مشرق - يکي از کساني که نزد مختار داراي موقعيت خاصي بود و مختار او را به خاطر قرابت و نزديکي او با اميرالمؤمنين(ع) گرامي مي داشت «عبدالله بن جعده بن هبيره» بود.
عمربن سعد نزد عبدالله بن جعده آمد و به او گفت: «براي من از مختار امان بگير!» عبدالله وساطت کرد! و مختار اين امان نامه را براي او نوشت: «اين امان نامه اي است از مختار بن ابي عبيد براي عمربن سعد بن ابي وقاص، تو در امان هستي به امان خدا، خودت و مالت و اهل و فرزندانت و تو به خاطر آنچه کرده اي، تا زماني که اطاعت کني و در خانه و شهر و نزد اهلت بماني و حادثه اي به وجود نياوري در امان خواهي بود.»
پس از آن، مأموران مختار و پيروان آل محمد(ص) و ديگران، او را مي ديدند و مزاحم او نمي شدند و گروهي بر اين امان نامه شهادت دادند و مختار هم عهد و پيمان بسته بود که به اين امان نامه وفادار باشد، مگر اين که عمر بن سعد حادثه اي بيافريند و خدا را بر اين امر گواه گرفت.
مختار روزي به يارانش گفت: «فردا مردي را خواهم کشت که داراي اين نشانه هاست: قدم هايي بزرگ، چشمان او در گودي فرورفته و ابروانش به هم چسبيده و کشته شدن او، مومنان و فرشتگان مقرب را شاد و خوشحال مي کند.»
«هيثم بن اسود نخعي» نزد مختار بود، از آن نشانه ها دانست که مقصود او، عمر بن سعد است، به منزل آمد و فرزندش «عريان» را طلب کرد و او را نزد عمربن سعد فرستاد تا وي را از تصميم مختار آگاه کند و به او بگويد که: «از خودت مواظبت کن.»
عمربن سعد گفت: «خدا پدرت را جزاي خير دهد! که شرط برادري را به جاي آوردي، ولي مختار بعد از امان نامه اي که به من داده است چگونه مي تواند که با من چنين کند؟!»
از اين رو هنگامي که شب شد از منزلش بيرون رفت و غلامش را از تصميمي که مختار درباره او گرفته و همچنين از امان نامه مختار آگاه کرد.
غلامش به او گفت: «مختار با تو شرط کرده است که تو کاري انجام ندهي چه حادثه اي بالاتر از اين که تو، خانه و اهل خود را رها کرده و به اينجا آمده اي! هم اکنون بازگرد و بهانه اي براي نقض آن امان نامه به دست مختار نده.»
عمربن سعد نيز بازگشت. خبر رفتن عمر سعد را به مختار رساندند، مختار گفت: «مرا برگردن او زنجير و سلسله اي است که او را دوباره بازگرداند.» صبح روز بعد مختار «ابوعمره» را فرستاد و به او فرمان داد که عمربن سعد را بياورد، ابوعمره بر عمربن سعد وارد شد و به او گفت: «امير را اجابت کن.»
عمر برخاست ولي از فرط اضطراب و رعب و وحشت، قدم بر روي لباس هايش گذاشت و لغزيد، ابوعمره با شمشير به او حمله کرد و او را از پاي درآورد و به هلاکت رساند و سر او را در دامن قبايش گذارده و آورد و نزد مختار گذاشت.
مختار به «حفص» پسر عمر بن سعد که نزد وي بود رو کرد و گفت: «اين سر را مي شناسي؟» حفص گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و در ادامه گفت: «آري و بعد از او خيري در زندگي نيست.»
مختار گفت: «راست گفتي تو نيز بعد از او زنده نخواهي بود، حفص را به پدرش ملحق کنيد.» پس حفص را نيز کشتند و سر او را نزد عمر بن سعد گذاشتند.
سپس مختار گفت: «عمر بن سعد را به جاي حسين(ع) و حفص فرزند او رابه جاي علي بن الحسين (علي اکبر) کشتم، اما اين دو هرگز قابل مقايسه و برابري با آن دو نخواهند بود. به خدا سوگند اگر من سه چهارم قريش را به هلاکت برسانم برابر ارزش انگشتي از انگشتان حسين(ع) نخواهد بود.»(1)
لازم به يادآوري است که علت شتاب مختار در کشتن عمربن سعد اين بود که يزيدبن شراحيل انصاري نزد محمدبن حنفيه آمد و بر او سلام کرد و بين آنها سخناني رد و بدل شد تا اين که صحبت از مختار به ميان آمد، محمدبن حنفيه گفت: «مختار مي پندارد که شيعه ماست در حالي که قاتلان حسين(ع) با وي همنشيني مي کنند.» يزيدبن شراحيل چون به کوفه بازگشت، نزد مختار آمد و او را از آنچه محمدبن حنفيه گفته بود آگاه کرد، به اين دليل مختار تصميم بر کشتن عمربن سعد گرفت.(2)
مختار سر عمربن سعد و پسرش حفص را براي محمدبن حنفيه فرستاد و اين نامه را براي او نوشت: «بسم الله الرحمن الرحيم، براي مهدي(3) محمدبن علي، اين نامه از مختاربن ابي عبيد، سلام بر تو اين مهدي، من خدا را حمد مي کنم، آن خدايي که شريکي ندارد اما بعد، خدا مرا عذابي براي دشمنان شما قرار داده است، دشمنان شما برخي اسير و گروهي متواري و فراري و دسته اي کشته و بعضي رانده شده اند، پس خدا را حمد مي کنم که قاتلان (خاندان) شما را کشت و ياوران شما را ياري کرد. من سر عمر بن سعد و فرزندش را نزد تو فرستادم و بر هر کسي از قاتلان حسين(ع) و اهل بيتش که دست يافتم او را کشتم و خدا از انتقام گرفتن از باقيمانده آنان ناتوان نيست و من تا زماني که بر روي زمين از آنها کسي باشد آنها را رها نمي کنم پس نظر و رأي خودت را براي من بنويس تا من از شما پيروي کرده و بر آن باشم، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.»(4)
سپس مختار هر که را که گفتند او از قاتلان حسين(ع) و پيروان او و دشمنان حسين(ع) است به هلاکت رساند و به آتش کشيد و خانه آن را که فرار کرده بود خراب کرد.(5)
-------------
*تبيان
پي نوشت ها:
1- تجارب الامم، ج 2، ص 151
2- کامل ابن اثير، ج 4، ص 241
3- در وجه تسميه محمدبن حنفيه به مهدي بعضي گفته اند که مختار، ايشان را امام واجب الاطاعه و مهدي امت مي ناميد. (تاريخ طبري، ج 7، ص 40)
4- تجارت الامم ج 2 ص 153
5- سرنوشت قاتلان شهداي کربلا- عباسعلي کامرانيان