پس از فراغت از تحصیل به دلیل علاقه وافرش به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جذب این نهاد شد و بعد از مدتی در بخش تحقیقات علمی ـ نظامی آغاز به کار کرد. وی در تاریخ 19 اردیبهشت سال 86 در حال ماموریت به همراه دوست و همکارش مهندس پاسدار شهید مهدی طامه به شهادت رسید. از شهید عاشوری یک فرزند به یادگار مانده است. محمد عاشوری، تنها فرزند شهید عاشوری، هشت ماه بعد از شهادت او متولد شد و به یاد پدر هم نام او نامگذاری شد. محمد کوچک، آینده ساز نسل پنجم این دیار حالا طی تربیتی حسینی میبایست پیرو ائمه معصومین(ع) باشد. پدر قبل از اعزامش به ماموریت در وصیتنامه چنین نوشت: "اگر فرزندی داشتیم (چون در زمان نوشتن این متن خداوند من را لایق ندانسته است) آن را پیرو ائمه معصومین علیهم السلام تربیت کنید. او را حسینی، زینبی تربیت کنید تا بعد از ما چراغ قبر ما شود."
عکس محمد عاشوری کوچک در ادامه میآید:
عکس حجلهای محمد
یکی از اعضای گروه راویان نور سازمان بسیج دانشجویی در مورد محمد عاشوری چنین روایت میکند: مهرماه سال82، در اردوی آموزشی راویان سه به مناطق جنگی، توی قرارگاه بچه های گروه تفحص لشکر21 امام رضا(ع)، همان جا اولین باری بود که محمد را دیدم. روز دوم و سوم سفر بود. اما اولین تصویری که از محمد دارم همان است. همان جا محمد را شناختم.
دی ماه سال 85، اردوی آموزشی راویان سراسر کشور به مناطق جنگی به دعوت سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس بود. محمد همراه خودش یک دوربین سونی خوش دست آورده بود. بهش گفتم بگذار ازت عکس بگیرم. آن موقع نمیدانستم همان عکس می شود عکس حجلهای محمد. اردیبهشت سال 86، خبر شهادتش آمد. صبح توی بهشت زهرا برای آخرین بار محمد را دیدم.آن هم با پهلوی کبود شده اش.
ماموریتهای واحد تحقیقات علمی-نظامی بُعد معنوی خاصی داشتند
یکی از همکاران شهید عاشوری از شهید و روحیاتش در محل کار چنین میگوید: وقتی وارد مرکز تحقیقات سپاه شدم، با محمد آشنا شدم. چهرهاش برایم خیلی آشنا بود. به رضا که چند سالی قبلتر از سپاه میشناختمش گفتم: "رضا تو نمیدونی من ایشون و کجا دیدم؟" رضا گفت: "بعید میدونم، محمد بچه کرجه، شاید تو هیئت دیدیش؟" ولی توی دلم خیلی احساس رفاقت با او داشتم، هر موقع از اتاقم بیرون میآمدم راهم را به سمت اتاقش کج میکردم و از همان دم در، سلام و احوالپرسی میکردم. با هم رفیق شدیم و بیشتر از قبل هم کلام شدیم.
یکسالی بود که از رفاقتمان میگذشت، محمد برای کاری با واحد تحقیقات علمی _ نظامی به ماموریت رفت. بعد از برگشت از آن سفر بود که از هر فرصتی استفاده میکرد تا خودش را به آن واحد منتقل کند. ماموریتهای آن واحد بُعد معنوی خاصی داشتند و بهانهای بودند تا هنرمندان خدا از این دنیا فاصله بگیرند. در واقع محمد با همان یک سفر، راهی که از سال 79 دنبالش بود را پیدا کرد.
