به گزارش مشرق، جوان در مطلبی به قلم «عبدالله گنجی» در سرمقاله امروز خود نوشت: «علت اصلی برگشت از دیدگاههای حضرت امام(ره) این بود که اصلاً مردم و جوانان این روش را نمیپذیرفتند.
ثانیاً امام طرفدار جامعه تکصدایی و تکحزبی بود که با مواضع بعدی گروههای خط امام تطابق نداشت، ثالثاً ایدههای امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایدهها برای استمرار جمهوری اسلامی نمیشود استفاده کرد.»
مطالب فوق بخشی از مقاله روزنامه صبح امروز ۷۸.۲.۷ به مدیرمسئولی سعید حجاریان مشاور رئیس جمهور وقت و عضو شورای مرکزی حزب مشارکت است که با هدف ترسیم مسیر اصلاحات در آن سال نوشته شده است.
اکنون نیز که ۱۵ سال از آن زمان میگذرد مجدداً مدیر مسئول همان روزنامه در تاریخ ۹۳.۱۱.۲۵ به هفتهنامه صدا میگوید «من همیشه گفتهام که اصلاحطلبی بدون بروبرگرد مساوی با دموکراسیخواهی است فقط میتواند دز آن متفاوت باشد.
در دموکراسیخواهی هم بستگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص دارد».
بهرغم وجود دهها کتاب و خروارها مقاله و یادداشت دموکراسیخواهی، جمهوریخواهی، نقد بنیادهای اعتقادی تشیع، استبدادی خواندن ولایت فقیه و ...چندی است که مجدداً جریان تجدیدنظرطلب برای مشروعیتگیری و مشروعیتسازی در حال کوچ از حوزه مردم به حوزه امام است.
گویی این مسئولیت را به سایت جماران سپردهاند تا موجه بودن کار هم توجیهپذیر شود.
چندی پیش این کار را به جلاییپور سپردند و اکنون محمدرضا خاتمی در قالبی که شکل ظاهری آن مصاحبه است به تفسیر و تبیین چیستی اندیشه و سیره امام پرداخته است.
البته نمیتوان گفت هر آنچه وی گفته، دروغ است اما مهم روح حاکم بر گفتار است که در صدد ارائه چهرهای از امام هستند که
اولاً تکبعدی است.
ثانیاً چهره امام طوری معنادهی شود که با نقطهای که امروز اصلاحطلبان در آن ایستادهاند، همسو شود.
اگر چه محمدرضا خاتمی به گفته همسرش مسائل روز کشور را از بیبیسی فارسی تعقیب میکند و دارای جسارت و حتی سابقه طولانی در بیادبی در کلام دارد اما نه در حوزه اصلاحات و نه خارج از آن، وی را شخصیتی فکری - تئوریک نمیشناسند و بیشتر نان «سبب» و «نسب» خانوادگی را میخورد.
اما اصل موضوع اشکالی ندارد که یک ارولوژیست هم مفسر فقه و اندیشه امام شود و درصدد ارائه تفسیر از امام برآید و این آزادی از برکات انقلاب اسلامی است.
روح حاکم به مصاحبه ایشان ارائه تفسیری «منفعل» «بیخاصیت»، «مشروطه»، «بیتأثیر» و «نظارهگر» از امام است.
اصولاً راهبرد تجدیدنظرطلبان در چهره سازی از امام حذف ابعاد «انقلابی» و «قاطعیت» امام است و این رویه به متدی نخ نما تبدیل شده است.
هر جایی که به قاطعیت امام میرسد تلاش میکند کیسهکشی و ماستمالی را شروع کند.
جلاییپور در قضیه مواجهه امام با منافقین بعد از مرصاد این کار را کرد و محمدرضا خاتمی نیز در قضیه شهدای حج و نهضت آزادی این کیسهکشی را نخست به عهده گرفته است.
دو واژه «استکبار» و «جهانخواران» از مفاهیم اختصاصی امام است که حتی برای یک بار هم توسط اصلاحطلبان به کار گرفته نشد.
چرا؟ چون بر اساس آنچه در صدر این نوشته از روزنامه حجاریان آورده شده «ایدههای امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایدهها برای استمرار جمهوری اسلامی نمیشود استفاده کرد» یا «تکصدایی امام با مواضع بعدی گروههای خط امام تطابق نداشت» بنابراین نقطه تمرکز و نقطه تطور همان «مواضع بعدی گروههای خط امام» است که هم خود را خط امام میدانند و هم با صراحت بر عدم تطبیق خود با امام تأکید میکنند.
