از این رو همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، بر آن شدیم تا با ذکر مطالبی از کتاب «لهوف» سید بن طاووس را برای عاشقان و علاقهمندان حسینی بازگو کنیم. بخش نخست این نوشتار در پی میآید:
نامه یزد به فرماندار مدینه
زمانی که معاویه پسر ابوسفیان در سال شصت هجری از دنیا رفت، یزید- که خداوند او را لعنت کند - نامهای به «ولید بن عتبه» فرماندار مدینه نوشت و در آن نامه دستور داد که ولید از همه اهل مدینه، مخصوصا از حسین(ع) بیعت بگیرد! و به او گفت: اگر حسین (ع) از بیعت با من خودداری کرد، گردنش را با شمشیر بزن و سربریده او را نزد من بفرست!
حسین، مرد بیعت نیست!
هنگامی که ولید این دستور را دریافت کرد، مروان را احضار و درباره حسین (ع) با او مشورت کرد. مروان گفت: حسین هرگز بیعت با یزید را قبول نمیکند و اگر من به جای تو بودم، گردنش را میزدم!
حسین (ع) در مجلس ولید
ولید، پس از این گفتار قاصدی را نزد امام حسین (ع) فرستاد و آن حضرت نیز به همراه سی نفر از خاندان و یارانش نزد ولید آمدند، ولید خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و به ایشان پیشنهاد کرد که با یزید بیعت نماید، امام حسین (ع) فرمود: «ای امیر! بیعت به صورت مخفی و پنهانی نتیجهای را در بر ندارد، فردا که مردم را برای بیعت میخوانی، ما را نیز با آنان دعوت نما!»
مروان گفت: ای امیر! عذر او را مپذیر و اگر حاضر به بیعت نیست گردنش را بزن!
امام حسین (ع) غضبناک شده، فرمودند: «وای بر تو ای پسر زن چشم کبود! تو میخواهی گردن مرا بزنی؟ به خدا سوگند، که دروغ میگویی و پستی خود را آشکار میکنی.»
سپس (آن حضرت) روی به ولید نموده و فرمودند: «ای امیر! ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم، خانه ما محل رفت و آمد ملائکه است.
هستی با نام ما آغاز شده و به ما خاتمه مییابد. یزید مردی فاسق و شرابخوار و آدمکش خائن و بیحیا بوده، بعید است که من با چنین شخصی بیعت کنم؛ اما تا صبح فردا صبر کن تا هم ما در این کار فکر کنیم و هم شما و معلوم شود کدام یک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتریم.»
سرزنش ولید به مروان
امام حسین(ع) پس از گفتن این سخنان از مجلس ولید خارج شد. پس از رفتن آن حضرت، مروان رو به ولید کرده و گفت: مخالفت دستور مرا کردی.
ولید گفت: وای بر تو! مرا به راهی رهنمون کنی که در آن، دین و دنیای من زائل میشود. به خدا سوگند، اگر همه روی زمین را به من ببخشند، حاضر نیستم که حسین را بکشم.
به خدا سوگند، که هر کس دست خود را به خون حسین (ع) آلوده کند، خدا را در حالی ملاقات میکند که میزان عمل او سبک است و خداوند نظر رحمت خویش را از او برمیدارد و او را از آلودگیهای گناهان پاک نمیسازد و عذاب دردناکی را برایش مهیا میکند.
تحریم خلافت بر آل ابیسفیان
راوی گفت:
صبح فردا امام حسین (ع) از خانه خود خارج شد تا مگر خبر جدیدی را بشنود. (در بین راه آن حضرت) مروان را دید، مروان به او گفت: یا اباعبدالله! من خیر تو را میخواهم، اگر پیرو من باشی نجات مییابی!
امام حسین (ع) فرمود: «آن چیست؟ بازگو تا بشنوم.»
مروان گفت: من به تو پیشنهاد میکنم که تن به بیعت با یزید بدهی؛ زیرا خیر دنیا و آخرت تو در این کار است.
امام حسین (ع) فرمود: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ. برای مسلمانان بدبختیای بزرگتر از این نیست که امیر آنان شخصی چون یزد باشد و باید فاتحه اسلام را خواند؛ زیرا من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفیان حرام است!»
این گفتوگو طول کشید تا آن که مروان با حالت خشم و غضب امام را ترک گفت.
آگاهی امام بر شهادتش
نویسنده این کتاب، «علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن طاووس» میگوید: نتیجه تحقیقات و بررسیهای ما میگوید که امام حسین (ع) از سرانجام خویش آگاه بود و تکلیف را که به عهده داشت با اطمینان و وثوق کامل انجام داد.
عدهای از راویان که من نام آنها را در کتاب «غیاث سلطان الوری لسکان الثری» ذکر کردهام، با اسناد خود از «ابی جعفر محمدبن بابویه قمی»- در کتاب امالی ایشان- از «مفضل بن عمر» و او از امام صادق (ع) و آن حضرت از پدران بزرگوارش (ع) نقل کرده است که:
روزی امام حسین (ع) نزد برادر خود امام حسن (ع) رفت، هنگامی که امام حسین (ع)، برادر را دید شروع به گریستن کرد، امام حسن (ع) فرمود: «چرا گریه میکنی؟»
اباعبدالله رو به حضرت فرمودند: «گریهام به خاطر مصائبی است که بر تو وارد میشود.»
امام حسن (ع) فرمود: «ستمی که بر من وارد میشود در اثر زهری است که آن را به من مینوشانند؛ اما هیچ روزی مانند روز تو نیست ای اباعبدالله! که در آن روز 30 هزار نفر که همگی مدعی اسلام و از امت جد ما (ص) هستند تو را محاصره میکنند و برای کشتن تو و ریختن خونت و هتک حرمتت و اسارت اهل بیتت و غارت اموالت همدست میشوند. پس هنگامی که مرتکب این اعمال شدند، خداوند لعنت خویش را شامل حال بنیامیه میکند و از آسمان باران خون و خاکستر میبارد و همه کائنات حتی حیوانات وحشی بیابانها و ماهیهای دریا نیز برای تو گریه میکنند.»