
وقتي هنوز ماه مبارک رمضان به نيمه نرسيده، شايد براي ارزيابي سريال هاي مناسبتي سيما کمي زود باشد، اما به هر حال با بيش از ده قسمتي که از سريالها پخش شده است معمولا خط اصلي داستان را همه آنها نشان داده اند و مي شود اگر چه با اندکي احتياط درباره خط کلي داستان اظهار نظر کرد.اما درباره جراحت غرض از بحث ما خط کلي داستان نيست بلکه سبک نگاهي است که نه فقط در اين سريال که در اکثر آثاري که با نام سريال هاي اجتماعي در صدا و سيماي جمهوري اسلامي توليد مي شود در حال اپييدمي شدن است.
اگر چه اين اپيدمي که گفتيم در همه سريال هاي از اين دست و حتي در اکثر سريالهاي امسال ماه مبارک رمضان قابل تشخيص است، اما در "جراحت" شايد به دليل آمادگي قصه براي گرفتن چنين رنگ و بويي بيش از بقيه پر رنگ بوده و جلب توجه مي کند. اين اپيدمي چيزي نيست جز "فرار از جامعه" و پناه بردن به خلوت آدم ها و حداکثر خانواده ها براي قصه گفتن.
حالا چرا قصه اين سريال آمادگي گرفتن چنين رنگ و بويي را دارد، آن را بايد در جنس قصه جستجو کرد و آن هم مربوط مي شود به دو ويژگي سريال:
1- سعيد نعمت الله نويسنده اين اثر همان طور که در اثر قبلي او نيز به روشني قابل مشاهده بود تعلق خاطر زيادي به سبکي در قصه پردازي دارد که "مسعود کيميايي" در سينماي پيش از انقلاب استاد آن بود. بگذريم که در آن دوره اصلا اکثر قصه ها همانگونه از آب در مي آمدند، با اين حال حرفه اي ترين هايش را کيميايي مي ساخت. نعمت الله اگر چه در اثر قبلي اش-زير هشت- نه جايي براي پيوند دادن قصه اش به آن دوره زماني خاص دارد و نه بهانه اي در قصه اش براي چنين پلي پيش مي آيد، اما در اين قصه بهانه پيدا مي شود و نهايتا ريشه آدم ها با روايتي که مادر خانواده- مامان لطيفه - از مرگ شوهرش و بزرگ شدن بچه ها در همان سکانس اول عرضه مي کند، ارتباط برقرار مي شود. شخصيت لوطي مسلک برادر بزرگتر که برادر کوچک تر زير سايه او است. ديالوگ هايي که هنوز رنگ هر چند کمرنگ از دهه چهل با خود دارند حتي آدم ها، کينه ها، علقه ها اگر چه ممکن است داراي المان هاي جديدي نيز باشند اما سبک همان سبک است. تقابل مردي و نامردي.
آنچه نعمت الله توانسته به ماجرا اضافه کند شخصيت هاي خاکستري است. يعني آدم هايي که مطلق بدي يا مطلق خوبي نيستند، که اين البته در شخصيت پردازي به عنوان ضعف عمده مجموعه هاي ايراني قدم بزرگي است و نقاط قوت قصه نعمت الله است.با اين همه خط قصه آن گونه است که آدم ها را در خودشان و محيط اطرافشان خلاصه مي کند و اگر بخواهيم به سبک ديالوگ هاي سريال بگوييم، آدم هاي "جراحت" هر چه دارند از پر قنداق شان دارند.
اين تقابل مردي و نامردي که گفتيم از خصوصيات فيلم فارسي هاي دهه هاي چهل و پنجاه است و به تواتر مي توان آن را در قصه ديد. در ماجراي پدري کردن برادر بزرگ که در قالب ديالوگ ها به مرور داستان او گفته مي شود، در داستان به هم زدن نامزدي برادر کوچک تر "اسماعيل" که انسيه زن اسماعيل هميشه از دامن گير شدن نفرين نامزد اول اسماعيل در هراس است؛ "زهره" همان نامزد اول اسماعيل است که او به خاطر ازدواج با انسيه او را رها کرده بود. يا حتي داستان امروز که پسر اسماعيل و دختر "بزرگ" در آن درگير هستند و بهانه اصلي داستان نيز هست.
اين طور قصه گفتن البته به سبک دهه هاي چهل و پنجاه نيازمند به تصوير کشيدن آدم ها در شرايطي است که تنها خصوصيات فردي آنها بر اعمالي که انجام مي دهند موثر است.آدم هاي چنين قصه اي چه قهرمان باشند و چه ضد قهرمان تنها هستند، آنها حداکثر در دايره خانواده اي که در آن برزگ شده اند قابل تعريف هستند نه بيشتر.
2- بهانه اصلي داستان"جراحت" يک مساله خانوادگي است، و به کاملا خصوصي. دختر و پسري از يک خانواده به صورت غير رسمي به عقد هم درآمده اند، اين عقد به دلايلي نامعلوم، که اتفاقا قصه از عهده توجيه آن بر نمي آيد به مدت طولاني ادامه پيدا کرده و 4 سال زمان باعث شده اين زن و شوهر به صورت ناخواسته صاحب فرزندي شوند که پس از آزمايشات معلوم مي شود که اين فرزند احتمالا سالم و شايد زنده به دنيا نخواهد آمد، گره اصلي داستان "جراحت" همين قصه است. البته قصه هاي فرعي ديگري نيز وجود دارد که هر کدام شخصيت هاي جديدي را وارد داستان مي کند. با اين حال اين گره اصلي به ضدت قصه را در چارچوب خانواده محصور مي کند. جنس قصه گذشته از سبک روايت که پيش از آن اشاره شد اجازه ورود داستان و شخصيت هايش را به جامعه نمي دهد و باز هم شرايط لازمان و لا مکان که از خصوصيات اين گونه قصه ها است تکرار مي شود.
