظاهرات میکنند اینها از پشت کوه از پشت جایی که ما هرگز نمیبینیم و نخواهیم دید، آمدند کنار جاده که ما آنها را ببینیم و این یک تحصن متفاوت و آرام است، اینها آمدند به ما خبر میدهند ای مردم، ای ایرانیان میگویند آن جای دور کسانی هستند که دارند میمیرند، جای دوری که در آنجا درس و آموزش نیست، بهداشت نیست.
طالب زاده: به من میگفتند من متوجه نمیشدم گفتند ارتفاعات توچال را دیدی ما آنجا 62 خانوار است که داریم زندگی میکنیم، آنجاست که آب و برق نداریم، ما اینجا دنبال راهحل هستیم کسی که ابتدا باید برود آنجا گزارش بیاورد یک کسی است مانند شما که جامعهشناس است و سابقهای که شما داشتید و سالها با گروه میثاق کار کردید و این تجربه که 6، 7 سالی است راه افتاده و یک جریانی شده، آنها را بیاورید و بعد با حضور یک همراهی که از همانجا میآید در یک برنامهای مانند همین برنامه میآیید، این دیگر بحث فستیوال و جایزه نیست به مسئولین بدهید، ما در یکی از برنامهها گفتیم اگر شبکههای استانی واقعاً شبکههای استانی باشند باید بتوانند یک استان را آباد کنند ما نمیخواهیم شبکههای استانی فیلمهای توریستی و کارتپستالی پخش بکنند. باید بگوید مسائل استانش چیست و آنها باید بروند در حفرههای آن استان نه اینکه شما از تهران بلند شوید بروید آنجا ولی حالا که رفتید این مشکل باید حل شود.
یک نکته دیگری که میخواستم یادآوری بکنم شما اشاره کردید جهاد سازندگی آن اوایل یک جادهای کشید، مثلاً بغل کوه را میبرند تا یک تراکتوری بتواند از آنجا عبور کند، اینکه جهاد سازندگی بعد از رحلت امام ناپدید شد، این جرات و توان فقط از عهده جهاد سازندگی برمیآمد نه شبه جهاد سازندگیهایی که الان وجود دارند با شبح درست نمیشود با خود اصل جهاد میشود و زمان جنگ یادم است اگر اینها نبودند اصلاً جنگ پشتیبانیای نداشت، در جنگ اگر اینها نبودند اتوبوسهایی که نیروها و بسیجیها را از شهر میآوردند وسط کوه چگونه پارک میکردند که به آنها ترکش نخورد؟!
هادی: من آن زمان کوچک بودم تجربه جهاد سازندگی من به داییام برمیگرد. ایشان جهادگر بودند و به همین لحاظ آشنا بودند و میفهمیدند و روستاهای ما هم به همین جهت آباد شد، بارها از روستاییان شنیدم آن 5، 6 سال اول انقلاب که واقعاً جهاد، جهاد کرد و رفت به روستاها اتفاقات بزرگی رخ اما بعد از جنگ اصلاً تفکر جهاد را کنار گذاشتند.
طالب زاده: جرات و توان این کار را فقط جهاد دارد چون سه چهارم بچههای جهاد اکثراً روستایی بودند که میدانند و هم تعهدشان، هم سختکوشی آنها و هم عشق آنها به انقلاب بود.
هادی: برای سلفی گرفتن نرفته بودند.
طالب زاده: مانند این است که شما نیروهوایی و یا نیروزمینی را منحل کنید چنین نیرویی بود وگرنه ما چنین مسائلی امروز نداشتیم، در آبادان هنوز مشکل است، اگر آنها بودند این مشکلات را امروز نداشتیم چون منظم و مرتب بود، سازمان داشت و یکی از نهادهای بسیار انقلابی و بسیار پرشور بود ما 3 قسمت در راز قدیم پخش کردیم. آب از آب تکان نخورد. مانند بحث ربا که گفتمانش باز شد ولی آن هم درصدی کم نشد ولی گفتمانش باز شد اما در این موضوع اصلاً موضوع باز نشد! فقط دیدم در انتخابات مطرح میشود یک کسی باید دنبال کند و مسائل اینگونه فقط از لیاقت و تعهد بچههایی برمیآمد که خودشان روستایی بودند و میدانستند چه باید بکنند.