چند بار حضوری و کتبی با مسئولین در اینباره صحبت کرده بود، اما همچنان پرنده خوش سیما در قفس دنیا اسیر بود، با عشق و اراده بالاخره توانست موافقت مسئولین را بگیرد و هنرمندانه درب بسته شهادت را بگشاید. حقیقتاً به گفته خودش آرزوی شهادت در قلبش موج میزد، این را میتوان از تاریخ نگارش وصیت نامهاش فهمید.
دقیقاً همان روزها بود. یعنی آذرماه 85 که به این واحد منتقل شد. نوزدهم اردیبهشتماه 86، روز چهارشنبهای بود، مشغول کار بودم که دیدم با آن لباس سفید بچه بسیجیها و شلوار مشکی زیبا و اتو کشیدهاش با یک لبخندی آمد طرفم و گفت: "حاجی ما دیگه داریم میریم، ما رو حلال کن." به همه اتاقها سر میزند و خداحافظی میکرد. این آخرین دیدارمان بود و او پر کشید...
بازخوانی وصیتنامه شهید عاشوری
متن وصیتنامه شهید عاشوری به شرح ذیل است:
بسم رب الاسراء و المفقودین
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابیطالب
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
با سلام ودرود بر شهدای صدر اسلام، امام راحل عظیم الشأن، رهبر انقلاب، شهدا، اسرا و مفقودین هشت سال دفاع مقدس.
وصیت خود را با درود و سلام به پاکان و مخلصین در درگاه خداوند شروع میکنم تا شاید این بنده حقیر خدا را در تاریکی قبر و در محشر و در سختی آن زمان شفاعت کنند.
خداوندا! تو میدانی که همواره آرزوی شهادت در قلبم موج میزد ولی چه کنم که این نفس گنه کار، لذات کوتاه دنیوی را به لقاء و دیدار تو ترجیح داد و اکنون با شرمندگی معبود خود را دیدار میکند و جز امید به بخشش تو ندارد یا غفار.
و اما خانوادهام، البته کوچکتر از آن هستم که نصیحتی داشته باشم ولی چند خواهش دارم که امیدوارم بعد از من به آن عمل نمایید.
ابتدا از پدر و مادرم، پدر و مادری که بسیار برایم زحمت کشیدهاند و همیشه و همه جا در راه رشد من سختی فراوان متحمل شده است.
مادرم! از شما میخواهم که به خاطر ظلمهایی که در حق شما داشتهام مرا ببخشید و در درگاه خدا نیز برایم طلب بخشش نمایید. مادرم از شما میخواهم بعد از من گریه نکنید و همیشه به یادحضرت رباب(س) باشید سعی کنید همواره برایم دعا کنید و برایم قرآن بخوانید و هرگز رهبرمان را تنها نگذارید. مواظب خواهران و همسرم باشید.
از پدر مهربانم نیز میخواهم مراحلال کنید و اگر در کارها کمکتان نکردم مرا ببخشید و پدرم! از شما میخواهم شرایط را برای انجام شئونات اسلامی برای مادر، خواهران و همسرم فراهم نمایید و برایم گریه نکنید. زیرا میگویند اگر پدر برای پسرش گریه نکند، جایگاه فرزند بالاتر میرود و فقط برای عزای مولایمان ابا عبدالله الحسین(ع) و در رثای حضرت علی اکبر(ع) گریه کنید از شما می خواهم که در کسب روزی حلال مانند گذشته برای خانواده تلاش نمایید که مانند جهاد در راه خداست.
از خواهرانم نیز میخواهم همواره حجاب و ایمان خود را حفظ کنند، سعی کنید که معارف دین را بیشتر فراگیرید، همیشه حضرت زینب(س) را سرمشق خود قرار دهید و با همسرانتان رفتاری مانند رفتار حضرت زهرا(س) با امیر المومنین(ع) داشته باشید.
