
به گزارش وبلاگستان مشرق، سيد مقدام حيدري در مطلب اخير وبلاگ "چشم خدا" نوشت: گاهي که نظريهي ولايت فقيه را براي برخيها مطرح ميکنيم، قبل از اين که بخواهند دربارهي حقيقت اين مسئله فکر کنند و لختي بيانديشند، ميگويند: به چه دليل اين ادعا را ميکنيد؟ چه کسي گفته از غير معصوم هم ميشود اطاعت کرد؟ گيرم که بشود، به چه دليل اين آقا ولي فقيه است نه کس ديگر؟ چطور يقين کرديد که اين شخص نائب امام زمان است؟ مگر ميشود بدون دليل راهي را پيمود و سخني را باور کرد و…
و شايد ما هم ساعتها خودمان را با اين طرف خسته کنيم و کلکسيون براهين عقلي و نقلي و براهين آميخته با عقل و نقل را برايش خرج کنيم، تا او در آخر بگويد: البته مسئلهي بغرنج و پيچيدهاي است و نميشود به سادگي باورش کرد، بايد بيش از اينها تحقيق کرد!
راستي درد کار کجاست؟ آيا واقعا دليلهاي ما همان گونه که اينها وانمود ميکنند، سست و بيپايه است؟ آيا واقعا مردمي که خيلي زود و بدون اين دنگ و فنگها به ولايت فقيه ايمان آوردند، سادگي کردند؟ و آنهايي که ايمان نياوردهاند، آيا برهان قاطعتر و شسته رفتهتري بر ردّ ولايت فقيه شنيدهاند که زير بار ايمان نميروند؟
هيچ کدام از اينها نيست و لازم نکرده سرکار اين حضرات برويم و براي قانع شدن ذهن دقيق و پيچيده و بسيار تيزبين و فوق العاده نقّادشان به دنبال استدلالهاي محکمتر و متقنتر بگرديم.
مسئله اين است که همهي انسانها در هنگام مواجه شدن با بسياري از نظريات و حتي اخبار، با پيشفرض و دست کم با احساسي خاص روبرو ميشوند. مثلا وقتي پيامبري خبر پيامبري خود را اعلام ميکرد، بعضيها همان ابتدا خوشحال ميشدند و تقريبا يقين ميکردند که او پيامبر است و تنها براي اين که دلشان قرص شود، اندک تحقيقي ميکردند و با همان تحقيق ساده و غير حرفهاي با آيات و نشانههاي محکم و روشن پيامبري اين انسان روبرو ميشدند و دلشان کاملا آرام ميگرفت.
اما گروهي ديگر، از همان آغاز اين خبر را تلخ، و ايمان به اين پيامبر را ناگوار ميديدند و اي کاش اي کاش ميکردند که چنين خبري راست نباشد و ادعايش دروغ از آب درآيد. آنگاه با لحني روشنفکرانه و بسيار باکلاس ميگفتند: البته اگر کسي پيامبر شد، حتما بايد دليل و برهان روشن و غير قابل انکاري داشته باشد که ما هنوز چنين چيزي از اين آقا نديدهايم، و يا به خود پيامبر ميگفتند: ما که تو را انساني معمولي ميبينيم اگر راست ميگويي و واقعا پيامبري دليل و برهان روشني بيار. "ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقين" [شعراء: 154]
مسئله اين است که در همهي زمانها کساني بودند که روحيهي ولايتپذيري نداشتهاند و تمام تلاششان اين بود که به گونهاي معجزات پيامبران را مخدوش جلوه دهند. و امروز هم وجود دارند.
آدم اگر آدم باشد، بايد آرزوي داشتن يک فرمانده و رهبر و ولي را داشته باشد، چرا که هيچ گاه خداوند متعال انسانها را بدون پيامبر يا امام رها نکرده است و اين به اين معناست که هيچ گاه انسانها بينياز از پيامبر و امام نبودهاند. و اين نشان از اين دارد که اين نياز در ذات انسان نهاده شده است و خدا انسان را به همراه اين نياز آفريده است. حرف حساب نظريهي ولايت فقيه اين است که اي انسان، شاد و خوشحال باش که اين نيازت در زمان غيبت هم برآورده شده است و هماکنون نيز خداوند از ميان فقها رهبري ميفرستد تا از او اطاعت کني و زير پرچم ولايتش زندگي کني.
اين نظريه پيش از اين که دليل و برهان داشته باشد، زيباست و کسي که زيبايياش را نتواند ببيند، لياقت ايمان به آن را ندارد. و اگر کسي با آرزوي نادرست بودن اين نظريه، آن را مطالعه کند، هرگز به آن ايمان نخواهد آورد، چون فاقد مهمترين شرط ايمان است که همان روحيهي ولايتپذيري است.