شماره امروز روزنامه وطن امروز، در صفحه آخر خود مطلب مفصلی را از خاطره نوشت های احسان محمد حسنی، رییس سازمان هنری رسانه ای اوج منتشر کرده که چون اشارات ظریفی به شهدا و فعالیت در حوزه دفاع مقدس دارد، از نظر شما مخاطبان می گذرد...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - شماره امروز روزنامه وطن امروز، در صفحه آخر خود مطلب مفصلی را از خاطره نوشت های احسان محمدحسنی، رییس سازمان هنری رسانه ای اوج منتشر کرده که چون اشارات ظریفی به شهدا و فعالیت در حوزه دفاع مقدس دارد، از نظر شما مخاطبان می گذرد:

1- «علمدار» مازندران

پس از انتخابات دوم خرداد 76 و روی کار آمدن «محمد خاتمی»، روزنامه‌های جناح حامی کاندیدای فاتح، یکی پس از دیگری متولد می‌شدند و همچون توپخانه‌های هماهنگ و فعال، زیروروی نظام و نهادهای انقلاب را زیر آتش قبضه‌هایشان گرفته بودند. فضا سنگین بود! و هنوز پروژه‌های به کلی سری ـ امنیتی طراحی شده در محفل‌های تاریکشان، همچون «قتل‌های زنجیره‌ای»، «کوی دانشگاه»، «ترور حجاریان»، «پرونده نوارسازان» و... کلید نخورده بود.

در همان آب و هوای غبارآلود و در میان هلهله‌های فاتحانه و پایکوبی‌های از سر مستی پیروزی، نسل بچه‌های نجیب انقلاب هم، صبورانه به بازسازی توان فرهنگی خود برای تحمل آلام 8 سال رنج ناشی از بحران‌آفرینی‌های زنجیره‌ای و وادادگی‌های دیپلماتیک(!) می‌پرداختند و این یعنی سرآغاز انتشار مجله‌ها و نشریات متنوع و خط‌نگهدار در جبهه فرهنگی انقلاب و شروع دوره‌های آموزش کارگاهی فیلمسازی و رونق گرفتن اردوهای راهیان نور، دعای ندبه در مهدیه‌ها و تشییع باشکوه شهیدان و هزار و یک فعالیت ریز و درشت دیگر.

آن ایام با مشورت برادر خوبم «مهدی نصیری» که در آن روزگار، مجله «صبح» او هر هفته غوغایی به پا می‌کرد، چندین شماره ماهنامه «عاشورا» به سردبیری حقیر چاپ ‌خورد.

11 دی‌ماه همان سال یعنی 76، مصادف بود با اولین سالگرد شهادت رزمنده بی‌ریا، جانباز سینه‌سوخته جبهه‌ها، مداح مخلص لشکر 25 کربلا، «سیدمجتبی علمدار»! دلم نیامد گفت‌وگو با خانواده سید و گزارش از همرزمان و بچه‌های لشکر کربلا را به کسی واگذار کنم، لذا خودم شال و کلاه کردم و زدم به جاده! کجا؟ ساری، مرکز خطه سرسبز مازندران...

غروب بود و هوای ابری و مه‌آلود و نم‌نم باران که با صدای قژ قژ اعصاب خردکن برف پاک‌کن، از روی شیشه بخار گرفته ماشین کنار می‌رفت و جاده‌های جنگلی و پر پیچ و خم شمال را دیدنی‌تر می‌کرد. این هوای ابری و بوی خاک خیس‌خورده و قطرات ریز باران که بر صورت می‌نشیند، حالم را دگرگون می‌کند. حرکت کردم و شب از بدو رسیدنم به منزل شهید تا دمدمای سحر، با بروبچه‌های رزمنده استان، دوستان نزدیک سید، خانواده بویژه همسر سیدمجتبی، گفت‌وگوها پشت به پشت و پی‌درپی به سرانجام رسید و شد مجموعه‌‌ای خواندنی که در اولین شماره پس از سفر، با اندکی جرح و تعدیل به اقتضای برخی توصیه‌ها، منتشر شد.

