
گروه فرهنگي مشرق- بين اينکه آدمها چه ميشوند و چگونه ميشوند تفاوت هاي زيادي وجود دارد. يکي سوال از ماهيت افراد است و ديگري سخن از طريقه شدن. يکي به مقطع زماني که سوال طرح شده است ربط پيدا ميکند و ديگري به اتفاقاتي که پيش از آن افتاده، مگر اينکه سوال را در ممورد کساني بپرسيد که ديگر حيات جسماني ندارد و هر چه که هستند مانند زمان حياتشان يخ زده و متوقف شده است.
بهترين نشانه درباره اينکه يک هنرمند چه شده است؛ نگاه به آخرين اثر اوست. البته اگر آن اثر مختص خود او باشد. کم نيستند آدم هايي که آثارشان به خودشان تعلق ندارد. غير از آنهايي که اهل کپي کاري هستند ديگراني هم هستند که اثري از خودشان به جاي ميگذارند که نميشود آن اثر را به صاحب اثر الصاق کرد.
بعد از اکران"گزارش يک جشن" حاتمي کيا خيلي ها معتقد بودند که اين فيلم ، فيلم حاتمي کيا نيست. کم نبودند آدمهايي که به دليل علاقهاي که به ابراهيم حاتمي کيا داشتند نميتوانستند باور کنن که اين فيلم را او ساخته باشد اما واقعيت اين است که گزارش يک جشن ساخته ابراهيم حاتمي کيا بود. شايد اشتباهها از آنجا آغاز ميشود که ما مسير شدن حاتمي کيا را تا به امروز پيگيري نمي کنيم و ميپسنديم تا اين مسير شدن را تنها تا آژانس شيشهاي ادامه دهيم و بعد کات!
اما حاتمي کياي امروز مسيري طولاني را پس از آژانس طي کرده تا به جايي که امروز ايستاده رسيده است."گزارش يک جشن" آينه ترديد ها، دلشورهها، دلتنگي ها، و تب و تاب ابراهيم است البته اين ابراهيم را نبايد ابراهيم حاتمي کياي آژانس بدانيم؛ بيش از يک دهه از آژانس شيشهاي گذشته؛ يک دههاي که خيلي چيز ها را تغيير داده است. ابراهيم دهه هفتاد يکي بود و ابراهيم دهه هشتاد فرد ديگري است. حاتمي کياي دهه هشتاد کارگردان ديگري است که نسبت به گذشتهاش و آنچه ديگران از او ميديدند موضع دارد.
آنچه از آژانس حاتميکيا براي خود او باقي مانده است خاکستري از شخصيتها و ردي از داستان است و نه شر و شور حرفي و يا شعاري که پشت فيلمنامه بود. آدمهايي که حاتميکيا آدمهايي که حاتميکيا ميخواهد از جشنشان گزارش دهد ديگر به هيچ جا تعلق ندارند و قرار نيست حتي ظاهرشان از ريشههايشان حرفي بزند.
حاج کاظم سرهنگي بله قربانگو شده و يا نه مثلا تکليف گراست؛حالا بريده است و صلاح وفساد را به کناري گذاشته و يا اصلا نه حاج کاظم مرده است و نبايد به دنبال او گشت. يقين و ايمان مرده اند و جاي خود را به ترديد دادهاند. آدمها به ظاهر هر چيز اکتفا ميکنند و در باطن به آن چيزي که خودشان خوب ميدانند عمل کنند. حتي اضغر ديگر فدايي حاج کاظم نيست. ديگر حاج کاظمي نيست که اصغر جان فدايش کند. حالا اصغر نامش لادن شده و بيمارستان از کرخه تا راين، کارخانه صابون پزي.
سردار دوباره برگشته است اما حالا دستهايش به جاي بوي باروت بوي آب دريا ميدهد. سردار بعد از جنگ ديگر سردار نيست.همه آدمهاي گزارش يک جشن خستهاند. سردار از جنگ بانو از مسئوليت سنگينش نسبت به جامعه، لادن از مصلحت سنجي هاي بانو و سرگرد هم از بلاتکليفي. اصغر فيلم هم قلابي است و بيشتر به سالهاي بازنشستگي اش فکر ميکند.
آدمهاي دنياي حاتميکيا در دهه 80 همين تيپ آدمها هستند؛ باقيماندهاي خسته از گذشته و آنهايي که جوان ترند و او را متهم ميکنند. زياد پرت نگفتهايم اگر بگوييم گزارش يک جشن ميتواند واکنشي باشد از کارگردان آژانس به اتهامي يا اعتراضي و يا کنايهاي از سمت و سوي شخصيتي مثل لادن که ميتواند آشنايي باشد يا وابستهاي و يا حتي فرزندي. و کارگردان خستهتر از همه آدمهاي گذشتهاش سرگرد، سلحشور،اصغر، کاظم،عباس، و بقيه ديگر حوصله هيچ چيز را ندارد و حداکثر واکنشي که از خودش نشان ميدهد اين است که گزارشي از آنچه برايش رخ ميدهد پيش چشم مخاطب بگذارد.
حالا که حاج کاظم مرده است، اصلا کافه را بر هم زدن معنا ندارد حتي بانو قانون را برتر از آرمانش ميداند، لادن هم که به مصلحت سنجي ها تن نميدهد خود محصول سربازکردن يک عقده است.
ابراهيم به آيه "دههات گذشته مربي" که سلحشور نازل کرده بود، ايمان آورده و حالا نه فرزندش که خودش پا بر روي ميني که خود کار گذاشته فشرده و نفله شده است.
ابراهيم نه فقط قهرمانان دوران جنگش که حتي همه عناصر سينمايي فيلماش را هم نفله کرده. حاتمي کيا در جهان لازمان و لامکان گير کرده است و اين ماندن توجيه ناپذير و اين به بن بست رسيدن آرماني او را کلافه و آشفته کرده است و خدا نکند يک آرمان گرا به بن بست برسد که از آن طرف بام به دره نيست انگاري سقوط خواهد کرد و آن زمان که پوچي مستولي شود براي اينکه سقف بر سرت خراب نشود در به در به دنبال جايگزين خواهي رفت و به دنبال اين خواهي بود که هر چه را که شده به ضرب و زور هم اگر ميشود به جاي اسطورههاي مرده و آرمانهاي سوختهات جايگزين کني.