کد خبر 502307
تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۴ - ۰۰:۴۸

من اصلاً نمی‌توانستم در مشهد باشم و با آن وضع دوری از دوستان و برادرانی که در زندگی بعد از انقلاب با آن‌ها برخورد داشتم و به رسالت و تعهد خویش عمل کرده بودند و امتحان‌داده بودند تحمل‌کنم، احساس می‌کردم اگر بمانم پیش از پیش به خود ضربه زده‌ام و خویشتن را تباه کرده‌ام یک حالت تنهایی و غریبی داشتم و اگر خداوند نبود نمی‌دانستم چه کنم.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید حمید صبور حداد طوسی در سال 1340 در مشهد مقدس در خانواده ای پایبند به اصول اسلامی بدنیا آمد از اوایل کودکی مظاهر هوش و ذکاوت همراه با روحی بزرگ در وی مشاهده می شد. از سن 7 سالگی دوران تحصیل ابتدائی خود را در دبستان جوادیه که موسس آن مردی با تقوا به نام حاجی عابدزاده بود که در پرورش این جوانان نقش بسزائی داشت سپری نمود و دوران متوسط را در دبیرستان مرتضوی گذراند.

حضور در جلسات مقام معظم رهبری

در اوایل نهضت و با اوج گرفتن تظاهرات خیابانی با حضور خود در جلسات مبارزینی چون مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله واعظ طبسی و شهید هاشمی نژاد بود و با توزیع و پخش نوار و اعلامیه در مشهد نقش موثری داشت. در سال 1357 از ابتداء پیروزی در سپاه پاسداران در مشهد شروع به خدمت نمود و در مرکز آموزش سپاه به عنوان مربی آموزش سیاسی انجام وظیفه می­کرد. سپس به سمت فرماندهی بسیج منطقه 4 درآمد.

ماندن در شهر را، ضربه زدن و تباه کردن خود می­ دانم/مبادا خدای‌ ناکرده سست شوید

فعالیت در سپاه

از خصوصیات اخلاقی اش باید به تقوا، وقار وایمان مثال زدنی وی اشاره نمود.او در برابر مشکلات با خونسردی و متانت مقاومت می کرد و از کودکی به مطالعه علاقه داشت. ایثارگری و ساده پوشی و زندگی ساده از اهم صفات اخلاقی او بود.در آن مقطع غائله کردستان رخ داده بود و شهید صبور برای اعزام به آنجا درخواست مرخصی کرده بود که با مخالفت مسئولین سپاه روبرو شد. اما به هر وسیله بود این کار را کرد و به خطه کردستان اعزام شد.  

عروج آسمانی

او سرانجام در آخرین حضورش در جبهه که عهده­ دارمسئولیت جانشین فرمانده گردان تخریب لشکر 5 نصر بود، در شب یکشنبه 1360/9/9 در جریان عملیات طریق­ القدس که منجر به فتح بستان شد، در حین عبور از میدان مین ایثارگری از خود نشان داد و به شهادت رسید.

وصیت‌نامه شهید حمید صبور حداد طوسی

بسم رب الشهدا و الصدیقین

«یا ایها‌الذین آمنوا استعینوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرین و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء ولکن لا تشعرون» (سوره بقره)

ای کسانی که ایمان آورده‌اید استقامت بجویید به صبر و نماز که خداوند یاور صابران و روزه‌داران است. کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده مپندارید، بلکه آن‌ها زندگان‌اند ولی شما این حقیقت را درک نمی‌کنید.

(بدانید اگر شهید شوید موفقید و اگر هم بر دشمن پیروز شدید بازهم موفقید این سر پیروزی صدر اسلام است.) امام خمینی (ره)

با سلام بر امام خمینی رهبر و امید مستضعفان جهان. -عمرش دراز باد- و سلام به ملت قهرمان و شهیدپرور ایران و سلام به‌تمامی شهدای اسلام و سلام به رزمندگان جبهه‌های حق علیه باطل و سلام بر شما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، عزیزان من اینک که لحظه موعود و آن حمله به دشمن کافر و رفتن به‌سوی خداوند و شهادت درراه او که بعدازآن دیدار اوست فرارسیده لازم دیدم مسائلی چند را با شما عزیزان به‌عنوان آخرین صحبت‌هایم در میان بگذارم.

آمدن من به جبهه فقط برای خدا و جهاد و جنگیدن درراه او بوده است و این‌که شاید بدین‌وسیله و با شهادتم توانسته باشم مسئولیت خویش را نسبت به انقلاب و اسلام ادا کرده باشم. من اصلاً نمی‌توانستم در مشهد باشم و با آن وضع دوری از دوستان و برادرانی که در زندگی بعد از انقلاب با آن‌ها برخورد داشتم و به رسالت و تعهد خویش عمل کرده بودند و امتحان‌داده بودند تحمل‌کنم، احساس می‌کردم اگر بمانم پیش از پیش به خود ضربه زده‌ام و خویشتن را تباه کرده‌ام یک حالت تنهایی و غریبی داشتم و اگر خداوند نبود نمی‌دانستم چه کنم. بسیار دوست داشتم و دارم که پهلوی دوستانم بروم آنانی که در بهشت رضا (ع) هستند. خداوندا اکنون‌که توفیقی به‌دست‌آمده و جبهه هستم تواناییم ده تا تزکیه را بیشتر داشته باشم و در این تزکیه به‌سوی کمال بروم.

خداوندا مرا شهید بمیران شاید خون ناچیز من کمکی باشد برای تداوم این انقلاب اسلامی که شکست‌ناپذیر است.

خداوندا مرا به آرزویم که شهادت است برسان. شهادت این آخرین حد نهایی تکامل انسان و شما، اطاعت امام خمینی کنید و بس و از اختلافات بپرهیزید و دیگران را به وحدت دعوت کنید.

امام خمینی امروز به‌عنوان ولی‌فقیه و به‌عنوان نایب امام زمان (عج) است و اطاعت از اوامر ایشان واجب و همان‌طور که نوشتم بنا به فرمایش امام و آنچه امروز در جهان شاهد آن هستیم اسلام امروز در مقابل کفر است و توطئه‌های گوناگون برای شکستن اسلام در کار است استقامت و پایداری ما را نجات خواهد داد و پیروزمان خواهد کرد. مبادا خدای‌ناکرده سست شوید و غمگین، نه، هیچ‌وقت این‌طور نباشید چراکه معتقدیم بندگان صالح و شایسته خداوند وارثان زمین‌اند، و این وعده الهی است که هیچ‌وقت تغییری در آن به وجود نخواهد آمد.

پدر و مادر عزیزم: خوشحال باشید از این‌که خون پسر شما در راه اسلام ریخت و برای نجات مستضعفان از چنگال ظالمان و در راه خدا مبارزه و جهاد، و شهید شد و دیگر برادرانم را تشویق کنید تا آن‌ها هم در این راه مبارزه و جهاد کنند، یا شهید شوند یا پیروز که در هر دو سعادت است، و افتخار کنید و سرافراز باشید.

از شما می‌خواهم که در این موقعیت حساس و در موقعیتی که این‌همه آواره جنگی داریم از برگزاری مجلس شام خودداری کنید و کتاب‌هایم را به‌جایی ببرید که استفاده خوبی بشود.

برادرانم راه اسلام را ادامه دهید و از خط امام خارج نشوید خواهرم سعی کن که فاطمه سلام‌الله علیها و زینب سلام‌الله علیها را الگوی خود قرار دهی و راه آن‌ها را در زندگی‌ات ادامه دهی.

 آن‌کسانی که به اسم اسلام دارند خیانت می‌کنند، دوست ندارم و خداوند از آن‌ها متنفر است سعی کنید آنچه را که در این وصیت‌نامه توصیه نمودم که البته خود عمل می‌کنید و من کوچک‌تر از آنم که به شما درس بدهم ولی من به یادآوری این مطالب را عرض کردم به کار ببندید.

خداوند همه شما را موفق و پیروز بدارد و هر وقت به زیارت می‌روید برای امام و شهدا دعا کنید، پیروزی اسلام و نصرت مسلمین و نابودی کفر را از خداوند متعال خواهانم.