دو خصوصيتي که درباره سبک روايت و جنس قصه "جراحت به آن اشاراه کرديم همه زمينه ها را آماده مي کند که اين داستان را از آدم هايي که در اطراف چنين خانواده اي زندگي مي کنند جدا کند. در جراحت آدم هاي کوچه بازار هيچ نقشي ندارند. هيچ نهاد اجتماعي نمي تواند نقشي مثبت يا منفي داشته باشد. آدم هاي جامعه همه سياهي لشکر هستند، از نيروي انتظامي بگيريد تا آدم هاي کوچه و خيابان که اگر هم نقشي داشته باشند اين نقش از تماشاگر تجاوز نمي کند.
آدم هاي قصه هم از زمين و زمان بريده شده اند.جز سکانس ابتدايي فيلم که مادر خانواده در حال تعريف کردن جريان زندگي اش براي وکيلي است که وصيت نامه اش را براي او تنظيم کرده، در هيچ جاي ديگري از اين سريال شما جاي پايي از تاريخ نمي بينيد. اصولا قصه طوري طراحي شده است که نيازي هم به تاريخ ندارد.
اين يک اپيدمي است نه جراحت که بسياري از سريال هاي تلويزيوني دچار آن هستند. از جامعه و مسائل ان مي گريزند و مي کوشند تا همه چيز را شخصي کنند، حتي دين! آدم هاي اين سريال ها اگر ظاهري متشرع داشته باشند که گاه لازمه داستان پردازي است، دينشان تنها در محدوده شعارهايي است که براي هم مي دهند يا نمازي که مادري يا زني بر سر سجاده مي خواند.دين هيچ يک از روابط اجتماعي را شکل نمي دهد، چرا که اين سريال ها به شدت از جامعه فراري هستند. در ميان سريال هاي پس از افطار تنها در مسير زاينده رود توانسته اندکي اين کليشه را بشکند هر چند آنهم در بسياري از مقاطع دچار شعار شده و يا قصه را نپخته رها کرده است. اما جراحت خواسته يا ناخواسته گريز از جامعه را پي ريزي مي کند. به طوري که اگر قسمت هايي از اين سريال که بازيگران رانندگي مي کنند يا از خيابان ها مي گذرند را اگر حذف کنيم و تنها نماهاي داخلي را نگه داريم اتفاق خاصي براي سريال نمي افتد و داستان صدمه نمي بيند. همان طور که در باره زير هشت هم مشهود بود، اگر اين داستان ده سال، بيست سال، پنجاه سال پيش هم اتفاق مي افتاد هيچ تغييري نمي کرد، در بر همان پاشنه مي چرخيد.
اگر مخاطب سيماي جمهوري اسلامي بپرسد چرا اين اپيدمي رو به گسترش يا بهتر است بگوييم حاکم توانسته تمام شئون جامعه را از آثار داستاني حذف کند، به طوري که از مردم کوچه بازار بگيريد تا هويت تاريخي و نظام سياسي هيچ کدام حتي تاثيري بر روي داستان ها ندارند، مديران صدا و سيما چه پاسخي خواهند داشت؟وقتي در دهه چهل و پنجاه قصه پردازي سبک کميايي رشد کرد نظام استبدادي شاهنشاهي اجازه بروز و ظهور هر گونه تفسير از وضعيت سياسي و اجتماعي را غير از تفسير خودش نمي داد. داستان راهي جز فردي شدن نداشتند و از سوي ديگر فردگرايي همان چيزي بود که رژيم حاکم تبليغ مي کرد. اساسا قرار نبود جامعه درک درستي از نهادهاي خود و تاثيرش بر زندگي افراد داشته باشد و حتي به تاثيرات مثبت و منفي رژيم حاکم بپردازد. اما انقلابي که افراد را از دايره فرديت به عرصه اجتماع کشيد و عرصه هاي خصوصي و حتي خانوادگي را به عرصه هاي اجتماعي و سياسي ضميمه کرد و حتي پا را فراتر گذاشت و براساس تعاليم شيعه نظام سياسي را نيز مسئول در برابر وضعيت اجتماعي و فردي قرار داد و البته انتقاد را به عنوان امر به معروف و نهي از منکر رسميت بخشيد بلکه واجب کرد، مي بايستي آدم هايي را هم که تصوير مي کرد فارغ از دنياي جديدش نمي بودند، چنان که بسياري از آثار هنري توليدي در دهه اول انقلاب همين ويژگي را داشتند و ادم ها اگر چه داراي شخصيت منحصر بفرد اما جزئي از اجتماع و نظام حاکم بودند. اپيدمي در حال گسترش حاضر ريشه هاي نظام اجتماعي را که نظام سياسي در آن ريشه دارد هدف گرفته است. آدم هاي داستاني مانند جراحت يا زير هشت يا نمونه هايي مانند آن هر قدر هم که مرد باشند تنها مي توانند از پس مشکلات خودشان و خانواده شان بر بيايند، آنها تنها هستند و دنيايشان بيش از چهارديواري خانه وسعت ندارد و نخواهد داشت.