خبرگزاری تسنیم: این گزارش تلاش دارد که به معرفی جمعی از خانواده‌های آسیب‌دیده در حملات سال گذشته رژیم صهیونیستی به غزه بپردازد.

به گزارش مشرق، یک سال بعد از حمله گسترده رژیم صهیونیستی به غزه و تخریب بسیاری از زیرساخت‌های این منطقه و کشتار بیش از 2 هزار نفر، زندگی روزمره به سختی و دردناک برای بسیاری از آنهایی که زنده‌ مانده‌اند، می‌گذرد. این زجرها هنوز هم با آسیب‌های روانی و فقدان‌ها ادامه‌دار است. خاطره‌های حملات به‌گونه‌ای برای آنها یادآوری می‌شود که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است.

با وجود عدم بازسازی شهرها، مردم احساس می‌کنند که در زمان محصور شده‌اند. این گزارش تلاش دارد که به معرفی شش نفر از صدها فلسطینی‌ای که تلاش می‌کنند دوباره زندگی و خانه‌ها و شغل‌های از دست رفته خود را بسازند، بپردازد. این آواره‌ها همواره تلاش می‌کنند آنهایی را که دوست‌داشته و از دست داده‌اند را فراموش کنند.

یاسر محمد الحاج

یاسر محمد الحاج، 25 سال دارد و در کمپ آوارگان خان‌یونس در غزه زندگی می‌کند. او با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. البته یکی از خواهرانش وقتی که هواپیماهای جنگی اسرائیلی بدون هیچ اطلاع قبلی در هفته اول حملات سال 2014 خانه آنها را هدف قرار دادند، جدا از آنها در رفح با همسرش بود. با این شرایط بجز تمام خانواده‌، یاسر و خواهرش که در شهر دیگری بوده‌، زنده مانده‌اند.

پدر و مادر یاسر، محمود اطفی الحاج و باسمه عبدالقادرالحاج و 6 برادر و خواهرش (نجله، 28؛ اسما، 22؛ طارق،18؛ سعد،16؛ فاطما،14) همگی در حمله هواپیمای جنگنده صهیونیستی کشته شدند.

در روز 10 جولای 2014 و در روز سوم حملات در ساعت 1:30 بامداد خانه ما با سه موشک اسرائیلی هدف قرار گرفت. یک موشک کوچک و 2 موشک F16 بدون هیچ اخطاری.

روز قبل از این همه، خانواده من به خانه عمویم که 500 متر آنطرف‌تر بود رفته بودند. من و برادرم در خانه بودیم. وقتی که آنها شب به خانه برگشتند تصمیم گرفتم به سراغ دوستانم بروم که سلامت آنها مطمئن شوم. خانواده به من گفتند که زیاد دیر نکنم و مراقب خودم باشم. ساعتی را بیرون بودم و پس از آن با دوستم تصمیم گرفتیم که به خانه‌هایمان برگردیم چرا که شرایط بسیاری خطرناک بود و هواپیماهای جنگی اسرائیلی با تعداد بسیاری در آسمان گشت می‌زدند.

100 متر با خانه خودمان فاصله داشتم که دو هواپیمای اف 16 در مقابل چشمان من در چند ثانیه شیرجه رفتند. بعدا فهمیدم که یکی از آن نورهایی که دیدم موشک کوچکی بود که ابتدا به خانه اصابت کرد.

بعد از نمی‌دانستم آن دو موشک دقیقا به کجا برخورد کرده است. گیج شده بودم. دود و خاک آسمان را پر کرده بود و مردم جیغ و فریاد می‌زدند. کمی نزدیکتر شدم اما باز هم نفهمیدم که بمب‌ها دقیقا به کجا اصابت کرده است. یکی در خیابان می‌دوید و فریاد می‌زد «آنها خانه الحاج را بمباران کرده‌اند». بعد از یک دقیقه من تازه باور کردم که این خانه من است و خانواده من زیر آوار هستند.

شروع به فریادزدن کردم. «خانواده من اینجا هستند! چه شده؟» بعد از آن مردم آمدند و زیر آوار را جستجو می‌کردند. عمویم را دیدم که مادر و پاهایش را که قدری قطع شده بود را گرفته بود و به سمت بیمارستان می‌دوید. من او را دنبال کردم که بفهمم چه بر سر مادرم آمده است اما همسایه‌ها جلویم را گرفتند و به من ‌می‌گفتند که خانواده در وضعیت خوبی هستند. به آنها می‌گفتم «چطور میشه که حالشون خوب باشه؟ همه اونها توی خونه بودن و کل خونه از بین رفته»

بعد آنها مرا به بیمارستان بردند و من بین همه مجروحان به دنبال خانواده‌ام می‌گشتم اما آنها را پیدا نمی‌کردم. کنترل خودم را از دست دادم و فریاد می‌زدم: «خانواده‌ام کجا هستند؟» دکتر پیش من آمد و به من مسکن داد و بعضی از اطرافیانم به من گفتند که خانواده من خوب هستند و وقتی که بهتر شدم می‌توانم آنها را ببینم. وقتی که از خواب بلند شدم آنها به من گفتند که همه خانواده‌ام کشته شده‌اند. بعد از آن پسرعموی من مرا به خانه برد و آنجا دیدم که هنوز بدن‌ها را از زیر آوار بیرون می‌کشند و آنجا جسد برادر و پدرم را دیدم که از زیر خاک‌ها بیرون آورده شدند.