در مصاحبه طولانی محمدرضا خاتمی با سایت جماران تأملات زیادی وجود دارد اما پاسخ بدان در این مختصر نمیگنجد.
فقط دو نکته که یکی به اندیشه و دیگری به سیره امام بر میگردد را انتخاب و مرور میکنیم.
ایشان با هدف تعدیل فقه در عرصه حکومت تلاش میکند فقه را بخشی از حکومت بداند و نه همه آن و دلیل آن را ورود مصلحت به حوزه حکومت میداند «حکومت دینی در منطق امام خمینی حکومت فقیهان نیست، حکومت فقه هم نیست یکی از دلایل دیگری که من برای این نظر دارم این است که امام مصلحت را وارد حکومت کرد.»
معلوم نیست ایشان از کجا تشخیص دادند که «مصلحت» جایی در درون فقه ندارد و در عین حال مشخص نمیکند که اگر مصلحت راهی به فقه ندارد، آبشخور آن کجاست؟
امام مصلحت را از کدام مؤلفه فکری دروندینی یا بروندینی گرفته است؟ چراکه پس از کسب معرفت دینی، فقه هم ابعاد حیات را در بر میگیرد.
امام فقه را جامع همه ابعاد حیات دنیوی و اخروی میداند.
مگر میشود امام به «فقه سیاسی» باور داشته باشد، اما مصلحت در درون آن نگنجد.
گویی محمدرضا خاتمی نمیخواهد این بخش از سخنان امام را ببیند تا بتواند چیز دیگری را به اسم امام قالب بزند.
امام درباره رابطه فقه و حکومت میفرماید «حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است.
فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.
هدف اساسی این است که ما چگونه میخواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد.
ما باید بدون توجه به غرب حیلهگر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان درصدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم و الا مادامی که فقه در کتابها و سینه عملاً مستور بماند، خبری متوجه جهان خواران نیست.» (صحیفه امام جلد ۲۱- ۱۳۶۷.۱۲.۳)
حکومت در چه مواقعی مصلحت را مورد توجه قرار میدهد؟غیر از این است که در «معضلات» اساسی کشور که از راه عادی حل نمیشود، مصلحت به میدان میآید؟ در فراز فوق حضرت امام راهحل معضلات را نیز درون فقه جستوجو میکند: «فقه جنبه عملی برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است.»
حال میتوان گفت خارج کردن مصلحت از حوزه فقاهت، تحریف اندیشه امام توسط تجدیدنظرطلبان است؟
جالب این است که به رغم ۱۰ سال حکومت شخص امام، محمدرضا خاتمی میگوید «حکومت دینی در منطق امام، حکومت فقیهان هم نیست».
ظاهراً چیزی نمانده که اصل انقلاب هم تنبیه شود؛ چرا که وی در بدو این مصاحبه نوشابهای هم برای پهلویها باز میکند. ایشان با هدف ارائه یک چهره دموکراتیک از امام، مسلمات ثبت شده وی را نیز کتمان میکند.
ورود اعضای دولت موقت و نهضت آزادی به مجلس اول را نشان از روحیه دموکراتیک امام میداند.
این در حالی است که آن انتخابات در سال ۱۳۵۸ اتفاق افتاده است.
اما صلاحیت مرحوم مهندس بازرگان در انتخابات متعدد ریاست جمهوری رد شد آیا امام نمیتوانست به صلاحیت وی اعتراض کند؟
این جمله امام که «نهضت آزادی نباید رسمیت داشته باشد و باید با قاطعیت با آن برخورد شود» توسط خاتمی کتمان میشود یا «نهضت آزادی به دنبال وابستگی جدی کشور به امریکاست» را نمیگوید.
آیا این تفسیر و تبیین گزینشی خیانت به امام(ره) نیست؟
امامی که مهمترین دستاورد جنگ تحمیلی را «استمرار روح اسلام انقلابی» میداند قطعاً در گلوی اصلاحطلبان، لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها گیر است و میتوان با صراحت گفت مهمترین مانع برای به انحراف کشاندن نظام جمهوری اسلامی قبل از اینکه مردم و مقام معظم رهبری باشند، شخص امام است.
