گروه فرهنگی مشرق- فیلم «بازگشته»،آخرین ساخته ایناریتو، فیلم اصیلی نیست، واقعیت محض این است که آلخاندرو گونزالس ایناریتو فیلم اصیل ساختن بلد نیست. حتی رشد یا رشدنمایی این فیلمساز در مناسبات هالیودی، در جهان سرشار از قصه های متنوع هالیوود، نوعی کنش ضد هالیوودی از دل مناسبات هالیوودی است؛ فرقی نمی کند چه کسی هندوانه بلد بودن را زیر بغل این فیلمساز مکزیکی آواره (به قول شون پن در مراسم اسکار سال گذشته) گذاشته است، اما تک تک قاب های فیلم، کهن الگوی روایی اش، حتی خرده پیرنگ های فیلم برداشت هاو ارجاعاتی سینمایی از سایر آثاری هستند که نمونه های گواراتر آن ساخته شده اند.
در ارزیابی فیلم بازگشته این مهمک را باید مد نظر قرار داد که ایناریتو حتی در کلاژسازی لبریز از ارجاع صد پله از عالیجناب تارانتینو عقب تر است. آقای ایناریتو با فیلم «بازگشته» یک کلاهبرداری حرفه ای انجام می دهد. معمولا سارقان مسلح بانک، بخشی از پول های موجود در یک بانک را سرقت می کنند و یا وسترنرهای سارق بخشی از موجودی یک دلیجان را به سرقت می برند اما عالیجناب «ایناریتو» از هر اثر ارزشمندی که در تاریخ سینما شناخته ساخته شده، یک تکه با ارزش آنرا به سرقت برده است. به همین دلیل او سارق ترین فیلمساز تاریخ سینماست. قصه اش هم تکراری و پوشالی است که با یک چاقو کشی به سبک بچه های جنوب شهر و به سبک فیلم لانتوری(رضا درمیشیان) خودمان پایان می پذیرد.
وقتی هنرمند نباشی و هنرمند نمایی بکنی و سعی کنی فیلم ضد جریان رسمی بسازی عاقبتت می شود عاقبت عشق سگی؛ با این تفاوت که فیلمنامه ات از وزن 21 گرم هم تجاوز نمی کند و برای آوانگارد بودن چنگ می اندازی به تقطیع های عجیب و غریب و روایت غیر خطی. اگر پست مدرنیسم در فرم و محتوا محدود می شود به فیلم های باسمه ای و لجنی که ایناریتو ساخته است پس باید مدفوع سگ را پاشید به 21 گرم، عشق سگی، بابل. آنوقت مهمترین رویکرد فرمی گلوبالیزیشن می شود، جهان بابِلی، که از منتهای الیه ژاپنی تا منتهای الیه آفریقا،بیخود و بی جهت، با پروپاگاندای منتقدان پاچه ورمالیده، به هم متصل می شود.
رو رواست باشیم آواره مکزیکی مقیم هالیوود، پیش از ورود به دنیای سینما (که هنوز وارد سینما نشده) در رادیو مکزیکوسیتی دی جی بوده، یعنی برای شنوندگان موسیقی درخواستی پخش می کرد. دی جی، معمولا فوت ترکیب آهنگ ها و صفحه گذاری را خوب می داند. ایناریتو در سینمای همان دی جی است که با این تفاوت که مبتی بر پیرنگ های تکراری، از آثار پیشین ساخته شده کلاژ برمی دارد. ب آقای آواره با سه فیلم اولشگند زد به پست مدرنیسم سینمایی و در «بازگشته» کلاژ سازی کرده و کلی آدم درب داغان از منتهای الیه ایران تا منتها الیه آمریکا برایش هورا کشیده اند!
