به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ رضا در حيات چهار زن به نكاح خود درآورد. صفيه، تاج الملوك، ملكه توران و عصمت الملوك. از اينان صفيه پيش از آنكه به كهولت برسد مشمشه گرفت و مرد و از او تنها يك فرزندِ دختر، همدم السلطنه نام به يادگار ماند. معروف است كه وي در حيات همواره زير لب زمزمه كردي:
غلام پاسبانانم
كه يارم پاسبانستي
عصمت الملوك سوگلي بود و خوش زند و زا بود. چنان شيره به شيره ميزاييد كه پنداري بچه در آستين همي داشتي. وي را چهار پسر بود و يك دختر: احمدرضا، محمودرضا، عبدالرضا، حميدرضا و فاطمه.
ملكه توران يكهزا بود في الفور مورد غضب قرار گرفت با آن دردانة حسن كبابي، غلامرضاي نون كور، كه در خساست او گفتهاند از آب كره ميگرفته.
تاج الملوك مادر وليعهد بود و ديگر زنان را برنميتابيد، اولين فرزندش شمس بود. سپس دوقلوهاي ناهمجنس؛ اشرف و محمدرضا، و عليرضا.
نقل است در زمانِ فراشِ چهارم با عصمت الملوك، سه زنِ ديگر همخواني همي كردند:" شوهري دارم كه نود سالشه، ريشِ سفيدش تا پرِ شالشه، سه زن داره بازم دلش زن ميخواد و الخ".
پس از چندي كه رضا به خويش آمد دانست كه خرجش زياده است و دخلش اندك، در سر خيالِ شغل نان و آبدار ميپخت.
در اين ايام، اوضاع اَلَخ پَلَخي بود و در اين ميان ميرزايي بود كوچك نام، كه بر راست كردنِ اوضاع برخاسته بود.
گفت: دنيا درياست، كنارة او آخرت و كشتي او تقوي و مردمان همه مسافر.
نقل است در شمس العماره بود و از اوضاع خلق در انديشه بود، سائلي آمد و چون كنه بر وي چسبيد. در حال، ميرزا زير لب زمزمه ميكرد: "لعنتِ خدا بر سوكس، ساس و سوبول 1 و عسله مگس 2 " آخرالامر ميرزا عاصي شد سيلي سختي بر گونة سائل نواخت از قضا سائل آهي برآورد و خرقه تهي كرد. و ميرزا را پشيماني فايدتي ندانست.
باري پرهيبت بود و تندخو، ليك بسيار پرشرم بود و با حيا. روزي يكي درآمد و از حيا مسئلهاي از وي پرسيد. ميرزا جواب آن مسئله گفت؛ درويش آب گشت. دكتر حشمت درآمد، آبي زرد ديد ايستاده. گفت: يا ميرزا اين چيست؟ گفت: يكي از در درآمد و سؤال كرد و من جواب دادم. طاقت نداشت چنين آب شد از شرم.
نقل است كه گفتند كه: او را چندان ادب بود كه پيشِ عيالِ خود هرگز بيني پاك نكرد.
زماني ميرزا قصد حج كرد. چون به بغداد رسيد به زيارت جنيد رفت و سلام كرد. جنيد پرسيد كه ميرزا از كجاست؟ گفت: از گيلان. گفت از فرزندان كيستي؟ گفت: كاس آقا.
نقل است كه گفت: "سيزده حج به توكل كردم. چون نگه كردم همه بر هواي نفس بود. گفتند: چون دانستي؟ گفت: از آنكه مادرم گفت، سبوي آب آر، بر من گران آمد. دانستم كه آن حج بر شره نفس بود.
و اصل او از استادسراي رشت بود و شيخ عبدالقادر گيلاني را ديده بود و در مريد پروردن آيتي بود.
نقل است كه يك روز با جماعت جنگليان ميرفت. به درهاي رسيد. و در آنجا هيزم بسيار بود. گفتند: امشب اينجا باشيم كه هيزم بسيار است، تا آتش كنيم. آتش را برافروختند و به روشني آتش بنشستند و هر كسي نان تهي ميخورد و ميرزا در نماز ايستاده بود. يكي گفت: كاشكي ما را گوشت حلال بودي تا بر اين آتش بريان كرديمي. ميرزا سلام آورد و گفت: خداوند ما قادر است كه ما را گوشت حلالي بدهد. اين بگفت و در نماز ايستاد. در حالِ غريدن، شيري آمد. شيري را ديدند كه ميآمد و خرگوري را در پيش گرفته ميآورد. بگرفتند و بكشتند و كباب ميكردند و ميخوردند، و شير آنجا نشسته بود كه كم و كسري نباشد.
فيالجمله جماعتي را گرد خود فراهم آورده بود كه تا اوضاع راست نگردانند محاسن نتراشند، بر موي شانه نزنند و جامه نشويند و به جنگل مخفي باشند. در آن غوغا هر كس به طريقي نداي جمهوري سر ميداد. از رضا تا ميرزا، ليك دولت ميرزا مستعجل بود. پس از او بسيار كسان را باور بر اين بود كه: " اِرِه خونه يه بادِ، چراغ روشن نبونه 3 "
_________________________________
1. سوبول : كنه
2. عسله مگس : زنبور عسل
3. اينجا خانه باد است چراغ روشن نميشود.
غلام پاسبانانم
كه يارم پاسبانستي
عصمت الملوك سوگلي بود و خوش زند و زا بود. چنان شيره به شيره ميزاييد كه پنداري بچه در آستين همي داشتي. وي را چهار پسر بود و يك دختر: احمدرضا، محمودرضا، عبدالرضا، حميدرضا و فاطمه.
ملكه توران يكهزا بود في الفور مورد غضب قرار گرفت با آن دردانة حسن كبابي، غلامرضاي نون كور، كه در خساست او گفتهاند از آب كره ميگرفته.
تاج الملوك مادر وليعهد بود و ديگر زنان را برنميتابيد، اولين فرزندش شمس بود. سپس دوقلوهاي ناهمجنس؛ اشرف و محمدرضا، و عليرضا.
نقل است در زمانِ فراشِ چهارم با عصمت الملوك، سه زنِ ديگر همخواني همي كردند:" شوهري دارم كه نود سالشه، ريشِ سفيدش تا پرِ شالشه، سه زن داره بازم دلش زن ميخواد و الخ".
پس از چندي كه رضا به خويش آمد دانست كه خرجش زياده است و دخلش اندك، در سر خيالِ شغل نان و آبدار ميپخت.
در اين ايام، اوضاع اَلَخ پَلَخي بود و در اين ميان ميرزايي بود كوچك نام، كه بر راست كردنِ اوضاع برخاسته بود.
گفت: دنيا درياست، كنارة او آخرت و كشتي او تقوي و مردمان همه مسافر.
نقل است در شمس العماره بود و از اوضاع خلق در انديشه بود، سائلي آمد و چون كنه بر وي چسبيد. در حال، ميرزا زير لب زمزمه ميكرد: "لعنتِ خدا بر سوكس، ساس و سوبول 1 و عسله مگس 2 " آخرالامر ميرزا عاصي شد سيلي سختي بر گونة سائل نواخت از قضا سائل آهي برآورد و خرقه تهي كرد. و ميرزا را پشيماني فايدتي ندانست.
باري پرهيبت بود و تندخو، ليك بسيار پرشرم بود و با حيا. روزي يكي درآمد و از حيا مسئلهاي از وي پرسيد. ميرزا جواب آن مسئله گفت؛ درويش آب گشت. دكتر حشمت درآمد، آبي زرد ديد ايستاده. گفت: يا ميرزا اين چيست؟ گفت: يكي از در درآمد و سؤال كرد و من جواب دادم. طاقت نداشت چنين آب شد از شرم.
نقل است كه گفتند كه: او را چندان ادب بود كه پيشِ عيالِ خود هرگز بيني پاك نكرد.
زماني ميرزا قصد حج كرد. چون به بغداد رسيد به زيارت جنيد رفت و سلام كرد. جنيد پرسيد كه ميرزا از كجاست؟ گفت: از گيلان. گفت از فرزندان كيستي؟ گفت: كاس آقا.
نقل است كه گفت: "سيزده حج به توكل كردم. چون نگه كردم همه بر هواي نفس بود. گفتند: چون دانستي؟ گفت: از آنكه مادرم گفت، سبوي آب آر، بر من گران آمد. دانستم كه آن حج بر شره نفس بود.
و اصل او از استادسراي رشت بود و شيخ عبدالقادر گيلاني را ديده بود و در مريد پروردن آيتي بود.
نقل است كه يك روز با جماعت جنگليان ميرفت. به درهاي رسيد. و در آنجا هيزم بسيار بود. گفتند: امشب اينجا باشيم كه هيزم بسيار است، تا آتش كنيم. آتش را برافروختند و به روشني آتش بنشستند و هر كسي نان تهي ميخورد و ميرزا در نماز ايستاده بود. يكي گفت: كاشكي ما را گوشت حلال بودي تا بر اين آتش بريان كرديمي. ميرزا سلام آورد و گفت: خداوند ما قادر است كه ما را گوشت حلالي بدهد. اين بگفت و در نماز ايستاد. در حالِ غريدن، شيري آمد. شيري را ديدند كه ميآمد و خرگوري را در پيش گرفته ميآورد. بگرفتند و بكشتند و كباب ميكردند و ميخوردند، و شير آنجا نشسته بود كه كم و كسري نباشد.
فيالجمله جماعتي را گرد خود فراهم آورده بود كه تا اوضاع راست نگردانند محاسن نتراشند، بر موي شانه نزنند و جامه نشويند و به جنگل مخفي باشند. در آن غوغا هر كس به طريقي نداي جمهوري سر ميداد. از رضا تا ميرزا، ليك دولت ميرزا مستعجل بود. پس از او بسيار كسان را باور بر اين بود كه: " اِرِه خونه يه بادِ، چراغ روشن نبونه 3 "
_________________________________
1. سوبول : كنه
2. عسله مگس : زنبور عسل
3. اينجا خانه باد است چراغ روشن نميشود.