اگر با عینک تجدیدنظرطلبان و خاتمی امام را تحلیل کنیم و بخواهیم یک «رئوف مطلق» و «عنصر منفعل» از امام ارائه دهیم باید سؤالات ذیل را طرح کنیم و بپرسیم که چرا امام در این امور وارد شدهاند:
۱- مگر نخستوزیر در زمان امام ذیل رئیسجمهور تعریف نمیشد؟ به امام چه ارتباطی داشت که در شهریور ۱۳۶۷ به موسوی نامه بنویسد که «اکنون چه وقت استعفاست» و سر کار خود برگردید.
این دخالت در کار رئیسجمهور نبود؟
۲- به امام چه ارتباطی داشت که مستقیماً حکم عزل فهیم کرمانی را از حوزه قضا صادر کند، مگر مملکت رئیس قوهقضائیه یا رئیس دیوان عالی کشور نداشت؟
۳- به امام چه ارتباطی داشت که «خارج از عرف بینالملل» حکم اعدام برای یک لندننشین صادر کند تا اتحادیه اروپا سفرای خود را فرابخواند.
اصولاً یکی از گرفتاریهای تجدیدنظرطلبان حمله امام به «عرف حاکم بر روابط بینالملل» است که هیچ موقع به این مقوله وارد نمیشوند و احتمالاً این مشی امام را نوعی آبروریزی برای خود میدانند.
۴- به امام چه ارتباطی داشت که سیدمهدی هاشمی باید دستگیر و محاکمه شود؟
۵- به امام چه ارتباطی داشت که اعضای نهضت آزادی در خانه قائم مقام رهبری لانه کردهاند؟
۶- به امام چه ارتباطی دارد که آیتالله منتظری را در ۶۸.۱.۶ عزل کند. این کار دخالت در کار مجلس خبرگان نبود؟
۷- به امام چه ارتباطی داشت که مصداق رهبری بعد از خود را مشخص کند و به امثال آیتالله هاشمیرفسنجانی بگوید. مگر خبرگان قدرت تشخیص نداشت؟
۹- به امام چه ارتباطی داشت که دستور بررسی پرونده منافقین را بعد از مرصاد صادر کند، مگر آنان قبلاً محاکمه نشده بودند؟ و...
با دقت در نگاه و تفسیر اصلاحطلبان از امام میتوان استنباط کرد که امام فقط یک وظیفه نظارتی داشته است و آن هم اینکه مراقبت کند یک وقت شورای نگهبان یا وزارت کشور، فرد ضد انقلاب یا منحرفی را از گردونه انتخابات حذف نکنند که خدای ناکرده در عرصه حکومت به شعار «ایران برای همه ایرانیان» آسیبی وارد شود و غرب ما را متهم به نقض حقوق بشر کند.
اگر تجدیدنظرطلبان بخواهند امام را پرچمداری کنند باید فکری برای دهها کتاب، مقاله علمی و ژورنالیستی و سخنرانی و مکتوبات ثبت شده خود در ۱۶ سال گذشته بکنند وگرنه در تعارضات و تناقضات و تنوع طیفبندیهای حداکثری گرفتار خواهند شد.
حداقل ماجرا این است که نمیتوانند برای دو واژه «استکبار» و «جهانخواران» امام که خودشان بارها در بیانیههای صادره تا ۱۳۶۷ آن را تکرار کردهاند مفهومی مانند «تنشزدایی» و «گفتوگوی تمدنها» را جایگزین کنند، لذا مجبورند امام را قابل نقد ببینند و در مرحله بعد از نقد، عرفیسازی را جایگزین چارچوب اندیشه امام کنند.
اصلاحطلبی در عرف سیاسی دقیقاً نقطه مقابل «استمرار روح اسلام انقلابی» مدنظر امام است. به قول سروش شترسواری دولا دولا نمیشود.
باید اصلاحطلبان راهی برای خروج از تناقضات و تعارضات فکری- معرفتی پیدا کنند وگرنه با روند موجود نهتنها تفسیری دگرگون از امام ارائه میدهند که ممکن است امامی جدید تولید کنند که حداقل سنخیت را با رهبر یک انقلاب بزرگ نداشته باشد.
