گروه جهاد و مقاومت مشرق – برادر جانباز، فیروز احمدی، از دیدبانهای پرسابقه لشکر 10 سیدالشهدا علیه السلام است. او در خاطره ای درباره عملیات والفجر 4 به خبرنگار ما گفت:
جنگ سه سال بود که ادامه داشت و وارد چهارمین سال خود میشد. جنگ دیگه جزئی از زندگیمان شده بود. وارد جنگ که شده بودم، مجرد بودم و حالا متاهل شده بودم. فضای جنگ هم عوض شده بود. نوجوانان بسیحی متولدین 45 هم واردجنگ شده بودند و تا پایان جنگ همین طوری 46و47و48و49و50 و51 درگیرنبرد با دشمن میشدند. خاطرهای براتون بگم از بچههای محلهمان که در جنگ دلاورانی شدند. موقعی که به مرخصی میآمدم، بچهها که آن موقع 12و13 سال بودند از من درخواست فشنگ و پوکه میکردند و موقعی که به سن ورود به جبهه رسیده بودند، به شوخی به آنها میگفتم: یادتونخ از من درخواست پوکه وفشنگ میکردین؟ الان خودتان دلاوری شدین که کوچکترها از شما درخواست پوکه و فشنگ میکنند. این دلاوران، آقا مسعود سرابادانی و محمد سیفالهی و شهید رسول کلاهدوز بودند که رسول در همان اولین سال ورودش به جبهه در والفجر چهار شهید شد و تقی احمدی (برادرم) وحتی برادر کوچکم هادی احمدی که متولد55 بود و ده سالش تمام نشده بود که آورده بودمش منطقه.
خلاصه دوران دفاع مقدس هشت سال طول کشید ولی ما میخواستیم با یک ماموریت سه ماهه کار را تمام کنیم. در این سه ماه که 18 ساله بودم در دروان جنگ با به دنیا آمدن دو فرزندم که اگر کمی دیگه طول میکشید، فزندانمان هم وارد جنگ میشدن ولی همین فرزندانمان هم با صدای آژیر خطر و پناهگاه و بمباران شهرها با جنگ، خو گرفته بودند.
بعد از موفقیت در عملیات پیروزمندانه والفجر دو که همراه بود با زخمیشدنم و استراحت چند ماه، ازدواج کردم و بعد از بهبودی نسبی، دوباره به منطقه عملیاتی اعزام شدم که آن موقع گردان ادوات در پادگان ابوذر در سرپل ذهاب بود. یادی هم بکنم که در پادگان ابوذر از نیروهای سپاه به واحد اضافه شدند که بسیار نیروهای فعال و خوبی بودن که بعد از آن تقریبا شاکله فرماندهی گردان از این برادران تشکیل شد.
بچههای جدید که از سپاه به واحد دیدبانی آمدند، عبارت بودند از: شهید محمدرضا غلامی، شهید کریم رضایی، شهید علی برازندهپی، شهید حسین محمدی، شهید وحیدی، شهید حسین توکلی، شهید عیسی کرهای، شهید مصطفی رمضانی و شهید والامقام آیت عقدایی که من نسبت به این شهید بزرگوار ارادت خاصی داشتم. بخاطر این که با برادر شهیدش «علی» از بچگی توی یک محله بزرگ شده بودیم و برادران روشنایی، شاه محمدی، صفری، قدچین و پاشااوغلی، پورعباس، حسین آزادی، اکبر رمضانی، باهک، سید موسوی، میرسجادی، مصطفی نظری، عظیمی و... هم حضور داشتند.
من سوای این که در واحد دیدبانی بودم؛ مسئول طبق آتش توپخانه ارتش از طرف قرارگاه هم بودم و چون با فرمانده محترم توپخانه، سرگرد هدایتی آشنا بودم، از دیدگاههای ارتش برای کار دیدبانها از دیدگاه و آتش توپخانه آنها استفاده میکردیم و این سرگرد دلاور که الان جزو امیران ارتش است، خدماتی بسیاری برای تشکیل اولیه توپخانه سپاه کشید. آن موقع اوایل جنگ دو توپ 105 به بچههای سپاه داده بود که توی تشکیل توپخانه سپاه با غنایم گرفته شده از دشمن کمک شایانی کرده بود.