به گزارش مشرق، شهید مطهری طی سخنانی اولين مجلس عزاى حسين(ع) را اینگونه روایت می کند: از عصر عاشورا زینب تجلى مىکند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین (سلام الله علیه) است که در این وقتبه شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقى بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولى بعد خودشان گفتند: «انه لما به» این خودش دارد مىمیرد و این هم خودش یک حکمت و مصلحتخدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند. یکى از کارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند، براى اینکه زجر بکشند.
بعد اهل بیتخواهشى کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین» گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مىبرید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مىخواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم. در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علتبیمارى، پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روى مرکب آزاد بودند.
وقتى که به قتلگاه رسیدند، همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند. زینب (سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله مىرساند، آن را به یک وضعى مىبیند که تا آن وقت ندیده بود: بدنى مىبیند بى سر و بى لباس، با این بدن معاشقه مىکند و سخن مىگوید: «بابى المهموم حتى قضى، بابى العطشان حتى مضى». آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق» یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت. ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستارى زین العابدین به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مىخواهد قالب تهى کند، فورا بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین: «یا بن اخى!» پسر برادر! چرا تو را در حالى مىبینم که مىخواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ فرمود: «عمه جان! چطور مىتوانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟» زینب در همین شرایط شروع مىکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن، زن بسیار مجللهاى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است، کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مىکند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایت خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است، آمد خدمت پدرش: یا ابا! من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیدهام، مىخواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد. پدرش تایید کرد و فرمود: درست گفتهام ایمن، همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مىکند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهاى دارد، مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایتشده است که حسین علیه السلام همین جا، که اکنون جسد او را مىبینى، بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مىشود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب براى امام زین العابدین روایت مىکند. بعد از ظهر مثل امروزى را -که یازدهم بود- عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند. ولى بدنهاى اصحاب اباعبدالله همان طور ماندند. بعد اسرا را حرکت دادند (مثل امشب که شب دوازدهم است)، یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است. سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند. تقریبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مىکردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبى است غیر قابل توصیف! دم دروازه کوفه (دختر على، دختر فاطمه اینجا تجلى مىکند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها، خطابهاى مىخواند. راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد: «و قد او مات» دختر على یک اشاره کرد.
عبارت تاریخ این است: «و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مىزدند صدایش به جایى نمىرسید، گویى نفسها در سینهها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آمدها که مىایستادند، قهرا مرکبها هم مىایستادند).
خطبهاى خواند. راوى گفت: «و لم ار و الله خفرة قط انطق منها». این «خفره» خیلى ارزش دارد. «خفره» یعنى زن با حیا. این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن مىگوید: «و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود. شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیستسال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زیادى خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود. راوى گفت: گویى سخن على از دهان زینب مىریزد، گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مىریزد، مىگوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست، ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد، مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزیدند.
در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچهاى روى پالانها نگذارند، براى اینکه زجر بکشند.
بعد اهل بیتخواهشى کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین» گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مىبرید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مىخواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم. در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علتبیمارى، پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند، دیگران روى مرکب آزاد بودند.
وقتى که به قتلگاه رسیدند، همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند. زینب (سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله مىرساند، آن را به یک وضعى مىبیند که تا آن وقت ندیده بود: بدنى مىبیند بى سر و بى لباس، با این بدن معاشقه مىکند و سخن مىگوید: «بابى المهموم حتى قضى، بابى العطشان حتى مضى». آنچنان دلسوز ناله کرد که «فابکت و الله کل عدو و صدیق» یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند.
مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت. ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستارى زین العابدین به عهده اوست، نگاه کرد به زین العابدین، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مىخواهد قالب تهى کند، فورا بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین: «یا بن اخى!» پسر برادر! چرا تو را در حالى مىبینم که مىخواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ فرمود: «عمه جان! چطور مىتوانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟» زینب در همین شرایط شروع مىکند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین.
ام ایمن، زن بسیار مجللهاى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است، کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مىکند. این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایت خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است، آمد خدمت پدرش: یا ابا! من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیدهام، مىخواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟ همه را عرض کرد. پدرش تایید کرد و فرمود: درست گفتهام ایمن، همین طور است.
زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مىکند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفهاى دارد، مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جد ما چنین روایتشده است که حسین علیه السلام همین جا، که اکنون جسد او را مىبینى، بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مىشود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد.
بر سر تربت ما چون گذرى همتخواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب براى امام زین العابدین روایت مىکند. بعد از ظهر مثل امروزى را -که یازدهم بود- عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند. ولى بدنهاى اصحاب اباعبدالله همان طور ماندند. بعد اسرا را حرکت دادند (مثل امشب که شب دوازدهم است)، یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است. ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.
اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است. سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند. تقریبا دو ساعتبعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مىکردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبى است غیر قابل توصیف! دم دروازه کوفه (دختر على، دختر فاطمه اینجا تجلى مىکند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها، خطابهاى مىخواند. راویان چنین نقل کردهاند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد: «و قد او مات» دختر على یک اشاره کرد.
عبارت تاریخ این است: «و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس» یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مىزدند صدایش به جایى نمىرسید، گویى نفسها در سینهها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آمدها که مىایستادند، قهرا مرکبها هم مىایستادند).
خطبهاى خواند. راوى گفت: «و لم ار و الله خفرة قط انطق منها». این «خفره» خیلى ارزش دارد. «خفره» یعنى زن با حیا. این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن مىگوید: «و لم ار و الله خفرة قط انطق منها» یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود. شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.
در کوفه که بیستسال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنجسال خلافتخود خطابههاى زیادى خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود. راوى گفت: گویى سخن على از دهان زینب مىریزد، گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مىریزد، مىگوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست، ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد، مردم را دیدم که همه، انگشتانشان را به دهان گرفته و مىگزیدند.
منبع: رجا