فرزند شما پاسدار انقلاب اسلامی حمید شنبه1360/9/7

خاطرات شهید

احساس مسؤلیت

قبل از شروع جنگ تحمیلی که گروههای ضد انقلاب بخصوص کومله دمکرات فعال بودند شهر سنندج و پاوه در کردستان سقوط کرد و به دست گروههای ملی افتاد .حضرت امام (ره) پیامی دادند مبنی بر اینکه اگر ارتش تا 24 ساعت دیگر موضوع سنندج و پاوه در کردستان را حل نکند . من خودم می روم . در حقیقت حضرت امام(ره) یک اولتیماتوم به تمام نیروهای مسلح داده بودند . آن زمان برادر حمید رضا حداد طوسی با تعدادی از دوستان برای تفریح مرخصی گرفته و به شمال رفته بودند و من متأسفانه قبل از ایشان به مرخصی رفته بودم . مرخصی ایشان طولانی شد و ما از آنها بی خبر بودیم تا اینکه یکروز ایشان تماس گرفتند و گفتند که ما در سنندج هستیم . گفتیم : آنجا چه می کنید! گفتند : وقتی داشتیم به طرف شمال می رفتیم ، رادیو پیام امام را پخش کرد و ما دیگر طاقت نیاوردیم و دیگر به شمال نرفتیم یلکه مستقیم به تهران خدمت آقای ابوشریف رفتیم و به ایشان گفتیم : ما آماده ایم که هر جا نیاز باشد ، برویم . آن زمان آقای ابوشریف فرمانده سپاه بودند . آقای ابوشریف هم یک حکمی خطاب به سپاه سنندج نوشتند و ذکر نمودند که این 4-5 نفر جهت جنگیدن در کردستان معرفی می شوند . بالاخره بعد از چند ماه که بی صبرانه منتظر برگشت ایشان بودیم ، با خبر شدیم که فردا صبح وارد سپاه مشهد می شوند و من صبح اول وقت بیرون در سپاه به استقبال ایشان ایستادم تا آمدند و ایشان را در آغوش کشیدم .

ساده ­زیستی

برادرم حمید رضا یک شب همکارانش را به اتفاق خانم هایشان برای شام به منزل پدرم دعوت کردند و به مادرم گفتند که شام ساده ای برایشان تهیه کنید. مثل پنیر و سبزی یا سیب زمینی جوشیده. هر چه ما گفتیم که زشت است. ایشان گفتند: نه باید سفره های ما ساده باشد. بالاخره هم مادرم فقط سیب زمینی آب پز برای آنها درست کرد.

پیش بینی شهادت

برادرم حمید رضا قبل از عملیات طریق القدس یعنی قبل از اینکه به شهادت برسد نامه ای برایمان نوشته بود که در آن از همگی از جمله پدر و مادرم حلالیت طلبیده بود و گفته بود که من می دانم این آخرین نامه ای است که دارم می نویسم و از شما می خواهم که اگر من شهید شدم صابر و شکیبا باشید.

عشق به جهاد

سری آخری که برادر حمیدرضا حداد طوسی می خواست به جبهه برود چون من مسئول ایشان بودم، برگة اعزام به جبهه اش را آورد که برایش امضا کنم. شب قبل هم در مسجد شهدا (بناها) ایشان جلوی من مرا گرفت و گفت: برگة من را امضا کنید، می خواهم به جبهه بروم. من مقداری ناراحت شدم و گفتم: تو تازه آمده ای، باید بمانی، مسئولیت داری، فرماندة اینجا هستی، حداقل چند ماه بمان بعد برو. ایشان با ناراحتی از من جدا شد تا اینکه صبح روز به پادگان بسیج آمد. دوباره که مخالفت من را دید یک دفعه بغضی که تمام وجودش را گرفته بود ترکید و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن به طوری که یکی از دوستان که 15- 10 متر با ما فاصله داشت متوجه شد و با عجله به سوی ما آمد و گفت: چهع شده که برادر حداد طوسی دارد گریه می کند؟ گفتم: چیز خاصی نیست و نگذاشتم که ایشان جلوتر بیاید. نهایتاً چون دیدم برادر حداد طوسی به شدت دارد گریه می کند و حرفش هم این بود که چرا شما جلوی تکامل ما را می گیرید؟ شما نباید سد کمال ما بشوید، جبهه کمال ما است، بگذارید ما برویم. برگة اعزامش را امضا نمودم یعنی با رفتنش موافقت کردم و به ایشان گفتم: حمید من این را امضا کردم ولی می دانم که اگر شما بروید دیگر برنمی گردید. ایشان برگه را از من گرفت و همانجا با من معانقه نمود و تشکر کرد و رفت و همان سری هم به شهادت رسید!

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس