سرویس فرهنگی مشرق- به مناسبت بیست و هفتمین سالگرد شهادت نماینده مردم دامغان در اولین و دومین دوره مجلس شورای اسلامی و سرپرست موسسه کیهان شهید سید حسن شاهچراغی ـ که همراه با شهید محلاتی نماینده حضرت امام در سپاه پاسداران و جمعی دیگر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در مسیر بازدید از جبهه های دفاع مقدس هواپیمایشان مورد اصابت موشک جنگنده های رژیم صدام قرار گرفت ـ گفتگویی با آیت الله مرتضی رضوی نماینده مردم تبریز در دومین دوره مجلس شورای اسلامی انجام دادیم که در زیر از نظر می گذرانید. گفتنی است که مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ی در دیدار از استان سمنان و شهرستان دامغان در باره این شهید فرمودند: "شهید شاهچراغی پرچم افتخاری برای ملت ایران است."

*اول اسفند بیست و هفتمین سالگرد شهادت مرحوم آقای شاهچراغی است. حضرتعالی در مجلس دوم حضور داشتید و ایشان را از نزدیک می شناختید. دوست داریم چنانچه خاطره و یا مطلبی در مورد این شهید عزیز دارید که می تواند برای خوانندگان بويژه نسل جوان مؤثر باشد، بفرمایید.
آیت الله رضوی: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی حضوری من، به اصطلاح قیافه به قیافه در مجلس است. تا مجلس من ایشان را حضوراً ندیده بودم اما در مورد ایشان شنیده بودم. برای اینکه انقلابی های مشخص قبل از پیروزی تعدادشان طوری بود که اسم ها و عنوان ها به گوش همدیگر می رسید. دلم می خواهد خصیصه مهمی که از او به یاد دارم و برایم جالب توجه بود بگویم و آن اینکه فرد سیاسی معمولا پرخاشگر می شود. بسیار به ندرت اتفاق می افتد که یک آدم سیاسی بشود ولی تند نشود. شاهچراغی واقعا سیاسی بود و از آن سیاسی های معدودی بود که اهل پرخاش هم نبود.
متین، موقر و با حیا بود و خیلی هم باحیا بود. می دانید که بالاخره سیاست تندی می آورد، خاصیتش این است، ماهیتش این است. منظورم هر سیاسی ای است، متدین، غیرمتدین، پایبند به دین و غیر پایبند. در این خصلت من شاهچراغی را اول می بینم. یعنی اگر بنا باشد نمره اول بدهیم به نظر من باید به شاهچراغی بدهیم. هیچ اهل پرخاش نبود. تکرار می کنم: متین، با وقار و پرحیا.
مطلب دوم این که ایشان سیاسی شجاعی بود. قبل از انقلاب که رژيم شاه انقلابیون را به شهرهای دور و مرزی مثل ایرانشهر و میناب و بوشهر و شهرهای مرزی آذربایجان و کردستان تبعید می کرد و من خودم به لار تبعید شده بودم، برخی از سیاسیون که شجاعتر بودند و خطر پذیر و خودشان دستگیر و تبعید نشده بودند، به دیدار تبعیدی ها می رفتند. از جمله این افراد شهید شاهچراغی بود که به دیدار تبعیدی ها می رفت و به دیدار بعضی تبعیدی ها رفتن هم خیلی خطرناک بود. مثلا ایشان به دیدار مرحوم آقای خلخالی در رودبار رفته بود که از نظر رژیم مساله مهمی بود و نشانه بی باکی شخص دیدار کننده بود.
ولی همان گونه که گفتم در کنار خصایل ممتاز ایشان مثل علم و فضل و شجاعت، وقار و حیای ایشان برای من از دیگر ويژگی ها گیراتر بود. در مجلس بعضی ها بودند که به هر بهانه ای می خواستند صدایشان از تریبون پخش شود اما شاهچراغی اینطوری نبود، تا حرفی نداشت تریبونش را روشن نمی کرد. آن شاهچراغی که من می شناسم اصلا حرف غیرلازم نمی زد. کم حرف بود. کم حرف به این معنا که مثلا از عجز حرف نزند نه، بعضی ها از عجز حرف نمی زنند. نه انصافا براساس عقل و همان وقاری که گفتم کم حرف بود.
هیچ حرف تیزی از او ندیدم مگر یک روزی که کنار یک میزی نشسته بودیم به گمانم میز غذاخوری مجلس بود. اتفاقا یکی دو نفر غیر از من آنجا بودند که تا حدودی اهل قلم بودیم. برگشت گفت: شماها که هیچ به درد ما مطبوعاتی ها نمی خورید. همه حرفهاتان ایدئولوژیک است. بابا! آخر این مردم یک داستانی هم می خواهند، یک رمانی هم می خواهند، یک شعری هم می خواهند، یک هنری هم می خواهند، یک مثلی می خواهند، آخر ما چکار کنیم؟ می دانید آنوقت هم نویسندگانی که از نسل محمد علی فروغی بودند کنار رفته بودند.
نویسندگان جدید هم تازه داشتند رشد می کردند. می گفت: یک چیزهایی هم از این قبیل بنویسید. گفتم: من می نویسم. یک داستان کوتاه راجع به مفضل بن عمر و چند نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام نوشتم، مثل زراره، محمد بن مسلم و ... که در یکی از نشریات اقماری چاپ شد مطبوعاتچی ها خوششان آمده بود و از من خواستند که ادامه بدهم. من از قدیم یک رمان طولانی داشتم که فقط ستون فقراتش را نوشته بودم.
مستند بود و همش خیال نبود تحت عنوان «آقا شیخ عقد خونده». ماجرای یک پسر و یک دختری است هردو متدین که عقدی خوانده می شود بعد اختلافی پیش می آید. در آن، بخشی از تاریخ آذربایجان هم آمده بود. به ایشان دادم، فردا پس فردا بود گفتند آقا ما نمی توانیم این را چاپ کنیم. گفتم چرا؟ گفتند: شما می خواهید ما را با روحانیت درگیر کنید! بالاخره چاپ نکردند. بعد خودم هم متشکر شدم که اگر آنطوری که من به آن داستان کوچولو تشویق شدم، آنطوری تشویق می شدم الان رمان نویس بودم و امروز شکر می کنم که خوب شد ایشان نپسندیدند. مقصودم تعریض به رومان نویسی نیست، هر کسی را بهر کاری ساختند.
*به نظر شما اگر امروز آقای شاهچراغی در این اوضاع و احوال بود در کجا و چه موضعی قرار داشت؟
رضوی: اگر بود قطعا پشت سر رهبری بود.
*چرا و بر چه اساس؟ چون آقای شاهچراغی مثل خود جنابعالی در طیف موسوم به چپ قرار داشت که اغلب اینها بعداً دچار مساله شدند.
رضوی: با این سخنت هم به من ظلم کردی هم به شاهچراغی. باور کن. مجلس آن وقت دو خط نبود که یک خطش بشود آن چپی های معروف و یک خطش بشود راست. خط سوم هم بود. همه اینها در متن مذاکرات مجلس هست. همیشه شعار من این بود : الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده، که فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام است. منتها این خط دوم و سوم چون هردو با جناح راست درگیر بودند لذا به مردم حق می دهم شاهچراغی و رضوی را هم از آن چپ حساب کنند. نه والله، هیچ وقت شاهچراغی از این چپ نبود. ویژگی های این چپ را می گویم. اولا برخی از این چپی ها وصایتی بودند شیعه وصایتی نه شیعه ولایتی.

*مقصودتان از شیعه ولایتی و شیعه وصایتی چیست؟
رضوی: از روز رحلت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله شیعه دو جریان بود، شیعیان وصایتی و شیعیان ولایتی. وصایتی ها می گفتند: حق با علی(ع) است، علی باید خلیفه بشود، چون پیامبر وصیت کرده است. ولایتی ها می گفتند: حق باعلی(ع) است، چون ولی من عندالله است. حجة الله است. وصایت هدایت است به آن ولایت. حقانیت علی فقط براساس وصایت نیست. وصایت همانطور که پیامبر ما را به هر حقی هدایت کرده، به اینکه علی، حجت من عندالله است هم هدایت کرده است.
*یعنی در واقع وصایت رسول الله نسبت به امیرالمؤمنین کاشف از آن ولایت الهی است که خداوند برای امیرالمؤمنین قرار داده بود؟
رضوی: بله و لذا شیعه ولایتی تشهد سوم را آورد، اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله. شهادت می دهم که فهمیدم علی ولی الله است. شیعیان وصایتی امامت را سمت اعطایی می دانند: اریستو کراسی، می گویند ما بیعت می کنیم، امامت را به هرکس که خواستیم می دهیم. در نهضت زید گفتند: الرضی من آل محمد (ص). قیام می کنیم، بنی امیه را ساقط می کنیم، امامت را می دهیم به کسی که مورد رضایتمان باشد.
پس امامت دادنی است. در نهضت خراسان که بنی عباس را سر خلافت آورد نهضت شیعی بود اما وصایتی بود. باز شعار این بود: الرضی من آل محمد (ص)، که پس از پیروزی، امامت را به عبدالله سفاح دادند. ابومسلم به امام صادق علیه السلام نوشت که رهبری را به عهده بگیرد، امام صادق نپذیرفت، چون نمی خواست امام وصایتی شود و امامت را مردم به او بدهند. می گفت: من امام هستم، شما می خواهید به من امامت بدهید؟ شما باید اشهد بگویید، بیعت کنید.
بیعتتان اشهدی باشد همانطور که با پیامبر بیعت کردند. سمت نبوت را که به پیامبر ندادند. می گفت آن بیعت به معنی اشهد است که من فهمیدم تو پیامبری، نه این که نبوت را به تو دادم. سدیر می گوید: به امام صادق گفتم آقا این همه طرفدار داری چرا نمی پذیری؟ اشاره کرد گفت: به تعداد آن بزغاله ها اگر مرید داشتم قبول می کردم. می گوید شمردم هفده تا بود. یعنی هفده نفر ولایتی نبود.
در آن تاریخ متاسفانه اکثریت با شیعه وصایتی بود و این را من گفته ام، شیعه ولایتی قیام نکرده مگر دوبار؛ یکی در کربلا و دیگر در این انقلاب. بله افرادی از آن جناح چپ، وصایتی بودند یعنی نمی توانستند به علم غیب و عصمت امام معتقد شوند. لازمه اعتقاد به علم غیب و عصمت، ولایت است. کسی که به ولایت معتقد بشود میتواند به علم امام و عصمت امام معتقد شود. کسی که به ولایت معتقد نشود نمی تواند. این خصیصه اول بعضی جناح چپی ها.
دوم اینکه از آن چپی ها باز کسانی نمی توانستند در فقه مقلد بشوند. اصلا معنای تقلید را نمی فهمیدند. می گفتند تقلید چیست؟ مگر ما میمونیم که تقلید کنیم؟ تقلید را نمی فهمیدند. تقلید این است که من امروز مریض شدم می روم پیش دکتر، از دکتر تقلید می کنم، هرچه می گوید عمل می کنم. در خانه سازی از مهندس تقلید می کنیم، در خیلی چیزها. معنای تقلید در فقه این است، به متخصص مراجعه کردن است.

*عقلانی ترین کاری است که یک انسان انجام می دهد. یعنی رجوع غیر متخصص به متخصص.
رضوی: احسنت. سه اینکه به فقه پویا معتقد بودند. همان اتهام را به من هم زدند. لذا من در کتاب برداشت های فقهی این را توضیح دادم. خیلی هم مردمی نوشتم که من فقه پویا و این چیزها را نمی فهمم. بلکه به همان فقه جواهری معتقدم. حرف من این است که چون فقهای قدیم ما مأیوس از تأسیس حکومت بودند وظایف حکومت و حقوق حکومت را خیلی شرح ندادند، ما باید این را شرح بدهیم. همان کاری که امروز به عنوان «فقه حکومتی» مطرح می کنند، یا همان مبحث انفال که من می گفتم معادن از انفال است که در همین اواخر مجلس تصویب کرد. ولی آن ها یک فقه سیال به نظرشان می آمد که هر جا لازم باشد حلالی را حرام و حرامی را حلال کند! شاهچراغی هیچ کدام از این خصیصه ها را نداشت.
شاهچراغی یک فرد معتقد به ولایت بود، آن هم چه اعتقادی. والله نمی خواهم برایش مداحی کنم. با گوشت و جان و استخوان و روحش ولایتی بود و به تقلید و به عدم سیال بودن فقه معتقد بود. اما گفتم یک جریان سوم هم بود. در این جریان سوم شاهچراغی و خودم و ده پانزده نفر دیگر بودیم.
بالاخره همه چیز یک تخصص می خواهد، حتی تولید کود حیوانی برای کشاورزی، آن وقت فقه تخصص نمی خواهد؟ پس این که می فرمایید ایشان در این چپ بود نه. این یک تاریکی است که در مجلس دوم پیش آمده برای اینکه این دو خط هردو با جناح راست درگیر بود، لذا می گفتند این ها چپ هستند، درحالی که اینطور نبود.
* از مرحوم شهید موسوی دامغانی هم یادتان است که نماینده رامهرمز بود و با آقای شاهچراغی نسبت فامیلی هم داشتند و با هم شهید شدند.
رضوی: بله این ها همه بزرگ و لایق شهادت بودند، ولی وقتی که شهادت اینها را شنیدم بیش از همه از دست رفتن شاهچراغی بر من تأثیر گذاشت و من را متاثر کرد با آن که همه شان از جمله آقای موسوی دامغانی والا بودند.
*از نکات جالب توجه در شخصیت سیاسی آقای شاهچراغی آن بود که علی رغم آن که از شاگردان شهید آیت الله بهشتی بود و به ایشان عمیقا ارادت داشت و از نظر سیاسی هم با ایشان هم موضع بود، اما حاضر نشد عضو حزب جمهوری اسلامی بشود و این به دلیل این بود که می خواست حرّیت سیاسی اش را حفظ کند.
رضوی: از جمله سنخیت های بنده با ایشان که شاید یکی از دلایل علاقه ويژه من به ایشان بود، همین بود که من هم عضو حزب در تبریز نشدم. البته برای تاسیس حزب از حضرت امام اجازه گرفتند و امام مسلما اجازه دادند اگر چه امر به تاسیس حزب نکردند. آن وقت من یک سخنرانی در تبریز داشتم، چاپ هم شده، که این حزب خوب است اما بدانید ما تحزب نداریم.
این حزب موقت است. البته دوسال پس از تاسیس حزب بود، اگر این حزب نبود این گروه های به اصطلاح ملحد می رفتند در زیرزمین، نمی آمدند آشکار بشوند. این حزب باعث شد آنها هم آمدند، تابلو زدند، در تلویزیون مصاحبه کردند، حرف هایشان را گفتند، مردم اینها را شناختند. حزب منافع موثری دارد ولی موقت است. یک آقایی رفته بود تهران در مرکز حزب در جلسه گفته بود: رضوی در تبریز گفته این حزب موقت است. مفید است اما موقت است. بعد که آمدیم مجلس، یکی از بزرگان حزب به من گفت شما در تبریز اینطور گفته بودی؟ گفتم: بله، مگر اینطور نیست؟ امام این طور اجازه داده است به شما. البته بزرگان حزب با من خوب بودند و رفتارشان با من مثبت بود.
*چون مرحوم شهید بهشتی بسیار اهل سعه صدر و بلند نظر بود.
رضوی: بله، همین طور بود خداوند درجه اش را عالی تر کند. در هر صورت من از شاهچراغی جز خدمت به نظام و انقلاب چیز دیگری ندیدم و واقعا نمی توانم خطایی از ایشان در این جهت نشان بدهم. خدایش رحمت کند.

آیت الله رضوی: بسم الله الرحمن الرحیم. آشنایی حضوری من، به اصطلاح قیافه به قیافه در مجلس است. تا مجلس من ایشان را حضوراً ندیده بودم اما در مورد ایشان شنیده بودم. برای اینکه انقلابی های مشخص قبل از پیروزی تعدادشان طوری بود که اسم ها و عنوان ها به گوش همدیگر می رسید. دلم می خواهد خصیصه مهمی که از او به یاد دارم و برایم جالب توجه بود بگویم و آن اینکه فرد سیاسی معمولا پرخاشگر می شود. بسیار به ندرت اتفاق می افتد که یک آدم سیاسی بشود ولی تند نشود. شاهچراغی واقعا سیاسی بود و از آن سیاسی های معدودی بود که اهل پرخاش هم نبود.
مطلب دوم این که ایشان سیاسی شجاعی بود. قبل از انقلاب که رژيم شاه انقلابیون را به شهرهای دور و مرزی مثل ایرانشهر و میناب و بوشهر و شهرهای مرزی آذربایجان و کردستان تبعید می کرد و من خودم به لار تبعید شده بودم، برخی از سیاسیون که شجاعتر بودند و خطر پذیر و خودشان دستگیر و تبعید نشده بودند، به دیدار تبعیدی ها می رفتند. از جمله این افراد شهید شاهچراغی بود که به دیدار تبعیدی ها می رفت و به دیدار بعضی تبعیدی ها رفتن هم خیلی خطرناک بود. مثلا ایشان به دیدار مرحوم آقای خلخالی در رودبار رفته بود که از نظر رژیم مساله مهمی بود و نشانه بی باکی شخص دیدار کننده بود.
ولی همان گونه که گفتم در کنار خصایل ممتاز ایشان مثل علم و فضل و شجاعت، وقار و حیای ایشان برای من از دیگر ويژگی ها گیراتر بود. در مجلس بعضی ها بودند که به هر بهانه ای می خواستند صدایشان از تریبون پخش شود اما شاهچراغی اینطوری نبود، تا حرفی نداشت تریبونش را روشن نمی کرد. آن شاهچراغی که من می شناسم اصلا حرف غیرلازم نمی زد. کم حرف بود. کم حرف به این معنا که مثلا از عجز حرف نزند نه، بعضی ها از عجز حرف نمی زنند. نه انصافا براساس عقل و همان وقاری که گفتم کم حرف بود.
هیچ حرف تیزی از او ندیدم مگر یک روزی که کنار یک میزی نشسته بودیم به گمانم میز غذاخوری مجلس بود. اتفاقا یکی دو نفر غیر از من آنجا بودند که تا حدودی اهل قلم بودیم. برگشت گفت: شماها که هیچ به درد ما مطبوعاتی ها نمی خورید. همه حرفهاتان ایدئولوژیک است. بابا! آخر این مردم یک داستانی هم می خواهند، یک رمانی هم می خواهند، یک شعری هم می خواهند، یک هنری هم می خواهند، یک مثلی می خواهند، آخر ما چکار کنیم؟ می دانید آنوقت هم نویسندگانی که از نسل محمد علی فروغی بودند کنار رفته بودند.
نویسندگان جدید هم تازه داشتند رشد می کردند. می گفت: یک چیزهایی هم از این قبیل بنویسید. گفتم: من می نویسم. یک داستان کوتاه راجع به مفضل بن عمر و چند نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام نوشتم، مثل زراره، محمد بن مسلم و ... که در یکی از نشریات اقماری چاپ شد مطبوعاتچی ها خوششان آمده بود و از من خواستند که ادامه بدهم. من از قدیم یک رمان طولانی داشتم که فقط ستون فقراتش را نوشته بودم.
مستند بود و همش خیال نبود تحت عنوان «آقا شیخ عقد خونده». ماجرای یک پسر و یک دختری است هردو متدین که عقدی خوانده می شود بعد اختلافی پیش می آید. در آن، بخشی از تاریخ آذربایجان هم آمده بود. به ایشان دادم، فردا پس فردا بود گفتند آقا ما نمی توانیم این را چاپ کنیم. گفتم چرا؟ گفتند: شما می خواهید ما را با روحانیت درگیر کنید! بالاخره چاپ نکردند. بعد خودم هم متشکر شدم که اگر آنطوری که من به آن داستان کوچولو تشویق شدم، آنطوری تشویق می شدم الان رمان نویس بودم و امروز شکر می کنم که خوب شد ایشان نپسندیدند. مقصودم تعریض به رومان نویسی نیست، هر کسی را بهر کاری ساختند.
*به نظر شما اگر امروز آقای شاهچراغی در این اوضاع و احوال بود در کجا و چه موضعی قرار داشت؟
رضوی: اگر بود قطعا پشت سر رهبری بود.
*چرا و بر چه اساس؟ چون آقای شاهچراغی مثل خود جنابعالی در طیف موسوم به چپ قرار داشت که اغلب اینها بعداً دچار مساله شدند.
رضوی: با این سخنت هم به من ظلم کردی هم به شاهچراغی. باور کن. مجلس آن وقت دو خط نبود که یک خطش بشود آن چپی های معروف و یک خطش بشود راست. خط سوم هم بود. همه اینها در متن مذاکرات مجلس هست. همیشه شعار من این بود : الیمین و الشمال مضله و الطریق الوسطی هی الجاده، که فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام است. منتها این خط دوم و سوم چون هردو با جناح راست درگیر بودند لذا به مردم حق می دهم شاهچراغی و رضوی را هم از آن چپ حساب کنند. نه والله، هیچ وقت شاهچراغی از این چپ نبود. ویژگی های این چپ را می گویم. اولا برخی از این چپی ها وصایتی بودند شیعه وصایتی نه شیعه ولایتی.

رضوی: از روز رحلت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله شیعه دو جریان بود، شیعیان وصایتی و شیعیان ولایتی. وصایتی ها می گفتند: حق با علی(ع) است، علی باید خلیفه بشود، چون پیامبر وصیت کرده است. ولایتی ها می گفتند: حق باعلی(ع) است، چون ولی من عندالله است. حجة الله است. وصایت هدایت است به آن ولایت. حقانیت علی فقط براساس وصایت نیست. وصایت همانطور که پیامبر ما را به هر حقی هدایت کرده، به اینکه علی، حجت من عندالله است هم هدایت کرده است.
*یعنی در واقع وصایت رسول الله نسبت به امیرالمؤمنین کاشف از آن ولایت الهی است که خداوند برای امیرالمؤمنین قرار داده بود؟
رضوی: بله و لذا شیعه ولایتی تشهد سوم را آورد، اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله. شهادت می دهم که فهمیدم علی ولی الله است. شیعیان وصایتی امامت را سمت اعطایی می دانند: اریستو کراسی، می گویند ما بیعت می کنیم، امامت را به هرکس که خواستیم می دهیم. در نهضت زید گفتند: الرضی من آل محمد (ص). قیام می کنیم، بنی امیه را ساقط می کنیم، امامت را می دهیم به کسی که مورد رضایتمان باشد.
پس امامت دادنی است. در نهضت خراسان که بنی عباس را سر خلافت آورد نهضت شیعی بود اما وصایتی بود. باز شعار این بود: الرضی من آل محمد (ص)، که پس از پیروزی، امامت را به عبدالله سفاح دادند. ابومسلم به امام صادق علیه السلام نوشت که رهبری را به عهده بگیرد، امام صادق نپذیرفت، چون نمی خواست امام وصایتی شود و امامت را مردم به او بدهند. می گفت: من امام هستم، شما می خواهید به من امامت بدهید؟ شما باید اشهد بگویید، بیعت کنید.
بیعتتان اشهدی باشد همانطور که با پیامبر بیعت کردند. سمت نبوت را که به پیامبر ندادند. می گفت آن بیعت به معنی اشهد است که من فهمیدم تو پیامبری، نه این که نبوت را به تو دادم. سدیر می گوید: به امام صادق گفتم آقا این همه طرفدار داری چرا نمی پذیری؟ اشاره کرد گفت: به تعداد آن بزغاله ها اگر مرید داشتم قبول می کردم. می گوید شمردم هفده تا بود. یعنی هفده نفر ولایتی نبود.
در آن تاریخ متاسفانه اکثریت با شیعه وصایتی بود و این را من گفته ام، شیعه ولایتی قیام نکرده مگر دوبار؛ یکی در کربلا و دیگر در این انقلاب. بله افرادی از آن جناح چپ، وصایتی بودند یعنی نمی توانستند به علم غیب و عصمت امام معتقد شوند. لازمه اعتقاد به علم غیب و عصمت، ولایت است. کسی که به ولایت معتقد بشود میتواند به علم امام و عصمت امام معتقد شود. کسی که به ولایت معتقد نشود نمی تواند. این خصیصه اول بعضی جناح چپی ها.
دوم اینکه از آن چپی ها باز کسانی نمی توانستند در فقه مقلد بشوند. اصلا معنای تقلید را نمی فهمیدند. می گفتند تقلید چیست؟ مگر ما میمونیم که تقلید کنیم؟ تقلید را نمی فهمیدند. تقلید این است که من امروز مریض شدم می روم پیش دکتر، از دکتر تقلید می کنم، هرچه می گوید عمل می کنم. در خانه سازی از مهندس تقلید می کنیم، در خیلی چیزها. معنای تقلید در فقه این است، به متخصص مراجعه کردن است.

*عقلانی ترین کاری است که یک انسان انجام می دهد. یعنی رجوع غیر متخصص به متخصص.
رضوی: احسنت. سه اینکه به فقه پویا معتقد بودند. همان اتهام را به من هم زدند. لذا من در کتاب برداشت های فقهی این را توضیح دادم. خیلی هم مردمی نوشتم که من فقه پویا و این چیزها را نمی فهمم. بلکه به همان فقه جواهری معتقدم. حرف من این است که چون فقهای قدیم ما مأیوس از تأسیس حکومت بودند وظایف حکومت و حقوق حکومت را خیلی شرح ندادند، ما باید این را شرح بدهیم. همان کاری که امروز به عنوان «فقه حکومتی» مطرح می کنند، یا همان مبحث انفال که من می گفتم معادن از انفال است که در همین اواخر مجلس تصویب کرد. ولی آن ها یک فقه سیال به نظرشان می آمد که هر جا لازم باشد حلالی را حرام و حرامی را حلال کند! شاهچراغی هیچ کدام از این خصیصه ها را نداشت.
شاهچراغی یک فرد معتقد به ولایت بود، آن هم چه اعتقادی. والله نمی خواهم برایش مداحی کنم. با گوشت و جان و استخوان و روحش ولایتی بود و به تقلید و به عدم سیال بودن فقه معتقد بود. اما گفتم یک جریان سوم هم بود. در این جریان سوم شاهچراغی و خودم و ده پانزده نفر دیگر بودیم.
بالاخره همه چیز یک تخصص می خواهد، حتی تولید کود حیوانی برای کشاورزی، آن وقت فقه تخصص نمی خواهد؟ پس این که می فرمایید ایشان در این چپ بود نه. این یک تاریکی است که در مجلس دوم پیش آمده برای اینکه این دو خط هردو با جناح راست درگیر بود، لذا می گفتند این ها چپ هستند، درحالی که اینطور نبود.
* از مرحوم شهید موسوی دامغانی هم یادتان است که نماینده رامهرمز بود و با آقای شاهچراغی نسبت فامیلی هم داشتند و با هم شهید شدند.
رضوی: بله این ها همه بزرگ و لایق شهادت بودند، ولی وقتی که شهادت اینها را شنیدم بیش از همه از دست رفتن شاهچراغی بر من تأثیر گذاشت و من را متاثر کرد با آن که همه شان از جمله آقای موسوی دامغانی والا بودند.
*از نکات جالب توجه در شخصیت سیاسی آقای شاهچراغی آن بود که علی رغم آن که از شاگردان شهید آیت الله بهشتی بود و به ایشان عمیقا ارادت داشت و از نظر سیاسی هم با ایشان هم موضع بود، اما حاضر نشد عضو حزب جمهوری اسلامی بشود و این به دلیل این بود که می خواست حرّیت سیاسی اش را حفظ کند.
رضوی: از جمله سنخیت های بنده با ایشان که شاید یکی از دلایل علاقه ويژه من به ایشان بود، همین بود که من هم عضو حزب در تبریز نشدم. البته برای تاسیس حزب از حضرت امام اجازه گرفتند و امام مسلما اجازه دادند اگر چه امر به تاسیس حزب نکردند. آن وقت من یک سخنرانی در تبریز داشتم، چاپ هم شده، که این حزب خوب است اما بدانید ما تحزب نداریم.
این حزب موقت است. البته دوسال پس از تاسیس حزب بود، اگر این حزب نبود این گروه های به اصطلاح ملحد می رفتند در زیرزمین، نمی آمدند آشکار بشوند. این حزب باعث شد آنها هم آمدند، تابلو زدند، در تلویزیون مصاحبه کردند، حرف هایشان را گفتند، مردم اینها را شناختند. حزب منافع موثری دارد ولی موقت است. یک آقایی رفته بود تهران در مرکز حزب در جلسه گفته بود: رضوی در تبریز گفته این حزب موقت است. مفید است اما موقت است. بعد که آمدیم مجلس، یکی از بزرگان حزب به من گفت شما در تبریز اینطور گفته بودی؟ گفتم: بله، مگر اینطور نیست؟ امام این طور اجازه داده است به شما. البته بزرگان حزب با من خوب بودند و رفتارشان با من مثبت بود.
*چون مرحوم شهید بهشتی بسیار اهل سعه صدر و بلند نظر بود.
رضوی: بله، همین طور بود خداوند درجه اش را عالی تر کند. در هر صورت من از شاهچراغی جز خدمت به نظام و انقلاب چیز دیگری ندیدم و واقعا نمی توانم خطایی از ایشان در این جهت نشان بدهم. خدایش رحمت کند.