ثانیاً امام طرفدار جامعه تکصدایی و تکحزبی بود که با مواضع بعدی گروههای خط امام تطابق نداشت، ثالثاً ایدههای امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایدهها برای استمرار جمهوری اسلامی نمیشود استفاده کرد.»
مطالب فوق بخشی از مقاله روزنامه صبح امروز ۷۸.۲.۷ به مدیرمسئولی سعید حجاریان مشاور رئیس جمهور وقت و عضو شورای مرکزی حزب مشارکت است که با هدف ترسیم مسیر اصلاحات در آن سال نوشته شده است.
اکنون نیز که ۱۵ سال از آن زمان میگذرد مجدداً مدیر مسئول همان روزنامه در تاریخ ۹۳.۱۱.۲۵ به هفتهنامه صدا میگوید «من همیشه گفتهام که اصلاحطلبی بدون بروبرگرد مساوی با دموکراسیخواهی است فقط میتواند دز آن متفاوت باشد.
در دموکراسیخواهی هم بستگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص دارد».
بهرغم وجود دهها کتاب و خروارها مقاله و یادداشت دموکراسیخواهی، جمهوریخواهی، نقد بنیادهای اعتقادی تشیع، استبدادی خواندن ولایت فقیه و ...چندی است که مجدداً جریان تجدیدنظرطلب برای مشروعیتگیری و مشروعیتسازی در حال کوچ از حوزه مردم به حوزه امام است.
گویی این مسئولیت را به سایت جماران سپردهاند تا موجه بودن کار هم توجیهپذیر شود.
چندی پیش این کار را به جلاییپور سپردند و اکنون محمدرضا خاتمی در قالبی که شکل ظاهری آن مصاحبه است به تفسیر و تبیین چیستی اندیشه و سیره امام پرداخته است.
البته نمیتوان گفت هر آنچه وی گفته، دروغ است اما مهم روح حاکم بر گفتار است که در صدد ارائه چهرهای از امام هستند که
اولاً تکبعدی است.
ثانیاً چهره امام طوری معنادهی شود که با نقطهای که امروز اصلاحطلبان در آن ایستادهاند، همسو شود.
اگر چه محمدرضا خاتمی به گفته همسرش مسائل روز کشور را از بیبیسی فارسی تعقیب میکند و دارای جسارت و حتی سابقه طولانی در بیادبی در کلام دارد اما نه در حوزه اصلاحات و نه خارج از آن، وی را شخصیتی فکری - تئوریک نمیشناسند و بیشتر نان «سبب» و «نسب» خانوادگی را میخورد.
اما اصل موضوع اشکالی ندارد که یک ارولوژیست هم مفسر فقه و اندیشه امام شود و درصدد ارائه تفسیر از امام برآید و این آزادی از برکات انقلاب اسلامی است.
روح حاکم به مصاحبه ایشان ارائه تفسیری «منفعل» «بیخاصیت»، «مشروطه»، «بیتأثیر» و «نظارهگر» از امام است.
اصولاً راهبرد تجدیدنظرطلبان در چهره سازی از امام حذف ابعاد «انقلابی» و «قاطعیت» امام است و این رویه به متدی نخ نما تبدیل شده است.
هر جایی که به قاطعیت امام میرسد تلاش میکند کیسهکشی و ماستمالی را شروع کند.
جلاییپور در قضیه مواجهه امام با منافقین بعد از مرصاد این کار را کرد و محمدرضا خاتمی نیز در قضیه شهدای حج و نهضت آزادی این کیسهکشی را نخست به عهده گرفته است.
دو واژه «استکبار» و «جهانخواران» از مفاهیم اختصاصی امام است که حتی برای یک بار هم توسط اصلاحطلبان به کار گرفته نشد.
چرا؟ چون بر اساس آنچه در صدر این نوشته از روزنامه حجاریان آورده شده «ایدههای امام فقط برای ایجاد انقلاب مفید بود و از آن ایدهها برای استمرار جمهوری اسلامی نمیشود استفاده کرد» یا «تکصدایی امام با مواضع بعدی گروههای خط امام تطابق نداشت» بنابراین نقطه تمرکز و نقطه تطور همان «مواضع بعدی گروههای خط امام» است که هم خود را خط امام میدانند و هم با صراحت بر عدم تطبیق خود با امام تأکید میکنند.
در مصاحبه طولانی محمدرضا خاتمی با سایت جماران تأملات زیادی وجود دارد اما پاسخ بدان در این مختصر نمیگنجد.
