
مشرق-- در هفته هاي اخير شاهد تحولاتي ناگهاني و گسترده در شمال آفريقا و منطقه خاورميانه بوديم. آتشفشان خشم فروخورده و عزت لگد مال شده ملت هاي مسلمان در کشورهاي تونس، مصر، يمن، ليبي، بحرين، اردن و عربستان شروع به فوران نمود و در مقابل ديدگان همه چند رژيم مقتدر و با ثبات وابسته به نظام سلطه مدرن را به زانو در آورد.
سمت و سوي اين تحولات و حوادث چيست و در فرجام خود به کجا خواهد رسيد؟ پاسخ به اين سئوال مشکل و نيازمند گذر بيشتر زمان است اما آنچه مسلم و قطعي است اولا سهم عظيم انقلاب اسلامي و پايمردي نظام جمهوري اسلامي با محوريت ولايت فقيه ـ چه در دوره زعامت بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني (رحمه الله) و چه در دوره رهبري درخشان مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي (مد ظله) ـ در بروز اين تحولات است و ثانيا شنيده شدن صداي خرد شدن استخوان هاي نظام سلطه مدرن غربي است.
مدرنيسم غربي پس از شکل گيري و بسط مباني نظري اش در عهد رنسانس و به دنبال آن دستيابي به علوم مدرن و واپس آن دست يابي به تکنولوژي مدرن، آتش ميل به سلطه و استعمار و استثمار را در جان شيطان زده دول غربي و اروپايي شعله ور کرد و ارتش هاي مسلح به سلاح هاي آتشين مدرن، روانه اين سو و آن سوي عالم شدند. آفريقا، آسيا و بويژه کشورهاي اسلامي مورد طمع و سلطه جويي دول مدرن غربي و مخصوصا دولت انگلستان قرار گرفتند. به دنبال جنگ جهاني دوم و افول امپراطوري انگليس و سر بر آوردن آمريکا عصر استعمار وارد مراحل تازه اي شد. در اين مرحله، راهبرد حمله با کشتي هاي توپدار و سواره و پياده نظام مسلح به سلاح هاي مدرن که در اواخر امپراطوري انگليس رو به تضعيف نهاده بود، ضعيف تر شد و راهبردهايي چون استحاله فرهنگ هاي ديني و ملي و قومي کشورها در همسويي با فرهنگ الحادي و مدرن غربي براي درهم شکستن مقاومت هاي ملت ها و تداوم نظام سلطه اولويت يافت؛ اگر چه هر جا که لازم و ضروري بود، مجددا توپخانه ها و کشتي ها و هواپيماهاي جنگي به کار گرفته مي شد و کشتار و خونريزي براي حفظ حکومتي دست نشانده و يا سرکوب قيامي ديني و يا ملي به جريان مي افتاد.
قابل انکار نيست که مدرنيسم غربي به خصوص ظرف يک قرن اخير توانست تغييرات شگرفي در ساختارهاي فرهنگي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي جهان ايجاد کند و ارزش هاي خويش را يا بر ارزش هاي ديگر فرهنگ ها فائق و غالب و آن ها را تخريب و يا کاملا منفعل کند و يا آن که آن ها را وادار به پذيرش التقاط و امتزاج نمايد. حتي در کشوري با عمق ديني و مذهبي اي چون ايران، رژيم وابسته و مدرن پهلوي توانست با اتکا به نظام تعليم و تربيت مدرن و ديگر ابزارها و ساز و کارهاي بر آمده از مدرنيته زخم هاي عميقي را ايجاد کند و جامعه ديني ايران را در گرداب انگاره ها و ساختارهاي مدرن به سختي گرفتار نمايد.
حادثه عظيم انقلاب اسلامي اگر چه سلطه سياسي مدرنيسم را بر ايران از بين برد و نظام مستقل و قدرتمند جمهوري اسلامي را حاکم نمود و منشأ تحولات عظيمي در سطوح مختلف فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي شد، اما اين همه دستاورد به معناي محو همه آثار به جا مانده از رژيم مدرن پهلوي نبود. يکي از بهترين ادله اين امر طرح مبحث ضرورت تحول در علوم انساني پس از گذشت سي سال از پيروزي انقلاب است. البته اين واقعيت دليلي بر تحقير و ناچيز انگاشتن دستاوردهاي عظيم داخلي و خارجي انقلاب نيست، بلکه صرفا ياد آوري اين نکته است که تاثيرات مدرنيسم غربي از چنان عمقي برخوردار بوده است که استقرار سي ساله نظامي اسلامي و مستقل براي محو اين تاثيرات کافي نبوده است و همچنان نيازمند تکاپويي جدي در مسير مقابله با انگاره ها و ساختارهاي مدرن هستيم.
