هنگامیکه آن داستان و فیلمنامه تمام میشود، انگار از دل یک طوفان بیرون آمدهایم. طوفانی که چیز زیادی از آن بهخاطر نداریم. بهقول هاراکی موراکامی؛ نویسنده ژاپنی، وقتی طوفان تمام شد، یادت نمیآید چگونه از آن گذشتی و چطور جان بهدر بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی طوفان واقعا تمام شده است. وقتی از طوفان بیرون آمدی دیگر همان آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشته است.تجربه نگارش فیلمنامه «رهایی از بهشت» طوفانی عظیم بود. قصه گفتن درباره چند آدم داستانگو که خودشان درگیر طوفان قصهگویی هستند.
خدا بود و جز خدا هیچی نبود...
اما بعد پوشیده نماناد که حکیمان را رسم و آیین چنین است که گاهی به رسم افسانه سخن گویند و گاهی از زبان دد و دام حدیث کنند و مقصود از آن همه، پند گفتن و حکمت آموختن است. ولی این حیلت بهکار برند که عامه طباع را به گفته ایشان رغبت افتد و به رای افسانه بخوانند و بهآسانی یاد گیرند. (بخشی از مقدمه کتاب هزار و یکشب) عطش ما برای داستان انعکاسی است از نیاز عمیق بشر به یافتن الگوهای زندگی، نهصرفا بهعنوان یک عمل فکری و ذهنی بلکه در غالب تجربهای کاملا شخصی و عاطفی. (بخشی از فصل اول کتاب داستان رابرت مککی)
«یک سالن بزرگ تقریبا خالی که تعدادی زیادی رختخواب روی زمین پهن شده و بچههای قدونیم قد آماده خواب، دور یک مرد با چهره خیلی جدی جمع شدهاند.»همهچیز با این عکس ساده شروع شد. بهنظر میرسید مرد مشغول تعریف کردن قصه برای بچههاست. بچهها سرپا گوش بودند و محو قصه مرد شده بودند. سالها بعد هر کدام از این بچهها روایت و داستان خودشان را از آن شب و آن روزگار داشتند. مرد و قصههایش به زندگی بسیاری از آنها معنا و مفهوم داد، پس آنها و قصههایشان هم میتوانست به زندگی دیگران شکل بدهد.
منبع: صبا