فقط دو نکته که یکی به اندیشه و دیگری به سیره امام بر میگردد را انتخاب و مرور میکنیم.
ایشان با هدف تعدیل فقه در عرصه حکومت تلاش میکند فقه را بخشی از حکومت بداند و نه همه آن و دلیل آن را ورود مصلحت به حوزه حکومت میداند «حکومت دینی در منطق امام خمینی حکومت فقیهان نیست، حکومت فقه هم نیست یکی از دلایل دیگری که من برای این نظر دارم این است که امام مصلحت را وارد حکومت کرد.»
معلوم نیست ایشان از کجا تشخیص دادند که «مصلحت» جایی در درون فقه ندارد و در عین حال مشخص نمیکند که اگر مصلحت راهی به فقه ندارد، آبشخور آن کجاست؟
امام مصلحت را از کدام مؤلفه فکری دروندینی یا بروندینی گرفته است؟ چراکه پس از کسب معرفت دینی، فقه هم ابعاد حیات را در بر میگیرد.
امام فقه را جامع همه ابعاد حیات دنیوی و اخروی میداند.
مگر میشود امام به «فقه سیاسی» باور داشته باشد، اما مصلحت در درون آن نگنجد.
گویی محمدرضا خاتمی نمیخواهد این بخش از سخنان امام را ببیند تا بتواند چیز دیگری را به اسم امام قالب بزند.
امام درباره رابطه فقه و حکومت میفرماید «حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمامی زوایای زندگی بشریت است، حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه در برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است.
فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.
هدف اساسی این است که ما چگونه میخواهیم اصول محکم فقه را در عمل فرد و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم و همه ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد جنبه عینی و عملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد.
ما باید بدون توجه به غرب حیلهگر و شرق متجاوز و فارغ از دیپلماسی حاکم بر جهان درصدد تحقق فقه عملی اسلام برآییم و الا مادامی که فقه در کتابها و سینه عملاً مستور بماند، خبری متوجه جهان خواران نیست.» (صحیفه امام جلد ۲۱- ۱۳۶۷.۱۲.۳)
حکومت در چه مواقعی مصلحت را مورد توجه قرار میدهد؟غیر از این است که در «معضلات» اساسی کشور که از راه عادی حل نمیشود، مصلحت به میدان میآید؟ در فراز فوق حضرت امام راهحل معضلات را نیز درون فقه جستوجو میکند: «فقه جنبه عملی برخورد با تمامی معضلات اجتماعی، سیاسی، نظامی و فرهنگی است.»
حال میتوان گفت خارج کردن مصلحت از حوزه فقاهت، تحریف اندیشه امام توسط تجدیدنظرطلبان است؟
جالب این است که به رغم ۱۰ سال حکومت شخص امام، محمدرضا خاتمی میگوید «حکومت دینی در منطق امام، حکومت فقیهان هم نیست».
ظاهراً چیزی نمانده که اصل انقلاب هم تنبیه شود؛ چرا که وی در بدو این مصاحبه نوشابهای هم برای پهلویها باز میکند. ایشان با هدف ارائه یک چهره دموکراتیک از امام، مسلمات ثبت شده وی را نیز کتمان میکند.
ورود اعضای دولت موقت و نهضت آزادی به مجلس اول را نشان از روحیه دموکراتیک امام میداند.
این در حالی است که آن انتخابات در سال ۱۳۵۸ اتفاق افتاده است.
اما صلاحیت مرحوم مهندس بازرگان در انتخابات متعدد ریاست جمهوری رد شد آیا امام نمیتوانست به صلاحیت وی اعتراض کند؟
این جمله امام که «نهضت آزادی نباید رسمیت داشته باشد و باید با قاطعیت با آن برخورد شود» توسط خاتمی کتمان میشود یا «نهضت آزادی به دنبال وابستگی جدی کشور به امریکاست» را نمیگوید.
آیا این تفسیر و تبیین گزینشی خیانت به امام(ره) نیست؟
امامی که مهمترین دستاورد جنگ تحمیلی را «استمرار روح اسلام انقلابی» میداند قطعاً در گلوی اصلاحطلبان، لیبرال دموکراتها و سوسیال دموکراتها گیر است و میتوان با صراحت گفت مهمترین مانع برای به انحراف کشاندن نظام جمهوری اسلامی قبل از اینکه مردم و مقام معظم رهبری باشند، شخص امام است.