هادی: همین الان در دنیا هم هر جایی را میبینیم که اتفاق مثبتی در حوزۀ فقرزدایی دارد میافتد گروههایی شبیه همان جهاد است با نامهای مختلف است یعنی انجیاوها و گروههای خودش واقعاً میروند آنجا و با مردم زندگی میکنند و اتفاقات مثبتی میافتد یعنی در دنیا شما برنامههای مبارزه با فقر را مرور کنید اصلاً اینطور نیست که منتظر باشند دولت برود آنجا یک دستوری بدهد، نه اینطوری نیست این کارها کارهایی است که باید یک عده آدمِ انگیزهمند بروند در میدان و آنجا زندگی کنند و با کمک همین مردم مساله را حل کنند چون واقعاً یک مساله است که باید حل شوند و دستوری نیست.
شهریاری: این جایی که الان آمدیم در کنار جاده در کَپر هستیم، برق نداریم. از اولین خانهای که کنار جاده است تا آخرین خانهای که کنار جاده است 300 کیلومتر است. مثلاً زمینی که شما تصرف کردید برای یک نفر دیگر است شما باید جابجا شوید، جابجایی ما معنا ندارد نه راه دارد نه جا دارد، الان رودبار خیلی گرم است. حدود 60 درجه دمای آنجاست. یعنی کسی نمیتواند یک ربع در آفتاب آنجا دوام بیاورد. هر فردی چه بومی و غیربومی منطقه چون شدت گرمای آنجا خیلی بالاست و ما این سختیها را تحمل میکنیم چون جایی نداریم مسیری که قبلاً داشتیم کوچه بنبست شده است، راه ما همین است و راهی نداریم که جابجا شویم برای ما راهکاری پیدا کنید.
هادی: نزدیک شهر زهکلوت یک زمینی است که یک چاه آبی دارد، سالهای متمادی است اینجا متروکه است و در مالکیت استانداری کرمان است قبلاً کاربریاش برای اسکان پناهندگانِ افغان بوده ولی هر چه است آن طرح اجرا نشده یا تعطیل شده است و سالها آن چاه متروکه بوده آقای شهریاری و اقوام او از سرِ ناچاری میآیند و آنجا مستقر میشوند و دنبال راه چاره هستند، میروند به ادارات و سازمانها مراجعه میکنند، 8 سال دوندگی میکنند، میآیند تهران بیت رهبری، نهاد ریاست جمهوری و جاهای مختلفی میروند و پیگیری میکنند و حرفشان این است که ما امکانی برای زندگی نداریم این امکان را برای ما فراهم کنید که ما بتوانیم کشاورزی و دامداری کنیم، الان آنجا موقتاً رفتند یک موتور آبی خریدند یعنی دامهایشان را فروختند و یک موتور آبی خریدند و موقتاً دارند آنجا کشاورزی میکنند و از یک طرف استانداری به آنها میگوید شما غیرقانونی هستید و باید از اینجا بروید، نکتهای که وجود دارد مالکیت آنها طبق اسناد قانون مغایر قانون است. کاملاً حق است اما باید راه چارهای برای آنها گذاشته شود، راه چاره چیست؟ میشود به آنها زمین داد، میشود همین جا را با قرارداد اجاره در اختیارشان گذاشت؟ اینها چیزهایی است که مسئولین باید بررسی کنند یعنی هم از تخصص من خارج است و هم از عهده این برنامه خارج است.
واقعیت امر این است که الان آنها آنجا کنار چاه آب دارند زندگی میکنند، کاملاً همه چیز هم موقت است، برق هم ندارند، حالا میشود آنجا برق کشید؟ معلوم نیست ولی آنچه در ظاهر دیده میشود بله میشود چون برق فشار قوی آنجاست جاده هم است دسترسی خوبی دارد، اینها چیزهایی است که مسئولین محلی باید بروند و با عزمِ اینکه این مساله را حل کنند باید بررسی کنند، ممکن است بگویند نه بیایید جای دیگری بالاخره یک کاری انجام شود، آن چیزی که الان ما میتوانیم بگوییم این است که الان آنها در آنجا در شرایط فقر مطلق دارند زندگی میکنند و فقر مطلق یعنی ابتدائیات زندگی را ندارند و این وضعیت باید تغییر پیدا کند. ما در بحث محرومیت و فقر چه در شهرها و چه در روستاها معمولاً خودمان را در یک بنبستهایی قرار میدهیم که یکدفعه 20 سال است وضعیت حاشیهنشینی همینطوری مسکوت مانده، در مورد حاشیهنشینی هم همین است یک مدتی گفتند باید بروید، کجا بروند؟ بعد گفتند سکوت کنیم، مدتها سکوت کردند برق و آب نمیدادند بعد دیدند شرایط انسانی خیلی بغرنج است مجبور شدند آب و برق بدهند الان در ایران و همه جای دنیا به این نتیجه رسیدند که راه چاره حاشیهنشینان از به رسمیت شناختن قابل حل است. یعنی تا اسکان آنها به رسمیت شناخته نشود مساله آنها حل نمیشود، و مورد اینها بسیار شبیه حاشیهنشینهای شهرهاست، ابتدا مساله رسمیت آنجا حل شود هر طوری که قانون و مقرارت اجازه میدهد ولی مهم این است اراده داشته باشند و حل کنند نه اینکه مسکوت بگذارند.
اما در عمل چه باید بکنند؟ من همانجا به ذهنم رسید گفتم شما که موقتاً اینجا هستید ممکن است بروید جای دیگری، انتقال برق به اینجا هزینههایی دارد بعد مصرف برق آنجا خیلی بالاست، موتور آبی که آنجا گذاشتند دیزلی است آن موتور آب روزی 400 هزار تومان گازوئیل استفاده میکند دو بشکه گازوئیل آزاد میگیرند بشکهای بین 180 تا 200 هزار تومان و آن تبدیل به برق شود همین هزینه است بعد من آمدم گفتم ببینم نمونههای مشابه آنها در جهان چه میکنند؟ دیدم مغولستان کشوری است که کپرنشین زیاد دارد، اصلاً سبک زندگیشان کپر است حالا آنجا کپر گفته نمیشود چون آلاچیق و چادر است، دیدم آنها راهحل جالبی ارائه دادند.
طالب زاده: پول خرید گازوئیل موتور دیزلی را از کجا میآورید؟
شهریاری: الان ما روزی دو بشکهای که میسوزانیم نیست باید حتماً ذخیره داشته باشیم، کسانی که دام و یونجه دارند باید حتماً در رده 20 تا یونجه کاشته باشند ما باید یک تانکری تهیه کنیم، هر تانکر 10، 12 بشکه حجم دارد، این تانکر را باید بخریم و اگر حساب کنیم هر بشکهای 180 تا 200 هزار تومان میشود، من صبح زود باید موتور را روشن کنم و تا غروب دو بشکه تمام میشود و پول آن را کسی که مثلا گوسفندی دارد باید گوسفندش را بفروشد، یارانه هم که کفایت نمیکند فقط خرج خانواده میشود، کسی هم بچهای دارد بچهاش به عنوان کارگر برای مردم کار میکند روزی 25 تا 30 هزار تومان برای مردم کار میکند یا مثلاً کسی واسطه شود و از کسی قرض کند.
هادی: اگر آنجا برق بیاید، مشکل موتور حل میشود. مساله برق خیلی مهم است برق اگر بیاید مساله آب و روشنایی و انرژیشان حل میشود اما از آن مهمتر برق اگر برود آنجا مساله آموزش آنها حل میشود، ما درباره یک جامعهای داریم صحبت میکنیم که آنجا تنها کسانی که اندک سوادی دارند بچههای کوچکی هستند که در آن مدرسه کپری دارند درس میخوانند جوانهای آنها حتی بلد نیستند نامشان را بنویسند کسی که بلد نیست نامش را بنویسد تصور کنید برود شهر چه کاری میتواند انجام بدهد؟ اصلاً بلد نیست کار کند.
مسالۀ فقر فقط گرسنگی و شکم نیست، فقر ابعاد زیادی دارد که به لحاظ علمی آمدند ابعادش را در سه بعد مهم خلاصه کردند، اولی آموزش و بحث فرهنگ است، دومی بهداشت و سومی نیازهای اولیه زندگی است، قطعاً همۀ ما تجربه داریم و دیدیم کسانی که فقیرند پیش از آنکه گرسنه باشند بیسواد بودند، آن چیزی که من آنجا از نزدیک دیدم و لمس کردم همین مسالۀ سواد و آموزش است، اینها نیاز به آموزش دارند در آنجا یعنی همانطور که برق آنجا مسالۀ اول آنهاست، آنجا باید سریعاً سرویس بهداشتی و حمام ساخته شود. آنجا دستشویی ندارند. خیلی سریع باید این اتفاق بیفتد، عین همین آموزش هم باید سریع اتفاق بیفتد. آموزش فقط در دو مدرسه کپری کافی نیست، دست آموزش و پرورش درد نکند رفته آنجا دو مدرسه کپری ایجاد کرده است اما کافی نیست، زنهای اینها باید آموزش ببینند خیلی مهم است چیزی نمیدانند باید اینها توانمند شوند، یک بحثی که من را آنجا ناراحت میکرد این بود که آنها هیچ مهارتی ندارند، کارگری هم که میکنند کارهای بسیار ساده و ابتدایی، روزی 20 تا 25 تومان آن هم در سال 15، 20 روز کار دارند!
