گروه گزارش ویژه ضیافت مشرق- آیتالله روحالله قرهی مدیر مدرسه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در ایام ماه رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی میپردازد که بخش بیست و سوم و بیست و چهارم آن در ادامه میآید:
*خلاصهای از بررسی منّت خدا در آیات الهی
عرض کردیم پروردگار عالم نه دلش میخواهد و نه دوست دارد که کسی به کسی منّت بگذارد، بلکه برعکس از این مطلب تنفّر هم دارد. حپس معلوم است آن قادر متعالی که خودش دوست ندارد بندگانش به همدیگر منّت بگذارند، خودش هم بر بندگانش منّت نمیگذارد.
در جلسات گذشته یک سری از آیات الهی را بررسی کردیم که صورت ظاهر در آن منّت بیان شده ولی با بیان علّت، گفتیم به حقیقت منّت نیست و دلائل و براهین آن را عرض کردیم.
به عنوان مثال عرض کردیم که در سوره حجرات آیه 17 بیان فرمودند: بر تو منّت مینهند که اسلام آوردند، «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا»، بگو: بر اسلامتان منّت نگذارید «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» ، بلکه خدا بر شما منّت مینهد که شما را هدایت به ایمان کرد، «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمانِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین». گفتیم: یعنی چه؟! چرا خدا منّت میگذارد؟! بعد معلوم شد این اصلاً منّت نیست. خدا میخواهد بفرماید: شما چه منّتی بر این اسلامتان میگذارید، اگر بنا بر منّت باشد، باید خدا منّت بگذارد، نه شما. لذا خداوند نخواست بگوید: من منّت میگذارم، بلکه فرمود: اگر بنا بر منّت باشد، پس باید خدا منّت بگذارد، امّا نفرمود: خدا منّت میگذارد.
نکات دیگری هم بود که عرض کردیم و گفتیم یک حالت آن، مشاکله است و دو حالت را هم بعد از مشاکله بیان کردیم. در مشاکله عرض کردیم، تمثیل آن مانند وقتی است که میگوید: «وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْماکِرین»، و إلّا خدا نمیخواهد منّت بگذارد، همان گونه که خدا مکری ندارد که اصلاً بخواهد مکر را بنا بدهد و این عنوان تمثیل است.
مطالب دیگری را هم عرض کردیم و بعد به آیهای در سوره محمّد(ص) رسیدیم که در آن بیان شده: برای آزادی اسرا منّت گذاشتند که آن هم مربوط به قضیّهای بود که کسانی دستگیر شده بودند، بعد توطئه کردند. بعضی در این مسئله بیان کردند که منّت گذاشتن به کفر اشکالی ندارد و این تعالی اسلام است که ما گفتیم: این، غلط است و علّت را هم تبیین کردیم. دیگر اینکه گفتند: منّتگذار، اوّل خدا نیست، مؤمن است که در مورد این مطلب هم گفتیم: مؤمن خصلت الهی دارد و مؤمن هم منّت نمیگذارد. بعد گفتند: منّت گذاشتن بر اسیر کافر، جنبه شخصی ندارد و نوعی عزّت اسلام است که گفتیم: این هم غلط است و دلیل و برهان آن را عرض کردیم. در انتها هم بیان کردیم: اصلاً این آیه اصلاً نمیخواهد بگوید که ما منّت میگذاریم، بلکه علّت یک چیز دیگری بود، اینها را اسیری کردند، جای خوبی بردند، ولی اینها خیانت کردند.
بعد پروردگار عالم فرمود: حالا که اینها را به دست آوردید، خدمتشان برسید؛ چون خیلی خائن هستند. آن موقع فرمود: حالا بعد هم اگر یک موقعی خواستید بگذرید، در اینجا دیگر منّت بگذارید و بگویید: یادتان هست خیانت کردید، ولی ما گذشتیم. مثل همان جایی که عرض کردیم، فرمودند: «یابن الطلقاء»، تا قبل آن نگفته بودند و هیچ منّتی نبود، امّا وقتی دیدند یک کسی پررو است و دارد ادّعای چنین میکند، آن موقع است که گفتند: «یابن الطلقاء» والّا قبل آن نگفتند. لذا اینجا دیگر جنبه فردی ندارد و میخواهد طرف را بکوبد. مثل اینکه یک کسی بیاید بخواهد به گوش شما سیلی بزند و شما بفرمایید که خوب عیبی ندارد، این طرف صورت من را هم بزن. ما که کارمان مثل نصارا نیست، اینجا دیگر اهانت است، اهانت به فرد نیست، اهانت به انسانیّت است. لذا اینجا ست که دیگر باید مقابله به مثل کرد. اینجاست که اگر کسی دفاع نکند، آن موقع است که شما و دینتان را از بین میبرند.
اگر در جنگ تحمیلی که حزب بعث ملعون، به سرگردگی صدام دیوانه، به ایران حمله کرد، کسی چیزی نمیگفت و میگفت: حالا عیبی ندارد؛ خوب معلوم است آن بیحیاهایی که به دختر سه ساله در هویزه رحم نکردند، به تهران میرسیدند و به پسرش هم رحم نمیکردند. لذا معلوم است انسان باید دفاع کند و شدید هم برخورد کند.
پس اینجا هم خدا نمیخواهد منّت بگذارد، میگوید: اینها این حالت را داشتند، بیادب شدند و رأفت و مهربانی شما را طوری دیگری برداشت کردند، حالا باید با آنها برخورد کنید.
*نعمت یا منّت؟!
امّا یک مسئله دیگر است که امشب میخواهیم مطرح کنیم، این است که اصلاً منّان بودن، به معنی معنی ظاهری که من و شما تصوّر میکنیم یعنی منّت گذاشتن نیست، «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک»، بلکه یعنی نعمت فراوان میدهد.
مرحوم راغب اصفهانی بیان میکند: «منّان بمعنا النعمة الثقیلة» منّان به معنی نعمت گرانقدر است. بعد میفرماید: دو حالت دارد، یکی فعلی است و یکی قولی. میگوید: فعلی، نیکو و پسندیده است و منعی در آن نیست، امّا تبیین کردن قولی نعمت، زشت است.
بعد مثال میزنند، بیان میفرمایند: پروردگار عالم در آیه 5 سوره قصص - که خیلی مشهور است و برای زمان ما هست و معمولاً هم خیلی بیان میکنیم- میفرمایند: «وَنُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثین». ما اراده کردیم بر طایفهای که در این سرزمین ضعیف شده، منّت بگذاریم و آنها را پیشوا قرار دهیم. منظور از منّت ر ا در اینجا «النّعمة» بیان کردند؛ یعنی ما نعمت میدهیم و آن کسانی که تا دیروز، مستضعف و ضعیف بودند، امروز، ائمّه و پیشوایان خلق میشوند «وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثین» و وارث زمین قرارشان میدهیم. پس اینجا به عنوان منّت نیست، به عنوان نعمت است و به یک تعبیر دیگر این شدّت نعمت و بخشیدن نعمت را بیان میکند که اینها را راغب اصفهانی در المفردات تبیین کرده است.
