گروه جهاد و مقاومت مشرق - میثم آشوری از دوستان شهید سردار حاج شعبان نصیری می گوید: خیلی از عکس فراری بود، سخت میشد او را در قاب دوربین متوقف کرد، اشکال دیگر کار این بود که من هم عکاس حرفهای نبودم و دوربین صرفاً جهت علاقه در دست من بود...
امّا حاجی دیگر بند دل من را بریده بود، همیشه فکر میکردم روزی او را نخواهم داشت و این واهمه، من را به داشتن یک عکس از او وامیداشت...
در یک سفر به هویزه، که چند روزی با او بودم و منرا با حال و هوای معنوی جبههها آشنا کرد، دیدم طوری مشغول قبور شهدا شده که انگار دارد با آنها تنهایی نجوا میکند...
مزار شهدای هویزه، نوروز ۱۳۷۸
دلم نمیآمد تنهاییشان را بهم بزنم، دوست داشتم عاشقانهاش با شهدا را نظاره کنم، ولی شاید زمانی غیر از این هم نمیشد حاجی را غافلگیر کرد...
آمادهٔ فشار دادن دگمهٔ دوربین بودم شده بودم که دیدم دارد مرا نگاه میکند، از ترس که نگذارد عکس بگیرم، فوری این لحظه را ثبت کردم!
«میثم آخه این عکس به چه دردت میخوره؟» چیزی بود که بعد از صدای شاتر دوربین شنیدم و خندههای شیطنتآمیز من هم پاسخ سؤالش شد...
نمیدانستم این عکس، پس از حدود بیست سال، اینجا به درد من میخورد... هنوز از توی عکس، من را صدا میزند و نمیدانم اینبار چرا با او نرفتهام...