این خیلی مهم است آنها باید آموزش ببینند و این کار انجیاوهاست. در مسائل شبیه به اینها معمولاً ما عادت کردیم یک متهم و یک مقصر پیدا کنیم و او را بزنیم حالا ممکن است بگوییم دولت کمکاری کرده، یکی دیگر میگوید دولت سابق کمکاری کرده است، یکی میگوید فلان نهاد کمکاری کرده است ولی باید بپذیریم واقعیت این است که همۀ ما کمکاری کردیم، این مسالهای نیست که فقط دولت بتواند حل کند الان فرمانداری آنجا بخواهد مسالۀ اینجا حل نمیشود، من هم باید بخواهم، سرمایهدار هم باید بخواهد، کارخانه هم باید بخواهد. الان آن منطقه پر از معدن است، گنجینهای از معدنهاست، معدن تیتانیوم آنجا به بهرهبرداری رسیده یا دارد میرسد در کهنوج خیلی مشهور است و تیتانیوم یک فلز بسیار مهمی است در دنیا، این معدن مسئولیت اجتماعی دارد در قبال اینها که تجربه نشان داده است مشابه این معدن در جاهای دیگر مسئولیت اجتماعیشان را انجام ندادند، مثلاً در منطقه خودمان ما معدن مس سونگون داریم در ورزقان یک معدن خیلی ثروتمندی است ولی اطرافش پر از فقر است، فقیرند؛ میخواهم بگویم من واقعاً خواهش میکنم مشخصاً در این مساله کسی دنبال مقصر نباشد. هر کسی به تکلیف خودش فکر کند، همۀ ما مکلفیم باید برویم آنجا هر کاری از دستمان برمیآید یکی به زنانش آموزش بدهد، یکی به بچهها آموزش بدهد، یکی کار یاد بدهد و مهارتآموزی کند و کسی هم که مسئول قوه قضاییه یا فرمانداری است یا هر جای دیگری کار حقوقی آنجا را حل کند. به نظرم کار جهادی یعنی این اگر اینطوری فکر نکنیم این یک داغ ننگی بر پیشانی همۀ ماست.
طالب زاده: وقتی شما یک صنعت بزرگِ استراتژیک را در یک جا دارید؛ آنها مسئولیت دارند و این الگو در جاهای دیگر دنیا هم است که آنها را موظف کنند که برای کل منطقه خرج کنند و روی این فرهنگ باید کار کرد که آنها موظفند که کار انجام بدهند.
هادی: یک مفهوم جاافتادهای در دنیاست که آنها مسئولیت اجتماعی دارند و باید انجام بدهند.
طالب زاده: به نظر من اولین وظیفه رسانه است کاش زودتر از ما خود شبکه استانی این کار را میکرد یعنی یک برنامه ویژه باید روی شبکههای استانی بگذاریم که اگر چه کارهایی انجام میدهد خیلی وضعیت بهتر میشد، الان بعضی از شبکههای استانی را نگاه میکنم لذت هم میبرم چون زبان محلی صحبت میکنند و فضای بانشاطتری دارد ولی این کافی نیست یعنی آنها باید بروند سراغ این مسائل و روی همین موضوع باید کار شود، چون دستگاه تلویزیون دستگاهِ پرقدرتی است نیاز نیست شبکه 4 این را بگوید باید بروند شبکه استانی خودشان و دست بگذارند روی زخم و اینها را کشف کنند و پیدا کنند.
هادی: اگر این کار را بکنند خیلی سخت نیست، همین رسانه مثلاً زنان بلوچ و زنان همین خانواده یک هنر بسیار زیبایی دارند بلوچدوزی، سوزندوزی خاصی دارند همه لباسهایشان پر از سوزندوزی است، همین میتواند اینها را نجات بدهد و میتواند به قیمتهای خوبی در دنیا فروخته شود، توریستها به رقمهای خیلی بالایی میخرند ولی کسی باید این را نشان بدهد کمکشان کند مثلا یک سایتی ایجاد کند یک کار استارتاپی ایجاد کند، مشابه آنها هم وجود دارد و خیلی هم موفقاند، اینها کارهایی است که میشود کرد اما همۀ ما نشستیم و هر جناح به جناح دیگری ایراد میگیرد و فحش میدهد، مانند مادرشوهر و عروس مدام دعوا میکنند واقعیت این است که وظیفۀ همه ماست.
شهریاری: ناگفتههای ما زیاد است، مسئولین شاید رایزنی کنند بخواهند به ما جای اسکانی بدهند، اسکان خواستۀ مردم ما نیست، خانهدار شدن خواستۀ مردم ما نیست. یک خانهای برای خانواده 20 نفره درست کنید بعد در خانه هم قفل باشد و کلیدش هم دست یکی دیگر باشد، با این شرایط از کجا پول درآورد و نان درآورد؟ خرج و مخارج خودشان را از کجا تامین کنند؟ بله خواستۀ مردم این است که به جای اینکه برای ما خانه و شهرک بسازند، برای 62 خانوار یک موتور آب کافی است. این پول را اینجا خرج کنند یک زمین کشاورزی که نسل جدید ما توانمند باشند نه نیازمند و تا زمانی که توان داشته باشند کار میکنند وقتی از کار افتادند چه بکنند؟ مثلاً در خانوادهای پدر پیرمرد است و بچههای او هم کاری نیستند آنها باید چه بکنند؟ مردم هم زمانی پول میدهند که کسی که برای آنها کار میکند توان داشته باشد و بتواند کار کند اینها توانی هم ندارند، خواستۀ مردم این است، اگر میخواهند مشکل حل شود و وضعیت مردم بهتر شود و این 62 خانوار نزدیک 400، 500 نفر جمعیت دارند، 10 سال آینده جمعیت اینها چقدر میشود؟ حالا یک خانهای برای ما بسازند ولی آن زمین برای مردم است و وقتی اطراف من محدود باشد و نه بتوانم دامداری و کشاورزی بکنم، خرج و مخارج خودم و خانوادهام را چگونه تامین کنم؟ بعد برای آینده اینها چه کنم؟ این خیلی کار سختی است و بحرانی است.
هادی: مسالۀ اصلی اینها اسکان نیست مساله اینها کار است اینها در همان کپرشان زندگی میکنند، سبک زندگیشان است و کپر هم لزوماً چیز بدی نیست. یک معماریِ سنتی خوبی هم هست. یعنی اینکه ما کپر را معادل فقر بدانیم اشتباه است، حتی من میبینم در ادبیات رسمی گفته میشود کپرزدایی! این یک انحراف است، کپر را نباید بزداییم کپر اتفاقاً برای ما یک میراث فرهنگی است. یک وقتهایی پیشنهاد میشود بیایید در زهکلوت یک خانهای و اسکانی داشته باشید، میگویند اگر ما برویم آنجا وضعیت ما بدتر میشود و راست میگوید اینها تبدیل میشوند به حاشیهنشینانی که مسالۀ شهرهای بزرگ ماست و اینها هم حاشیهنشینان آنجا میشوند و شاید مجبور شوند کارهای دیگری انجام بدهند.
مساله اینها کار است و کار برای آنها در آنجا فقط کشاورزی و دامداری امکانپذیر است که برای آن باید چارهای اندیشیده شود.
شهریاری: هر کسی شغلی دارد میشود به دکتر بگوییم تو دامداری کن؟ میشود کسی که کارش اقتصادی است بگوییم بیا شخم بزن؟ شغل ما این است و خواستۀ ما این است و اگر به این خواسته و کار ما توجه شود اگر توجهی نشود ما توقع زیادی نداریم و این کار از دست ما برمیآید، کپر هم برای ما خیلی ساده است، من الان 46 سالم است و هنوز صاحب خانه نشدم و در طول عمرم در کپر زندگی کردم، پدرم در کپر زندگی کرده است و من هم آرزو دارم در کپر زندگی کند و پسر من هم در کپر زندگی کند ولی در کل یک آیندهای داشته باشد و یک کار و شغلی داشته باشد و سرگرم باشد و مجبور نباشد به خاطر کار دنبال فساد برود وقتی خانوادهای 20 نفر باشند و کاری هم نداشته باشند مجبورند دنبال فساد بروند، فساد به همین شکل به وجود میآید.
طالب زاده: یعنی این یک زنگ بیدارباش است.