به گزارش ویژهنامه ضیافت مشرق- تألیف بیش از صدها کتاب منتشر شده و منتشر نشده، بخشی از تلاشهای آیتالله محمدرضا نکونام از اساتید برجسته حوزه علمیه قم است.
وی علاوه بر فعالیتهای علمی و فرهنگی، اهل مبارزه بوده و در طول سالیان حکومت خاندان پهلوی از هیچ تلاشی در راه مبارزه با آن حکومت فروگذار نکرد. داشتن افکار نو و تسلط بر علوم مختلف از ویژگیهای این استاد حوزه علمیه قم است.
با آیتالله نکونام گفتوگو کردیم که بخش نخست آن از نظر میگذرد.
هابیل و قابیل پس از من به دنیا آمدهاند!
* با سلام. از اینکه این فرصت را در اختیار ما گذاشتند ممنونیم. قبل از ورود به بحث ابتدا از خودتان بگویید.
ـ بسم الله الرحمن الرحیم. نام من محمدرضا، نام پدرم محمدباقر و مادرم بانو سکینه و شهرت ایشان سروی است. بنده در بیستم دیماه سال 1327 متولد شدم.
مرحوم پدرم اهل گلپایگان بودند البته برخی از نیاکان پدریام در اصل اهل مشهد بودند و سپس به گلپایگان مهاجرت کردهاند و اجداد مادریام اهل گلپایگان هستند.
مرحوم پدرم در نوجوانی به تهران آمدند خانوادهام پس از بیست روز که از تولدم گذشته بود به تهران رفتند و در آنجا همراه پدرم ساکن شدند.
از بچههایی که ماندهاند من فرزند دوم خانواده هستم. محل صدور شناسنامهام به اعتبار محل تولدم و ارتباطی که پدرم در گلپایگان داشت صادر از سعید آباد گلپایگان است اما من گلپایگان را کمتر از دیگر اماکن ایران دیدهام.
ما نخست در سرچشمه تهران اقامت داشتیم و سپس از آنجا به حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام در شهر ری آمدیم. از شهر ری تا شمیران وطن شرعیام بود و امروز هم چنین است و اعراضی از آن نداشتهام.
شماره شناسنامهام سه است که همیشه به شوخی میگویم: من فرزند اول آدم هستم؛ چون شماره شناسنامه آدم و حوا میشود یک و دو و بعد هم شماره شناسنامه من است و هابیل و قابیل بعد از من به دنیا آمدهاند.
برخی از برادر و خواهرانم در دوران کودکی از دنیا رفتهاند. من برادر بزرگ و فرزند دوم خانوادهام و خواهری بزرگتر از خود دارم که از کودکی رابطه خوب و شیرینی با هم داشتیم.
پدرم در سال 1338 در 45 سالگی از دنیا رفت و من چهار سال پیش از وفات ایشان یتیمی خود را اعلان میکردم.
در آن زمان خواهر کوچکترم پنج سال داشت و برادرم هفت ماهه بود و با این اتفاق این دو خواهر و برادر در واقع فرزند من به شمار آمدند.
پدرم به واقعیتها بسیار اهتمام داشت و به اولیای معصومین و ائمه هدی دلبسته بود.
ما هر ماه روضهخوانی داشتیم. یک صندلی در خانه داشتیم که مخصوص روضهخوان بود. پدرم به اهل علم و روضه خوانان بسیار احترام میگذاشت.
برای من در کودکی بسیار جالب توجه بود که وقتی ما روضه داشتیم فرد دیگری به حاضران چای میداد، اما چای روضهخوان را پدرم خود میبرد و اجازه نمیداد دیگری برای وی چای ببرد و آن را با احترام تمام به روضه خوان میداد.
حرمت و احترامی که پدرم به روضهخوانان داشت برای من خیلی جالب و شیرین بود و همین امر باعث شده هم اینک نیز طلبهها را در حرمتگذاردن کمتر از پیغمبران نمیبینم.
در کودکی یک شب تا صبح با مردهای در مسجد ماندم
* از دوران کودکی و نوجوانی خود خاطراتی در ذهن دارید که بیان بفرمایید؟
ـ بله، برای نمونه، در زمان کودکی یکی از اهالی محل ما از دنیا رفته بود و جسد او را در مسجد گذاشته بودند و میخواستند کسی کنار وی بماند و قرآن بخواند. مردم میترسیدند، اما من گفتم که پیش او میمانم در مسجد ماندم و این کار برای من خیلی عادی بود، ولی مردم آن را غیر عادی و ترسناک میدانستند و میگفتند چطور این بچه با مردهای در مسجد میماند.
فردا شنیدم که چند نفر از بستگان آن مرده تا صبح بیرون مسجد و پشت در مسجد بیدار بودهاند تا اگر من جیغ و داد کشیدم و فریاد زدم خبردار شوند.
حافظ قرآن، اصول کافی و بسیاری از کتابهای دیگر بودم
* پیش از ورود به سلک طلبگی چه درسهایی را خوانده بودید؟
ـ علاوه بر درسهای رسمی دبیرستان، شعر و موسیقی را نیز آموختم. من در مدرسه مورد توجه معلمانی بودم که مرا نمیشناختند. همیشه شاگرد اول کلاس بودم و شاگرد دوم فاصله زیادی با من داشت. در مجالس رسمی مرا همراه معلمان دعوت میکردند.
در آن زمان کسی با من قصد رقابت نمیکرد ذهن من تمام صفحات کتابهای درسی را مانند دوربین عکاسی ثبت و ضبط میکرد. همچنین هیچ چیز در خارج نبود که تصویر شفاف آن در ذهن من نباشد، مگر آنکه برایم قابل اهمیت نمیبود.
هم اکنون نیز که چند درس دارم و فلسفه و عرفان و فقه میگویم، تدریس برای من تفریح است. من در مدرسه عین عبارت کتابهای درسی را از حفظ میخواندم بدون اینکه یک واو از آن بیفتد و اگر با معلمی بحث پیش میآمد او بود که از من تمکین میکرد؛ چون هیچ گاه نمیتوانست به اندازه من بر عبارتهای کتاب تسلط داشته باشد و همه عبارتها را از حفظ بخواند.
من قرآن کریم، اصول کافی، توحید مفضل و مقامات حریری و معلقات سبعه، سیوطی، حاشیه ملا عبدالله و بسیاری از کتابهای دیگر و فراوانی از اشعار شعرا را حفظ بودم.
در حوزه، حدود چهل سال به تدریس مشغول بودهام و کتابهای مختلف علمی را درس دادهام، به طوری که از روزی پانزده درس داشتهام تا هم اکنون که سه درس، حتی در روزهای جمعه دارم.
در کودکی با کلیسا و خانقاه و نوازندگان در ارتباط بودم
* شنیدهایم شما با خانقاه و کلیسا هم رابطه داشتید خواهشمندیم در این زمینه توضیح بیشتری بفرمایید...
ـ حس آزاد گرایانه ما سبب میشد در هر کجا از هرچه باشد تحقیق کنم. خانقاهها را میدیدم و به آنجا میرفتم و با درویشها انس میگرفتم تا آنچه را دارند عرضه کنند.
در کلیسا نیز همین گونه بود و من به اذن استاد معنوی خویش زبور، صحف و انجیل را از کلیسا بیرون آوردم هم اکنون نیز اگر بخواهم در حوزه از تورات، انجیل و زبور بگویم و آن را تدریس کنم از عهده آن به صورت عالی بر میآیم.
امیدوارم روزی در حوزههای ما کتابهای آسمانی با قرآن کریم مقایسه شود تا برتری قرآن کریم بر آنها به طور علمی اثبات گردد.
من نزدیک دوازده سال در کلیسا تردد داشتم و در همان زمان موسیقی نیز میخواندم آموختن موسیقی نیز بیش از هشت سال طول کشید و من برای آموختن آن هر ماه هفتاد تومان پرداخت میکردم که در آن زمان پول زیادی بود.
استاد موسیقی من استاد گلچین بودند. البته همیشه ورزش و زمینههای رزمی هم در زندگیام نقش شفافی داشته است.
دروس حوزه را در تهران شروع کردم/ ویژگیهای علمای بزرگ مشهد که استادم بودند
* درسهای حوزه را در کجا شروع کردید و اساتید شما چه کسانی بودند؟
ـ دروس حوزه را در تهران شروع کردم و سطح و بخشی از خارج حوزه را همان جا خواندم و سپس به قم آمدم و رتبه سوم را به راحتی و حتی بدون امتحان از من پذیرفتند؛ چون تسلط من را بر درسها غیر عادی میدیدند.
* استادان شما در حوزه چه کسانی بودند؟
اساتید مشهوری که در تهران داشتم مرحوم آقای شعرانی (علامه شعرانی)، آقا میرزا مهدی الهی (الهی قمشهای)، آیتالله سید احمد خوانساری، آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، آقا شیخ محمدباقر کمرهای، آقای حاج شیخ محمد تقی بروجردی بزرگ بودند که در مورد این اساتید توضیحاتی بیان میکنم.
ویژگیهای علامه شعرانی
آقای شعرانی ارسطویی غریب در این کشور و عقل کل در این جامعه بودند ولی متأسفانه حق ایشان ادا نشد و کسی او را نشناخت و به دیگران نیز شناسانده نشدند.
ایشان آن قدر با فضل و سواد بودند که معادلی نداشتند حکیم، فیلسوف و منجم و ریاضیدان توانایی بودند.
خداوند متعال ایشان را رحمت کند، وقتی اسفار درس میدادند بعضی روزها افراد مخالف فلسفه و تعقل میآمدند و با تکیه کلامهایشان مزاحم درس ایشان میشدند و وی را بسیار اذیت میکردند. او مظلوم بود و در این اواخر خسته شده بود.
ویژگیهای آیتالله الهی قمشهای
مرحوم آقای الهی، ملکوت و صفای بسیاری داشت. من درس تفسیر ایشان را نمیرفتم ولی گاهی شبهای جمعه میرفتم تا فقط حضور ایشان را درک کنم یا این که با ایشان به جایی رویم.
به یاد دارم شبی مهمان شهید تندگویان بودیم که فرزند برومندشان کودکی شیرین و خوش بیان بودند و در توحید حق برای ایشان استدلال میکرد.
وی منظومه را ساعت هشت تا دوازده ظهر درس میداد. در این چند ساعت فقط چند سطر عبارت میخواند.
گاهی میدیدم سخنان ایشان به درس منظومه حاجی سبزواری چندان ارتباطی ندارد و فراتر از آن است و آن وقت بود که هوس کردم آنها را بنویسم اما ایشان به من میگفت: «شما ننویس و فقط مرا نگاه کن. من خودم آن را در وجودت مینویسم.»
وی اشارات و اسفار را با هم ادغام میکرد و تحت عنوان منظومه میآورد.
ایشان با اینکه ادبیات خوبی داشت در درس به خواندن عبارت اهمیت نمیداد و میگفت اینجا جای ادبیات نیست ایشان اینگونه بود فردی عاشق و واصل که از مغیبات بیاطلاع نبود.
ویژگیهای آیت الله سید ابوالحسن رفیعی قزوینی
آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی با اینکه پیغمبر علما و استاد حضرت امام (ره) بود و امام، منظومه را در محضر ایشان خوانده بود، به حاشیه رانده شد و مجبور شد از قم به تهران و سپس به قزوین برود و خارج از کشور از دنیا برود.
ایشان عالم ربانی بود که اگر خدا میخواست کسی را به انبیا علیهمالسلام اضافه کند به حق ایشان را بر میگزید.
وی در حاشیهای که بر عروه دارد وقتی صحبت از وحدت وجود میشود و این که چه کسی پاک و چه کسی نجس است مینویسد: «خوب است انسان در چیزهایی که از آن اطلاع ندارد وارد نشود».
به عبارتی وی شأن بعضی فقیهان را ورود به چنین مطالب ربوبی نمیدانست. به هر حال ایشان بسیار آزاد و استقلال گرا بودند و همان روحیه مرحوم امام رحمت الله علیه را داشتند.
ویژگی آیت الله محمدباقر کمرهای
هم چنین آقا شیخ محمدباقر کمرهای از دیگر اساتیدی بود که خداوند بر بنده منت گذاشت و به محضر ایشان رسیدم. ایشان کسی بود که در پنجاه سال پیش از انقلاب در اطلاعیهای از ایشان به فیلسوف قرن یاد شده بود.
اگر علوم اسلامی امروز به ذلت علمی مبتلاست به خاطر این است که اعاظم دیروز خود را از این مراکز بیرون کرده است یا چون نجیب و آبرودار بودند خودشان میرفتند.
ایشان مردی به تمام معنا جامع بود و نباید او را در اندازه شیخ بهایی دانست بلکه به مراتب از او قویتر بود.
ویژگیهای شیخ محمد تقی بروجردی
یکی دیگر از اساتید بزرگوار بنده آقای حاج شیخ محمد تقی بروجردی بود. وی از رجال برجسته عصر به شمار میرفتند و به قطع از مراجعی که در قم بودند با سوادتر بودند.
ایشان به ما به صورت خصوصی درس میداد وی در شهر ری سلطان علم بود و در مدرسه برهان کتاب مکاسب را درس میگفت.
آقای بروجردی آنقدر توانمند بودند که حاجت به کتاب، دفتر و قلم نداشتند و اگر کسی نزد ایشان درس میخواند به واقع رسیده میشد.
بعضی از درسهای خارج آن زمان کمتر از درس سطح ایشان بود. ایشان نه تنها در فقه بلکه در حکمت و فلسفه نیز بسیار توانمند بودند.
در مشهد نیز از استادی چون ادیب نیشابوری بهره بردم که ثانی نداشت و معروف است که خطاب به امام رضا علیهالسلام عرض میکرده «من ادیب الادبایم، تو غریب الغربایی». مقامات حریری و معلقات سبعه را نزد ایشان دریافتم.
در قم برای پیدا کردن استاد همه جا رفتم
*تحصیلات و اساتیدتان در قم به چه صورت بود؟
ـ قم که بودم چهارشنبه عصر به تهران میرفتم و صبح شنبه به قم باز میگشتم. رفت و آمد در آن زمان به سختی انجام میشد و گاهی به ناچار سوار کامیون میشدم ا هر خودرویی که به قم میآمد.
از همان آغاز که به قم آمدم تاکنون مشکلات بسیاری داشتهام؛ چرا که به هیچ سمت و سویی وابسته نشدم و همواره مستقل حرکت میکردم.
با آمدن به قم وضعیت تهران را از دست دادم؛ زیرا اساتید من همه یک به یک از دنیا رفتند اگرچه با آمدن من به قم همراه نبودند. با این حال همیشه حرف من این بود که قم مرکز درس و پایگاه اصلی حوزههاست.
اساتیدی که در قم خدمتشان رسیدم
اما اساتید بنده در قم مرحوم آقا مرتضی حائی (آیت الله مرتضی حائری یزدی)، آقای گلپایگانی (آیتلله العظمی گلپایگانی)، مرحوم آمیرزا هاشم آملی، آقای اراکی (آیت الله العظمی اراکی) و علامه طباطبایی بودند و تا زنده بودند انیس و همراه ایشان بودم و از نفسهای آنان بهره میبردم و به آنان انس و مهر و محبت داشتم، حتی به منزل این بزرگان رفت و آمد داشتم.
در قم همه جا میرفتم و هر جا که از کسی چیزی میگفتند یا ادعایی داشت او را میدیدم و حتی دراویش، جادوگرها، رمالها و کسانی که ذکر میدادند را بررسی میکردم تا ببینم چه دارند.
* درس خارج چه کسانی میرفتید؟
ـ سالیان درازی به درس خارج مرحوم آقای گلپایگانی (آیت الله العظمی گلپایگانی) میرفتم.
سبک ایشان قابل مقایسه با سبک شیخ انصاری بود. ایشان فقه و ادبیات خوبی داشت ولی رشتههای دیگر را چندان دنبال نکرده بودند.
در درس میرزا هاشم آملی نیز به طور ثابت شرکت میکردم که شانزده سال طول کشید.
میرزا هاشم آملی از شاگردان برجسته آقا ضیاء در دوره دوم و سوم درس ایشان بودند. در درس آقا مرتضی حائری نیز بیش از شانزده سال شرکت نمودم.
ماجرای تقوای عجیب آیتالله العظمی گلپایگانی
* خاطرهای از آیت الله گلپایگانی به یاد دارید که تعریف کنید؟
ـ آن زمان که تازه به قم آمده بودم با کسی در منزل آقای گلپایگانی قرار گذاشته بودم.
در سالن منزل منتظر بودم و در آنجا دیدم عالمی سید که نزدیک پنجاه سال سن داشت میخواست به داخل برود که لابد کاری داشت اما خادم آنجا وی را راه نداد و او را با دست عقب زد.
من خیلی اذیت شدم چراکه برای طلبهها حرمت و احترام زیادی قائل بودم، برای همین خیلی عصبانی شدم ولی چیزی نگفتم.
این مرد چند بار به ما گفت برو کنار در حالی که برای او مزاحمتی نداشتم، یک مرتبه تا باز هم گفت برو کنار، زیر سینی چایی زدم که در دست داشت و استکانها به سقف سالن خورد. بعد داد کشیدم که به تو چه مربوط است و تو در اینجا چه کارهای؟ چند نفر آمدند ما را آرام کنند اما نتوانستند تا آنکه خدا بیامرزد آقا سید مهدی پسر آیتالله گلپایگانی به سرعت آمد و گفت آقای نکونام شما هستید؟
او ما را به داخل برد و آقای گلپایگانی نشسته بود. خداوند ایشان را بیامرزد من همانطور که ایستاده بودم، گفتم به جدهات زهرا روز قیامت شهادت میدهم که سید اولاد پیغمبر را در منزل شما از پشت در خانهات هل دادهاند و بیرون کردهاند ایشان شروع به لرزیدن کرد. دیدم این مرد چقدر با تقواست.
ایشان خادم را صدا کرد و به او گفت به تو چه ربطی دارد، این خانه مال طلبههاست او ما را نشاند و من گفتم آقا ببخشید ناراحت شدم این فرد سید عالمی را کنار زد و من اذیت شدم.
آقای گلپایگانی که بزرگ حوزه بود خیلی نگران طلبهها بود و در زمان ستمشاهی در درس خود چیزی نمیگفت تا مبادا طلبهها به دست ساواکیها کتک بخورند و این برای تقوای ایشان بود.
منبع: فارس