همزمان با ماهنامه عاشورا، گروه تلویزیونی «روایت فتح» هم دو قسمت برنامه مستند دلنشین و دیدنی به کارگردانی حسن برزیده– که آنوقت‌ها حالش بهتر از این روزها بود– تولید و پخش کرد که عجیب در افکار عمومی تأثیر گذاشت و گرد و غبار غربت و گمنامی در اقصی نقاط کشور از چهره سید زدوده شد.

از آن سال‌های ماضی که آغاز زد و خوردهای عصر موسوم به اصلاحات بود الی یومنا هذا، به دی‌ماه که می‌رسیم، از یادآوری نام پهلوان پرآوازه مازندران، سیدمجتبی علمدار، کربلای پنج، شلمچه، کانال پرورش ماهی، چراغ‌های روشن شهر بصره و مسافتش با کربلا، رمز «یا زهرا»ی شب حمله که عجیب با سید و مجالس روضه‌اش درآمیخته بود، خس‌خس سینه بچه‌های شیمیایی، صدای نواختن نی و ناله‌های سید که این شعر را با آهنگی خوش زمزمه می‌کرد: «ای کاش در دل ذره‌ای شور و نوا بود/ احوال ما با حالت نی همصدا بود/‌ ای کاش رنگ شهر بازی‌ام نمی‌داد/ در جبهه «یازهرا» مرا بر باد می‌داد» نفس و جانی دوباره می‌گیرم.

سیدمجتبی علمدار که 11 دی‌ماه 1345 پا به عرصه وجود گذاشت، در شامگاه یازدهم دی‌ماه 1375 پیمانه کمالش پُر شد و پرکشید و یارانش را در غم غربت خود، تنها گذاشت. بله! رازی است در این تولد یازدهم دی‌ماه و شهادت که تولدی دیگر است، باز هم در یازدهم دی‌ماه! و اما آخرین جمله از سید که در وصیتنامه‌اش نوشت و جاودانه شد: «دشمنان اسلام کمر همت بسته‌اند تا ولایت را از ما بگیرند، همت کنید و متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند». روحش شاد و راهش پررهرو باد... .

2- «همپای صاعقه»

در این کره خاکی پدیده شگفت‌آوری را می‌شناسم. مهربان است و دلسوز و در رفاقت و وفاداری، بی‌نظیر! خیلی‌ها او را عبوس و عصبی و عزلت‌نشین می‌دانند، اما باطن حقیقت او چیز دیگری است. انسانی است جوانمرد و شخصیتی بی‌مثال. خلق و خو و قدرت حافظه و ذخیره معلومات و تجربیات و قلم توانا، از او چهره‌ای منحصر به فرد در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ساخته است. کمتر کسی است که «حسین بهزاد» عزیز را نشناسد. چهره‌ای که در آغاز دهه هفتاد، با تیترهای خاص، یادداشت‌های تند و تیز، گزارش‌ها و قلم صریح و صادقانه خود یکی از معدود ستارگان محبوب و حرفه‌ای روزنامه‌نگاری ایران قلمداد می‌شد.

او از اواسط همان دهه 70 تغییر ریل داد و با روزنامه‌نگاری برای همیشه خداحافظی کرد و به پژوهش و نگارش کتاب‌های ماندگار و کم‌نظیر بویژه در حوزه بکر و دست‌نخورده‌ای همچون «تاریخ شفاهی» و «یگان‌نگاری» پرداخت.

«آذرخش مهاجر»، «پرچمداران خورشید»، «در انتهای افق»، «به روایت همت»، «مهتاب خین» و... و بالاخره کتاب بی‌نظیر، روان و دوست‌داشتنی «همپای صاعقه» که بارها و بارها با جان و دل نیوشیده‌ام.

با خواندن همپای صاعقه، خود را در میان فرماندهان و رزم‌آوران «تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص)» و در وسط میدان و معرکه نبردهای بزرگی همچون «فتح‌المبین» و «الی بیت‌المقدس» احساس خواهید کرد.

شرح تقریظ مقام معظم رهبری بر پیشانی بلند این اثر گرانقدر بماند تا مجالی دیگر. درود بر حسین خوبم. بر فتوحات و توان پاینده او... .

3- رایحه

در کوچه‌های مدینه، مردی شراب خورده و مست بود. می‌گویند وجود نازنین امام جعفر صادق(ع) از آن کوچه می‌گذشتند، مرد که دهانش بوی بد می‌داد و حالت عادی هم نداشت، خجالت کشید، حیا کرد و رو به دیوار و پشت به امام ایستاد و با لکنت سلام کرد. امام مهربان ما، دست بر شانه مرد مست گذاشتند و بعد از جواب سلام فرمودند: «در هیچ حالتی، از ما اهل بیت روی خود را برنگردانید...» همین!

4 - ... قصه ماهی‌ها

سال 87 یعنی درست یک‌سال قبل از شهادت سردار سرلشکر شهید «نورعلی شوشتری» جلسه جالبی داشتیم. موضوع مورد بحث در آن دیدار، هماهنگی جهت تولید مجموعه مستند تلویزیونی با موضوع ریشه‌های وهابیت و سلفی‌گری در ایران و بویژه شاخه‌های تروریستی آن نظیر گروهک «جندالشیطان» به سرکردگی جنایتکار وحشی و عقده‌ای «عبدالمالک ریگی» و عقبه‌های رسانه‌ای و تبلیغاتی آن خبیث در اروپا و آمریکا بود. در آن زمان سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بود و با حفظ سمت فرماندهی قرارگاه رسول اکرم(ص) جنوب‌شرق ایران را برعهده داشت.

درخواست ما مشخص و روشن بود: ارائه مجوزهای لازم برای تصویربرداری در پهنه وسیع و گسترده استان سیستان و بلوچستان و ترجیحاً دریافت راهبردها، سوژه‌ها و ایده‌های احتمالی ایشان. هنوز جلسه به نیمه نرسیده، داغ نشده و توضیحاتم تکمیل نشده بود که دیدم سردار کلافه است! به خود می‌پیچید! پرید وسط کلامم که: «برادر حسنی! اگر برای نشان دادن گروه‌های تروریستی، وهابیت، قاچاق مواد مخدر، آدم‌ربایی و... می‌خواهید به استان بیایید، از همین الان صریح می‌گویم، به استان راهتان نخواهم داد!! اما اگر برای به تصویر کشیدن تنگناها و محرومیت‌های استان، و در کنار آن، کشف استعدادها و پتانسیل‌های سرشار مردم مظلوم و رنج‌دیده استان می‌آیید، با همه وجود و تمام‌قد، در خدمتم!» همین شد مبنای آغاز و سکوی پرتاب مجموعه 20 قسمتی «نگین شرق» به کارگردانی هنرمندان بومی استان و با راهبری و نظارت کارگردان نام‌آشنا و کاربلد سینمای مستند کشورمان «محمدعلی فارسی» که بعد از 5 سال از شبکه «افق» در حال پخش است.

آن روز نمی‌دانستم پیرمرد بلندقامت، رشید و باصفایی که روبه‌رویم به‌عنوان فرمانده قرارگاه رسول اکرم(ص) جنوب شرق نشسته و شباهت عجیبی هم به پدربزرگم دارد، در حال انجام چه اقدامات ماندگار و متنوعی است! او کسی نبود که حرفی بزند و نسخه‌ای بپیچد و قبل‌تر خودش عامل به آن نباشد! اقداماتی نظیر: استقرار و راه‌اندازی درمانگاه‌های صحرایی، احداث مدارس روستایی، تقویت زیرساخت‌های نقاط محروم‌تر استان مثل راه‌ها و جاده‌ها و آبرسانی و...، حفر چاه‌های آب کشاورزی و تأمین پمپ آب و در کنار همه این اقدامات، تسلیح و آموزش عشایر منطقه جهت دفاع از خود و مقابله با اشرار مسلح؛ که این یعنی «امنیت»! افسوس که دشمن به او مهلت نداد و جسم خسته او را خیلی زود با پیکری قطعه قطعه و خونین از ما و مردم مستضعف آن دیار گرفت!

