
گروه فرهنگي مشرق - حضرت صاحب الزّمان(عج)، به همان سان که خليفة خداوند در عرصة زمينند، خليفه و امام ساکنان عالم ملکوتي و رئيس و سلطان عالم مجرّدات و معلّم و مربّي جملة ملائکند؛ چنان که در وقت ظهور، رئيس ملائک، حضرت جبرائيل، به همراه حضرات ميکائيل و اسرافيل و خيل کثير کرّوبيان، پيرامون امام و نصرت دهنده و خدمتکار ايشانند؛ چنان که در تمام طول عمر و همة سالها، اين ملائک و ارواحند که نزد امام مبين و حجّت حيّ زمان، نازل شده و در آستانش فرود ميآيند و سر ميسايند.
ماجراي اوج و فرود فرهنگ و تمدّنها و به عبارتي تولّد و مرگ آنها، در زمرة شنيدنيترين و خواندنيترين ماجراهاي رفته و موضوعات فرهنگي است.
آرام از نقطهاي برکشيده ميشوند، ميبالند، به برگ و بار مينشينند و آنگاه چون انساني روي به کهنسالي ميگذارند، فرسودگي را به تجربه مينشينند و مرگ ناگزير را. آمد و شدي ناگزير مثل همة موجودات. از آن پس؛ جز يادي، نشانهاي و صورتي فاقد روح و حرکت از آنها نميماند.
هر کدام تقديري، قدري و استعدادي معيّن براي ماندن دارند. نه بيشتر و نه کمتر و نيز، مجالي و فرصتي براي دوام و بقا تا آن هنگام که جاي خود را به فرهنگي و تمدّني ديگر ميسپارند. مثل همة آمدنها و رفتنهاي جاري در پهنة هستي.
فرمود: «سيروا في الارض»، سير و سفر کنيد در عرصة زمين تا نظاره کنيد چگونه بود و چگونه شد، عاقبتها. سرانجام همة مجرمان و بدکاران. «فَانظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ»1
سفر کنيد و سرآغاز و سرانجامها را ببينيد تا دريابيد چگونه پيش از شما امّتهايي، فرهنگهايي و تمدّنهايي آمدند. در دايرة مقدّرات وارد شدند، همة توش و توان خود را نمودار ساختند و در وقتي معلوم، رو به فنا گذاردند و رفتند.
کلام وحي، دعوت به سير و سفر کرد و البتّه، نه از براي خفّت و خيز و خوردن، بلکه براي نظر کردن.
نظر کردن غير از تماشاست. در مقام تماشا، آدمي با شتاب، چون جهانگردي عجول، از رويه و سطح صورتهاي حيات و تمدّنها ميگذرد. مجالي براي تأمّل و تذکّر پيدا نميکند.
کشف عاقبتها و نظارة سرانجام فرهنگها و تمدّنها، بدون نظر کردن در باطن و لايههاي پنهاني سيره و سنّت اقوام و سنّتهاي به وديعه نهاده شده در هستي، ممکن نيست. بياين نحوه نگريستن چيزي مکشوف نميشود و لاجرم عبرتي نيز اتّفاق نميافتد. چنان که، جهانگردان به قصد عبرتگيري و تذکّر، رنج سفر را بر خود هموار نميسازند و بعد از سير و سفر و جهانگردي نيز تغييري در سوگيري کلّي آنها در پهنة هستي حادث نميشود.
دعوت فرمود: سفر کنيد؛ نظر کنيد و نظاره کنيد، تا سرنوشت اقوام و نتايج محتوم اعمالشان را در گسترة زمين دريابيد. اقوامي چون، لوط، نوح، ثمود و نمرود. از قِبل اين گونه نظاره کردن است که «دريافت» حاصل ميشود. دريافتن غير از دانستن و با سواد شدن است. دريافت، حاصل برداشته شدن پردهاي از امور ظاهري است و کشفي که واسپس پردهبرداري فهميده و درک ميشود.
هر يک از اقوام، فرهنگها و تمدّنها به دليل ابتلا به مجموعهاي از سنّتها يا بدعتها، مستعدّ و مستحقّ ماندگاري دراز يا مرگ ميشوند و مطابق مجموعة قوانين جاري در هستي آمد و شد ميکنند.
گوييا هر دسته از اعمال فردي و جمعي، لاجرم تبعاتي دارد که اگر دريافته شود، عبرت ميآفريند. تبعات هر عمل، حکم و قضاي محتوم و ثابت مندرج در ميان هستي است که چونان قوانين فيزيکي ثابتند. همان که تنها از طريق نظر کردن اتّفاق ميافتد.
سنّتها يا بدعتها، آنگاه که تبديل به فرهنگ عمومي و پذيرفته شدة جمعي ميشوند، اوج و افول، تاريخ بودن و وقت رفتن فرهنگ و تمدّن قومي را معلوم ميسازند.
جماعتي در اثر ابتلاي عمومي به ظلم در تجارت و معيشت، استعداد مرگ مييابند و قومي در اثر ابتلا به بيماري مرگآور همجنسبازي، چونان قوم لوط يا استکبارورزي و تفرعن نمرود و فرعون.
چنان که مطابق قوانين و سنن الهي مندرج در هستي در اثر افزايش گرما، آب در درجة معيّني به غليان و جوشش ميآيد، هر يک از اعمال، مانند فساد جنسي يا ساير گناهان، در وضعي که بدل به فرهنگ و شيوة عمومي و قومي شوند، در ظرف زماني معيّن، باعث نابودي و اضمحلال عمومي فرهنگ و تمدّن اقوام ميشوند.
آن هنگام که زنگ مرگ تاريخ، فرهنگ و تمدّني به صدا درميآيد، هيچ يک از داشتهها، عمارات، هواداران، ثروتها و سلاحها، مانع از درهم شکسته شدن و فروپاشي نميشوند.
متأسّفانه، هيچ يک از اقوام و صاحبان فرهنگ و تمدّن در طول تاريخ، به درک اين معنا نرسيدند. آنان با چشم ظاهر به داشتهها نگريستند و طول و عرض قصرها و حارسان را دليل و باعث ماندگاري فرض کردند. از همين جا و در اوج قدرت و برخورداري، در هنگامهاي که مجال ماندنشان حسب سنّتهاي لايتغيّر هستي سرآمد، فرود و سقوط را به تجربه نشستند. هم اينک ميبينم که تمامي فرهنگها و تمدّنهاي قبلي به حافظة تاريخي ملل و نحل پيوستهاند.
مجال بودن، براي همگان محدود است و اين مجال، بسته به نوع نگاه به هستي، ادب و اخلاق عمومي پذيرفته شده و سيره و روشي که اقوام در ميان خود و عرصة زمين جاري ميسازند و پاسدارياش را عهدهدار ميشوند، بلند يا کوتاه ميشود. به واقع، راز ماندگاري و مرگ نه به قدرت ظاهري، بلکه به عوامل ديگري باز ميگردد که هماره چون رازي پنهان است. تنها نظارهکنندگان و عبرتگيرندگان سير کننده در زمينند، که پي به اين راز ميبرند.
مجموعة اعمال و برآيند آنها، هر يک از اقوام را در مداري معيّن قرار ميدهد که حسب سنّت ثابت وقتي و ظرفيّتي و عمري معيّن دارند. هر مداري و مرتبهاي اجلي ثابت دارد که در وقتش فرود ميآيد.
وقتي که در احوال اقوام و آنچه را که به صورت جمعي چون سيره و سنّتي ثابت و عمومي پذيرفته و خود را دربارهاش مکلّف ميشناسند، بنگريد، درمييابيد که گوييا، پيماني جمعي و نانوشته، همه را وادار ساخته که پاسدار سيره، روش، اعمال و اخلاق عمومي عصر خود باشند. اين همان مداري است که در آن مستقر شدهاند، مثل همين امروز و در عصر ما.
همة ساکنان زمين و در اقصانقاط عالم، فرهنگ و تمدّن و روش زندگي فرنگي، پذيرفته شدة عموم مردم است. آنان چنان خود را ملزم به حفاظت و حراست از اجزاي آن ميشناسند که گويا «عهد منعقد شدة ويژهاي» آنان را در مراعات همة اجزا متعهّد کرده است.
وجه تمايز همة فرهنگها و تمدّنها، قبل از آنکه در صورت تمدّني آنها قابل شناسايي باشد، در باطن عهد و پيمان جمعي آنها قابل شناسايي است.
تفاوت و تمايز فرهنگها و تمدّنها به تفاوت «عهد» آنها باز ميگردد. باقي قضايا فرزند و ماحصل اين عهد، انجام يا نقض آن عهد است.
اقوام مختلف، در هر حوزة فرهنگي و تمدّني، به صورت جمعي، خود را مکلّف به حفاظت از عهدي ميشناسند که بنياد هستيشناسي، جهانبيني و حتّي جهانشناسي آنان را تشکيل ميدهد.
«تمدّن و فرهنگ» هر قوم، همة نيرو و قواي خود را از تفکّر و رويکرد ويژة آن قوم به عالم و آدم وام ميگيرد. در واقع، تفکّر، روح فرهنگ و تمدّن، صورت مادّي و ظاهري فرهنگ است.
ظهور تمام قدّ يک تفکّر و ديدگاه کلّي دربارة عالم و آدم و مظاهر فرهنگي و تمدّنياش در يک دورة خاص، به «تجمّع، توجّه و عهد عمومي» يک جامعه و قوم، با آن ديدگاه و وارد آمدن در خيل تابعان و خادمانش برميگردد.
تمدّن، حاصل عمل و دست تربيت يافتگان يک حوزة فرهنگي است. مصالح و موادّ به کار رفته در ساخت و پرداخت شهر و کوي و برزن و خانهها، در تبعيّت تمام از معمار، طرّاح و سازندهاي به سر ميبرند که آن همه مواد را قالب ميزند. انسان از مواد و عناصر تمدّني، تمثال بيروني خود را ميآفريند؛ چنان که با نگاه و نظاره در آينة هر تمدّن، ميتوان انسانها و آنچه را که در خانة جانشان ميگذرد، ديد.
هر انساني در هر گوشه از اين زمين فراخ، ميتواند صورت بيروني دريافت خودش را با مدد مصالح مادّي ايجاد کند؛ ليکن ظهور گسترده و فراگير ادب و فرهنگ عمومي و جمعي در گروي عهد جمعي است؛ يعني فراگيري يک فرهنگ، در يک دوره و تربيت عمومي مردم در گسترة آن فرهنگ باعث و موجد بروز تمدّني معيّن و مشخّص در گسترهاي وسيع ميشود. اين فراگيري فرهنگي و تمدّني نيز نيازمند جاري و ساري شدن دريافتي کلّي دربارة عالم و آدم، در ميان جامعه و جمعي است که مبتکر و مبلّغ آن حوزة فرهنگي و تمدّني شدهاند.
در عصر ما و طيّ قريب به چهارصد سال، بسط تفکّر اومانيستي معلّمان غربي و فلاسفة آنان و رويگرداني عمومي آنها از خاستگاه مذهبي و ديني مسيحي سدههاي 15 و 16 م. باعث غلبه يافتن فرهنگي شد که همة نيرو و توان خودش را از تفکّر و رويکرد اومانيستي به عالم اخذ ميکرد؛ فرهنگي که در خود و با خود مردمي را پرورد که بر شانههايشان، تمدّن مدرن غربي قد کشيد.
غلبة اين دورة تاريخي، مجال قد کشيدن به ساير رويکردها، فرهنگها و باقي ماندة عناصر تمدّني اقوام و ملل را نداد. اقبال عمومي و غلبة فرهنگي و تمدّني غرب، چون حجابي و ساتري مانع از قد کشيدن ساير حوزهها شد.
تولّدي ديگر
فرهنگها و تمدّنها، مثل جوانهاي شکفته ميشوند، ميبالند. به برگ و بار مينشينند و ثمرات خود را نمودار ميسازند. در حقيقت هر کدام، تقدير معيّن دارند و در آن سير ميکنند.
درست، وقتي که افول و ريزش روزي مقدّر فرهنگي و تمدّني ميشود، در حاشيه و بر کرانة آن، در سکوت و آرامش، جوانة فرهنگ و تمدّني ديگر نمودار ميشود. وقتي که هيچ کس آن را باور نياورده است.
هيچ به برگ سبز کوچکي که در اوج بوران و يخبندان از لابهلاي برفها سر بيرون کرده است، نظر کردهايد؟
اين برگ کوچک، زنگ مرگ زمستان و تولّد بهار را به صدا در ميآورد. کمي صبوري ميخواهد تا کولاک و بوران در ازدحام و سلطه، فروکش کرده و جاي خود را به سلطنت بهار بدهد.
فرصتها چون همين جوانة سبز، چون ستارهاي درخشيدن ميآغازد، ستارة بختي که طلوع ميکند تا فرهنگي، تمدّني و دولتي بيايد و خود را بنمايد. همة آمد و شدها، بيانگر شکفتن و پژمردن است؛ باز شدن «بختي» و بسته شدن «بختي» ديگر است؛ تولّد و مرگ «وقتي» واسپس «وقتي»؛ «دولتي» واسپس «دولتي» و به قول سعدي شيرازي:
به نوبتند ملوک اندرين سپنج سراي
ستارة بخت که روي به افول نهاد، وقت رفتن که رسيد، تفاوتي نميکند فرعون، نمرود، نرون يا اسکندر و ذوالقرنين، چون شهابي فرو ميافتند.
نظاره کردن، موجب عبرت و غفلت، موجب پشيماني است.
در طول تاريخ حيات بشر، بارها عهدهايي بسته يا گسسته شدهاند. هر عهدي وقتي که ظهور ميکند، پرده از ديدگاه و باور عمومي مردم عصر و زمانهاي را کنار ميزند و ادب و فرهنگ عمومي آنها را آشکار ميکند. از اين رو، ميتوان در طول قرون، تاريخ را در حال تکرار ديد. تفاوت صورت مادّي حيات مهم نيستند.
آن حجّت حق، امام باقر(ع) فرمود: «دولتنا آخرالدّول»، يعني هنوز «وقت» و بخت دولت آل محمّد(ص) نرسيده است؛ يعني فرهنگ و تمدّن تمام عيار متّکي و مبتني بر ولايت تامّ امام مبين، ظهور نکرده و ظاهر نگشته است.
عموم فرهنگها و تمدّنها به دليل آنکه نسبت تمام با بخت باقي و زمان باقي و مانا نداشتند، الزاماً هلاکتپذير بودند. هلاکت تکتک انسانها و هلاکت اقوام و تمدّنها نيز در مسير سنّتهاي ثابت الهي و محتوم است. قانون و سنّت «کلّ من عليها فان؛ همه چيز مرگ را تجربه ميکند.» شامل همه چيز و همه کس ميشود. فنا و مرگ، تنها مخصوص انسان و حيوان نيست، همة مخلوقات فناپذيرند، همة آنچه که با زمان فاني، نسبت پيدا ميکنند و در ظرف زمان محصورند، الزاماً فناپذيرند. همچنان که عقل و عشق در زمرة مخلوقات ماوراءالطّبيعه هستند، فرهنگها هم مخلوقاتند و بسته به نسبتي که پيدا ميکنند، در دايرة تقدير و مقدّرات ويژهاي قرار گرفته و ماندگاري يا ميرندگي مييابند.
شرط ماندگاري الي الابد، نسبت يافتن تام به زمان سرمدي و باقي است؛ چه تنها «هو الباقي» است و آنچه که با اسم «حيّ» و «باقي» نسبت تمام پيدا ميکند.
شايد از همين روست که فرمودند: «کُلُّ شَيْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»2 همة قصّهها به اين «الّا» برميگردد، چه تنها اوست که ميماند؛ چنان که فرمود: «عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لَا يَمُوتُ»3
هلاکت همه را شامل ميشود! «الّا وجه الله» را و هر چه، هر که و هر عمل که با «وجه الله» نسبت مييابد، به ميزان اين نسبت، مرگ خود را به عقب مياندازد و ماندگاري بيشتري نسبت به سايرين پيدا ميکند.
«امام، صاحب زمان» و اختياردار زمان، وجه الله اکبر است. چنان که در دعاي ندبه، ما، ندبهکنان ميخوانيم: «اينَ وجه الله الذي يتوجّه الاوليا؛
کجاست آن وجه تام و تمام الهي که تمامي اوليا (که خود در زمرة وجوه حقّ تعالي هستند) به سوي او توجّه ميکنند و از نور او کسب نور ميکنند.»
او وجه تمام و کامل حقّ و صاحب تمامي فضايل و کمالات انبيا و اولياي الهي و نقطة اتّصال و ارتباط و تمسّک ساير اولياي خداوند است.
وجه الله اکبر، امام و صاحب زمان(ع)، مظهر اسم حيّ خداوندند، که به سبب آنکه مظهر اسم غيب هم هستند، در پس پردة غيبت مستقرّند. هم ايشان، در توقيع شريف و مبارک در ماه رجب، دربارة بعضي از بندگان خدا، چنين ميفرمايد:
«لا فرّق بينک و بينهم الّا انّهم عبادک و خلقک؛ خداوندا، تو بندگاني داري که چنان شبيه تواند که هيچ فرقي ميان تو و ايشان مشاهده نميشود، الّا اينکه تو ربّي و ايشان عبد و خلق تواند.»
در «وجه الله اکبر» يعني امام زمان(ع) که وجه کامل و تمام الهياند، تمامي اسماء و صفات کمالي الهي، چنان تجلّي و بروز پيدا کرده که آينة تمام نماي ذات اقدس الهياند.
از همين جا، هر آنچه که از فضل و کمال که به ذهن بشر خطور کند، آن ذوات نوراني واجد آنند.
اين همه مقدّمهاي است که حجّت خداوند به عنوان «خليفـ[الله» و «بقيّـ[ الله» خوانده شود. خليفة حضرت حق، واجد عاليتـرين و والاترين فضايل و کمالاتي است که به نحو مطلق در حضرت ربّ الاربات حاضر است. صفاتي کمالي که سهمي از آنها و به نسبت در ساير موجودات و مخلوقات جاري در عرصة هستي، اعمّ از موجودات ملکي يا ملکوتي جاري است.
در اينکه حضرات معصومان(ع) «ثقل دوم» هستند، ترديدي نيست. همة آنچه که ثقل اوّل؛ يعني «قرآن کريم» واجد آن است، ثقل دوم يعني اهل بيت(ع) هم، واجد آنند و از جمله آنکه براي انسانها «حجّتند»؛ چنان که قرآن حجّت است و خداوند نيز نصرت و حفاظت آنها را از هر گونه گزند، آسيب و خلل به عهده گرفته است. از اين رو هر چه از آنها صادر شود و از جمله فرهنگ و تمدّن ديني و الهي، لاجرم ماندگار و خداوند حافظ آن است.
کلام، سيره، سنّت، اوامر و نواهي ايشان حجّت است. جملة آنها به دليل آنکه اهل حقّند و در نسبت تام با حقيقت هستي به سر ميبرند، حجّتند و تا قيام قيامت ثابت و برقرار و مانا هستند؛ چرا که اين در باور و يقين اهل ايمان وارد شده است که «انّ الحق لهم و معهم و فيهم و بهم» اين عبارت را در تعقيبات نماز صبح قرائت ميکنيم و به واسطهاش خود را از هر بلا و آفت در حصن حصين آن وارد ميسازيم.
از همين مجرا عرض ميکنم که، راز مرگ زودرس همة فرهنگها و تمدّنها به دوري «نظري و عملي» آنها از «وجه الله باقي» برميگردد.
فرهنگها و تمدّنها هر يک در ظرف محدود و معيّني و در نسبتهايي «رحماني، شيطاني و گاه التقاتي» ظاهر ميشوند و در دايرة مقدّرات و مقدورات معيّن جلوهگري ميکنند و آنگاه ميميرند. راز مرگ آنها در «نظر» کلّي آنهاست. اين زاويه در سير تکويني فرهنگ و تمدّن، آنها را مستعدّ فروپاشي ميسازد.
دعوت به سفر از سوي خداوند، در آية کريمه، ناظر دعوت به سير از ظاهر به باطن است.
سفر از صورت حيات و جلوههاي بيروني فرهنگ و تمدّن اقوام آغاز ميشود و به نظارة باطن و راز آمد و شد اقوام و تمدّنهايشان ميانجامد و کشف همة آنچه که موجب هلاکت يا ماندگاري آثارشان و سيره و سنّتشان شده است.
تنها از اين مسير، تاريخ گذشته و سير و سفر، باعث شکوفايي شکوفة «عبرت» بر شاخسار جانها ميشود.
مسافر ناظر، در نظارة اين همه، پي به رازهايي ميبرد که اگر آنها را امام خويش بسازد، راز ماندگاري را مييابد و چه بسا که خود نيز براي سايرين بدل به عبرت شود.
«سفر و سير و نظارت» و نه ديدن با چشم سر، به تفکّري ميانجامد که انسان، امکان کشف رابطة ميان اجزاي منتشر در هستي و ربط آن همه را با کلّ مطلق درمييابد.