اکنون بحث بر سر تاثيرات مدرنيسم بر جامعه ايران نيست بلکه سخن از غلبه عالمگير نظام سلطه مدرن غربي است که تحولات اخير در منطقه، نشانه هايي از افول اين نظام و از دست رفتن پايگاه هاي مهم آن در منطقه حساس خاورميانه است. اگر چه تحولاتي ديگر همچون رکود بي سابقه اقتصادي آمريکا و غرب، نشاني از اين افول بود اما سقوط سريع رژيم هاي بن علي و مبارک شکنندگي اقتدار جهاني آمريکا و هم پيمانانش را براي همگان آشکار نمود.
اما آنچه بيش از افول اقتصادي و سياسي غرب مدرن اهميت دارد، افول نظري و فرهنگي آن است که سال ها پيش از افول اقتصادي و سياسي آن براي برخي از صاحب نظران ژرف انديش و غرب شناس آشکار شده بود. افول، سرنوشت محتوم تمدني است که غيب و ربوبيت الهي را منکر شود و حقيقت عالم و هستي را به محسوسات کاهش دهد و انسانيت را تا مرز «اولئک کالانعام بل هم اضل» منحط کند.
بدون شک تمدن غرب يکي از مقتدرترين تمدن هاي تاريخ بشري بوده است و برق علوم و تکنولوژي مدرن چشم ها را خيره و عقل ها را مبهوت کرده است. اساسا مدرنيسم با اتکا به همين اقتدار توانسته است عالم و آدمي نو و متفاوت با همه اعصار و قرون پيشين بسازد اما نکته استهزاء آميز اين است که عالم و آدم مدرن اين اقتدار را به حساب زيرکي و عقلانيت و حقانيت خويش مي گذارد و تاسف بار اين که بسياري از متدينان نيز تا حد زيادي با اين تحليل از چرايي اقتدار غربِ مدرن موافقند و حداقل آن را در امر ساختارهاي معيشتي و اداره و تدبير دنيا سر آمد و قابل الگو برداري مي دانند اما غافل از آن که هر گاه خداوند و يا ربوبيت و هدايت هاي او انکار شود، دنياي بشر نيز در باطن و حقيقتِ امر تباه و ويران شده و جهنمي بيش نخواهد بود و البته اي بسا اين جهنم در پوششي از زيور و زينت و چشم گيري و اقتدار جلوه کند. بسياري از آيات قران و روايات اهل بيت عليهم السلام بيانگر اين سنت الهي است. در قران کريم از هلاکت اقوام متعددي به دليل سرکشي و فساد سخن گفته شده است اما جالب اينکه تقريبا همه اين اقوام در اوج اقتدار و ثروت و توانمندي هاي مادي بودند:
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا کَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
آيا در زمين نگرديدهاند تا ببينند فرجام کسانى که پيش از آنان بودند چگونه بوده است. آنها بس نيرومندتر از ايشان بودند و زمين را زير و رو کردند و بيش از آنچه آنها آبادش کردند آن را آباد ساختند و پيامبرانشان دلايل آشکار برايشان آوردند. بنابراين خدا بر آن نبود که بر ايشان ستم کند ليکن خودشان بر خود ستم مىکردند.
اما دو آيه بيش از ديگر آيات گوياي اين سنت شگفت الهي است:
حَتَّىَ إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَآ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَاهَا حَصِيدًا کَأَن لَّمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ
آنگاه که زمين پيرايه خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان درويده کرديم که گويى ديروز وجود نداشته است اين گونه نشانهها[ى خود] را براى مردمى که انديشه مىکنند به روشنى بيان مىکنيم.