دو ماه پیش که مستند تکان‌دهنده و تأثیرگذار «ماهی‌ها در سکوت می‌میرند» به کارگردانی برادر خوبم «یاسر عرب» را در کنداکتور شبکه افق دیدم، حیران ماندم و رفتم در بحر عوالم جلسه‌ای که با آن پیرمرد بلندنظر داشتم و در دلم درود فرستادم بر آن شهید عزیز و اندیشه حکیمانه او.
 ماهی‌ها در سکوت می‌میرند، مستندی حیرت‌انگیز و روایتی است از اضطراب، درماندگی، تنگنا، صبر و صبر و صبر ملتی مظلوم و نجیب! سندی گویا از مرگ و خاموشی یک استان! مستندی که واکنش «اباذری» استاد جامعه‌شناسی دانشگاه را برانگیخت و او را به مقایسه بی‌اعتنایی عمومی به پخش این مستند و روایت سرخوردگی و درافتادن به ورطه پرشتاب نابودی یک استان با هجوم جمعیت در تشییع جنازه خواننده‌ای همچون «مرتضی پاشایی» واداشت و سیل ملامت‌ها، سرزنش‌ها و توهین‌ها را بر خود بارید.

به یاسر عرب، کارگردان جوان، مؤمن، بانشاط و آینده‌دار ماهی‌ها در سکوت می‌میرند، خداقوت و دست‌مریزاد می‌گویم و به امید روزی خواهم بود که با کمک یاسر عرب‌های این آب و خاک، فقر، بیماری، تبعیض، تنگدستی و محرومیت از سیمای روستاها و شهرهای این کهن بوم و بر، شسته شود... و چنین باد.

5- ... خون دل‌ها خورده‌ایم!

یکی از آثار هنری که تصویر آن برای همیشه در قاب ذهنم ثبت و ماندگار شد، پوستری است که طراح و گرافیست خلاق و خوش‌ذوق و خوش بر و رو و دوست‌داشتنی‌ام «مجید زارع» در وانفسای توفان فتنه سال 88 طراحی کرد. آن سال برای پاسداشت هفته دفاع مقدس، ماتم گرفته بودم که چه طرح جدیدی دراندازیم که هم خلوت و آرامش‌بخش باشد و هم نوستالژی خاطرات جبهه!

بازهم مجید بود که با روی خوش، خودش را رساند و با گرفتن محورها و سرفصل‌ محتوایی، با ایده‌‌ای خلاقانه، طرحی ساده، به‌یادماندنی و الهام‌بخش را درانداخت! و شد آنچه ملاحظه می‌فرمایید. شعار نقش‌بسته در این پوستر مصرعی است خاطره‌انگیز: «خون دل‌ها خورده‌ایم»! این اثر در ابعاد اصلی‌اش دیدنی‌تر است، اثری که مدت‌ها در بیلبوردهای سطح شهر تهران و تابلوهای مجامع فرهنگی و دانشگاهی کشور جا خوش کرده بود... .

6-  آتشفشان همیشه گداخته

هر چه جلوتر می‌رویم، سال به سال حماسه قدرت شیعیان در اربعین، از پوسته یک مناسک خشک و بی‌جان و صرفاً عزاداری، خارج شده و ابعاد عمیق‌تری می‌یابد. آنچه دشمن در این مقطع تصورش را هم نمی‌کرد، این بود که در دوره اعمال «تدبیر»های دیپلماتیک(!) که منجر به توقف بخشی از چرخه تولید سوخت هسته‌ای تا 20 درصد شده است، آتشفشان همیشه گداخته «حسین» فوران کند. آنها حساب اینجای کار را نکرده بودند که اورانیوم صددرصد غنی شده شیعیان عالم، «ثارالله» است! و ما را از هر راهی ببرند، مقصدمان کربلاست.