دولت کريمة وعده داده شدة امام مبين، مظهر بيروني امام حق و وجه الله در گسترة فرهنگ و تمدّني است که واسپس همة تجربهها و همة دولتها، مجال ظهور و بروز مييابد.
مظهر «سيره و سنّت و امر و نهي» حجّت حق که وجه الله اکبر است، الزاماً واجد صفات و بارز کنندة کمالاتي است که پيش از آن، تجربه نشده است. جمالي تمام و متّصف به رحمانيّتي تام که در آن، ظلم، پراکندگي، آشفتگي، زشتي، ازدحام، اشتغال به غير الله، محدوديّت و حصر عالم مُلکي و... متصوّر نيست؛ چون هر يک از اين اوصاف مذموم مطابق سنّت و قانونمندي الهي موجد نوعي فروپاشي و مرگند.
حاصل و محصول عملي و نظري حجّت الله و بقيّـ[الله که خود «ثقل» و ميراث بر پيامبر رحمت(ص) است، در حوزة فرهنگ و تمدّن طيّبة الهي ماندگار است، چرا که حضرتش صاحب همة صفات کمالي بيعيب و نقص و مظهر تامّ حضرت حق است.
دربارة موقعيّت انسانها در دولت کريمه، آمده است که در آن عصر، امکان ارتباط و رفت و آمد ميان عوالم ملکوتي، فراهم ميآيد. اين موضوع، اشاره به شکسته شدن محدوديّت و حصر مندرج در عالم مُلکي دارد. اشاره به فراهم آمدن امکان ارتباط و اتّصال مردم در دولت کريمة امام زمان(ع) به عوالم ملکوتي، و مجرّدات است، آنچه که در عصر غيبت و امارت و حکومت غيرمعصوم غيرممکن و منحصراً شامل افرادي از اولياي الهي است و بس.
قانون تولّد و مرگِ ناگزير فرهنگها و تمدّنهاي برخاسته و برکشيده شده بر شالودة بيتقوايي انسانهاي غيرمعصوم دربارة اين دولت طيّبه و فرهنگ و تمدّنش صادق نيست؛ چرا که آن فرهنگها و تمدّنها، همگي راز تجربة مرگ و امکان ميرندگي را در خود داشتند. آنها، الزاماً حسب سنّت لايتغيّر خداوندي، ناگزير به تجربة افول و در نتيجه، جايگزيني فرهنگ و تمدّني ديگر بودند.
در حالي که دوام و بقاي دولت امام حق، هميشگي است و تا وقت برپايي قيامت کبرا، تداوم مييابد. وقتي که همة زمينهها براي به کنار رفتن پردهها و اتّصال و ارتباط تام با عالم باقي و سرمدي فراهم ميشود.
حضرت صاحب الزّمان(عج)، به همان سان که خليفة خداوند در عرصة زمينند، خليفه و امام ساکنان عالم ملکوتي و رئيس و سلطان عالم مجرّدات و معلّم و مربّي جملة ملائکند؛ چنان که در وقت ظهور، رئيس ملائک، حضرت جبرائيل، به همراه حضرات ميکائيل و اسرافيل و خيل کثير کرّوبيان، پيرامون امام و نصرت دهنده و خدمتکار ايشانند؛ چنان که در تمام طول عمر و همة سالها، اين ملائک و ارواحند که نزد امام مبين و حجّت حيّ زمان، نازل شده و در آستانش فرود ميآيند و سر ميسايند.
چه حيف که به قول حضرت عليّ بن موسي الرّضا(ع):
«انّ الامامة اجلّ قدراً و شأناً ان يبلغها النّاس بعقولهم...؛ شأن امامت بالاتر و برتر از آن است که با عقل و انديشة عادّي، بتوان شناخت يا با رأي و نظر مردم آن را به دست آورد... .»4
مرداني از ميان اوليا و اوصياي عظام الهي که به طور مستمر با امدادهاي غيبي و الهام آسماني، مورد حمايت و تأييد قرار ميگيرند و در بالاترين درجه، پيوند دهندة عوالم و درجات مختلف هستياند و به عنوان واسط فيض، روزي رسان کلّية ساکنان عوالم مُلکي و ملکوتي.
*اسماعيل شفيعي سروستاني - ماهنامه موعود شماره 118
-------------
پينوشتها:
1. سورة نمل (27)، آية 69.
2. سورة قصص (28)، آية 88.
3. سورة فرقان (25)، آية 58.
4. کافي، روايت 518.