اگر با عینک تجدیدنظرطلبان و خاتمی امام را تحلیل کنیم و بخواهیم یک «رئوف مطلق» و «عنصر منفعل» از امام ارائه دهیم باید سؤالات ذیل را طرح کنیم و بپرسیم که چرا امام در این امور وارد شدهاند:
۱- مگر نخستوزیر در زمان امام ذیل رئیسجمهور تعریف نمیشد؟ به امام چه ارتباطی داشت که در شهریور ۱۳۶۷ به موسوی نامه بنویسد که «اکنون چه وقت استعفاست» و سر کار خود برگردید.
این دخالت در کار رئیسجمهور نبود؟
۲- به امام چه ارتباطی داشت که مستقیماً حکم عزل فهیم کرمانی را از حوزه قضا صادر کند، مگر مملکت رئیس قوهقضائیه یا رئیس دیوان عالی کشور نداشت؟
۳- به امام چه ارتباطی داشت که «خارج از عرف بینالملل» حکم اعدام برای یک لندننشین صادر کند تا اتحادیه اروپا سفرای خود را فرابخواند.
اصولاً یکی از گرفتاریهای تجدیدنظرطلبان حمله امام به «عرف حاکم بر روابط بینالملل» است که هیچ موقع به این مقوله وارد نمیشوند و احتمالاً این مشی امام را نوعی آبروریزی برای خود میدانند.
۴- به امام چه ارتباطی داشت که سیدمهدی هاشمی باید دستگیر و محاکمه شود؟
۵- به امام چه ارتباطی داشت که اعضای نهضت آزادی در خانه قائم مقام رهبری لانه کردهاند؟
۶- به امام چه ارتباطی دارد که آیتالله منتظری را در ۶۸.۱.۶ عزل کند. این کار دخالت در کار مجلس خبرگان نبود؟
۷- به امام چه ارتباطی داشت که مصداق رهبری بعد از خود را مشخص کند و به امثال آیتالله هاشمیرفسنجانی بگوید. مگر خبرگان قدرت تشخیص نداشت؟
۹- به امام چه ارتباطی داشت که دستور بررسی پرونده منافقین را بعد از مرصاد صادر کند، مگر آنان قبلاً محاکمه نشده بودند؟ و...
با دقت در نگاه و تفسیر اصلاحطلبان از امام میتوان استنباط کرد که امام فقط یک وظیفه نظارتی داشته است و آن هم اینکه مراقبت کند یک وقت شورای نگهبان یا وزارت کشور، فرد ضد انقلاب یا منحرفی را از گردونه انتخابات حذف نکنند که خدای ناکرده در عرصه حکومت به شعار «ایران برای همه ایرانیان» آسیبی وارد شود و غرب ما را متهم به نقض حقوق بشر کند.
اگر تجدیدنظرطلبان بخواهند امام را پرچمداری کنند باید فکری برای دهها کتاب، مقاله علمی و ژورنالیستی و سخنرانی و مکتوبات ثبت شده خود در ۱۶ سال گذشته بکنند وگرنه در تعارضات و تناقضات و تنوع طیفبندیهای حداکثری گرفتار خواهند شد.
حداقل ماجرا این است که نمیتوانند برای دو واژه «استکبار» و «جهانخواران» امام که خودشان بارها در بیانیههای صادره تا ۱۳۶۷ آن را تکرار کردهاند مفهومی مانند «تنشزدایی» و «گفتوگوی تمدنها» را جایگزین کنند، لذا مجبورند امام را قابل نقد ببینند و در مرحله بعد از نقد، عرفیسازی را جایگزین چارچوب اندیشه امام کنند.
اصلاحطلبی در عرف سیاسی دقیقاً نقطه مقابل «استمرار روح اسلام انقلابی» مدنظر امام است. به قول سروش شترسواری دولا دولا نمیشود.
باید اصلاحطلبان راهی برای خروج از تناقضات و تعارضات فکری- معرفتی پیدا کنند وگرنه با روند موجود نهتنها تفسیری دگرگون از امام ارائه میدهند که ممکن است امامی جدید تولید کنند که حداقل سنخیت را با رهبر یک انقلاب بزرگ نداشته باشد.