راهپیمایی عظیم اربعین امسال ویژگی‌های دیگری هم داشت که به خواست الهی، در هر یادداشت یکی ـ دو نمونه از آنها را برمی‌شمارم. برخلاف اربعین سال‌های گذشته که مسیرهای حرکت بغداد و نجف تا کربلا، مملو از تابلوهای ریز و درشت و متعدد پرچمداران جریان «مرجعیت انگلیسی» بود، امسال اما اوضاع به گونه دیگری رقم خورد. از آنجا که مقلدین «قمه‌زن» و پهلوان‌پنبه‌های کفن‌پوش حضرات حاضر نشدند به جای تیغ کشیدن و لعن و عربده‌کشی و خونریزی! در اماکن مقدسه، سینه سپر کنند و از حرم‌های آل‌الله در برابر لشکر هار و ده‌هاملیتی داعش و وارثان محمدبن عبدالوهاب، دفاع کنند و احیاناً جانشان را به خطر اندازند، باز هم این فرزندان معنوی حضرت «روح‌الله» و عاشقان راستین «سیدالشهدا(ع)» بودند که خودشان را به جبهه‌های نبرد و مبارزه با تکفیریون رساندند.

همین امر برای چشمان تیزبین شیعیان مظلوم عراق و سایر ملت‌ها کافی بود تا به‌عنوان مشت نمونه خروار، عکس‌ها و تصاویر سیدنا القائد و سکاندار جانباز سفینه عاشورایی انقلاب، امام خامنه‌ای عزیز را به‌عنوان پرچمدار محبوب و راستین اسلام ناب محمدی(ص) و حامی و مدافع حقیقی حرم‌های مقدس اهل بیت(ع) بر سر دست گرفته و زینت‌بخش پیشانی‌بند‌ها و کوله‌ها و تابلوهای مسیر پیاده‌روی زائران کنند.

هر چند اقدامات مشکوکی هم نظیر پاره کردن عکس‌ها و تابلوهای متحدالشکل «شیرازی» رخ داد که آن هم اگر عصبانیت، حماقت و بی‌سلیقگی مخالفان راه و رسم بیت شیرازی نباشد، حتماً بهترین حربه روانی پروژه خودساخته تبلیغاتی برای «مظلوم‌نمایی» می‌تواند باشد.
علی‌ایحال، دشمن در کمین است. شکوه و عظمت و قدرت این حرکت بزرگ، دشمن را عصبانی و مستأصل کرده است. باید مراقب بود و نگذاشت حلاوت و شیرینی این فتح عظیم در چشم‌انداز آتیه این عملیات غرورآفرین با دامن زدن به تعصبات و اختلافات انگلیسی، در کام شیعیان مظلوم عالم، تلخ شود.
* احسان محمد حسنی / روزنامه وطن امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • برهانی ۲۳:۲۱ - ۱۳۹۳/۱۲/۱۸
    0 0
    با سلام با خواندن این مطلب یاد خاطره ای افتاد . و آن این است که بنده سال 68مسئول بسیج شهرستان شوش بودم که بچه های روایت فتح به قصد تهیه برنامه خود در خواست انجام مصاحبه با چند نفر از همکاران از جمله بنده را کردند. در آنجا به دوستان گفتم چند ساعت می خواهید با من مصاحبه نجام دهید گفتند شاید دو ساعت گفتم از این مگر چقدر به درد شما می خورد و مقداری بحث کردیم و در نهایت گفتم به یک شرط با شما مصاحبه می کنم که اجازه بدهید در خصوص مشکلات بچه های بسیجی برگشته از جنگ هم توضیح دهم و شما قول بخش آن را بدهید که متاسفانه معاملمان نشد.

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس