گروه فرهنگی مشرق- کاراکتر مقابل دوربین قرار می گیرد و با آغاز یکی، دو دیالوگ اول مخاطب در مییابد که دانای کل که از زاویه ی نگاه دوربین سخن می گوید کسی نیست جز یک دکتر روانشناس که برای حل مشکل کارکتر که به نوعی بیمار است در حال گفت و گو با اوست. این تقریبا افتاتحیه همه ی قسمت های سریالی تلویزیونی با درون مایه ی طنز است که این شبها از شبکه ی سوم سیما با عنوان "پژمان" به روی آنتن می رود.
شاید یکی از پر حاشیه ترین سریال های هر شبی طنز صدا و سیمای جمهوری اسلامی، که در دو سال گذشته پخش شده سریال ساختمان پزشکان باشد. سریالی که به اصطلاح آپارتمانی نامیده می شود و شباهت فراوانی به نمونه های آمریکایی اش از نظر سبک داستان پردازی دارد." سریال دوستان"، "چطور با مادرتان آشنا شدم" و نمونه های دیگری از این دست. البته انتقادات و حاشیه ها به این سریال از این زاویه نبود.
ماجرا از این قرار بود که سریال ساختمان پزشکان سبک خاصی از زندگی را در رسانه ملی به عنوان سبک عمومی به نمایش گذاشته بود. منتقدان معتقد بودند که این سبک از زندگی در میان همه اقشار جامعه در جریان نیست و حتی اگر سریال حاوی برخی انتقادات هم باشد، در نهایت این نوع روش زندگی را برای مخاطب به عنوان سبک و روش مسلط تبلیغ می کند. به عبارت ساده تر اینکه آنچه که به عنوان معضلات در این سریال مورد انتقاد قرار می گیرد، یا اساسا مشکل اجتماعی عموم مردم محسوب نمی شود و یا اگر هم یک مشکل عمومی باشد، در بستر خاص خانوادگی این فیلم بررسی می شود که تنها مخصوص به قشر خاصی از مردم کشور است و عمومیت ندارد.
ایراد های دیگری نیز در میان بود که البته همه این ایراد ها را مسوولان محترم سیما، از جمله آقای دارابی که مدافع پر و پا قرص سریال بودند و حتی از آن در برابر انتقادات دستگاه های عالی نظام! دفاع کرده بودند با این توجیه که بالاخره، مثلا معضل پنهان کاری و دروغ در جامعه وجود دارد و نمی شود آن را نادیده گرفت، گذشتند.
متاسفانه برخی مسوولان محترم رسانه ملی به دلیل عدم آشنایی با مقولات رسانه ای و خصوصا مدیوم های هنری معمولا دچار همین نوع نگاه بسیط و غیر دقیق می شوند. نوع برخورد این مدیران عزیز که ممکن است، اتفاقا در برخی دستگاه های غیر مرتبط با فرهنگ بتوانند مدیران متوسط و خوبی باشند با تولیدات رسانه ملی، چیزی در حد یک مخاطب عادی با درصد تاثیر پذیری بالاست. این نوع نگاه بسیط باعث می شود که به راحتی قالب و فرم که خود می توانند متضمن مفاهیم و تاثیرات عمیق باشد را یکسره نادیده گرفته و تنها برخی ممیزی ها مانند پوشش هنرپیشه ها مورد توجه باشند و در درجه دوم نهایاتا الفاظ به کار رفته در دیالوگ ها، مورد ارزیابی قرار گیرد.
این که در یک سریال، قالب روایت یک سریال، قالبی آمریکایی – در اینجا منظور قالب های هنری تلویزیونی نیست- با شرایط فرهنگی و مدنی آنجاست؛ اساسا برای این مدیران محترم مفهوم ندارد. ساده تر بگوییم، در یک سریال داستان به دنبال نقد و نفی دروغ گویی است. در این سریال فضای به تمایش در آمده در همه سکانس ها شما با نوع خاصی از زندگی برخورد می کنید که مربوط به فضای فرهنگی ایران نیست و به صورت وارداتی در بخشی خاص از شهر تهران بر قرار است. درست است که نقد دروغ گویی و یا حتی اشرافی گری در چنین سریال هایی ارزشی اخلاقی است، اما همزمان با این اتفاق باید مراقب بستری که داستان در آن روایت می شود، بود. اگر چنین برنامه ای با کارکترهای آمریکایی و غربی ساخته می شد، احتمالا باید از آن به عنوان یک برنامه متوسط و خوب یاد می کردیم – که البته در این مورد هم از لحاظ فنی حرف و حدیث فراوان است- اما زمانی که چنین داستانی با کارکترهای آشنایی برای مخاطب ایرانی به روی صفحه تلویزیون می آید و همه ی مکان ها، اسامی و بسیاری از المان های فرهنگی ایرانی هستند، مخاطب با آن الگوی ارائه شده همذات پنداری می کند.