در راه تربیت فرزندان صالح بکوشید و از همه مهمتر مرا حلال کنید زیرا در سالهای گذشته رفتارم با شما مانند یک برادر خوب نبود و نتوانستم حق برادری را به جا آورم. مخصوصاً خواهر بزرگترم که زحمت بسیاری برایم کشیده است و همیشه مانند یک دوست پشتیبان من بوده است. دوست دارم که بعد از من گریه نکنید و همیشه به یاد حضرت زینب(س) باشید و صبر پیشه گیرید و برای همسرم که بسیار دوستش داشتهام مانند خواهر باشید و او را تنها نگذارید و به او تسلی دهید و سعی کنید که جای خالی مرا احساس نکند.
قبرم به قبر شهدا نزدیک باشد
اما همسر مهربانم، همسری که با وی و با کمک او توانستم به مشکلات فائق آیم، همسری که صحبت کردن با او سختیهای زندگی را تحمل شدنی میساخت. همسری که با تمام کمبودها ساخت و هرگز دم بر نیاورد. همسری که پشتیبان شوهرش بود. ابتدا از شما طلب حلالیت دارم. میخواهم که همواره برایم قرآن بخوانید. شما برایم در حکم استاد بودید بیشتر فراگیرید و به دیگران نیز بیاموزید. سعی کنید که نسبت به جامعه و اوضاع اطراف خود بی تفاوت نباشید.
همواره امر به معروف و نهی از منکر را سرلوحه خود قرار دهید. پشتیبان مقام معظم رهبری باشید. باشهدا مانوس شوید. در مشکلات به یاد همسران شهدا و سختیهای آنها بیفتید چون میدانم با آنها آشنا هستید، به خانوادهام سر بزنید. بعد از من شما مختار هستید که برای آینده خود تصمیم بگیرید و...
اگر فرزندی نیز داشتیم (چون در زمان نوشتن این متن خداوند من را لایق ندانسته است) آن را پیرو ائمه معصومین علیهم السلام تربیت کنید. او را حسینی، زینبی تربیت کنید تا بعد از ما چراغ قبر ما شود. در پایان از خانواده میخواهم اگر قصد گرفتن ختم برایم دارید بهتر است هزینه آن را به مستمندان بدهید.
کتابهایم را مطالعه کنید و به دیگران نیز برای مطالعه بدهید. اگر مبلغی یا مالی برایم باقی مانده آن را به همسرم بدهید. قبر مرا هر کجا خواستید انتخاب کنید، ولی سعی کنید به شهدا نزدیکتر باشد، ولی هرگز خودتان را به زحمت نیندازید.
شال مشکی عزا و پیراهن سبز سپاه را همراه من دفن کنید
احتمالاً چند روز نماز قضا و چند روز نیز روزه قضا دارم که برایم به جا آورید. از دوستان ، فامیل و آشنایان برایم حلالیت بخواهید.
من بسیار به سپاه بدهکارم. هرچه دارم از بسیج و سپاه است. همواره در تبلیغ برای این دو نهاد بکوشید. از دوستان و همکارانم در سپاه برایم حلالیت بطلبید. به خصوص از مسئولین، قبل از اینکه مرا دفن کنید کسی در قبر برود و برایم عاشورا بخواند، تلقین را حاج آقا دلاوری، حاج آقا ماندگار ،آقای جریانپور، سردار جهروتی زاده، آقای بستاک یا مهدی امیریان بخواند.
مقداری خاک طلائیه، فکه به همراه مهرهای نماز و یک شال مشکی دارم آن را به همراه اولین پیراهن سبز سپاه که در کمد سرکار است با من دفن کنید. خواهش میکنم شب اول قبر مرا تنها نگذارید. برایم زیارت عاشورا و قرآن بخوانید.
تعدادی کتاب، جزوه، سیدی است که به صاحبانشان برگردانید. حتما چندهزار تومان برای اینکه احیاناً از اموال بیتالمال استفاده شخصی کردهام به سپاه بدهید.
بنده گنهکار خداوند
"محمد عاشوری" 5/8/85