بعد از جنگ من در خانه عمویم زندگی می‌کردم و اکنون هم در خانه خواهرم در رفح. پس از آن خانه‌ای را اجاره کردم که با مشکلات فراوانی برای پیدا کردن خانه مواجه شدم. کاری ندارم و نمی‌توانم که خانه را دوباره بسازم، مخصوصا از وقتی که در کمپ آوارگان زندگی می‌کنم که در آنجا خانه‌ها بسیار به هم نزدیک هستند و پر از مردم هستند. آن روز سی نفر زخمی شدند و سه خانه به طور کامل تخریب شدند در حالی که برخی از خانه‌ها هم تا حد زیادی آسیب دیدند. من خانواده‌ام را در این زندگی از دست دادم و تصور روزهای خوبی را در آینده ندارم. من فقط می‌خواهم که زمان بگذرد.

سخت‌ترین زمان جنگ برای من آن موقعی بود که از خانه دوستم برمی‌گشتم و اما خانه خود را پیدا نمی‌کردم. من نمی‌توانستم بفهمم که من فقط برای یک ساعت خانواده‌ام را داخل داشتم و بعد آن را تخریب شده پیدا کردم. از اینکه بیرون رفتم پشیمان هستم. آرزو دارم کاش آنجا با آنها بودم. چندی پیش نامزد کردم و به زودی هم ازدواج می‌کنم. خواهرم من را بسیار کمک کرد که جلو بروم.

من می‌خواهم که دنیا بداند که اسرائیل مستقیما خانه مردم و شهروندان هدف می‌گیرد. کودکان و خانواده‌هایی که در طول جنگ کشته شده‌اند، گواهی و دلیل قاطع جنایت‌های اسرائیل علیه مردم غزه هستند. من از همه دنیا می‌خواهم که اسرائیل را پشتیبانی نکنند.

همه خواهران و برادران من بسیار باهوش بودند و نمرات و جایگاه خوبی را در مدرسه داشتند و هنوز خیلی جوان بودند. هیچکدام از آنها عضو هیچ سازمان سیاسی‌ای نبودند. فاطما و سعد به تازگی مدرسه را تمام می‌کردند. خواهر بزرگترم در سال اول کالج بود و به عنوان دستیار در دانشگاه کار می‌کرد.

من هنوز آخرین شام خودمان را در ماه رمضان به یاد دارم که برروی یک میز نشسته بودیم و در مورد اخبار و شرایط مانند هر خانواده عادی دیگری صحبت می‌کردیم. من می‌خواهم بدانم آنها چرا خانه ما را بمب‌باران کردند و خانواده من را کشتند. من هنوز می‌خواهم علت این اتفاق را بدانم.

-----------------------------------

صالح عیسی سعدان

صالح 22 سال دارد و صاحب یک مغازه کوچک است. او یک دختر کوچک به نام رماس دارد که در زمان حمله تابستان گذشته اسرائیل بدنیا آمده است. برادرانش یعنی عمر، محمد، محمود و حلال همه در یک ساختمان خانوادگی زندگی می‌کردند.

دو روز قبل از حمله زمینی، ما خانوادهایمان را برای زندگی کردند کنار نزدیکان جا‌به‌جا کردیم و برادرانم و من به خانه برگشتیم که در همان‌جا زندگی کنیم.

وقتی بمباران در منطقه شروع شد، بسیاری از همسایه‌ها ما کشته شدند. ما هم به خانه نزدیکان رفتیم و در طول جنگ همانجا ماندیم. هر زمان که آتش‌بس اعلام می‌شد ما برمی‌گشتیم تا به خانه خودمان سربزنیم. یک روز وقتی برگشتیم متوجه شدیم که آن خانه و سوپرمارکت من که 9 سال با برادرانم آن را می‌گرداندیم،‌به طورکامل از بین رفته است.

بعد از این اتفاق، مجبور شدیم که خانه‌ای را اجاره کنیم و من و برادرانم مقداری پول قرض گرفتیم و کمی هم کمک‌هایی دریافت کردیم تا مکانی برای برای مغازه جدید اجاره کنیم. با این شرایط ما به پشتیبانی از 20 عضو خانواده خودمان ادامه دادیم اما این بار یک تفاوت وجود داشت. من باید همسایه‌های جدیدم را می‌شناختم و مشتری‌های خاصی هم داشتم. 

ما 20 سال در خانه خودمان زندگی کرده بودیم و نمی‌توانستیم که دوباره آن را بسازیم. برای ما پرداخت پول اجاره بسیار سخت است. این چالش بسیار سختی است که شما درآمد کافی‌ای داشته باشید که خانه و مغازه‌‌ای اجاره کنید تا بتوانید زندگی را ادامه دهید.

حالا من و برادرانم جدا از هم زندگی می‌کنیم. ما می‌توانستیم کنار هم کار و زندگی کنیم اما الان هرکدام در جایی متفاوت هستیم.

سخت‌ترین زمان جنگ آن زمانی بود که بسیاری از مردمی که من می‌شناسم در خانه‌هایشان کشته‌شدند و همچنین آن زمانی که بسیاری ترسیده‌اند و از خانه‌هایشان فرار می‌کنند.

من امیدوارم که دوباره خانه‌ای داشته باشم و آنگونه که شایسته است زندگی کنیم.

صباح ابوجیاب

صباح ابوجیاب، داروسازی است که با سازمان ملل کار می‌کند و ما 8 فرزند است که چهار نفر از آنها معلول هستند که یکی از آنها در آخرین حملات اسرائیلی‌ها در غزه کشته شده است.

صباح به مدت یک سال با خانواده‌اش در خانه‌شان زندگی می‌کردند. قبل از آنکه دو طبقه از ساختمان‌ آنها کم شده و یه طبقه از آن ساختمان بخاطر بمب‌های اسرائیلی باقی بماند.

اسامی کودکان او به این شرح است: احمد 22 ساله؛ هانان 22 ساله؛ عمل(که در جنگ به شهادت رسید) 19 ساله؛ آسیل 17 ساله؛ شازا 14 ساله؛ آیا 13 ساله؛ محمد 11 ساله؛ ملک 7 ساله

من باید در طول جنگ هم کار می‌کردم و هروقت که خانه را ترک می‌کردم بسیار می‌ترسیدم. همواره با تلفن با کودکانم ارتباط می‌گرفتم تا مطمئن شوم که اوضاعشان خوب است.

وقتی در 13 جولای جنگ آغاز شد ما در خانه خودمان بودیم. همواره تلاش می‌کردیم که در جایی امن در خانه خودمان بمانیم چرا که بیرون از خانه در آن زمان بسیار خطرناک بود.

آن شب دختران با کامپیوتر بازی می‌کردند و بقیه هم خواب بودند. ناگهان ما صدای انفجار بزرگی را شنیدیم. ما فهمیدیم که آنها خانه ما را هدف گرفته‌اند پس جعبه کمک‌های اولیه‌ای که آماده کرده‌ بودیم را برداشتم و همراه با همه اسناد مهم و پول‌ها خانه را با همه آنچه که در آن بود ترک کردیم. ما فقط با لباس‌هایی که در تن داشتیم و بدون کفش خانه را ترک کردیم.

وقتی ما فرار می‌کردیم، محمد بسیار گریه می‌کرد چرا که خواهرش عمل نمی‌توانست خودش راه بیاید. همه فضا را دود گرفته بود. ما ایستادیم تا ببینیم که آیا حال عمل خوب است یا نه و متوجه شدیم که او حس هوشیاری خود را از دست داده است. بعد از یک ساعت که احمد به او تنفس مصنوعی داد، او چشمانش را باز کرد.

بعد از چهار روز از حمله به خانه ما، عمل بخاطر وحشت و اظطرابی که پیدا کرده بود هیچ چیز نمی‌خورد. ما هر روز او را برای درمان به بیمارستان می‌بردیم و بعد چهار روز در 17 جولای او بخاطر اظطراب و ترسی که از معلولیتش پیدا کرده بود، جان خود را از دست داد.

بعد از نابودی خانه ما، ما نتوانستیم هیچ‌چیزی را درست کنیم چرا که برای اصلاح آن به پول نیاز داشتیم. من باید برای درست کردم وسایل اصلی مانند پنجره که ما را از سرما حفظ می‌کرد، پول قرض می‌کردم.

در طول جنگ یکی از سخت‌ترین مسائل برای من دیدن چهره کودکانم قبل از بیرون رفتن از خانه به سمت محل کار بود من می‌دانستم که این می‌تواند آخرین بار باشد. همچنین دیدن این مسئله که آنها با اظطراب بخاطر صدای انفجار از خواب بیدار می‌شدند بسیار دردناک بود.

ادامه دارد ...

منبع: موسسه اطلاعات خاورمیانه


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس