گروه فرهنگی مشرق – هیچ کس فکر نمی کرد پسر محمد حسین جعفریِ معمار و شاگرد مکتب خانه ملا
کبری که روزگاری تنها از ترس ترکه های انار بانوی مکتبخانه سرجایش بند
می شد، روزی در ایران فرمانده یکی از دو نیروی عمده نظامی کشور شود و
نامش بارها در اندیشکده های استراتژیک جهان بر زبان ها بیاید.
کتاب "کالک های خاکی" که گلعلی بابایی و با همکاری حسین بهزاد به رشته تحریر آورده؛ برش هایی از زندگی پر فراز و نشیب فرمانده فعلی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یکی از فرماندهان ارشد جبهه های نبرد هشت سال دفاع مقدس را از زبان خود او روایت می کند.
بابایی و بهزاد در بیش از ده سال است که نوعی ادبیات روایی را در ادبیات جنگ ایران و عراق پایه گذاشته اند که از آن می شود به نوعی مستند نگاری دفاع مقدس تعبیر کرد. اگر چه این مسیر در فرم ظاهری و ادبی خود راهی بس طولانی برای به ثمر رسیدن دارد و هنوز نیاز به چکش کاری فراوان برای تبدیل به محصول نهایی را دارد اما دریچه ای است به زاویه ای دیده نشده از روایت جنگ. دریچه ای که از آن می شود نگاهی جدید و دراماتیزه شده از اسناد و گزارشهای روز به روز جنگ را دید. آدم ها از توصیف های خشک رسمی و گزارش های یگانی کم کم نزدیک تر شده و تبدیل به شخصیت های داستانی واقعی می شوند.

محمد علی در روستای نجف آباد یزد که حالا محله ای از محلات شهر است متولد می شود . به مکتبخانه و مدرسه می رود، گاهی پدر را در کارهایش کمک می کند و دست آخر به خاطر علاقه ی شخصی و شاید تحت تاثیر شغل پدر رشته معماری آن هم در دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران را انتخاب می کند و ... از همین جا زندگی ساده ی او با انقلاب گره می خورد.
کنترل بیست و پنج بچه ی قد و نیم قد کار آسانی نبود، اما ملاکبری، مجهز به چند ترکه انار، که همیشه همراه داشت، چنان زهره چشمی از ما می گرفت که جرات جیک زدن هم نداشتیم. شیوه ی آموزش در مکتب خانه ی ملا کبری از این قرار بود: دو ساعت اول درس الفبا، بعد از آن چند دقیقه ای راحت باش برای صرف صبحانه ای که داخل بغچه ها داشتیم، بعد از خوردن صبحانه دوباره درس داشتیم و این بار آموزش جزء 30 قرآن مجید. کلاس های درس ملاکبری برای بچه هایی به سن ما واقعا کار آمد بود.(کالک های خاکی صفحه 19)

کار سیاسی کردن در چنین فضایی که جعفری از دانشکده هنرهای زیبا ترسیم می کند کار ساده ای نیست؛ خصوصا اگر بدانید که هنوز هم دانشکده ی هنرهای زیبا جزء سیاست گریز ترین دانشکده های دانشگاه های ایران است و همچنان جنس مباحثی که در دانشکده های هنری ما طرح می شود با آنچه مردم کوچه و بازار با آن درگیر هستند از زمین تا به آسمان تفاوت دارد.
بابایی در "کالک های خاکی" بخشی را به فعالیت های دانشجویی محمد علی جعفری در این دانشگاه اختصاص داده و در همین بخش است که می شود کنتراست فضایی را که جعفری در دوره دانشجویی تجربه کرده است با آنچه که بعدها در قلب جبهه های جنگ لمس می کند حس کرد و شاید ترکیب درست یکی از نقاط قوت کتاب باشد. محمد علی در کوران روزهای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی با ستاد استقبال از امام خمینی، آشنا می شود و به همراه دوستانش با آنها همکاری می کند. بخشی از مسوولیت حفاظتی و انتظاماتی سخنرانی امام در بهشت زهرای تهران را به او و دوستانش می سپارند. اگر چه آن طور که از روایت محمد علی جعفری بر می آید؛ این مسوولیت به صورت غیر مسلح به انجام می رسد؛ اما می شود این یکی را به نوعی اولین حضور نظامی او در سال 57 قلمداد کرد.
***شبی که عزیز جعفری سوتی داد
انقلاب فرهنگی، تسخیر لانه ی جاسوسی و بسیاری از اتفاقات سال های اول انقلاب که با سرعت بالایی همه ی نیروهای فعال کشور را تحت تاثیر قرار می داد؛اثر خودش را بر روی محمد علی و دوستانش نیز گذاشت؛ اما آنچه که بیش از همه بر روی آنها موثر بود آغز جنگ تحمیلی است؛ جنگی که محمد علی جعفری و دوست صمیمی اش علی رضا عندلیب را از تهران به سوسنگرد کشاند تا داستان "عزیز جعفری" در نقش یک فرمانده نظامی را آغاز کند.روایت جعفری از زندگی نظامی اش از این پس به دو بخش اصلی تقسیم می شود. بخش اول؛ دوره ابتدایی است که او در سپاه سوسنگرد مسوولیت واحد ادوات- دقیق تر بگوییم خمپاره انداز های سپاه این شهر را برعهده داشته و بخش دوم از زمانی است که جعفری مسوولیت عملیاتی بر عهده گرفته و در نهایت به فرماندهی قرارگاه برگزیده می شود.
در این میان روایت های فرعی دیگر که رنگ بوی اصلی ماجراها را از جمله روایت ازدواج سردار جعفری نیز مطرح میشود. اگر چه پرداختن به مساله ازدواج در روایتی که عمده ی حال و هوای آن را جنگ و جبهه تشکیل می دهد؛ آن هم در در حجم چند صفحه چندان ضروری به نظر نیاید؛ اما از زاویه ای دیگر همین قصه هم به نوعی فضای اجتماعی حاکم بر سالهای مورد نظر را تا حدودی روشن تر می کند.
از ویژگی های خاص "کالک های خاکی" به روایت محمد علی جعفری را می توان صراحت راوی، حتی در مورد اشتباهات خود او دانست:
یک شب، به اتفاق چند نفر از بچه ها، دوباره برای شناسایی سنگرهای دشمن راهی شدیم به سمت مواضع عراقی ها، آن شب من مسوولیت داشتم گروه شناسایی را تا نزدیک خط دشمن پیش ببرم. از شانس بد من آن شب هوا به شدت تاریک بود؛ طوریکه حتی نفر جلویی خودمان را هم نمی توانستیم ببینم. قطب نما هم نداشتیم. یک لحظه به ذهنم رسید بچه ها را برگردانم و شناسایی را به شب های دیگر موکول کنم؛ اما از این تصمیم منصرف شدم. شاید به این جهت که فکر می کردم، عقب نشینی به پرستیژ اطلاعاتی ام، لطمه خواهد زد!
دو سه ساعت توی منطقه گشت زدیم و چیزی مشاهده نکردیم. شستم خبردار شد، داریم دور خودمان می چرخیم و از مسیر اصلی دور شده ایم. تاریکی و ترس از گیر افتادن به دست دشمن لحظاتی مرا دچار وحشت کرد، فقط در این طور مواقع است که انسان احساس می کند، دارد به خدا نزدیک تر می شود و حضور خدا را بیشتر باور می کند. به بچه ها گفتم:« ذکر بگویید و پشت سر من حرکت کنید.» همین طور شانسی مسیری را انتخاب کردم و در حالی که از وضعیت چپ و راست و عقب و جلوی خودمان ازاطلاعی نداشتم به حرکتمان در همان مسیر ادامه دادیم.
بعد از چند ساعت پیاده روی، نزدیک صبح احساس کردم داریم به یک خاکریز نزدیک می شویم. با ترس و دلهره، گوش خواباندیم ببینیم چه کسانی پشت آن خاکریز هستند؛ فارس هستند یا عرب. افراد پشت خاکریز به زبان فارسی با هم صحبت می کردند. نفس راحتی
کشیدم و بدون اینکه کسی متوجه سوتی دادن شب گذشته من بشود، همراه بچه ها، رفتیم داخل سنگر خودمان.(کالک های خاکی، صفحه 274 و 275)
***وقتی نفربر مرتضی قربانی عرعر می کرد
در میان گزارش های جدی از منطقه ی نبرد باز هم می شود؛ داستان های فرعی را مشاهده کرد که حال و هوای داستان اصلی را به خوبی نشان می دهد. در طول روایت اصلی گاهی این داستان های فرعی نقش معرفی شخصیت نیز بازی می کند. به طور مثال قبل از ورود به ماجرای عملیات طریق القدس- آزاد سازی بستان- یک ماجرا از درباره مرتضی قربانی که شوخی هایش و ماجرا های نمکین او در دوران دفاع مقدس شهرت دارد؛ نقش معرفی شخصیت این فرمانده سال های دفاع مقدس را ایفا می کند.
به یاد دارم چند روز پیش از عملیات طریق القدس، فرمانده ی سپاه ناحیه سوسنگرد، برای برقراری هماهنگی و رفع مشکلات جلسه ای برگزار کرد. آن روز مرتضی قربانی، فرمانده تیپ کربلا، سوار بر الاغ، خودش را به مقر سپاه سوسنگرد رساند. افسار الاغ را به یکی از درخت های داخل حیات سپاه بست و وارد جلسه شد. اواسط جلسه بود که جناب الاغ شروع کرد به عرعر کردن. دقیقا هم پشت پنجره ی همان اتاقی داشت عرعر می کرد که جلسه ما در آن تشکیل شده بود.حاضران، که با تعجب داشتند به هم نگاه می کردند، پرسیدند:« این دیگر از کجا آمده؟» مرتضی قربانی با خنده گفت:« من آوردمش». آقای صفایی مقدم پرسید:« برای چه حیوان زبان بسته را آورده ای اینجا؟» مرتضی گفت:« این خودروی من است. با آن آمده ام اینجا، جلسه. بابا جان، چند بار بگویم که من خودرو ندارم؟ چرا هیچکس گوشش بدهکار نیست؟ حالا هم چون ماشین نداشتم با این الاغ آمدهام.» فرمانده سپاه سوسنگرد گفت:« والله آقا مرتضی، آدرس را اشتباهی آمدی.شما برای گرفتن امکانات باید سوار همین نفربر خودت بشوی و بروی به قرارگاه گلف یا سپاه منطقه ی 8 خوزستان.آنها باید شما را تدارک کنند، نه سپاه سوسنگرد.»این حرکت آقا مرتضی باعث شد ایشان بین فرماندهان معروف شود.(کالک های خاکی، صفحه 307 و 308)
***چند نکته و چند نقد
کالک های خاکی و آثار دیگر گلعلی بابایی که بعضی از آنها توسط وی و با همکاری حسین بهزاد به نگارش در آمده اند تنها آغاز یک راه نو در تاریخ نگاری دفاع مقدس است و قطعا ظرایفی دارند که توجه به آنها می تواند این چنین آثاری را کامل تر کند. از این میان می شود به نظم دراماتیک روایت اشاره کرد. کالک های خاکی از نظر پاورقی ها بسیار غنی است و هر ماجرایی که در متن روایت سردار جعفری آمده است با پاورقی های متعدد و اطلاعات موجود در آنها کامل شده است. اما متن اصلی به نظر می رسد تا حدود زیادی به روند روایت اصلی راوی، یعنی محمد علی جعفری وفادار بوده است. شاید تنظیم روایت اصلی در عین وفاداری به لحن در قالبی دراماتیک می توانست به تصویر سازی کتاب برای مخاطب کمک شایانی نماید. به طور مثال شخصیت پردازی ها می توانست دقیق تر و عمیق تر صورت گیرد که این مهم می شد با طراحی سوال هایی شخصیت محور از راوی در حین مصاحبه به نتیجه برسد؛ درحالی که این طور احساس می شود که مصاحبه ها بیش از هر چیزی حادثه و رویداد محور بوده اند که این می توانست در هر برهه یک زاویه شخصیت محوری نیز پیدا کند و از این رهگذر کسانی که در هر حادثه نقش ایفا کرده اند از آینه نگاه سردار جعفری توصیف شوند.
نکته دوم به تنظیم روایت بر می گردد. آنچه که در نگاه اول مورد توجه قرار می گیرد نظمی است که در روایت توسط راوی به قصه داده شده است. به عبارت بهتر مخاطب با قصه ای مواجه می شود که راوی در هر برهه ای هر جا که خواسته است آن را عمیق تر کرده و هر جا هم که ترجیح داده به صورتی سطحی تر از ماجراها گذشته.با این وجود. کالک های خاکی روایتی است مستند از زندگی یکی از فرمانده هان تاثیرگذار هشت سال دفاع مقدس که اکنون در سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور دارد و در نگاهی کلی پر است از اطلاعاتی که در کمتر مجموعه سند و کتابی یک جا جمع شده است.
درکنار این سبک، نگارش خاص بابایی این گزارش را خوشخوان و گیرا کرده است به طوری که می توان آن را مانند یک داستان بلند مطالعه کرد. قطعا خواندن کالک های خاکی می تواند برای علاقمندان به تاریخ معاصر ایران تصویری قابل قبول از شکل گیری جبهه های مردمی دفاع مقدس در سال های ابتدایی تجاوز رژیم بعث عراق به ایران به نمایش بگذارد.

کتاب "کالک های خاکی" که گلعلی بابایی و با همکاری حسین بهزاد به رشته تحریر آورده؛ برش هایی از زندگی پر فراز و نشیب فرمانده فعلی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یکی از فرماندهان ارشد جبهه های نبرد هشت سال دفاع مقدس را از زبان خود او روایت می کند.
بابایی و بهزاد در بیش از ده سال است که نوعی ادبیات روایی را در ادبیات جنگ ایران و عراق پایه گذاشته اند که از آن می شود به نوعی مستند نگاری دفاع مقدس تعبیر کرد. اگر چه این مسیر در فرم ظاهری و ادبی خود راهی بس طولانی برای به ثمر رسیدن دارد و هنوز نیاز به چکش کاری فراوان برای تبدیل به محصول نهایی را دارد اما دریچه ای است به زاویه ای دیده نشده از روایت جنگ. دریچه ای که از آن می شود نگاهی جدید و دراماتیزه شده از اسناد و گزارشهای روز به روز جنگ را دید. آدم ها از توصیف های خشک رسمی و گزارش های یگانی کم کم نزدیک تر شده و تبدیل به شخصیت های داستانی واقعی می شوند.

چند برش خواندنی از کالک های خاکی
کوچه پس کوچه های بچگی یک فرمانده، که مانند
بسیاری دیگر از فرمانده هان جوان نیروی تازه تاسیس نظامی انقلاب، سابقه و صبغه ای در نظامی گری نداشت، آنقدر جذاب هست که مخاطب را در گیر و دار قد
کشیدن محمد علی پیش ببرد و او را به جبه های جنوب برساند. محمد علی در روستای نجف آباد یزد که حالا محله ای از محلات شهر است متولد می شود . به مکتبخانه و مدرسه می رود، گاهی پدر را در کارهایش کمک می کند و دست آخر به خاطر علاقه ی شخصی و شاید تحت تاثیر شغل پدر رشته معماری آن هم در دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران را انتخاب می کند و ... از همین جا زندگی ساده ی او با انقلاب گره می خورد.
***
صبح ها قبل از رفتن به مکتب خانه، مادر نان و پنیر و گاهی هم نان و خیار و گوجه را توی دستمال کوچکی بغچه می کرد و می داد به من. بعد هم با خواندن آیت الکرسی و ذکر صلوات من را راهی مکتب خانه می کرد.محل مکتب خانه، در همان منزل ملاکبری بود؛ یکی از آن منازل قدیمی یزد. با حوضی کوچک وسط حیات، که اطراف آن را تعدادی درخت انار پوشانده بود. کلاس ما داخل سرسرای ورودی همان خانه بود؛ راهرویی دراز و نه چندان پهن که ملا در انتهای آن طوری می نشست که بر ریز حرکات هر بیست و پنج شاگردش کنترل داشته باشد. تابستان ها وقتی هوا به شدت گرم می شد، دلمان لک می زد برای وزش یک باد خنک. در آن راهرو هر چند در فصل گرما کمتر این جور بادها نصیب مان می شد، اگر تقی به توقی می خورد و بادی در راهرو می پیچید، حسابی جگرمان حال می آمد. کنترل بیست و پنج بچه ی قد و نیم قد کار آسانی نبود، اما ملاکبری، مجهز به چند ترکه انار، که همیشه همراه داشت، چنان زهره چشمی از ما می گرفت که جرات جیک زدن هم نداشتیم. شیوه ی آموزش در مکتب خانه ی ملا کبری از این قرار بود: دو ساعت اول درس الفبا، بعد از آن چند دقیقه ای راحت باش برای صرف صبحانه ای که داخل بغچه ها داشتیم، بعد از خوردن صبحانه دوباره درس داشتیم و این بار آموزش جزء 30 قرآن مجید. کلاس های درس ملاکبری برای بچه هایی به سن ما واقعا کار آمد بود.(کالک های خاکی صفحه 19)
***
چنان که گفتم باید در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران تحصیل می کردم. دانشکده ای با حال و هوای شبه روشنفکری خاص خودش و دانشجوهایی که بیشترشان بر آمده از خانواده هایی بودند مرفه و گریزان از مبارزه و سیاست بازی . (کالک های خاکی صفحه 35) 
حسین بهزاد در مراسم رونمایی کتاب در حوزه هنری
***فرمانده دهه 90 سپاه در بهشت زهرا پست می دهد کار سیاسی کردن در چنین فضایی که جعفری از دانشکده هنرهای زیبا ترسیم می کند کار ساده ای نیست؛ خصوصا اگر بدانید که هنوز هم دانشکده ی هنرهای زیبا جزء سیاست گریز ترین دانشکده های دانشگاه های ایران است و همچنان جنس مباحثی که در دانشکده های هنری ما طرح می شود با آنچه مردم کوچه و بازار با آن درگیر هستند از زمین تا به آسمان تفاوت دارد.
بابایی در "کالک های خاکی" بخشی را به فعالیت های دانشجویی محمد علی جعفری در این دانشگاه اختصاص داده و در همین بخش است که می شود کنتراست فضایی را که جعفری در دوره دانشجویی تجربه کرده است با آنچه که بعدها در قلب جبهه های جنگ لمس می کند حس کرد و شاید ترکیب درست یکی از نقاط قوت کتاب باشد. محمد علی در کوران روزهای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی با ستاد استقبال از امام خمینی، آشنا می شود و به همراه دوستانش با آنها همکاری می کند. بخشی از مسوولیت حفاظتی و انتظاماتی سخنرانی امام در بهشت زهرای تهران را به او و دوستانش می سپارند. اگر چه آن طور که از روایت محمد علی جعفری بر می آید؛ این مسوولیت به صورت غیر مسلح به انجام می رسد؛ اما می شود این یکی را به نوعی اولین حضور نظامی او در سال 57 قلمداد کرد.
***
با روشن شدن هوا سر پست های خودمان مستقر شدیم و منتظر ماندیم تا امام تشریف بیاورند. هم زمان گروه گروه مردم مشتاق، به عشق دیدار امام و شنیدن صحبت های ایشان، اطراف جایگاه مستقر شدند. هیجان و التهاب ناشی از انتظار مانع آن می شد که گذر زمان را احساس کنیم. هنگامی که هلی کوبتر ترابری S.T.214 حامل امام خمینی در حال فرود آمدن در نزدیکی جایگاه برای پیاده کردن ایشان بود، ابراز احساسات مردم به اوج رسید. جایی که من پست می دادم با محل استقرار امام حدود هشتاد متر فاصله داشت. از آنجا کاملا می توانستم افراد داخل جایگاه را ببینم. آقایان صدوقی، مطهری، مفتح، ناطق نوری از افراد حاضر در جایگاه بودند.(کالک های خاکی صفحه 54 و 55) ***شبی که عزیز جعفری سوتی داد
انقلاب فرهنگی، تسخیر لانه ی جاسوسی و بسیاری از اتفاقات سال های اول انقلاب که با سرعت بالایی همه ی نیروهای فعال کشور را تحت تاثیر قرار می داد؛اثر خودش را بر روی محمد علی و دوستانش نیز گذاشت؛ اما آنچه که بیش از همه بر روی آنها موثر بود آغز جنگ تحمیلی است؛ جنگی که محمد علی جعفری و دوست صمیمی اش علی رضا عندلیب را از تهران به سوسنگرد کشاند تا داستان "عزیز جعفری" در نقش یک فرمانده نظامی را آغاز کند.روایت جعفری از زندگی نظامی اش از این پس به دو بخش اصلی تقسیم می شود. بخش اول؛ دوره ابتدایی است که او در سپاه سوسنگرد مسوولیت واحد ادوات- دقیق تر بگوییم خمپاره انداز های سپاه این شهر را برعهده داشته و بخش دوم از زمانی است که جعفری مسوولیت عملیاتی بر عهده گرفته و در نهایت به فرماندهی قرارگاه برگزیده می شود.