مساله خیلی ساده است، ساده تر از آنچه که برخی مدیران فرهنگی و رسانه ای کشور در رسانه ی ملی آن را درک نکنند. مخاطب این چنین برنامه هایی بیش از آنکه تحت تاثیر پیام های تکراری اخلاقی برنامه قرار بگیرند، الگوی زندگی ارائه شده در مجموعه را کپی برداری می کنند. به عبارت صریح تر، آنچه که در ذهن مخاطب رسوب خواهد کرد، " دروغ بد است" نیست؛ بلکه سبک زندگی کردن آدمهایی است که برای ماه ها زندگی آنها را از طریق گیرنده های تلوزیونی تماشا کرده است.
ای کاش مدیران رسانه ملی کتاب بخوانند
فرامرز رفیع پور، استاد کهنه کار جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی، درباره ی تغییرات فرهنگی و اجتماعی در ایران بعد از انقلاب کتابی را به رشته ی تحریر در آورد که در سال های دهه ی هفتاد شمسی در ایران بسیار مورد توجه بود." توسعه و تضاد" کتابی بود که برای اولین بار در ایران می کوشید تا روند تغییرات فرهنگی در ایران پس از انقلاب را مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. خصوصا در بخشی که به تغییرات فرهنگی در جامعه ایران بعد از جنگ در این کتاب پرداخته شده است به مسایل مهمی اشاره شده که می توانند پرده از بسیاری روند ها بردارند.
چطور ساده زیستی و دوری از تجمل گرایی و اشرافی گری، جای خود را به خواهش بی امان زندگی های لوکس در ایران داد؟ این سوالی است که رفیع پور با بررسی آماری چند مورد خاص به آن پاسخ می دهد. به صورت خلاصه تغییر طبقه مرجع در جامعه ایران پس از جنگ دلیل اصلی این رخداد است. حتی در مواردی جزیی تر، بحران فرهنگی حجاب که بسیاری از بحث ها را در میان مدیران فرهنگی امروز ایران به خود اختصاص داده است، توسط رفیع پور، در توسعه و تضاد با همین عامل بررسی و تحلیل می شود.
ای کاش مدیران رسانه ای در ایران اندکی فرصت برای مطالعه در حوزه ای که مشغول مدریتش هستند می گذاشتند. قطعا اگر این عزیزان همین کتاب "توسعه و تضاد" را مطالعه کرده بودند، به خوبی درک می کردند که مرجع کردن یک نوع خاص از زندگی برای مردم ایران، بسیار مهم تر و خطرناک تر از بیرون ماندن چند تار موی یک بازیگر زن در جام جم است.
وقتی سبک زندگی یک طبقه خاص و یک فرهنگ خاص به عنوان سبک نمونه ی زندگی ایرانی در سیمای جمهوری اسلامی مقابل دوربین می رود. مخاطب به صورت خودکار خود را با آن تطبیق می دهد. دردناک این است که مدیر محترم هیچ اطلاعی از این واقعیت ندارد که تلویزیون و سینما محل ظهور سمبلیسم هستند، وقتی یک خانواده در آن به نمایش در می آید، این به آن معناست که این خانواده نمونه یک خانواده ی ایرانی است و در چنین شرایطی ساده ترین اتفاقی که می افتد یک تطبیق ساده در میان مخاطبان است. اما فاجعه درست بعد از این تطبیق رخ می دهد. جناب آقای مدیر، آن خانواده هایی که به ضرب و زور رسانه ی ملی زندگی شان به مخاطب حقنه می شوند، هیچ کدامشان سبک زندگی شان را از دستگاه های فرهنگی نظام یاد نمی گیرند.
آنها از طریق رسانه های فراملی به صورت مستمر در ارتباط هستند. برخلاف اکثر مردم ایران سفرهای خارجی متعدد دارند و هر بار به سوغات یک رنگ و لعاب جدید را به ایران می آورند. به خودتان کمی زحمت بدهید و نگاهی به صفحات وب بیندازید تا ببینید همین دوستان چطور با آب و تاب خاطراتشان را به رخ مخاطب می کشند و شما و رسانه تان بدون اینکه هیچ هزینه ای دریافت کنید به عنوان ابزاری برای ترویج یک نوع خاص از زندگی تبدیل شده اید.
استاد رفیع پور به خوبی این تغییر طبقه ی مرجع را در کتابشان به تصویر کشیده اند، بد نیست فرصتی بگذارید و از راننده ی محترم بخواهید تا این کتاب را برای شما از راسته ی کتابفروشی انقلاب ابتیاع نمایند.
شاید یکی از پر حاشیه ترین سریال های هر شبی طنز صدا و سیمای جمهوری اسلامی، که در دو سال گذشته پخش شده سریال ساختمان پزشکان باشد. سریالی که به اصطلاح آپارتمانی نامیده می شود و شباهت فراوانی به نمونه های آمریکایی اش از نظر سبک داستان پردازی دارد." سریال دوستان"، "چطور با مادرتان آشنا شدم" و نمونه های دیگری از این دست. البته انتقادات و حاشیه ها به این سریال از این زاویه نبود.
ماجرا از این قرار بود که سریال ساختمان پزشکان سبک خاصی از زندگی را در رسانه ملی به عنوان سبک عمومی به نمایش گذاشته بود. منتقدان معتقد بودند که این سبک از زندگی در میان همه اقشار جامعه در جریان نیست و حتی اگر سریال حاوی برخی انتقادات هم باشد، در نهایت این نوع روش زندگی را برای مخاطب به عنوان سبک و روش مسلط تبلیغ می کند. به عبارت ساده تر اینکه آنچه که به عنوان معضلات در این سریال مورد انتقاد قرار می گیرد، یا اساسا مشکل اجتماعی عموم مردم محسوب نمی شود و یا اگر هم یک مشکل عمومی باشد، در بستر خاص خانوادگی این فیلم بررسی می شود که تنها مخصوص به قشر خاصی از مردم کشور است و عمومیت ندارد.
ایراد های دیگری نیز در میان بود که البته همه این ایراد ها را مسوولان محترم سیما، از جمله آقای دارابی که مدافع پر و پا قرص سریال بودند و حتی از آن در برابر انتقادات دستگاه های عالی نظام! دفاع کرده بودند با این توجیه که بالاخره، مثلا معضل پنهان کاری و دروغ در جامعه وجود دارد و نمی شود آن را نادیده گرفت، گذشتند.
متاسفانه برخی مسوولان محترم رسانه ملی به دلیل عدم آشنایی با مقولات رسانه ای و خصوصا مدیوم های هنری معمولا دچار همین نوع نگاه بسیط و غیر دقیق می شوند. نوع برخورد این مدیران عزیز که ممکن است، اتفاقا در برخی دستگاه های غیر مرتبط با فرهنگ بتوانند مدیران متوسط و خوبی باشند با تولیدات رسانه ملی، چیزی در حد یک مخاطب عادی با درصد تاثیر پذیری بالاست. این نوع نگاه بسیط باعث می شود که به راحتی قالب و فرم که خود می توانند متضمن مفاهیم و تاثیرات عمیق باشد را یکسره نادیده گرفته و تنها برخی ممیزی ها مانند پوشش هنرپیشه ها مورد توجه باشند و در درجه دوم نهایاتا الفاظ به کار رفته در دیالوگ ها، مورد ارزیابی قرار گیرد.
این که در یک سریال، قالب روایت یک سریال، قالبی آمریکایی – در اینجا منظور قالب های هنری تلویزیونی نیست- با شرایط فرهنگی و مدنی آنجاست؛ اساسا برای این مدیران محترم مفهوم ندارد. ساده تر بگوییم، در یک سریال داستان به دنبال نقد و نفی دروغ گویی است. در این سریال فضای به تمایش در آمده در همه سکانس ها شما با نوع خاصی از زندگی برخورد می کنید که مربوط به فضای فرهنگی ایران نیست و به صورت وارداتی در بخشی خاص از شهر تهران بر قرار است. درست است که نقد دروغ گویی و یا حتی اشرافی گری در چنین سریال هایی ارزشی اخلاقی است، اما همزمان با این اتفاق باید مراقب بستری که داستان در آن روایت می شود، بود. اگر چنین برنامه ای با کارکترهای آمریکایی و غربی ساخته می شد، احتمالا باید از آن به عنوان یک برنامه متوسط و خوب یاد می کردیم – که البته در این مورد هم از لحاظ فنی حرف و حدیث فراوان است- اما زمانی که چنین داستانی با کارکترهای آشنایی برای مخاطب ایرانی به روی صفحه تلویزیون می آید و همه ی مکان ها، اسامی و بسیاری از المان های فرهنگی ایرانی هستند، مخاطب با آن الگوی ارائه شده همذات پنداری می کند.