آيه فوق تزيين زمين که نتيجه ثروت و رفاه و اقتدار تمدني يک قوم و يا اقوام متعدد است و نيز حس غلبه بر زمين و طبيعت را که از قضا امروز شاخص ترين حس تمدني انسان مدرن است، مقدمه عذاب الهي مي داند و اين عذاب را مايه تفکر و عبرت گيري ديگران اعلام مي کند اما عجيب تر و صريح تر آيه 44 سوره انعام است که اساسا مجازات نسيان خداوند و ايستادگي در مقابل تعاليم و تذکرات انبياء را در گام اول نه نزول عذاب آسماني و يا زميني مي داند و نه محروميت از نعمتهاي مادي و دنيوي بلکه گشودن همه درهاي قدرت به روي منکران و فراموشکارانِ خداوند و انبياء مي داند که البته در فرجام خود به عذابي هولناک و غافلگيرانه منجر خواهد شد:
فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُکِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَا أُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ
پس چون آنچه را که بدان پند داده شده بودند فراموش کردند درهاى هر چيزى [از نعمتها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى که به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم و يکباره نوميد شدند.
شگفت اين که در روايات تفسيري، اهل بيت عليهم السلام تاويل نهايي اين دو آيه را در آخرالزمان دانسته اند که پس از اقتدار گمراهان و کافران، با حادثه ظهور بساط اين اقتدار برچيده مي شود.
اگر دهها آيه و روايت ديگري که ما را به فهم عميق تمدن مدرن غرب رهنمون مي کنند، کنار بگذاريم و فقط همين دو آيه را مد نظر قرار دهيم، کافي است که راهگشاي ما به باطن و حاق مدرنيته غربي و نظام سلطه بر آمده از آن باشد اما افسوس که معارف قران و اهل بيت عليهم السلام در بسياري از عرصه ها مهجور و متروک مانده اند و ما با منظومه فکري اي ملتقط و ممزوج با انگاره هاي شرقي و غربي به تحليل و فهم حوادث مي نشينيم که نتيجه اي جز گمراه شدن و عدم فهم درست امور ندارد.
آري سرنوشت محتوم غرب مدرن که خداوند را انکار مي کند و هر امر غيبي و غير محسوس را افسانه مي پندارد و خويش را بي نياز از هر گونه هدايت آسماني مي بيند، چيزي جز افول و سقوط نيست و اکنون نشانه هاي اين افول يکي پس از ديگري ظاهر مي شود و البته پيش از غرب، تمدن شرقي مبتني بر مارکسيسم سقوط کرد که خود شاخه اي از مدرنيسم بود و اکنون صداي خرد شدن استخوان هاي تمدن غربي مبتني بر ليبراليسم به گوش مي رسد. مارکسيسم و سوسياليسم تجسم نفس اماره جمعي و ليبراليسم و کاپيتاليسم تجسم نفس اماره فردي بشر مدرن و بعد از رنسانس بود .
غرب در سقوط رقيب شرقي خود دست افشاني و پايکوبي کرد اما غافل از اين که همه عوامل سقوط مارکسيسم و سوسياليسم در ليبراليسم و کاپيتاليسم نيز فراهم است و تنها تفاوت در تقدم و تاخر سقوط است؛ چه آن که هر دو در پشت کردن به خداوند و انکار هدايت هاي الهي و خودبنيادي اومانيستي که اصلي ترين عامل سقوط است، مشترک هستند.
يکي از مهم ترين نشانه هاي افول مدرنيته و تمدن غرب، خلأ فکري و نظري آن است. اين تمدن اگر چه توانست با شعارهايي چون آزادي و دموکراسي و رفاه و مدارا و حقوق انسان و ... براي بيش از يک قرن جذابيتي براي خود ايجاد کند و کساني را شيفته و فريفته خويش نمايد اما اکنون همه اين شعارها رنگ باخته اند و ماهيت سراب گونه خويش را نشان داده اند. امروز غرب با محوريت آمريکا تجسم تزوير و غارتگري و خشونت و بحران زدگي است و هيچ ايده و طرح جذابي براي توجه افکار و انظار براي داخل و نيز خارج از خود براي ديگر ملت ها ندارد.