در این میان روایت های فرعی دیگر که رنگ بوی اصلی ماجراها را از جمله روایت ازدواج سردار جعفری نیز مطرح میشود. اگر چه پرداختن به مساله ازدواج در روایتی که عمده ی حال و هوای آن را جنگ و جبهه تشکیل می دهد؛ آن هم در در حجم چند صفحه چندان ضروری به نظر نیاید؛ اما از زاویه ای دیگر همین قصه هم به نوعی فضای اجتماعی حاکم بر سالهای مورد نظر را تا حدودی روشن تر می کند.
از ویژگی های خاص "کالک های خاکی" به روایت محمد علی جعفری را می توان صراحت راوی، حتی در مورد اشتباهات خود او دانست:
یک شب، به اتفاق چند نفر از بچه ها، دوباره برای شناسایی سنگرهای دشمن راهی شدیم به سمت مواضع عراقی ها، آن شب من مسوولیت داشتم گروه شناسایی را تا نزدیک خط دشمن پیش ببرم. از شانس بد من آن شب هوا به شدت تاریک بود؛ طوریکه حتی نفر جلویی خودمان را هم نمی توانستیم ببینم. قطب نما هم نداشتیم. یک لحظه به ذهنم رسید بچه ها را برگردانم و شناسایی را به شب های دیگر موکول کنم؛ اما از این تصمیم منصرف شدم. شاید به این جهت که فکر می کردم، عقب نشینی به پرستیژ اطلاعاتی ام، لطمه خواهد زد!
دو سه ساعت توی منطقه گشت زدیم و چیزی مشاهده نکردیم. شستم خبردار شد، داریم دور خودمان می چرخیم و از مسیر اصلی دور شده ایم. تاریکی و ترس از گیر افتادن به دست دشمن لحظاتی مرا دچار وحشت کرد، فقط در این طور مواقع است که انسان احساس می کند، دارد به خدا نزدیک تر می شود و حضور خدا را بیشتر باور می کند. به بچه ها گفتم:« ذکر بگویید و پشت سر من حرکت کنید.» همین طور شانسی مسیری را انتخاب کردم و در حالی که از وضعیت چپ و راست و عقب و جلوی خودمان ازاطلاعی نداشتم به حرکتمان در همان مسیر ادامه دادیم.
بعد از چند ساعت پیاده روی، نزدیک صبح احساس کردم داریم به یک خاکریز نزدیک می شویم. با ترس و دلهره، گوش خواباندیم ببینیم چه کسانی پشت آن خاکریز هستند؛ فارس هستند یا عرب. افراد پشت خاکریز به زبان فارسی با هم صحبت می کردند. نفس راحتی

***وقتی نفربر مرتضی قربانی عرعر می کرد
در میان گزارش های جدی از منطقه ی نبرد باز هم می شود؛ داستان های فرعی را مشاهده کرد که حال و هوای داستان اصلی را به خوبی نشان می دهد. در طول روایت اصلی گاهی این داستان های فرعی نقش معرفی شخصیت نیز بازی می کند. به طور مثال قبل از ورود به ماجرای عملیات طریق القدس- آزاد سازی بستان- یک ماجرا از درباره مرتضی قربانی که شوخی هایش و ماجرا های نمکین او در دوران دفاع مقدس شهرت دارد؛ نقش معرفی شخصیت این فرمانده سال های دفاع مقدس را ایفا می کند.
