
و جيب لعنتي ات را
که آتش چپانده اي در آن.
تا به جاي تو فکر کند
و تصميم بگيرد کلمات ِ بهار را بسوزاند.
لبه ي کلاهت را ببر بالاتر دلقک!
تا همه ببينند
تو تکراري ترين حشره اي هستي
که جهان مي شناسد!
رو به دوربين مي گيري ورقه اي را
و نمرود نااميد به هيزم هاي تو مي نگرد
ورقه اي را بلند مي کني
و کلمات ِ مريم از مردم ِ شهرت رو مي گيرند
ايستگاه هواشناسي بي بي سي
از پيش بيني نوح عاجز است
خيلي زود
سنگيني آن برگه ي چند گرمي
له ات خواهد کرد
و فندک نحست هر چقدر هم ارزان خريده باشي اش
گران تمام مي شود برايت!
کلمات ِ بهار نمي سوزند
کلمات ِ بهار بر چهره ي سياهان مي وزند
و بر دست هاي زنان و کودکان
و بدون آنکه شرافت خود را به شرکت هاي کشورت بفروشند
در قاره ها و جزيره ها و شهرها
از ميان دره ها و فلات ها
عطر خود را منتشر مي کنند
کلمات بهار اين گونه اند حشره ي بي ارزش!
شبکه هاي خبري کشورت
چنان احمقي از تو ساخته اند
که اصرار داري
ابراهيم را باز به آتش بيفکني
*کمال رستمعلي