خيزش ملت هاي مسلمان منطقه و سقوط رژيم هاي وابسته و دست نشانده نظام سلطه مدرن، آغازي بر يک پايان بزرگ است. اين بيداري و خيزش منطقه اي بدون شک به بيداري و خيزشي جهاني منجر خواهد شد و بساط سلطه غربي ها و آمريکايي ها را بر خواهد چيد و وضعيت و شرايط و آرايشي نوين را در صحنه سياست جهاني رقم خواهد زد. آنچه در شرايط جديد برجسته خواهد بود، احياي تمايلات ديني و معنوي و نياز به يک دگرگوني عميق در همه سطوح سياسي و اقتصادي و اجتماعي خواهد بود اگر چه نمي توان از عدم بروز آشفتگي ها و به هم ريختگي ها و احيانا جنگ ها و برخوردهايي در مقياس هايي وسيع مطمئن بود. آمريکا و غرب با محوريت يهود و صهيونيسم اگر در لبه پرتگاه بودن خود را حس کنند و از بازسازي و نجات خويش مايوس شوند، ممکن است به هر اقدام جنون آميزي متوسل شوند اگر چه اين احتمال نيز دور از تحقق نيست که خيزش هاي مردمي به سرعت به آمريکا و کشورهاي اروپايي نيز سرايت کرده و آنها را تا مرز فروپاشي و فشل شدن پيش ببرد.
اما به نظر نگارنده آنچه در اين ميان بيش از هر چيز ديگر در خور تامل و ابتهاج آور است پديدار شدن نشانه هاي يک آمادگي جهاني براي تحولي بنيادين و در انداختن طرحي نو براي اداره انسان و جهان است. طرحي که از هيچ ايدئولوژي انساني و از هيچ حزب و گروه و جمعيت موجود بر نمي آيد و تنها در صلاحيت آخرين ذخيره الهي براي بشريت حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالي فرجه الشريف است و البته نظام جمهوري اسلامي که طليعه داري اين حادثه عظيم از آرمان هايش بوده است و همان گونه که گفتيم در بروز تحولات و خيزش هاي کنوني نقشي عظيم داشته است، مي تواند در جهت تسريع در اين امر و آماده سازي جوامع در سطح جهاني و آدرس دادن درست به بشريتِ سرخورده از ضلالت هاي کهنه و مدرن، نقشي بس بزرگ ايفا کند.
متفکران و انديشمندان جمهوري اسلامي بايد در اين مسير، به اين نکته مهم توجه داشته باشند که در عرصه نظري و فرهنگي آنچه بديل و جايگزين شايسته وضع موجود است، معارف ناب اسلامي و شيعي است و نه معارف آميخته و ممزوج با آموزه هاي شرق و غرب قديم و جديد. به گفته بسياري از صاحب نظران اساسا مدرنيسم، تداوم منطقي فلسفه هاي بشري يوناني و ايده هاي ارسطويي و افلاطوني بوده است و اساسا غرب قديم با محوريت يونان، و غرب مدرن با محوريت اروپا و آمريکا، در خود بنيادي معرفتي و عقيدتي و عملي، و انکار وحي و ربوبيت الهي، نقطه مشترکي آشکار دارند اگر چه ممکن است در لايه هايي نيز دچار تعارضاتي باشند.
بنا بر اين آنچه مي تواند در شرايط کنوني دنيا حرف و طرحي نو قلمداد شود و الهام بخش بشريت باشد و او را براي پذيرش تحولي اساسي و جهاني آماده نمايد، آموزه ها و معارف خالص قران و اهل بيت عليهم السلام پيراسته از انديشه هاي ساخته و پرداخته آزمون پس داده بشري است. اما آيا حوزه هاي علميه ما براي ارائه جهاني اين معارف آمادگي دارند و آيا اساسا آنچه امروز در نظام آموزشي حوزه جريان دارد، با محوريت تعليم و تعلم معارف ناب قران و اهل بيت عليهم السلام است؟
و الحمد لله رب العالمين
--------------------------------------------------------------------
1 . همان گونه که بارها گفته ام نفي علوم و تکنولوژي و ساز و کارهاي معيشتي مدرن به معناي نفي پذيرش اضطراري اين علوم و ابزارها و ساز و کارها در شرايط کنوني که هيچ گريزي از آنها نمي باشد، نيست و بلکه اين از وظايف ما است که در بستر ضرورت هاي کنوني در همه زمينه ها مقتدر و مسلح به همه ابزارهاي اقتدار و استقلال باشيم.
منبع: سر مقاله فصلنامه سمات شماره چهارم
www.sematmag.com