به یاد دارم چند روز پیش از عملیات طریق القدس، فرمانده ی سپاه ناحیه سوسنگرد، برای برقراری هماهنگی و رفع مشکلات جلسه ای برگزار کرد. آن روز مرتضی قربانی، فرمانده تیپ کربلا، سوار بر الاغ، خودش را به مقر سپاه سوسنگرد رساند. افسار الاغ را به یکی از درخت های داخل حیات سپاه بست و وارد جلسه شد. اواسط جلسه بود که جناب الاغ شروع کرد به عرعر کردن. دقیقا هم پشت پنجره ی همان اتاقی داشت عرعر می کرد که جلسه ما در آن تشکیل شده بود.حاضران، که با تعجب داشتند به هم نگاه می کردند، پرسیدند:« این دیگر از کجا آمده؟» مرتضی قربانی با خنده گفت:« من آوردمش». آقای صفایی مقدم پرسید:« برای چه حیوان زبان بسته را آورده ای اینجا؟» مرتضی گفت:« این خودروی من است. با آن آمده ام اینجا، جلسه. بابا جان، چند بار بگویم که من خودرو ندارم؟ چرا هیچکس گوشش بدهکار نیست؟ حالا هم چون ماشین نداشتم با این الاغ آمدهام.» فرمانده سپاه سوسنگرد گفت:« والله آقا مرتضی، آدرس را اشتباهی آمدی.شما برای گرفتن امکانات باید سوار همین نفربر خودت بشوی و بروی به قرارگاه گلف یا سپاه منطقه ی 8 خوزستان.آنها باید شما را تدارک کنند، نه سپاه سوسنگرد.»این حرکت آقا مرتضی باعث شد ایشان بین فرماندهان معروف شود.(کالک های خاکی، صفحه 307 و 308)
***چند نکته و چند نقد
کالک های خاکی و آثار دیگر گلعلی بابایی که بعضی از آنها توسط وی و با همکاری حسین بهزاد به نگارش در آمده اند تنها آغاز یک راه نو در تاریخ نگاری دفاع مقدس است و قطعا ظرایفی دارند که توجه به آنها می تواند این چنین آثاری را کامل تر کند. از این میان می شود به نظم دراماتیک روایت اشاره کرد. کالک های خاکی از نظر پاورقی ها بسیار غنی است و هر ماجرایی که در متن روایت سردار جعفری آمده است با پاورقی های متعدد و اطلاعات موجود در آنها کامل شده است. اما متن اصلی به نظر می رسد تا حدود زیادی به روند روایت اصلی راوی، یعنی محمد علی جعفری وفادار بوده است. شاید تنظیم روایت اصلی در عین وفاداری به لحن در قالبی دراماتیک می توانست به تصویر سازی کتاب برای مخاطب کمک شایانی نماید. به طور مثال شخصیت پردازی ها می توانست دقیق تر و عمیق تر صورت گیرد که این مهم می شد با طراحی سوال هایی شخصیت محور از راوی در حین مصاحبه به نتیجه برسد؛ درحالی که این طور احساس می شود که مصاحبه ها بیش از هر چیزی حادثه و رویداد محور بوده اند که این می توانست در هر برهه یک زاویه شخصیت محوری نیز پیدا کند و از این رهگذر کسانی که در هر حادثه نقش ایفا کرده اند از آینه نگاه سردار جعفری توصیف شوند.
نکته دوم به تنظیم روایت بر می گردد. آنچه که در نگاه اول مورد توجه قرار می گیرد نظمی است که در روایت توسط راوی به قصه داده شده است. به عبارت بهتر مخاطب با قصه ای مواجه می شود که راوی در هر برهه ای هر جا که خواسته است آن را عمیق تر کرده و هر جا هم که ترجیح داده به صورتی سطحی تر از ماجراها گذشته.با این وجود. کالک های خاکی روایتی است مستند از زندگی یکی از فرمانده هان تاثیرگذار هشت سال دفاع مقدس که اکنون در سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی حضور دارد و در نگاهی کلی پر است از اطلاعاتی که در کمتر مجموعه سند و کتابی یک جا جمع شده است.
درکنار این سبک، نگارش خاص بابایی این گزارش را خوشخوان و گیرا کرده است به طوری که می توان آن را مانند یک داستان بلند مطالعه کرد. قطعا خواندن کالک های خاکی می تواند برای علاقمندان به تاریخ معاصر ایران تصویری قابل قبول از شکل گیری جبهه های مردمی دفاع مقدس در سال های ابتدایی تجاوز رژیم بعث عراق به ایران به نمایش بگذارد.