«بازگشته» الخاندرو یک فیلم هنرمندانه نیست بلکه بیشتر هنرنمایی می کنند، اما این هنر همان هنر سرقت تمیز است. اگر نویسندگانی وطنی و غیر وطنی اگر ذره ای آنرا مستحق اسکار بدانند اساسا به دانسته های سینمایی اشان باید شک کرد! چه بسا مریخی سانتی مانتال ریدلی اسکات و پل جاسوسان آبکی استیون اسپیلبرگ خیلی فیلم تر از فیلم بی ریخت مکزیکی آواره است. دزدی که شاخ و دم ندارد، روز و شب نمی شناسند، هالیود و بالیوود ندارد، کن و سولوقون نمی شناسد، آقای آواره جستجوگری قهرمانانه اش پرسوناژ گلس را از فیلم ورنر هرتزوگ کش سرقت کرده است. گلس( لئونارد دی کاپریو) پرسوناژی مخلوطی است که شمایل انتقام جویانه اش و آدمیزادش اش نیمی به اتان ادوارد جویندگان شباهت دارد و نیم دیگرش به دامبر رقصنده با گرگ.
بحران سرخپوستی ابتدایی فیلم که در فرم شبیه سکانس های هجوم نجات سربازان رایان در ساحل نورماندی است. یعنی تنش و اضظراب حمله را از منظر میزانسن های خاص که هر لحظه کسی در معرض آسیب است را از روی دست استیوی(اسپیلبرگ) برداشته و هویت شناسی سرخپوستی فیلم هم از همان ابتدا طعنه می زند به فیلم جویندگان جان فورد. جالب اینجاست قبل از نقطه عطف حمله سرخپوستان یک سرقت زیبای سورئالیستی را از روی دست ترنس مالیک انجام می دهد. رویای همسر سرخپوست و یادآوری گذشته اش را کارگردانی با فرمی شبیه آثار ترنس مالیک به مخاطب عرضه می کند و دکوپاژ و میزانس در نسبت با طبیعت تقلیدی کورکورانه از آثار برادران کوئن است.
دی جی سابق و آواره سینما ، فریب روایی فیلمش، گرته برداری شده از رقصنده با گرگ ها و جویندگان است. با هجوم قبیله شکارچیان این تصور خلق می شود که با فیلمی مواجه ایم که روایتش بر تقابل سرخپوست و سفید پوست شکل گرفته است اما با پیشروی داستان و ارائه اطلاعات فیلم مبتنی بر ازدواج هیوگلس با یک سرخپوست پیرنگی مشابه با رقصنده با گرگ ها (کوین کاستنر) با یک پیچ روایی را در متن فیلم خواهیم داشت. با این تفاوت هیوگلس تا حدودی ادامه پرسوناژ دامبر در شمایلی دیگری است که تنها گزاره اضافه شده به متن روایت رابطه پدر سفید پوست با فرزند دو رگه خویش است، ضمن اینکه فضای محیطی فیلم دقیقا از جهان جک لندن به فیلم «بازگشته» منتقل شده است.
با این حال هر چه با فیلم و هیو گلس پیش می رویم اصالت کمتری در فیلم جستجو می کنیم. ضمن اینکه هیوگلس (لئوناردو دی کاپریو) مثل سگ -گرگی رمان جک لندن است و تا نبرد نهایی، کنش تاثیر برانگیزی بر روایت ندارد و هیچ تفاوتی با یک حیوان زخمی ندارد حتی به صراحت می توانم بنویسم نقش خرس از لئوناردو دی کاپریو در کنش پذیری کردن روایت فیلم بیشتر است. آکادمی اسکار اگر باهوش باشد باید به لئوناردو دی کاپریو اسکار ندهد و همان مجسمه را به خرسی اعطا کند که لئونادرو را در نقش گلس خوب گاز می گیرد.
اما نکته جالب تر این است که نسخه ای اصیل تر از بازگشته وجود دارد که از این فیلم اصیل تر است. فیلم مردی در طبیعت وحشی که در سال 1972 در ایران اکران شده است به مراتب فیلم اصیل تری از بازگشته است. ریچارد هریس فیلم مردی در طبیعت وحشی واقعا در طبیعت وحشی گرفتار می شود و مثل دی کاپریو با خس خس کردن بینی و گلو و کمی آب دهان سعی نمی کند گرفتار شدن در طبیعت را به رخ بکشد. ریچارد سی سارافیان به مراتب در آن فیلم کارگردانی را بیشتر می توان می فهمد و مخاطب را وا دار نمی کند نماهای بیهوده را دنبال کند کارگردانی گل درشت اثر را دنبال کند.
***علیرضا پورصباغ