یک مورد دیگر در سوره آلعمران است که خیلی هم مشهور است و چندین مرتبه خواندیم که آن هم آیه 164 است. عرض کردیم: چهار آیه در قرآن است که پروردگار عالم در آنها به عبارات «ویزکّیهم ویعلّمهم الکتاب والحکمة» اشاره میکند. سه مورد از آنها از قول خود خدا است و یکی از قول حضرت ابراهیم است. جالب است در آن سه موردی که از قول پروردگار عالم است، تزکیه مقدّم بر علم است، امّا آنکه از قول حضرت ابراهیم است، علم را بر تزکیه مقدّم میکند.
یکی از آن آیات، همین است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین» که اینجا پروردگار عالم به خوبی عنوان میفرمایند که ما بر مؤمنین منّت قرار دادیم، امّا منت را در اینجا میگویند به عنوان منّت نیست، بلکه به عنوان نعمت است؛ یعنی خدا بر اهل ایمان، نعمتی را قرار داد که آن نعمت، نعمت فعلی است و قولی نیست. آن چیست؟ «إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» رسولی از جنس خودشان برایشان فرستاد که «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» نشانههای الهی را برایشان تبیین، تلاوت و یادآوری کنند.
مثلاً خود انسان را به تأمّل بیاندازند که تو چیستی و کیستی؟! هیچ بودی، از یک نطفهای بودی که آن اسپرم در آن نطفه با چشم غیر مسلح دیده نمیشد و با چشم مسلح باید میدیدی. بعد آن اسپرم تبدیل به یک انسان شد. یا اینکه هادیان الهی باید اینطور توضیح بدهند که به کوهها، دریاها، ستارگان و ... اشاره کنند و بعد بگویند: پس چه کسی خالق اینها است؟ یعنی قدرتنمایی خدا را به رخ انسان بکشند تا انسان بفهمد. بعد آنها را تزکیه کنند و بعد هم علم و حکمت به آنها دهند، «وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ» که حالا بحثمان، آن نیست.
پس اینجا هم پروردگار عالم صورت ظاهر عنوان منّت بیان کرد، اما منّت نیست؛ چون پروردگار عالم، نعمت فراوان را عنوان فرموده و لذا عنوان منّت نیست؛ یعنی خدا نعمت عملی داده است. این هم یک نکته بسیار مهم است که باید در آن تأمل کرد .
*منّت خدا بر انبیاء!
یکی از آیات دیگری که باز بیان میفرمایند، آیه 114 در سوره صافات است که این هم خیلی جالب است. در ابتدا راجع به انبیاء عظام است که میفرمایند: «سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ وَبارَکْنا عَلَیْهِ وَعَلى إِسْحاقَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِین وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَهارُون وَنَجَّیْناهُما وَقَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیم» اینجا خدا صورت ظاهر میفرمایند: ما بر موسی و برادرش هارون و قوم اینها منّت گذاشتیم؛ چون بعد از موسی، خود هارون به عنوان نبی بود. «وَنَجَّیْناهُما وَقَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیم» ما، هم آن دو و هم قومشان را از آن بلای بزرگ و سخت نجات دادیم. «وَنَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبین» الی آخر.
اینجا پروردگارعالم میفرماید ما منّت گذاشتیم، در آنجا فرمود: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنین»، امّا اینجا فرمود: ما به موسی و برادرش هارون منّت گذاشتیم. اولیاء خدا میگویند: اینجا هم یعنی به آنها نعمت بزرگی دادیم. هر جایی خدا نعمت کثیر، سنگین و بزرگی را به کسی میدهند و فعلی است، نه قولی، عنوان «مَنَّ» است. پس اینجا هم عنوان نعمت است، نه منّت.
گرچه بعضی از آقایان میفرمایند: اگر منّت هم بگوییم، چون از ناحیه خدا برای بنده است، اشکال ندارد، امّا عرض کردیم خدا این قدر کریم است که هیچ موقع منّت نمیگذارد، هیچ موقع نمیآید بگوید: ببین من هستم، آن هم به انبیائی که خودشان در صراط مستقیم هستند! حالا یک موقع کسی در صراط مستقیم نیست، همانطور که در جلسه گذشته هم عرض کردیم یک جاهایی بالاخره باید او را گوشمالی داد تا بفهمد که این بحثش جداست، امّا آیا خدا به انبیائش منّت میگذارد؟! تازه انبیاء خدا برای خدا کار کردند و آنها باعث هدایت خلق به سوی خدا شدند، خودش هم فرمود: «وجعلنا منهم ائمّة یهدون بامرنا» اینها به امر ما هدایت میکنند.
*انبیاء و دوری از هوا و هوس
اولیاء خدا یک تعبیری دارند که ما نمیفهمیم، میگویند: بین انبیاء و پروردگار عالم (البته خود پروردگارعالم این گونه قرار داده، نه انبیاء و هادیان الهی) یک قراردادی است که خدایا! ما باعث شدیم مردم با تو آشنا شوند، پس ما هم باید یک اختیاراتی داشته باشیم.
البته اختیارات آنها، این نیست که بخواهند برای فرد خودشان، سوء استفاده کنند، بلکه برعکس، یکی از اختیاراتشان، این میشود که خود پیامبر فرمود: شفاعت را انبیاء گرفتند؛ یعنی باز هم خواستند سود و نفع به مردم برسانند، یعنی انبیاء هیچ موقع دنبال نفع شخصی نیستند و فرمودند: مزد ما، شفاعت باشد.
خداوند فقط در یک جا خودش اجری برای پیامبر بیان فرمود که آن هم امری است (این کد را همیشه در ذهنتان داشته باشید که مفسّرین میگویند: هر «قل» که در قرآن میآید، خطاب به پیامبر و امر به ایشان است و باید حتماً انجام دهند و واجب است)، فرمود: «قل لااسئلکم علیه اجرا الّا المودة فی القربی» و الّا باور کنید اگر خدای متعال امر نمیکرد، پیامبر لب به سخن نمیگشود. لذا آن جایی هم که حبّ اهل بیت را فرموده است، وحی است، «وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى» پیامبر نطق نکرد، حرف نزد، مگر فقط وحی بود. هیچ موقع نستجیربالله و نعوذبالله از روی هوا و هوس حرف نزد که بگوید: چون نوههای من هستند، باید باشند، بلکه چون سیّدان شباب اهل جنّت هستند، باید باشند. اتّفاقاً معلوم است این مطلب، هوا و هوس نیست، میدانید از کجا معلوم است؟
از آنجایی که ابراهیم (فرزند عزیز پیامبر) و اباعبدالله(ع) روی پای پیامبر نشسته بودند، جبرائیل(ع آمد، گفت: خدا میفرماید یکی از اینها را باید فدای دیگری کنی. پیغمبر چه کرد؟ عزیزش ، فرزندش، پاره تنش، ابراهیم را فدای اباعبدالله(ع) کرد. چون اباعبدالله یکی از دو سیّد شباب اهل جنّت است و همه باید فدای اباعبدالله(ع) شوند. پس معلوم است پیامبر نعوذبالله و نستجیربالله هوا و هوس ندارد، اینکه دیگر پر واضح است، امّا برای اینکه این قریب به ذهن شود، مجبورم این مثالها را بزنم و إلّا اگر این مثالها هم نبود، ما میپذیرفتیم و تسلیم این امر هستیم. اصلاً خود خدا فرموده است و ما تسلیم این امر هستیم که پیامبر هوا و هوس ندارد و در عصمت کامله است. امّا ابراهیم باید فدای یکی از سیّدان شباب اهل الجنّه بشود. ولو فرزند پیغمبر است، امّا مقام اباعبدالله کجا و مقام او که فرزند پیغمبر است، کجا؟!
پس از اینجا به بعد نتیجه میگیریم، هر چیزی که پیامبر، راجع به سیّدان شباب اهل الجنّه سفارش کرد، به عنوان این نبود که چون نوههایشان بودند، بلکه چون سیدان شباب اهل الجنّه بودند، بیان فرمودند.
وقتی هم که پیامبر راجع به حضرت صدیقه طاهره، عنصر شجره طیّبه خلقت، عصمت الله الکبری، حجّت علی حجج الله، حضرت فاطمه زهرا(س) سفارش فرمودند، طبق وحی است که حتّی خم میشوند و دست بیبی دو عالم را میبوسند، سینه او را میبویند و میبوسند، تا جایی که خود اهل جماعت در روایتی آوردند که عایشه معترض میشود و خودش میگوید: به پیامبر اعتراض کردم که او بزرگ شده، همسر دارد، چرا اینطور میکنید؟! فرمودند: مگر تو میدانی فاطمه کیست؟! فاطمه عطیّه خداست، «انا اعطیناک الکوثر»، انسیه الحوراء است.
عرض کردیم بیبی دو عالم اصلاً صلب ندیده است. مثل عیسیبنمریم. قبلاً عرض کردیم که خود پیامبر فرمود: من و امیرالمؤمنین - حالا ایشان به اسم کوچک فرمودند و ما میگوییم: امیرالمؤمنین که جسارت نشود - اصلاً یک اسپرم بودیم. از صلبی به صلبی آمدیم تا به عبدالمطلب رسیدیم. آنجا دو نیم شدیم. یعنی از ابتدا یک اسپرم بیشتر نبودیم. «انا وعلی کشجره واحدة» یکی بودیم. بعد او در ابیطالب قرار گرفت و من در عبدالله؛ یعنی تا قبلش یک اسپرم بودند و دو اسپرم نبوده است. چون ما هر کدام اسپرم جدا هستیم که از صلبی به صلبی میرویم. خیلی عجیب است! ولی بیبی دو عالم صلب ندیده و اصلاً در صلب نبوده است.
فرمودند: من به معراج رفتم، پروردگار عالم از آن میوه بهشتی به من داد و بعد هم وقتی میخواستم همبستر شوم، چهل روز از حضرت خدیجه جدا شدم. چه کسی؟ پیغمبری که به تمام معنی طاهر است، امّا باید باز هم جدا شود. بعد از آن اعمال، باز خدا مجدّد میوه بهشتی و خرمای بهشتی آورد، بعد از آن دیگر دستور میدهد که حالا سریع در خانه برو و همبستر شو، بناست انعقاد نطفه شود. اینطور بیبی دو عالم تشکیل میشود و إلّا اصلاً انسان نبوده است. صورت ظاهر به صورت انسان آمد. انسیه الحوراء یعنی اینکه انسان نبود، خدا به انسان تبدیلش کرد و لذا چون خدا خیلی خیلی خیلی (با همین تأکید) پیغمبرش را دوست دارد و حبیب الله است و خودش هم فرمود: «لو لاک لما خلقت الافلاک»، برای همین بهترین چیزی را که داشت؛ یعنی کوثر را، همه چیزش را، چون همه خلقت از اوست، به او عطا کرد، «انا اعطیناک الکوثر».
لذا درست است که یک معنای «انا اعطیناک الکوثر» را بعضی سادات بیان میکنند، امّا در واقع باید گفت: کوثر یعنی همه چیزم را دادم، هرچه بگویی. آن وقت حالا بنشین فکر کن ببین چه خبر است. به قول مولانا العارف، در بحث فاطمیّه، غوغایی است که بزرگان در آن ماندند، امّ ابیها!
*اهمیّت فعل بر قول/ قول، انسان را به فعل میرساند
حالا از اینها میخواهم چه بیان کنم؟ از بحثمان دور نشویم. اگر میبینیم پیامبر دارند بیان میفرمایند، پس روی هوی و هوس نیست. لذا خدا که به اینها منّت نمیگذارد، تازه عطا هم میکند و هیچ موقع منّت نمیگذارد. منّت در آیه «وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَهارُونَ وَنَجَّیْناهُما وَقَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ» یعنی اینکه پروردگار عالم نعمت کامله و تامّش را داد، یعنی نعمت زیاد داد. چرا؟ چون نعمتدهنده خود خداست، این جا هم دارد لطف و عنایت میکند.
عرض کردم: در رابطه با منّت میگویند: این منّت، فعلی است که اشکال ندارد، ولی منّت قولی اشکال دارد. منّت فعلی، یعنی نعمت را زیاد دادن امّا منّت قولی اشکال دارد. میدانید چرا؟ شما وقتی یک نعمتی را فعلاً میدهی، یعنی با عمل دادی، شما هم میتوانید عامل نعمت بشوید، یعنی درست است که نعمت از خداست امّا عیبی ندارد شما عامل دادن آن شوید. چون عرض کردیم روایت است که خود حضرت ثامن الحجج فرمودند: «مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَمْ یَشْکُرِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ» اگر کسی وقتی نعمتی از طریق مخلوقین به دستش میرسد، از آن کسی که نعمت را به او داده است، تشکّر نکند؛ از خدا هم تشکّر نکرده است. پس معلوم میشود که امکان دارد نعمت از دست من و شما به کسی داده شود و عیبی ندارد.
امّا وقتی منّت میگذاری، در حقیقت در قول، شما چیزی ندادهاید. میگویید: آقا! قبلاً که دادهام. خوب قبل دادی، تمام شد، امّا الآنکه ابراز میکنید، کأنّ دارید چیزی را میدهید، در حالی که در قول، چیزی وجود ندارد. لذا اولیاء خدا میگویند: در خود صلاه، قرائت هیچ است، آنچه که هست، ارکان است. من یک سؤال میکنم: اگر شما در نماز رکوع بروید، ذکر هم نگویید، بعد بلند بشوید و دوباره رکوع بروید، آیا رکن اضافه شده یا خیر؟ درست است که ذکر نگفتید، ولی رکن اضافه شده؛ چون عمل است. پس در قول، چیزی نیست.
لذا پروردگار عالم وقتی میخواهد بفرماید که عبادت یک عدّه عبادت نیست، میفرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْف» یعنی عبادتشان قولی است و فعلی نیست.
پس در قول، هیچی نیست. برای همین وقتی شما یک بار به رکوع بروید، ولی هیچ حرفی نزنید و مجدّد بلند شوید و رکوع بروید، میگویند: رکن اضافه شده و نماز، باطل است. پس صلاه، فعلی است، نه قولی. شاید کسی بگوید: پس نباید حرف بزنیم و حمد و سوره بخوانیم و ...؟! خیر، ما که باید حمد و سوره را بخوانیم، امّا آن قولها، انسان را به فعل میرسانند.
لذا میگویند: از قول است که به فعل میرسید و إلّا قول، اثرگذار نیست. اگر فقط قول اثرگذار بود ،به درد نمیخورد. لذا فعل است و ترک فعل. عرض کردیم: صیام، تنها عبادتی است که شما ترک فعل میکنید، امّا در سایر عبادات مثل صلاه، اعمال انجام میدهی، یا در حجّ، اعمال انجام میدهی و ... .
یک سؤال دیگر: در هفت شوطی که در حجّ میزنید، میگویند: فقط این شانه که با حجر روبرو شد و شروع کردی، دیگر نباید بچرخی. یعنی سینه نباید به سمت کعبه باشد. یعنی فعل تو باید درست باشد، امّا اگر هیچی نگویی و آن دعاها را که وارد شده، بلد نباشی بخوانی، ایرادی ندارد.
عرض کردیم شخصی محضر حضرت صادق القول و الفعل رسید، ناراحت بود که چرا این دعاهای شوطها را بلد نبود و نتوانست بخواند. گفت: من هیچ کدام از این ادعیّه را نخواندم، امّا در همین هفت شوطی که میچرخیدم، فقط صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستادم. حضرت فرمودند: تو بیشتر از همه ثواب بردی و بالاترین دعاها و ذکرها و ثوابها برای توست. اتفاقاً عرض کردم انشاءالله عمره مفرده یا حج مشرّف بشوید، میبینید که این روایت را بعثه به در و دیوارها زده است.
حالا این ادعیّه را نخواندی، حتّی صلوات بر محمّد و آل محمّد را هم نفرستادی، امّا همین که شما نیّت میکنی، دور میگردی و هفت دور را میچرخی، دیگر آن عمل را انجام دادهاید و تمام شد. صوم هم ترک فعل است، میگوید: غذا نخور، آب نخور. پس معلوم است قول با فعل فرق میکند. اتفاقاً قولهاست که انسان را به فعل میرساند. وقتی الله اکبر میگویید، قول را میگویید که باید هم بگویید، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدلله ... را میگویید، امّا مهم، آن فعل شماست که دیگر بدنت تکان نخورد. غیر از صلاه حربیه و نوافل که بحث آن فرق میکند. امّا در صلاه واجب غیرحربی که به طور طبیعی باشد، بدنت باید ساکن باشد، آرامش داشته باشی و مدام تکان نخوری و سرت این طرف و آن طرف نشود. این را فعل میگویند. پس آن قول هم باز دوباره به فعل رکوع، سجود و ... میرسد. پس قول با فعل خیلی فرق می کند.
*منّت قولی، اضافه بر فعل و کذب است!
لذا در این باب که پروردگار عالم میفرماید: «وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلى مُوسى وَهارُون»، باید توجّه کرد که این، عملی است، منّت نیست. اصلاً خداوند از منّت قولی بدش میآید. چون قولی را گفتی، ولی چیزی هم ندادی، چون آن را که قبلاً دادی و تمام شد، امّا وقتی میگویی من فلان چیز را دادم، یعنی الآن یک قول را داری میگویی و با آن فعلت تفاوت دارد و در این قول، چیزی نیست و این قول، اضافه بر فعل است و اضافه برفعل، کذب است، برای همین پروردگار عالم خوشش نمیآید، چون اذیّت است، «لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ والأذی» صدقه از صدق بود و دادی، امّا اینکه منّت بگذاری، صدق نیست، این قول است.
خدا! تو منّانی؛ یعنی نعمات بسیار عطا کردی و محال است منع عطیّه کنی
پس خدا منّت نمیگذارد و این منّتی که پروردگار عالم در اینجا بیان میکند، فعل است که به ما داده، و فعل یعنی نعمت کثیر. «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» تو خیلی نعمت دادی و بسیار به ما عطا کردی. پس یک معنی این شد که ما منّتکش هستیم، امّا معنی دوم این است که تو اینگونه هستی که بسیار نعمت به اهل مملکتت عطا کردی، خیلی زیاد هم دادی. حالا میشود وقتی از چنین کسی سؤال بکنند، منع عطیّه کند؟! خیر، تو اینقدر نعمت عطا کردی که اگر سائل در خانه بیاید و بگوید: خدا میدهی، سریع میدهی و منع کردن از صفات تو نیست، «وَلَیْسَ مِنْ صِفَاتک یَا سَیِّدِی أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة»، در حالی که تو داری به همه خلقت و همه کسانی که در دنیا هستند، کثیر نعمت میدهی، «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» و چقدر هم داری عطا میکنی و لطف میکنی و میدانم از لطفت هست که عطا میکنی. ،حالا تو ممکن است امر کنی در خانه من بیایید، در خانه من را بزنید، و از عطیّهات منع کنی؟! خیر، تو که اینطور منّان هستی، کثرت نعمت به همه اهل مملکتت میدهی، تازه خودت هم میگویی: بیایید و امر به سؤال میکنی«أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ»، حالا میشود منع کنی، «وَ تَمْنَعَ الْعَطِیَّة »؟!
اگر انسان با این دید در خانه خدا برود، و واقعاً هم در ذهنش این باشد، دست خالی از درب خانه پروردگار عالم برنمیگردد. همان چیزی که بارها عرض کردم که خودش فرمود: «أنا فی ظنّ عبدی»، من در گمان بندهام هستم. پس اگر با این دید رفتیم، پروردگار عالم مرحمت میکند.
ای خدا! خودت امر به سؤال کردی و منع عطیه هم نمیکنی، یک دلیل و برهانی که من خودم شناختم، این است که انت المنّان، تو کسی هستی که نعمتهایی را بر اهل مملکتت عطا میکنی، آن وقت میشود خودت امر کنی و مانع شوی؟! ابداً.
حالا ما ببینیم با کدام خدا، با کدام کریم، کار داریم؟ در خانه خدا داریم میرویم؛ یعنی میشود شب بیست و هفتمی دست خالی برگردیم؟! به خدا قسم، لطفش سرشار است. چرا امشب بعضیها که شبهای قبل نبودند؛ آمدند؟ چون امشب بوی لیلهالقدر را میدهد، خودش ما را آورده، یعنی لطف خودش هست، عطای خودش است، شب جمعه هم نیست که فردایش تعطیل باشد، امّا لطف خودش است، خودش میگوید: بیایید، خودش جلوجلو ما را میکشد، «أَنْ تَأْمُرَ بِالسُّؤَالِ»، اصلاً خودش، هم ما را میکشد و هم عطا میکند، دیگر کجا میخواهیم غیر این خانه برویم که این قدر کریم باشد؟!
خدایا! ما بندگان ضعیف تو امشب هم آمدیم، دیگر دارد تمام میشود، شب بیست و هفتم است، چیزی نمانده، اگر پنج شنبه هم باشد، چهار روز میشود. اگر یک موقع پنج شنبه، شبش یا روزش اعلام کنند عید فطر بوده، دیگر سه روز مانده، خداحافظ! خدایا! تو اینطور امر کردی، اینطور لطف داری، السّاعه همه ما را بیامرز. هر چه از این ماه مبارک گذشت و ما نتوانستیم بهرهبرداری کنیم، خودت به حقّ این شبهای مابقی، جبران بفرما.
*عشق خدا به ما و فرار ما از او!!!
پروردگار عالم نه تنها هیچگاه بر بندگانش منّت نگذاشته، بلکه منّت گذاشتن را هم نهی میکند. در این چند جلسه، آیات را بررسی کردیم که منظور از منّت درآیات الهی چیست و دیدیم منّت به آن معنا که ما تصوّر میکنیم، نیست. بلکه برعکس پروردگار عالم در احادیث قدسیه، از انبیایش خواسته که مردم را به سوی من دعوت کن، بهترین نبی و بهترین کسی که بخواهد قرب الی الله داشته باشد، آن کسی است که بیشتر مردم را با پروردگار عالم آشتی بدهد؛ به تعبیری شاید خود پروردگار عالم منّتکش ما باشد! او میداند بندگان معالأسف فراریاند. لذا عشق او به ما و فرار ما از او، یکی از عجایب خلقت است!
اصلاً ذوالجلال و الاکرام، ماه مبارک رمضان را برای آشتیکنان قرار داد که ما را به سمت خودش بکشد. آنوقت این پروردگاری که یک ماه، آن هم روز یک طور، شب یک طور، لحظه به لحظهاش یک طور، تفضّل و محبت میکند و نعمت هم که میخواهد عطا کند، دو دستی میدهد «یا باسط الیدین بالعطیة» و به بندهاش احترام میگذارد، یعنی یک چیزی را پرتاب نمیکند که بگوید: برو، بلکه با احترام و تکریم برخورد میکند، «ولقد کرّمنا بنی آدم»؛ این پروردگار عالم که این طور عطا میکند، اینطور ماه مبارک قرار میدهد، این طور طی سال شبهای جمعه قرار میدهد، این طور به مناسبت ولادت حضرات معصومین، عیدی عطا میکند، اینطور در ایّام عزاداری مزد و اجر عزاداری را مرحمت میکند، اینطور رحمت و مغفرت و عطاهای گوناگون دارد که هر کدام یک نوع و رنگهایش مختلف است و ...؛ حالا این پروردگار عالم میآید منّت بگذارد؟!!
عجبا که نفهمیدیم! جدّاً نفهمیدیم که وقتی خودش امر میکند که سؤال کنید، بعد بلافاصله میآید منع عطا کند؟! ابداً! پس این منّان چیست «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک »؟ نکاتی را عرض کردیم، باز هم چند نکته دیگری باقی است که در این شبهای پایانی عرض میکنیم - ماه مبارک رمضان تمام شد، از دست دادیم، افسوس نفهمیدیم، افسوس از دست دادیم، سال دیگر باشیم یا نباشیم، معلوم نیست! -
*منّت در لغت: نعمت بخشیدن است، نه منّت نهادن
هم آیاتی را در این زمینه عرض کردیم و هم گفتیم: مرحوم علّامه راغب اصفهانی در «المفردات راغب»، راجع به منّت و منّان چه بیان کرده است. ایشان بر عکس بیان کردند که منّت، دو حالت دارد: یک حالت لفظی و یک حالت عملی. حالت لفظی، بد است که دیشب راجع به لفظ صحبت کردیم و حتّی به ارکان نماز اشاره کردیم. نکات عجیبی مطرح شد که اگر در آن تأمّل کنیم، دریچهای از معارف را روی ما باز میکند.
فرمودند: باب عملی آن هم معلوم است، فضل پروردگار عالم که زیاد شود، به او منّان میگویند؛ یعنی بخشش زیاد مِن ناحیه الله تبارک و تعالی را منّان میگویند. خداوند متعال میبخشد، با این همه بخشش و با این همه شل بودن ما که نتوانستیم از اینها استفاده کنیم، چه کنیم؟!
منّت و احسان بدون چشمداشت
چند آیه از جمله آیه 164 سوره آل عمران، آیه 114 سوره صافات و آیه 5 سوره قصص را بررسی کردیم و برهان و ادلّهای را که راغب اصفهانی بیان میکند، تبیین کردیم و اشاره کردیم که چطور این مسئله به وجود میآید. مطالب در این زمینه، زیاد است. ابناثیر در کتاب النهایه بیان میکند: منّت در کلام عرب، احسان نمودن است، امّا بدون چشمداشت و طلب پاداش، «المن فی کلامهم بمعنى الاحسان الى من لا یستثیبه، ولا یطلب الجزاء علیه».
ما داریم میگوییم که منّت در روایات و آیات، خلاف آن منّتی است که ما تصوّر میکنیم. در روایات فرمود که به همدیگر منّت نگذارید و قرآن هم فرمود: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ والاذی»، امّا از ناحیه خدا، این نیست، از ناحیه خدا، منّان بودن؛ یعنی آن که نعمت زیادی میدهد و احسان میکند، ضمن آن که چشمداشت و طلب پاداشی هم ندارد. مثل آن که وقتی آن گبر به موسی بن عمران گفت: نمیخواهم خدا دیگر به من رزق دهد، پروردگارعالم فرمود: من میدهم.
لذا ابناثیر میگوید: منّت در کلام عرب، احسان نمودن است امّا بدون چشمداشت و طلب پاداش. یا مثلاً فیومى در کتاب المصباح المنیر ماده منّ، مىگوید: «من علیه وامتن علیه: انعم علیه» منّت به معناى انعام نمودن است، درحقیقت یعنی نعمت دادن.
طبرسی در تفسیر مجمع البیان، جلد دوّم میگوید: اصل کلمه منّت به معناى قطع کردن است و بعد میگوید: منّتگذارى را از این جهت منّت نامیدهاند که سبب قطع تشکر مىگردد و براى سپاسگزارى جاى نمىگذارد. پروردگارعالم وقتی نعمت را میدهد، دیگر چشمداشت ندارد و این را هم قطع میکند که من چیزی دادم. به خودمان هم این طور میگویند که اگر نعمتی را به کسی دادید، دیگر چشمتان دنبال آن نباشد. بعد میفرمایند: اگر کسی قطع نکند، این منّت است که مذموم است؛ یعنی چشمش هنوز به اوست. این هم یک معنی دیگری است که باز تبیین میشود.
*منّت و انواع نعمت بخشیدن
آن شیخ با عظمت که به دعای آقاجانمان، امام زمان به دنیا آمد، شیخ صدوق بیان میکند: «المنان: معطی النعم» بنابر این، منّت نهادن دو نوع است:
یک نوع که ما بیان میکنیم و قرآن هم قول ما بندگان را تأیید کرده است، و آن با بذل نعمت و بخشیدن مال به انسان است، بدون این که در این مورد سخنى بگوید؛ یعنی در اینجا ابراز نیست.
دومین حالت هم نعمتبخشیدن، توأم با منّت قولى و زبانى است. یعنی بخواهیم به کسی بگوییم من این نعمت را دادم و ابراز کنیم.
یک جا پروردگار عالم نعمت را میدهد که معنی اوّل را دربرمیگیرد، همچنان که در این فراز میگوییم: «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک» تو نعمتهای زیادی را به اهل مملکت خود عطا میکنی، امّا یک جا هم به ظاهر ما میدهیم، ولی به زبان میآوریم. دیشب راجع به قول صحبت کردیم و گفتیم: قول چیزی نیست و توخالی است، چون فعلش را قبلاً انجام دادی و حالا میخواهی بگویی. لذا با فعل متفاوت است. مطالب دیشب را چندین بار مرور کنید، نکاتی به دست میآورید.
*برشمردن نعمتها، نه منّت نهادن
حالا همه اینها را داریم بررسی میکنیم که این «وَ أَنْتَ الْمَنَّانُ » را بگوییم، پروردگار عالم نکاتی را بیان فرمودند از جمله آیه 5 سوره نحل که راجع به انعام است، میفرمایند: «وَالْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْءٌ وَمَنافِعُ وَمِنْها تَأْکُلُون» یا در آیه 20سوره لقمان میفرماید: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلا هُدىً وَلا کِتابٍ مُنیر»، خدا اینها را که بیان میکند، میخواهد بگوید اینها به شما را عطا کردم و اصلاً اینها را برای شما خلق کردم، منتها من منّتی ندارم.
گفتم: چند کد باید دائمی در ذهنمان باشد، یکی این بود که ما با محسوسات و ملموسات طرف هستیم؛ چون مخلوقیم، مَثلش، مَثل مادر و پدر میماند. وقتی پدر یک چیزی را میدهد و میبیند فرزندش متوجّه نیست، شاید یک موقعی غر هم بزند که من همه اینها را برای شما قرار دادم و اگر خودم باشم این همه نمیدوم، اینها برای شماست، پس نمکنشناسی نکنید و ... . لذا پروردگارعالم هم می-فرماید: این انعام، این آسمان و زمین، برای شماست، من منّت نمیگذارم و دارم نعم را بیان میکنم.
این هم یک نکتهای است که مرحوم طبرسی راجع به این آیات بیان میکند که پروردگار عالم اینجا دارد نعمتهایش را میشمارد و از آن طرف هم میخواهند بگویند: بنده! همه اینها مال توست و هیچ منّتی هم نمیگذارم، امّا حداقل تو با من باش، همین، من هیچ چیزی نمیخواهم. همان که در حدیث قدسی فرموده: «خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی»، من از تو چیزی نخواستم که منّت بگذارم مثلاً دیدی من این طور آسمان و زمین و ... را خلق کردم و ...!
*فردای قیامت از کدام نعم سؤال میشود؟
لذا عرض کردیم که پروردگار عالم فردای قیامت، غیر از حرام که نباید بخوری، نمیآید سؤال کند که مثلاً شما چه چیزهایی خوردی، مثلاً تو 5 کیلو، 10 کیلو یا 100 کیلو در عمرت نخود و لوبیا خوردی، بگو: برای چه خوردی؟! و ...، اصلاً پرورگار عالم اینگونه نیست و اینها اصلاً در شأن ذوالجلال و الاکرام نیست که چند کیلو برنج خوردی، چند کیلو نان خوردی و ... . آن نعمتی هم که سؤال میشود، در روایات آمده که همان ولایت است و إلّا پروردگار عالم نمیآید از مابقی سؤال کند. اصلاً شأن ذوالجلال و الاکرام نیست که بگوید: چقدر خوردی؟!
یک مثال بزنم، اولیاء خدا برای اینکه این مطلب برایمان ملموس باشد، این طور مثال میزنند. میگویند: مثلاً میشود شما که در خانهتان مهمان دعوت میکنید، به او بگویید: تو امشب فهمیدی چقدر خوردی؟ استغفرالله! یکی از چیزهایی که بیان شده به شدّت مکروه است، نگاه به لقمه دیگران است.
لذا یک مواقعی در مجالس ولیمه یا عروسی که غذا میدهند، حالا دیگر رسم شده که فیلمبردار میآید و موقع غذا خوردن، فیلم میگیرد. میگویم: آقا! قبل از اینکه مردم بخورند، فیلمت را بگیر و برو، بگو معلوم است آقای داماد یا عروس خانم غذا هم دادند. امّا درست نیست اگر طرف دارد میخورد، در دهان طرف بروی که همان، خدای ناکرده بعداً که فیلم را میبینند، عامل غیبت میشود که فلانی این طور میخورد و ...، این، کراهت دارد.
آن وقت پروردگار عالم که میفرماید - چون اینها که نقل معصوم است، کلام خداست - به لقمه دیگران سر سفره نگاه نکنید، خودش میآید از چیزهایی که خوردیم، از ما سؤال کند؟!
این را هم یادداشت کنید. اصلاً میدانید علّت مکروه بودن حرف زدن سر سفره، همین است؟ چون وقتی شما حرف میزنی، سرت که زیر نیست، لذا طرف مقابلت را میبینی. وقتی میبینی، آن وقت نوع خوردن او را هم میبینی. البته سفره آداب بردارد، از جمله لقمه را کوچک برداشتن و ...، امّا شاید مع الأسف یک کسی عادت کرده - که کار خیلی زشتی هم هست- یک لقمه خیلی بزرگ برمیدارد و گاهی هم با انگشتش مدام فرو میدهد که داخل برود، این را شما میبینی و زشت است. پس سرت را پایین بینداز. او هم نباید این کار را میکرد، امّا شما هم نباید ببینی، زشت است. آن وقت خودمان هم خجالت میکشیم. البته او هم باید تعلیم میدید که لقمه را این قدر بزرگ برندارد. اصلاً لقمه را کم برداشتن و خوب جویدن، در رشد و همه مطالب اثر دارد. لذا مکروه است که بر سر سفره حرف بزنید.
آن وقت خدایی که به لسان هادیان الهیاش اینطور بیان میکند، بیاید سؤال کند: شما چقدر غذا خوردی؟ شده وقتی سر سفرهای میهمان میرود، میزبان بگوید: راستی من حواسم بود، امروز تو ماشاءالله دو بشقاب غذا خوردی؟! آن وقت پروردگار عالم بیاید این را بگوید.
من اینها را مخصوصاً به زبان ساده عرض میکنم که در ذهنمان بماند. واقعاً فردای قیامت پروردگار عالم میآید بگوید که شما این قدر غذا خوردید؟! ای بسا اصلاً این توهین و اهانت و جسارت به ذوالجلال و الاکرام باشد. آن نعمتی هم که فرمودند سؤال میشود، ولایت است. بله، حرام را نباید بخوری. امّا اگر حرام بخوری، باز هم نمیگوید چقدر حرام خوردی، بلکه چون حرام خوردی، مؤاخذه میشوی. بالاخره معدهها هم فرق میکنید، یکی کوچکتر و یکی بزرگتر. پروردگار عالم به تعبیر عامیانه اصلاً نمیآید برای این چیزهای پیش پا افتاده وقت بگذارد. اصلا شأن ذوالجلال و الاکرام، شأن آستان قدس احدیّت نیست، حتّی در شأن ملائکهالله هم نیست که بیایند نگاه کنند که چه کسی چقدر خورد.
حالا این پروردگار عالم که این طور عطا میکند، آیا حالا منّت میگذارد؟! خیر.
*منّان بودن خدا و منّتکشی کردن بنده!
منتها، حالا بر میگردیم به آن صحبت اوّلیّهای که در جلسه اوّل بحث منّت عرض کردیم، من عرض کردم: با توجّه به فراز «وَأَنْتَ الْمَنَّانُ بِالْعَطِیَّاتِ عَلَى أَهْلِ مَمْلَکَتِک»، منّان یک معنای دیگری دارد که یعنی ما منّتکشی میکنیم؛ در اینجا منّان مِن ناحیه الانسان است، نه مِن ناحیه الله تبارک و تعالی. پس با روایات و مطالب اهل لغت و آیات الهی که خواندیم، معلوم شد منّت مِن ناحیه الله تبارک و تعالی یعنی نعمت دادن کثیر.
حالا بر اساس همین مسئله ببینیم این مطلب که ما منّتکشی میکنیم، چطور است، آیا روایات این نکتهای را که ماعرض میکنیم تأیید میفرمایند که این حالت وجود دارد؟
ابن میثم بحرانی در تفسیر منّان، نکتهای را بیان میکند که عجیب است. میگوید: منّان یعنی اینکه ما از ناحیه پروردگار عالم منّتکشی کنیم، او نعمت را میدهد و ما این نعمت را به جان و دل میخریم.
ببینید ما در روایات داریم که ردّ احسان، کار زشتی است. یعنی به شما که احسان میکنند، رد احسان نکنید. پروردگار عالم دارد نعمتهای فراوانی میدهد، به تعبیری حالا که او «یا باسط الیدین بالعطیة» هست؛ ما هم دو دستی این نعم را میپذیریم. ما هم میگوییم: خدایا! مرحمت کن، تو داری لطف و مرحمت میکنی.
اینکه من چون طریق اولیاء خدا بوده، هر شب در ماه مبارک، مخصوصاً بیان میکنم که این دو دست را بالا ببرید و بگویید: «الهی العفو»، یعنی خدایا! تو آمدی و داری دودستی عفوت را مرحمت میکنی، حالا من هم باید دودستی بگیرم.
به تعبیر دیگری من از رو دل سیری نگویم که حالا بده، کما اینکه اگر مثلاً درب خانه شما را زدند، نذری آوردند و دو دستی در سینی تقدیم کردند و گفتند: آقا! بفرمایید، از آداب است که شما هم دو دستی بردارید و تشکّر کنید.
پروردگار عالم دارد عنایت میکند، «عطیّه» هست و پروردگار عالم خودش به «سؤال» امر کرده؛ پس معلوم است منع عطیّه هم نمی-کند. حالا ما هم وقتی میبینیم خود خدا گفته بیایید، من میخواهم دو دستی بدهم؛ ما هم دو دستی میگیریم و میگوییم: خدایا! ممنونیم. لذا «منّان» در اینجا به معنای ممنون هم میشود؛ یعنی خدایا! ممنونیم، بده، محبّت کردی، لطف کردی، بزرگواری کردی.
پس یک معنای «منّان»، تشکر از عطیّه الهی است. به پروردگار عالم میگوییم: محبّت کردی، عطا کردی، بزرگواری کردی، حالا من هم تشکّر میکنم از این لطف و کرامتی که حضرتت به من داشته است. لذا وقتی شما بیان میکنید: «ولیس من صفاتک یا سیدی ان تأمر بسؤال وتمنع العطیه»، میگویید: اصلاً از صفات تو این نیست که خودت امر کنی به اینکه از من مسئلت کنید، امّا بعد منع کنی، بلکه برعکس «انت المنّان بالعطیات علی اهل مملکتک»، تو میدهی، ما هم دو دستی این عطیات را که داری به اهل مملکتت میدهی، میگیریم.
پس ما هم منّت میکشیم، ممنونیم و تشکّر میکنیم که محبّت کردی. اصلاً همین هم است، میشود یک کسی که نذری آورده، درب خانهتان بیاید، در بزند و شما در را باز کنید، همان جا برداریدو هیچی هم نگویید، بعد در را هم ببندید. طرف اصلاً به تعبیر عامیانه شوکه میشود که این آدم بود دم در آمد؟! چه بود؟! معمولاً این است که میگویید: آقا! تشکّر، ممنون، خدا به برکاتتان بیفزاید، نذرتان قبول، نمیگویید؟! یک آدم عادی میآید یک چیزی برایمان میآورد، این را میگوییم.
حالا پروردگار عالم عطا میکند، محبّت میکند، لطف میکند، بزرگواری میکند، لذا میگوییم: «انت المنّان بالعطیات» تو داری این نعمتها را میدهی، پس من هم از دادن این نعم و عطایایت که بر اهل مملکتک داری دائم مرحمت میکنی، تشکّر میکنم. پس یک معنا هم این میشود.
*آداب دعا
آن وقت اگر با این حال انسان درب خانه پروردگار عالم برود، میداند که باید همیشه مؤدب باشد و آن آداب دعا را که اولیاء خدا میگویند، رعایت میکند. یکی از آداب دعا، همین است که شما وقتی در محضر پروردگار عالم رفتی، خضوع و خشوع داشته باشی، گردن را کج کنی و دست را بالا ببری؛ یعنی من نیاز دارم و میخواهم.
در روایت داریم در دعا باید مصرّ باشید - که چون اینها را سالهای قبل خواندم، دیگر رد میشوم - در دعا خضوع داریم، در دعا داریم که دستهایتان را بالا بیاورید. بعضی نمیدانم برای خدا هم به تعبیر عامیانه کلاس میگذارند که اینگونه دعا میکنند! در روزهای جمعه دعایی را که راجع به وجود مقدّس آقا جانمان میخوانیم، دعای ندبه است؛ ندبه، یعنی فغان، یعنی فریاد بزن. حالا یکی فکر میکند که اگر دستش را بالا بیاورد، به پرستیژش برمیخورد؛ چون مثلاً من دکترم! مثلاً من آیت الله هستم! من مثلاً مسئولم! و ... .
باید آداب را بلد باشیم. میدانید اصلاً از آداب پای منبر بودن این است که انسان هر چه نزدیکتر به مخاطب باشد، مگر اینکه اجبار جمعیّت باشد. به خصوص در کلامهای الهی، هر چه در ادب باشد، اثرش بیشتر است.
از آداب دعا این است که خضوع داشته باشی، از آداب مسئلت از پروردگار عالم این است که تو منّت کشی بکنی، بخواهی، بگویی من میپذیرم، دو دستی هم میپذیرم، من اصلاً پیشتازم. درستاست تو خودت محبّت کردی، امر به سؤال کردی و منع به عطیه هم نمیکنی «ولیس من صفاتک یا سیدی أن تأمر بسؤال وتمنع العطیّه»، امّا من هم میدانم باید منّتکشی بکنم، بلد هستم، دودستی میآیم، گردن کج میکنم، نه اینکه از روی دل سیری بیایم که این، اهانت و جسارت به پروردگار عالم است.
مثل این میماند که پروردگار عالم دارد به من و تو هبه، هدیه و عطیه میدهد؛ بعد من و شما یک دستی بگیریم و بگوییم: حالا دیگر دادی باشد؛ یعنی به تعبیری منّت هم سر خدا میگذارد. میفرماید: یک آیه بخوانی، یک ختم قرآن است. او هم میگوید: حالا دیگر دادی، من چه کار کنم! مثل اینکه بعضیها خیلی غنی هستند، در حالی که نباید یادمان برود که ما همه فقیر درگاه باریتعالی هستیم، «یا ایها النّاس انتم الفقراء الی اللّه». لذا در آداب دعا این را داریم که خضوع و خشوع داشته باشید. اصلاً حال دعا این است، عزیزدلم.
*من از این حصر مرجعیّت فراریام!
آیتالله مولوی قندهاری، کنز خفیّ الهی میفرمودند: آیتالله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی میفرمودند: من از این حصر مرجعیّت فراریام! لذا خود آقا، حضرت حجت(عج) در آن توقیعی که به ایشان داد، به ایشان امر کرد: در همان دهلیز بنشین و به سؤال مردم جواب بده، «اجلس فی الدهلیز و اقض حوائج الناس نحن ننصرک». و إلّا خود ایشان میفرمود: من از این حصر مرجعیّت، از این حصری که خودمان درست کردیم، فراری هستم. بعد فرموده بود: من اصلاً دوست دارم یک موقعی روضه بخوانم، یک موقع دستمان را بالا ببرم که معمولاً میگویند: آقا! در شأن شما نیست!
در اربعین دیدم که ایشان عمامه از سر درآورد، حالا مرجع بزرگوار، ابهّتی دارد، ولی دیدم دوید و دنبال بادیهنشینانی که هرولهکنان به سمت حرم میآیند، رفت. گفتند: آقا! این در شأن شما نیست حالا مردم چه میگویند! گفت: چه دارید میگویید؟! وقتی من دارم میبینم که آقاجانمان دارد مابین اینها میدود و هروله میکند، من بایستم؟! در حرم آمدند، یک دفعه دیدند ایشان دارد زارزار گریه میکند. به او گفتند: آقا! شما همیشه حرم میآیید، چرا این طور میکنید؟ ناگهان دیدند به زبان مبارکش جاری شد: چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن ... هر که این طور شد، صدای دلربای آقاجان را هم میشنود.
آداب دعا همین است که شما داد بزنی، فریاد بزنی، ناله بکنی، گردن کج کنی، نه فریاد بیخود، اگر واقعاً سوختی، امّا حداقل اینکه خضوع داشته باش و دستانت را بالا بیاور.
من این را بارها عرض کردم که وقتی من و شما را در قبر میگذارند، تلقین میخوانند، مثلاً برای من میگویند: «اسمع افهم یا روحاللّه ابن محمد علی»، شما را هم به اسم کوچک میگویند، دیگر نمیگویند جنابعالی، معاون، وزیر، مدیر کل، نماینده مجلس، سردار، آیتالله و ... . امام عظیمالشّأنش را وقتی در قبر گذاشتند، گفتند: «اسمع افهم یا روحاللّه ابن مصطفی»؛ دیگر همه القاب گرفته شد.
آن وقت خدای نکرده من بخواهم تکبّر کنم، نه آقا، دستتان را بالا بیاورید و خضوع کنید.
*منع عطا از صفات خدا نیست، امّا تشکّر کردن باید از صفات ما باشد!
«انت المنّان» یعنی تو نعمت میبخشی، من هم منّت میکشم و میگیرم. یک دستی که نمیخواهم از پروردگار عالم بگیرم که بگویم: حالا به من دادی که دادی. تازه یک مقدار هم بخواهم افتخار کنم که حالا ببین من که هستم که خدا میآورد به من میدهد، نخیر! باید بروی بگیری.
یک طلبهای درون حجره نشسته بود و روایتی هم میخواند که رزاق، پروردگار عالم است. نذری آورده بودند که در حوزه بدهند، حالا یک آشی، برنجی، چیزی بود. گفتند: طلبهها ظرفهایشان را بیاورند. همه از حجرهها بیرون آمدند و گرفتند و رفتند. این طلبه گفت: نه، رزاق خداست، من نمیروم، تا اینکه داشتند میرفتند، گفتند: آقا! دیگر کسی نیست؟ گفتند: نه. خواستند بروند که دیدند از درون یکی از حجرهها صدای اِهِن میآید. دیدند یک نفر آنجاست. به او گفتند: ما که صدا کردیم، پس چرا نیامدی؟ آن طلبه پیش خودش گفت: بله، رزّاق خداست، امّا حداقل یک اِهِن، اِهِنی هم میخواهد. من هم باید یک حرکتی از خودم بکنم، از تو حرکت، از خدا برکت.
لذا پروردگار عالم که عطا میکند، امّا تو خودت هم باید بروی و بخواهی. بعضیها فکر میکنند که همین طور باید به آنها بدهی، تازه خیلی هم منّت بگذاری که ببخشید، من اینها را به شما دادم، من دست شما را هم ببوسم که اینها را از من گرفتی!
حضرت در مورد مخلوقش فرمود: «من لم یشکر المنعم من المخلوقین لم یشکر الله عزّوجلّ»؛ آن که وقتی نعمت را میگیرد، تشکّر نمیکند، از خدا هم تشکّر نکرده است. پس عزیز دلم! باید تشکّر کنی که آقا! ممنونم، متشکّرم، این لطف شماست و دعایش کنی.
اگر یک کسی به من و شما وامی داد و کمکی کرد، از وظایف ما این است که دعایش بکنیم. نگوییم: حالا داده، چیزی از او کم نشده، این، پول تو جیبی، نصف روز بچهاش هم نمیشود! این حرفها چیست که تو میزنی؟! داده یا نداده؟ پول یک ساعت بچهاش باشد، به تو ربطی ندارد، به من و تو ربطی نداره، تو باید تشکّر کنی و دعایش کنی که این طور بزرگواری کرده، محبّت کرده، آبروی من را به موقع خرید، در راه دین خرج کرد، خدایا! عزت به او بده، دعایش را مستجاب کن، دینش را محافظت کن، یار امام زمانش کن و ...، این طور برایش دعا کن.
برای مخلوقش به ما این طور یاد دادند، آن وقت آیا میشود در مورد خودش از ما بخواهد طور دیگری برخورد بکنیم؟! او که اصلاً همه نعم متعلّق به خودش است و اصلاً همه ابزار متعلّق به پروردگار عالم است. لذا به ما یاد میدهند که خضوع و خضوع داشتن و منّت کشیدن، راه دعا کردن است.
اینجا زینالعابدین دراین دعای ابوحمزه دارد به ما یاد میدهد که چگونه دعا کنید. بله، صفت خداوند نیست که اگر سؤال کنید عطا نکند، امّا در مقابلش صفت ما چه باید باشد؟ صفت ما باید این باشد که تشکر کنیم، دو دستی بگیریم، گردن کج کنیم، اصلاً اعلام درخواست، اوّل از ناحیه ما باشد. هر چند او مرحمت میکند و اگر اعلام درخواست هم نکنیم، مرحمت میکند. در دعای ماه رجب خواندیم: «یا من یعطی الکثیر بالقلیل، یا من یعطی من سئله، یا من یعطی من لم یسئله ومن لم یعرفه تحنّناً منه ورحمة»؛ اگر ما سؤال هم نکنیم، عنایت میکند، امّا ادب اقتضا میکند که ما در خواست کنیم. او آن قدر کریم که اصلاً نیازی ندارد که ما درخواست کنیم، امّا مهم این است که ما بلد باشیم کار خودمان را درست انجام دهیم.
این را در ذهنت یادداشت کن، اجابت اصلی تمام دعا در این نهفته شده که آداب دعا را بلد باشیم و مهمتر این است که در برابر ذوالجلال و الاکرام ادب داشته باشیم. در آداب دعا، مهمش این است که ادب در برابر ذوالجلال و الاکرام، داشته باشیم و در محضر خداوند مؤدّب باشیم.
خدایا! ماه مبارک دارد تمام میشود. ما هم که به شدّت باختیم، ای خدا!، تو کریمی، تو رحیمی، تو جباری، جبران میکنی، خدا هرچه از این ماه مبارک رفت، ما نتوانستیم بهرهبرداری کنیم، عمرمان به غفلت گذشت، ما را به ماه مبارک رمضان راه دادی، خدا! آنچه که گذشت و ما نتوانستیم بهرهبرداری کنیم به لطف و کرمت، در این روزهای آخر، خودت برای ما جبران بگردان.
خدایا! ما را بیدار بگردان. این دعای روز اول ماه مبارک که اشاره کردم هر روز بخوانیم، هر موقع یادتان آمد، بخوانید: «اللّهمّ اجعل صیامی فیه صیام الصائمین وقیامی فیه قیام القائمین ونبّهنی فیه عن نومه الغافلین» ای خدا! آن سیلیهای تنبّهی که من را بیدار کند، به دست حجّتت، به دست اولیاء خدا بر نفس ما قرار بده. ما را از این خواب غفلت بیدار کن.
منبع: فارس