مساله خیلی ساده است، ساده تر از آنچه که برخی مدیران فرهنگی و رسانه ای کشور در رسانه ی ملی آن را درک نکنند. مخاطب این چنین برنامه هایی بیش از آنکه تحت تاثیر پیام های تکراری اخلاقی برنامه قرار بگیرند، الگوی زندگی ارائه شده در مجموعه را کپی برداری می کنند. به عبارت صریح تر، آنچه که در ذهن مخاطب رسوب خواهد کرد، " دروغ بد است" نیست؛ بلکه سبک زندگی کردن آدمهایی است که برای ماه ها زندگی آنها را از طریق گیرنده های تلوزیونی تماشا کرده است.
ای کاش مدیران رسانه ملی کتاب بخوانند
فرامرز رفیع پور، استاد کهنه کار جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی، درباره ی تغییرات فرهنگی و اجتماعی در ایران بعد از انقلاب کتابی را به رشته ی تحریر در آورد که در سال های دهه ی هفتاد شمسی در ایران بسیار مورد توجه بود." توسعه و تضاد" کتابی بود که برای اولین بار در ایران می کوشید تا روند تغییرات فرهنگی در ایران پس از انقلاب را مورد بررسی و تحلیل قرار دهد. خصوصا در بخشی که به تغییرات فرهنگی در جامعه ایران بعد از جنگ در این کتاب پرداخته شده است به مسایل مهمی اشاره شده که می توانند پرده از بسیاری روند ها بردارند.
چطور ساده زیستی و دوری از تجمل گرایی و اشرافی گری، جای خود را به خواهش بی امان زندگی های لوکس در ایران داد؟ این سوالی است که رفیع پور با بررسی آماری چند مورد خاص به آن پاسخ می دهد. به صورت خلاصه تغییر طبقه مرجع در جامعه ایران پس از جنگ دلیل اصلی این رخداد است. حتی در مواردی جزیی تر، بحران فرهنگی حجاب که بسیاری از بحث ها را در میان مدیران فرهنگی امروز ایران به خود اختصاص داده است، توسط رفیع پور، در توسعه و تضاد با همین عامل بررسی و تحلیل می شود.
ای کاش مدیران رسانه ای در ایران اندکی فرصت برای مطالعه در حوزه ای که مشغول مدریتش هستند می گذاشتند. قطعا اگر این عزیزان همین کتاب "توسعه و تضاد" را مطالعه کرده بودند، به خوبی درک می کردند که مرجع کردن یک نوع خاص از زندگی برای مردم ایران، بسیار مهم تر و خطرناک تر از بیرون ماندن چند تار موی یک بازیگر زن در جام جم است.
وقتی سبک زندگی یک طبقه خاص و یک فرهنگ خاص به عنوان سبک نمونه ی زندگی ایرانی در سیمای جمهوری اسلامی مقابل دوربین می رود. مخاطب به صورت خودکار خود را با آن تطبیق می دهد. دردناک این است که مدیر محترم هیچ اطلاعی از این واقعیت ندارد که تلویزیون و سینما محل ظهور سمبلیسم هستند، وقتی یک خانواده در آن به نمایش در می آید، این به آن معناست که این خانواده نمونه یک خانواده ی ایرانی است و در چنین شرایطی ساده ترین اتفاقی که می افتد یک تطبیق ساده در میان مخاطبان است. اما فاجعه درست بعد از این تطبیق رخ می دهد. جناب آقای مدیر، آن خانواده هایی که به ضرب و زور رسانه ی ملی زندگی شان به مخاطب حقنه می شوند، هیچ کدامشان سبک زندگی شان را از دستگاه های فرهنگی نظام یاد نمی گیرند.
آنها از طریق رسانه های فراملی به صورت مستمر در ارتباط هستند. برخلاف اکثر مردم ایران سفرهای خارجی متعدد دارند و هر بار به سوغات یک رنگ و لعاب جدید را به ایران می آورند. به خودتان کمی زحمت بدهید و نگاهی به صفحات وب بیندازید تا ببینید همین دوستان چطور با آب و تاب خاطراتشان را به رخ مخاطب می کشند و شما و رسانه تان بدون اینکه هیچ هزینه ای دریافت کنید به عنوان ابزاری برای ترویج یک نوع خاص از زندگی تبدیل شده اید.
استاد رفیع پور به خوبی این تغییر طبقه ی مرجع را در کتابشان به تصویر کشیده اند، بد نیست فرصتی بگذارید و از راننده ی محترم بخواهید تا این کتاب را برای شما از راسته ی کتابفروشی انقلاب ابتیاع نمایند.