الا ... اى محرم!
تو آن خشم خونين خلق خدايى كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد تو بغض گلوى تمام ستمديدگانى كه در كربلا - نيمروزى به يكباره تركيد تو خون دل و ديده روزگارى كه با خنجر كينه توز ستم، بر زمين ريخت تو خون خدايى كه با خاك آميخت تو شبرنگ سرخى، كه در سالهاى سياهى درخشيد الا ... اى محرم!
تو خشم گره خورده ساليانى، تو آتشفشانى تو بر ظلم دشمن گواهى تو بر شور ايمان پاكان نشانى تو هفتاد آيه، تو هفتاد سوره، تو هفتاد رمز حياتى تو پيغام فرياد سرخ زمانى تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى كه افتان و خيزان رسيده استبر ساحل روزگاران الا .. . اى محرم!
تو فجرى، تو نصرى تويى «ليله القدر» مردم تو رعدى ، تو برقى تو طوفان طفى تويى غرش تندر كوهساران!
الا ... اى محرم! تو ياد آور عشق و خون و حماسه تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت تويى مظهر «ثار» و «ايثار» ياران الا ... اى محرم!
به هنگام و هنگامه هجرى كاروان شهيدان تو آن راهبان روانبخش و مهماننوازى كه در پاى رهپوى آزادگان لاله ارغوان ميفشانى
الا ... اى محرم! به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان كه همواره بر ضد بيداد، قامت كشيدند و در صفحه سرخ تاريخ، زيباترين نقش جاويد را آفريدند تو آن آشناى كهن ياد و دشمنستيزى كه همواره در يادشانى
الا .. . اى محرم! تو آن كيمياى دگرگونه سازى كه مرگ حيات آفرين را - به نام «شهادت» به اكسير عشقى كه در التهاب سر انگشتسحرآفرينت نهفته است.
چو شهدى مصفا و شيرين به كام پذيرندگان ميچشانى!
ماجراي "مسلم بن عقيل" و " هانى بن عروه" و خواصي كه اشتباه كردند
وقتى به اسامى كسانى كه از كوفه براى امام حسين عليهالسّلام نامه نوشتند و او را دعوت كردند، نگاه مىكنيد، مىبينيد همه جزو طبقهى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعهاند. تعداد نامهها زياد است. صدها صفحه نامه و شايد چندين خورجين يا بستهى بزرگ نامه، از كوفه براى امام حسين عليهالسّلام فرستاده شد. همهى نامهها را بزرگان و اعيان و شخصيّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامهها را كه نگاه كنيد، معلوم مىشود از اين خواصِ طرفدارِ حق، كدامها جزو دستهاى هستند كه حاضرند دينشان را قربانى دنيايشان كنند و كدامها كسانى هستند كه حاضرند دنيايشان را قربانى دينشان كنند. از تفكيكِ نامهها هم مىشود فهميد كه عدّهى كسانى كه حاضرند دينشان را قربانى دنيا كنند، بيشتر است. نتيجه در كوفه آن مىشود كه مسلم بن عقيل به شهادت مىرسد و از همان كوفهاى كه هجده هزار شهروندش با مسلم بيعت كردند، بيست، سى هزار نفر يا بيشتر، براى جنگ با امام حسين عليهالسّلام به كربلا مىروند! يعنى حركت خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مىآورد.
نمىدانم عظمت اين حقيقت كه براى هميشه گريبان انسانهاى هوشمند را مىگيرد، درست براى ما روشن مىشود يا نه؟ ماجراى كوفه را لابد شنيدهايد. به امام حسين عليهالسّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستين گام، مسلمبن عقيل را به كوفه اعزام كرد. با خود انديشيد: "مسلم را به آنجا مىفرستم. اگر خبر داد كه اوضاع مساعد است، خود نيز راهى كوفه مىشوم.” مسلم بن عقيل به محض ورود به كوفه، به منزل بزرگان شيعه وارد شد و نامهى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت كردند. فرماندار كوفه، "نعمانبنبشير” نام داشت كه فردى ضعيف و ملايم بود. گفت: "تا كسى با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمىكنم.” لذا با مسلم مقابله نكرد. مردم كه جوّ را آرام و ميدان را باز مىديدند، بيش از پيش با حضرت بيعت كردند. دو، سه تن از خواصِ جبههى باطل - طرفداران بنىاميّه - به يزيد نامه نوشتند كه "اگر مىخواهى كوفه را داشته باشى، فرد شايستهاى را براى حكومت بفرست؛ چون نعمان بن بشير نمىتواند در مقابل مسلمبن عقيل مقاومت كند.” يزيد هم عبيداللَّه بن زياد، فرماندار بصره را حكم داد كه علاوه بر بصره - به قول امروز، "با حفظ سمت” - كوفه را نيز تحت حكومت خود درآور. عبيداللَّه بن زياد از بصره تا كوفه يكسره تاخت. (در قضيهى آمدن او به كوفه هم نقش خواص معلوم مىشود، كه اگر ديدم مجالى هست، بخشى از آن را برايتان نقل خواهم كرد.) او هنگامى به دروازهى كوفه رسيد كه شب بود. مردم معمولى كوفه - از همان عوامى كه قادر به تحليل نبودند - تا ديدند فردى با اسب و تجهيزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر كردند امام حسين عليهالسّلام است. جلو دويدند و فرياد "السّلام عليك يا بن رسولاللَّه” در فضا طنين افكند!
ويژگى فرد عامى، چنين است. آدمى كه اهل تحليل نيست، منتظر تحقيق نمىشود. ديدند فردى با اسب و تجهيزات وارد شد. بى آنكه يك كلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط كردند. تا يكى گفت "او امام حسين عليهالسّلام است” همه فرياد "امام حسين، امام حسين” برآوردند! به او سلام كردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آنكه صبر كنند تا حقيقت آشكار شود. عبيداللَّه هم اعتنايى به آنها نكرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقيل را به اجرا گذاشت. اساس كار او عبارت از اين بود كه طرفداران مسلم بن عقيل را با اشدّ فشار مورد تهديد و شكنجه قرار دهد. بدين جهت، "هانى بن عروه” را با غدر و حيله به دارالاماره كشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره كردند، با توسّل به دروغ و نيرنگ، آنها را متفرق كرد.
در اين مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق كه حق را شناختند و تشخيص دادند، اما دنيايشان را بر آن مرجّح دانستند، آشكار مىشود. از طرف ديگر، حضرت مسلم با جمعيت زيادى به حركت درآمد. در تاريخ "ابن اثير” آمده است كه گويى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از اين عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ايستاده بودند و شمشير به دست، به نفع مسلم بن عقيل شعار مىدادند.
اين وقايع، مربوط به روز نهم ذىالحجّه است. كارى كه ابن زياد كرد اين بود كه عدّهاى از خواص را وارد دستههاى مردم كرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بين مردم مىگشتند و مىگفتند "با چه كسى سر جنگ داريد؟! چرا مىجنگيد؟! اگر مىخواهيد در امان باشيد، به خانههايتان برگرديد. اينها بنىاميّهاند. پول و شمشير و تازيانه دارند.” چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراكندند كه آن حضرت به وقت نماز عشا هيچ كس را همراه نداشت؛ هيچكس!
آن گاه ابن زياد به مسجد كوفه رفت و اعلان عمومى كرد كه "همه بايد به مسجد بيايند و نماز عشايشان را به امامت من بخوانند!”
تاريخ مىنويسد: "مسجد كوفه مملو از جمعيتى شد كه پشت سر ابن زياد به نماز عشا ايستاده بودند.” چرا چنين شد؟ بنده كه نگاه مىكنم، مىبينم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضىشان در نهايتِ بدى عمل كردند. مثل چه كسى؟ مثل "شريح قاضى”. شريح قاضى كه جزو بنىاميّه نبود! كسى بود كه مىفهميد حق با كيست. مىفهميد كه اوضاع از چه قرار است. وقتى "هانى بن عروه” را با سر و روى مجروح به زندان افكندند، سربازان و افراد قبيلهى او اطراف قصر عبيداللَّه زياد را به كنترل خود درآوردند.
ابن زياد ترسيد. آنها مىگفتند: "شما هانى را كشتهايد.” ابن زياد به "شريح قاضى” گفت: "برو ببين اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.” شريح ديد هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شريح افتاد، فرياد برآورد: "اى مسلمانان! اين چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نيامدند؟! چرا نمىآيند مرا از اينجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟!” شريح قاضى گفت: "مىخواستم حرفهاى هانى را به كسانى كه دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعكس كنم. اما افسوس كه جاسوس عبيداللَّه آنجا حضور داشت و جرأت نكردم!” "جرأت نكردم” يعنى چه؟ يعنى همين كه ما مىگوييم ترجيح دنيا بر دين! شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مىداد، تاريخ عوض مىشد. اگر شريح به مردم مىگفت كه هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبيداللَّه قصد دارد او را بكشد، با توجّه به اينكه عبيداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مىريختند و هانى را نجات مىدادند. با نجات هانى هم قدرت پيدا مىكردند، روحيه مىيافتند، دارالاماره را محاصره مىكردند، عبيداللَّه را مىگرفتند؛ يا مىكشتند و يا مىفرستادند مىرفت. آن گاه كوفه از آنِ امام حسين عليهالسّلام مىشد و ديگر واقعهى كربلا اتّفاق نمىافتاد! اگر واقعهى كربلا اتّفاق نمىافتاد؛ يعنى امام حسين عليهالسّلام به حكومت مىرسيد. حكومت حسينى، اگر شش ماه هم طول مىكشيد براى تاريخ، بركات زيادى داشت. گرچه، بيشتر هم ممكن بود طول بكشد.
يك وقت يك حركت بجا، تاريخ را نجات مىدهد و گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاريخ را در ورطهى گمراهى مىغلتاند. اى شريح قاضى! چرا وقتى كه ديدى هانى در آن وضعيت است، شهادتِ حق ندادى؟! عيب و نقصِ خواصِ ترجيح دهندهى دنيا بر دين، همين است.
به داخل شهر كوفه برگرديم:وقتى كه عبيداللَّه بن زياد به رؤساى قبايل كوفه گفت "برويد و مردم را از دُورْ مسلم پراكنده كنيد وگرنه پدرتان را در مىآورم” چرا امر او را اطاعت كردند؟! رؤساى قبايل كه همهشان اموى نبودند و از شام نيامده بودند! بعضى از آنها جزو نويسندگان نامه به امام حسين عليهالسّلام بودند. "شَبَثْ بن ربْعى” يكى از آنها بود كه به امام حسين عليهالسّلام نامه نوشت و او را به كوفه دعوت كرد. همو، جزو كسانى است كه وقتى عبيداللَّه گفت "برويد مردم را از دُوْر مسلم متفرّق كنيد” قدم پيش گذاشت و به تهديد و تطميع و ترساندنِ اهالى كوفه پرداخت!
چرا چنين كارى كردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در يك لحظهى حسّاس، به جاى اينكه از ابن زياد بترسند، از خدا مىترسيدند، تاريخ عوض مىشد. گيرم كه عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى كه دوْر مسلم بودند، از او دست كشيدند؟ بين اينها افرادى خوب و حسابى بودند كه بعضيشان بعداً در كربلا شهيد شدند؛ اما اينجا، اشتباه كردند.
البته آنهايى كه در كربلا شهيد شدند، كفّارهى اشتباهشان داده شد. دربارهى آنها بحثى نيست و اسمشان را هم نمىآوريم. اما كسانى از خواص، به كربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفيق پيدا نكردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابين شوند. چه فايده؟! وقتى امام حسين عليهالسّلام كشته شد؛ وقتى فرزند پيغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حركت تاريخ به سمت سراشيب آغاز شد، ديگرچه فايده؟! لذاست كه در تاريخ، عدّهى توّابين، چند برابر عدّهى شهداى كربلاست. شهداى كربلا همه در يك روز كشته شدند؛ توّابين نيز همه در يك روز كشته شدند. اما اثرى كه توّابين در تاريخ گذاشتند، يك هزارم اثرى كه شهداى كربلا گذاشتند، نيست! بهخاطر اينكه در وقت خود نيامدند. كار را در لحظهى خود انجام ندادند. دير تصميم گرفتند و دير تشخيص دادند.
چرا مسلم بن عقيل را با اينكه مىدانستيد نمايندهى امام است، تنها گذاشتيد؟! آمده بود و با او بيعت هم كرده بوديد. قبولش هم داشتيد. (به عوام كارى ندارم. خواص را مىگويم.) چرا هنگام عصر و سرِ شب كه شد، مسلم را تنها گذاشتيد تا به خانهى "طوعه” پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمىگذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مىرسيد، آن صد نفر دُوْر مسلم را مىگرفتند. خانهى يكىشان را مقرّ فرماندهى مىكردند. مىايستادند و دفاع مىكردند. مسلم، تنها هم كه بود، وقتى خواستند دستگيرش كنند، ساعتها طول كشيد. سربازان ابن زياد، چندين بار حمله كردند؛ مسلم به تنهايى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مىتوانستند دستگيرش كنند؟! باز مردم دورشان جمع مىشدند. پس، خواص در اين مرحله، كوتاهى كردند كه دوْر مسلم را نگرفتند.
محکمترين آيه قرآن با روايات ثواب زيارت و گريه بر سيدالشهدا(ع) چگونه جمع ميشود؟
آنچه پيش روي شماست سخنراني حضرت آيتاللهمصباح يزدي در ديدار با جمعي از فرماند هان و مديران ارشد نيروي دريايي است که در تاريخ 16/09/89 ايراد شده است.
فرارسيدن ايام عزاداري سيدالشهدا صلواتاللهعليهوعليابنائهالمعصومين را به پيشگاه مقدس حضرت وليعصر اروحنافداه و همه علاقهمندان به اهلبيت تسليت و تعزيت عرض ميکنيم و از خداي متعال ميخواهيم که در دنيا و آخرت دست ما را از دامان ايشان کوتاه نفرمايد.
شرايط زماني در اين ايام موضوع بحث را تعيين ميکند و نميشود از آن گذشت و بايد هر کدام از ما به اندازه؛ لياقتمان ـ از مبدأ صفر تا بينهايت ـ از اين اقيانوس بيکران رحمت الهي صلواتاللهعليه استفاده کنيم. ما هم در اين ايام ميکوشيم اظهار ارادتي به پيشگاه مقدس ايشان داشته باشيم و از خداي متعال ميخواهيم که به برکت ايشان چيزي را که مورد رضايت اهلبيت است به ما الهام فرمايد و توفيق عمل آن را نيز مرحمت کند.
از پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله و ائمه اطهار سلاماللهعليهماجمعين مطالب عجيبي درباره محبت و توسل به سيدالشهدا و گريه و عزاداري براي ايشان نقل شده است، اما گاهي در اثر ناآگاهي و يا شبهههاي شيطاني، براي بعضي جمع بين اين معارف با ديگر معارف ديني و حتي نصوص قرآني مشکل به نظر ميآيد. در اين بحث ابتدا يک شبهه مطرح ميکنيم و اميدواريم به برکت توسل به ائمه اطهار راهحل مقبول و دلنشيني به ما الهام شود.
محکمترين آيه
يادم ميآيد امام رضواناللهعليه گاهي در درسشان موعظه ميفرمودند ـ معمولا اواخر سال يک جلسه از درس اصولشان را به موعظه اختصاص ميدادند و اين غير از درس اخلاقي بود که به صورت هفتگي داشتند. يکي از مطالبي که مکرر از ايشان شنيدم اين است که ميفرمودند:أحکمُ آية؛ في کتابالله قوله عزوجل (محکمترين آيه در قرآن کريم اين آيه است) "فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ”؛ و به خصوص روي کلمه "يره”؛ خيلي تأکيد ميکردند. در مقام موعظه ميفرمودند که مراقب باشيد چيزي را سبک نشماريد. اگر انسان حتي يک گناه را کوچک بشمارد عقوبتش را خواهد ديد و خود اين گناه در آن عالم به شکل عذاب مجسم ميشود. ميفرمودند محکمترين آيه قرآن که هيچ تشابهي در آن نيست و تأويلي برنميدارد و مفهوم آن خيلي واضح و قطعي است اين آيه است. شايد اين تعبير در روايت هم آمده باشد که محکمترين آيه در قرآن اين آيه است که هر کس سر سوزني، به اندازه سنگيني يک ذره، خوبي کند آن را خواهد ديد و اگر به اندازه سنگيني يک ذره بدي کند، خواهد ديد. پس معناي محکمترين آيه قرآن اين است که اگر ـ العياذ باللهـ مبتلا به معصيتي شديم، ديگر برگشت ندارد مگر آنکه توبه کنيم تا بخشيده شويم. حال اين آيه با رواياتي که ثواب زيارت و گريه بر سيدالشهدا عليهالسلام را بيان ميکند چگونه جمع ميشود؟ رواياتي از اين قبيل که هر کس براي سيدالشهدا عليهالسلام گريه کند همه گناهانش بخشيده ميشود اگرچه به اندازه ريگ بيابانها و برگ؛ درختان؛ باشد. يا درباره زيارت سيدالشهدا آمده که حتي يک السلام؛ عليک يا اباعبدالله ثواب حج و عمره دارد. اگر در کربلا زيارت کند که ثواب نود حج و نود عمره را دارد. حتي براي زيارت ايشان در روز عرفه يا برخي زمانهاي ديگر تا ثواب هزار حج و عمره بيان شده است. توجه داريد که در گذشته گاهي حج يک سال طول ميکشيد؛ اينکه مقدماتش را فراهم کنند و با امکانات و شرايط آن زمان و با آن خطرها به حج مشرف شوند. حج مثل الان نبود که دو سه ساعت بروند و دو سه ساعت برگردند. حالا هزار تا چنين حج و عمرهاي ثواب يک زيارت سيدالشهدا عليهالسلام؟! اين روايات با آن آيه چگونه جمع ميشود؟ ما شيعيان ميدانيم (و حق هم همين است و همين باعث نجاتمان است) که در آنچه اهلبيت عليهمالسلام فرمودند شک و شبهه نيست. چه بسا ما سرّ آن را نميدانيم، توجيه؛ آن را نميفهميم، ولي ميدانيم که آنها اشتباه نميکنند. هزار حج و عمره! اصلا مگر کسي ميتواند در عمرش هزار حج و عمره به جا بياورد؟ آن هم خانه خدا با آن همه تشريفات و احرام و طواف و سعي صفا و مروه و آن خطرهايي که آن زمانها داشته است. چهطور ميشود يک زيارت يا حتي گريه در مجلس عزاي سيدالشهدا اين همه ثواب داشته باشد؟!
عکسالعمل افراد ـ به حسب مرتبه تسليمشان ـ در برابر اين روايات بسيار متفاوت است. برخي که از اول خيلي گستاخانه ميگويند اينها دروغ است، قابل قبول نيست، مخصوصا وقتي چنين آيهاي داريم که هر کس سر سوزني کار بد کند حتما نتيجهاش را خواهد ديد، پس چگونه اين همه گناهان که به اندازه ريگ بيابانها و به اندازه برگ درختان است با يک سلام يا يک گريه بخشيده ميشود؟! اين معنا با آن آيه چه طور ميسازد؟ آيه را که نميشود بگوييم دروغ است، پس حتما اين روايات دروغ است! برخي اينگونه برخورد ميکنند.
برخي ديگر کمي ملايمترند؛ ميگويند اين تعبيرات مبالغهآميز است. وقتي ميخواهند از چيزي تعريف کنند ميگويند هزار برابر. براي اينکه مردم قدر زيارت امام حسين را بدانند تعبيرات مبالغهآميزي کردهاند. به هر حال اين سخن هم چيزي است شبيه سخن اول. انکار نيست يک پله نرمتر است ، اما ميگويد معناي حقيقي؛ اين روايات، درست نيست و نميشود آن را پذيرفت. کساني هم مثل ما ميگويند هر چه پيغمبر و ائمه گفتهاند درست است، ما عقلمان نميرسد. خيلي چيزها هست که حقيقت دارد و ما عقلمان نميرسد.
ولي امروز بيشتر نسل جوان ما اين روحيه تعبد و تسليم را ندارند؛ يا بايد بيان قانعکنندهاي برايشان ارايه کرد که دلنشين باشد و بفهمند و بپذيرند و يا اينکه انکار ميکنند، و اين انکار هم توابعي دارد. شما فرض کنيد اگر در ذهن جواني اين باشد که آنچه درباره زيارت و عزاداري سيدالشهدا گفته شده را آخوندها درست کردهاند و اصلي ندارد، آن وقت ببينيد اصلا براي شيعه چه ميماند؟ اگر سيدالشهدا و عزاداريهاي محرم و صفر زير سؤال برود مشکلات بسياري ايجاد ميشود. تنها همين نيست که مثلا بگوييم اين حديث و اين مطلب درست نيست. اين اشکال به خيلي از کارها تسري پيدا ميکند. صحبت يکي دوتا آخوند و يک روضهخوان و يک مداح نيست. آن همه تقيد و اهتمام شديد مراجع، بزرگان و اولياي خدا در طول تاريخ تشيع نسبت به زيارت سيدالشهدا عليهالسلام و يا خواندن هر روزه زيارت عاشورا را در نظر بگيريد. حال اگر جواني يک درصد احتمال بدهد که همه اينها اصلي ندارد يا اغراق و مبالغه است کار خيلي مشکل ميشود و زمينه تزلزل فکري در نسل جوان ما نسبت به اين معارف به وجود ميآيد.
الحمدالله خداوند در جوانهاي ما گرايشي به اسلام و معنويت قرار داده که بينظير است. خداوند انشاءالله اين صفا و نورانيت را ثابت بدارد و آن را وسيله نجات ملت ما قرار بدهد، ولي به هر حال اين نگراني و دغدغه فکري وجود دارد که آيا اين درست است؟ چون نميتوان هر دو طرف را پذيرفت. کدام را بپذيريم؟ برخي ميگويند هر چه ائمه گفتهاند همان درست است و به ايمانشان لطمهاي نميخورد، اما خيليها حتي اين طور هم نميتوانند بگويند؛ ميگويند اينها که شما ميگوييد با قرآن نميسازد، با عقل نميسازد پس العياذبالله دورغ است.
مقياس ارزشيابي
فکر ميکنم براي حل اين مسأله ميبايست قاعده کليتري را مورد توجه قرار دهيم. چيزي که در اذهان عمومي ما هست و ريشه اين گونه شبههها ميشود اين است که ما غالبا کارهاي خوب را با مقياسهاي کمّي ميسنجيم و به حجمش نمره ميدهيم. مثلا اگر کسي صد تومان صدقه داد و ديگري صد ميليون، وقتي اين دو کار را با هم مقايسه ميکنيم ميگوييم البته صد ميليون خيلي بهتر است چون يک ميليون برابر آن صد تومان است. تفاوتش مثل تفاوت يک است با ميليون. يعني ارزش کار آنکه صد ميليون صدقه داده است يک ميليون برابر ارزش کار کسي است که صد تومان داده است. اين حساب روشني است دو دوتا چهارتاست. وقتي هم ميخواهيم درباره اشخاص و کارهاي خوبي که در دنيا انجام ميگيرد صحبت کنيم، با همين نظر کمّي نگاه ميکنيم. مثلا ميگوييم اديسون با اختراع برق چه خدمت بزرگي کرد؛ ميلياردها انسان از آن بهره ميبرند، اما آن آخوندي که گوشهاي نشسته قرآن ميخواند يا درس فقه يا فلسفه يا تفسيري ميگويد، اين چه تاثيري براي جامعه دارد؟ حتما ارزش کار اديسون خيلي بيشتر است و اصلا قابل نسبتسنجي نيست، ميلياردها برابر ارزش دارد. يادم هست پنجاه شصت سال پيش وقتي که ميخواستند تازه خيابانهاي قم را آسفالت کنند و غلتک؛ و ماشينهاي آسفالتريزي آورده؛ بودند بعضي از اين پيرزنها و؛ پيرمردها ميگفتند: اين آخوندها براي ما چه کار کردند؟! ببين اين خارجيها چه کار ميکنند. چه چيزهايي درست کردهاند. اين آخوندها چه فايدهاي براي ما دارند؟
اين سخن در دل خيليهاست؛ ميگويند يک آخوند مينشيند درسي ميگويد و حداکثر رسالهاي مينويسد. اين چه خدمتي است؟ اما مثلا پاستور چه خدمت بزرگي به انسانها کرد. با کار او چه قدر مريض بهبود پيدا کردند. و از اين گونه؛ سخنها زياد است. بسياري از مردم ارزش کارها را با کميتها و حجم و منافع مادياش ميسنجند ما هم کمابيش همينطوريم. کمي با ديگران فرق داريم اما کمابيش همين طوريم. اما دستگاه ارزشيابي اسلام با ارزشيابي ما انسانها تفاوت دارد؛ اولا اصليترين ارزشها را به نيت ميدهد. ممکن است آنکه صد تومان صدقه داده با نيت خالصي داده است. مثلا کل سرمايهاش همين صد تومان بوده است. پيرزنهايي بودند براي جبهه تخممرغ ميدادند. گاهي کل سرمايهاش همين پنج شش تا تخممرغ بود که اين را با تمام وجودش هديه ميداد. اين که تمام دارايياش را ميدهد با کسي که يک ميليون تومان برايش چيزي نيست و چه بسا وقتي اين پول را ميدهد ده جا ميخواهد حساب کند تا ديگران هم بفهمند که ايشان اين خدمت را کرده؛ است و اسمش هم يک جايي باشد، فرق ميکند. ما اينها را حساب نميکنيم. ميگوييم او يک ميليون؛ تومان داد اين صد تومان، اما خدا بيش از هر چيز، اول نيت را ميبيند. داستان بيبي شتيته را شنيدهايد. پيرزني بود در نيشابور نخ ميريسيد. کرباسي که درست کرده بود براي امام هديه فرستاد. امام هيچ کدام از هدايا و پولهاي کلاني را که قاصد آورده بود قبول نکرد، اما فرمود پارچه شتيته را بياور. اين پارچه حاصل وجود و شيره حيات او بود. اولا نيتش؛ معلوم است، ثانيا اينکه چه پولي بوده و از کجا تهيه شده، حلال بوده يا حرام، و بالاخره در چه راهي ميخواهد آن را صرف کند و کجاها مصرف ميشود، و بسياري از نکتهها و پارامترهاي ديگري را که در فهم ما نميگنجد؛ خدا محاسبه ميکند؛ از اينرو گاهي ميبينيم خدا براي کار کوچکي که به نظر ما چيزي به حساب نميآيد ارزش عظيمي قائل است.
من خيلي دوست ندارم به قصهها و حکايات تکيه کنم، اما بعضي قصهها آن قدر آموزنده است که فرض کنيد اگر اصل قصه؛ هم دورغ باشد اما روح داستان به طور قطع درست است. ميگويند علامه مجلسي زماني که شيخالاسلام بود و در دستگاه صفوي حکم وزير را داشت با شاگردانش از کوچهاي عبور ميکرد و سيب قشنگي در دست داشت و آن را بو ميکرد. يک زن يهودي بچه به بغل در خانهاي ايستاده بود. بچه نگاهش به سيب افتاد و به مادرش گفت: من اين سيب را ميخواهم. مادر هم دعوايش کرد که بچه چه ميگويي؟! اين آقاي شيخالاسلام است! بچه گريه افتاد. مرحوم مجلسي متوجه شد. برگشت و آن سيب را به آن بچه يهودي داد و رفت. بعد از وفات، خواب ايشان را ديدند. پرسيدند چه چيزي بيش از همه براي شما اجر و پاداش داشت؟ گفت آن سيبي که به آن کودک يهودي دادم. در آن هيچ شائبه؛ ريا و اميد پاداشي نبود تا کسي جايي آن را تعريف کند يا در عوض چيزي بفرستد. يا عالم بزرگواري که مدتها مجاور يکي از عتبات مقدسه بود روزي به حمام احتياج داشت. از در صحن وارد شد تا از در ديگر خارج شود. در حال جنابت بود و خجالت ميکشيد که با اين حال از داخل صحن عبور ميکند. وقتي به روبهروي حرم رسيد با خجالت سلام گفت و رفت. بعدها در عالم خواب به او گفتند که اين سلام تو از همه زيارتهايت مقبولتر بود. چون با شرمندگي بود و ادعايي در آن نداشتي و خالص بود. وقتي زيارتي ميخوانيم و حالي پيدا ميکنيم ميگوييم خب الحمدالله زيارت خوبي خوانديم اشک و آه و توسلي داشتيم، اما در حال جنابت با سرشکستگي و شرمندگي يک سلام داد، گفتند اين از همه زيارتهايت بيشتر فايده داشت.
ميبينيد که مقياس ما در ارزشيابي با مقياس خدا کمي تفاوت دارد؛ اختلاف فتوا داريم با حضرت خدا! او ارزش را به چيزهايي ميداند که ما اهميت نميدهيم، ما هم چيزهايي را ارزش ميدانيم که خدا به آنها اهميت نميدهد. به آيهاي که در باره شب قدر است توجه کنيد: ”؛ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ”؛ ؛ در هر سال شبي هست که بر هزار ماه برتري دارد. معمولا هزار ماه از عمر يک انسان تجاوز ميکند، کمتر کسي هشتاد سال، هشتاد و چند سال عمر ميکند. در سال شبي هست که بر همه عمر انسان برتري دارد. اين شبي است که اگر بندگان خودشان را براي عبادت و عمل با اخلاص در آن آماده کنند ثوابش از يک عمر عبادت بيشتر است. ”؛ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ”؛ ديگر آيه از اين روشنتر ميشود؟! هيچ شکي در آن نيست. پس ما بايد در ارزشيابيهايمان تجديدنظر کنيم. بدانيم گاهي حسابهايي که ما ميکنيم درست در نميآيد و حسابهاي ديگري هم در کار است.
ارزش واقعي، ارتباط با خدا
نکته ديگري که بايد به آن توجه کنيم اين است که از معارف دين ياد گرفتهايم که اساس همه ارزشهايي که انسان ميتواند در دنيا کسب کند ارتباط با خداست. ارزش هر چيزي به آن اندازهاي است که انسان را با خدا مربوط کند. اينکه اين ارتباط چه اندازه در سعادت انسان موثر است ما عقلمان نميرسد، اما بدانيد که حتي لحظهاي توجه به خداي متعال آن قدر در سعادت انسان اثر دارد که ساختن هزار ساختمان؛ عامالمنفعه، و اختراع کردن برق و کامپيوتر و کشف کردن دواي سرطان آن اثر را ندارد. خدا مبدأ بينهايت همه ارزشهاست. يک سر سوزن هم با او ارتباط بيابيم با بينهايت رحمت ارتباط پيدا کردهايم.
باز اين جا يک قصه برايتان بگويم. گاهي قصهها بيشتر در ذهن انسان؛ ميماند. مرحوم آقاي طباطبايي رضواناللهعليه از استاد اخلاقشان مرحوم ميرزا علي قاضي رضواناللهعليه نقل ميکردند که گاهي خدا فردي را مدتهاي طولاني به مصيبت يا مرضي گرفتار ميکند تا يک ياالله بگويد و آن ياالله آن قدر برايش ارزش دارد که برايش يک عمر مصيبت بکشد. اگر خودش بود اين ياالله را نميگفت خدا از سر لطف و رحمتش او را سالها مبتلا ميکند تا در آخر ناچار بشود و بگويد خدايا ديگر حالا به فريادم برس. آن خدايا گفتن به دردش ميخورد. ما خيال ميکنيم وقتي حجم عظيمي از کار ايجاد کنيم خيلي مهم است. ولي در مقياس الهي چيزي مهم است که انسان را با خدا ارتباط دهد.
آسانترين راه
بعد از اين دو مقدمه، ميگوييم هيچ کاري در عالم سراغ نداريم که از توجه به سيدالشهدا سلاماللهعليه راحتتر و آسانتر و در عينحال نافعتر براي همه مردم باشد؛ براي همه مردم، مسلمان، شيعه، سني، حتي کافر بتپرست و مسيحي و يهودي. در سفري هندوستان بودم. مسئول خانه فرهنگ ايران در آنجا که از فضلاي بزرگ است و بيش از سي سال است در هندوستان زندگي ميکند و کاملا با فرهنگ و اديان و زبانهاي آنجا آشناست، ميگفت: در بين برهمنها؛ گروهي هستند که اسم خودشان را "حسيني برهمن”؛ گذاشتهاند؛ برهمنهاي عاشق امام حسين. بتپرست است، خدايي قبول ندارد چه رسد به اسلام و پيغمبر، اما افتخارش اين است که عاشق امام حسين عليهالسلام است. چرا؟ چون فطرت انسان از ظلم بدش ميآيد و بالاترين ظلمي که در عالم انساني سراغ داريم ظلمي است که به سيدالشهدا سلاماللهعليه شد و از آن طرف آن مقاومت و بزرگواري که ايشان از خودشان نشان دادند. عواطف انساني را هيچ چيزي بيشتر از اين مسايل تحريک نميکند. حال اگر امام حسين عليهالسلام را به عنوان بنده مقرب خدا بشناسيم که به وسيله او به خدا مربوط ميشويم، ازچه راهي بهتر از اين ميشود با خدا ارتباط برقرار کنيم؟ اگر يک ياالله از يک مصيبتزده آن قدر برايش نافع است، پس اين شبانهروزي که مردم در ايام محرم زندگي نميشناسند - و هستند کساني که ديگر شادي و لذت و خوشي زندگي و معاشرت خانوادگيشان را هم فراموش ميکنند- اين چهقدر برايشان فايده دارد؟ چنين ارتباطي از چه راه ديگري پيدا ميشود؟ آيا جا ندارد که بگوييم ثواب يک ياحسين گفتن از هزارها عبادت؛ شبانهروزي بيشتر است؟ بنابراين نبايد تعجب کرد که خدا از روي لطف، به واسطه سيدالشهدا و توسل به آن حضرت راهي براي ارتباط ما به سوي خودش قرار داده است.
بدانديشي عامل فريب شيطان
البته متأسفانه گاهي گوشه و کنار بدانديشيهايي هم وجود دارد که خيلي خطرناک است و بعضي از جوانهاي ما هم که به مذهب خيلي اظهار علاقه نميکنند براي همين تصورات غلط است. برخي خيال ميکنند خدا آمده ديني تشريع کرده است و چيزهايي را واجب و چيزهايي را حرام ناميده است و امام حسين العياذبالله هم آمده دکاني در مقابل خدا درست کرده است! خدا ميگويد برو نماز بخوان، عبادت بکن، گناهان کبيره نکن. امام حسين عليهالسلام ميگويد هر کاري ميخواهي بکن، يک قطره اشک بريز همهاش درست ميشود؟! اين تصور تصور باطل و ويرانکنندهاي است. اين خيال، کساني را از دين زده ميکند و عامل فريب شيطان است. حسيني که افتخارش اين بود که در راه خدا فدا شود و نماز را در جامعه احيا کند چگونه ميگويد حالا نماز نخواندي اشکالي ندارد، يک قطره اشک بريز برايت درست ميکنم! پارتيبازي ميکنيم! اين تصور غلط است. بله اگر کسي با همان روحيه بندگي و سرشکستگي، گناه کرده اما ديد ايام عاشوراست به مجلس سيدالشهدا رفت و عزاداري و گريه کرد چون سيدالشهدا بنده محبوب خداست محبتش را نسبت به خدا زنده ميکند و اين حال همراه با توبه و پشيماني از گناهان است. اين حال همه گناهان را ميپوشاند. بله يک گريه براي امام حسين ميتواند همه دردها را علاج کند اما نه هر گريهاي. ابنسعد هم براي سيدالشهدا گريه کرد. وقتي حضرت زينب سلاماللهعليها به گودي قتلگاه آمدند و گفتند "اما فيکم مسلم؛ آيا در ميان شما مسلماني نيست؟”؛ عمرسعد هم به گريه افتاد، و نظير اين گريهها بسيار است. درباره معاويه لعنةاللهعليه؛ گفتهاند بعد از شهادت اميرالمومنين عليهالسلام گاهي به علاقهمندان ايشان ميگفت: از صاحبتان برايم تعريف کنيد. آنها هم که منتظر فرصت بودند عاشقانه مداحي علي عليهالسلام ميکردند. گاهي معاويه به گريه ميافتاد و ميگفت: راست گفتي ابوتراب همين طور بود. ولي اين گريه براي معاويه فايدهاي داشت؟! گريه براي سيدالشهدا ميتواند اثر داشته باشد، اما بشرطها و شروطها. صرف جاري شدن اشک که اثري ندارد. بعضيها هستند هر حادثه رقتآوري ببينند اشکشان جاري ميشود؛ اينکه هنري نيست. گريهاي مطلوب است که از روي معرفت باشد؛ از آن جهت که امام حسين عليهالسلام بنده خاص خداست، کسي است که ميخواست همه انسانها را از بدبختي نجات بدهد؛ انسانهاي بيچارهاي اينگونه با او معامله؛ کردند؛ پا به بخت خودشان زدند و اين چنين عامل سعادتشان را از دست دادند. چه قدر حماقت کردند.
نمونهاي از برکات سيدالشهدا
پاسخ اين پرسش که چگونه ميشود گريه براي سيدالشهدا اين همه اثر داشته باشد يا زيارت سيدالشهدا از حج و عمره بالاتر باشد اين است که اينها از آثار عشق به حسين است که اين عشق جلوهاي از عشق به خداست. يا از ابتدا به عشق خداست و در عشق به امام حسين عليهالسلام ظهور پيدا کرده، و يا همين عشق موجب شده که انسان با خدا ارتباط پيدا کند، اما هر گريهاي در هر جايي با هر رقتي باشد اين اثر را ندارد. ما اصل اين مطلب را بايد بپذيريم سعي کنيم معرفت و محبت؛ و عشقمان را به سيدالشهدا از آن جهت که بنده عزيز خداست تقويت کنيم. آن وقت اين امر خود به خود باعث ميشود که در سايه زيارت و علاقه به سيدالشهدا و بردن نام و گريه و عزاداري کردن براي ايشان محبت ما به خدا زياد بشود و اصل سعادت هم همين ارتباط با خداست. همه چيزهاي ديگر به اين عنوان در دستگاه ارزشي الهي معني پيدا ميکند و عشق به سيدالشهدا چون بهترين راه براي ارتباط با خداست ارزشش از همه چيز بيشتر است.
سعي کنيم انشاءالله از برکات اين رحمت واسعه الهي - که در اين عالم بزرگراه رحمتي از اين وسيعتر پرحجمتر و پرجاذبهتر سراغ نداريم- استفاده کنيم. يکي از برکات اين رحمت الهي همين انقلابي است که در عالم بينظير است و اين همه برکات به واسطه آن جاري شده، آنچه کشور ما را از آن ذلت نوکري آمريکا، به اين عزت رسانده همه به برکت نام سيدالشهداست. اگر نام امام حسين عليهالسلام نبود ـ به فرمايش امام اگر محرم و صفر نبود ـ هرگز اين انقلاب پيروز نميشد. دليلش هم اين است که اين راه است که ميتواند عواطف انساني را در جهت خدا سوق بدهد؛ هيچ راه ديگري مثل اين راه نيست. هيچ عبادتي چنين اثري ندارد که قلب انسان را به طرف خدا تحريک کند، و همه ارزشهاي ما از اينجا سرچشمه ميگيرد که رفتار ما، دل ما، عشق ما، علاقه ما و توجهات ما به طرف خداي متعال منعطف شود. چون اين راه بهترين راه براي اين ارتباط است ارزشش از همه چيز ديگر بيشتر است. يک زيارتش، گاهي اثر يک سلامش ميتواند از سالها عبادت، عبادت ديگراني که امام حسين را نشناختند بيشتر باشد. کساني هستند که سالها غرق گناهان نگفتني بودند ولي عشق امام حسين باعث نجاتشان شد و در سايه آنها ديگران هم نجات پيدا کردند.
مرحوم طيب و عشق به امام حسين عليهالسلام
مرحوم طيب ـ خدا انشاءالله درجاتش را عالي کندـ اعمال ظاهرياش خيلي مقبول نبود يک داشي بود، ولي دهه محرم که ميشد همه چيز عوض ميشد. ورق برميگشت همه گناهان تعطيل ميشد فکر دنيا و دنياداري و پول جمع کردن و اين حرفها فراموش ميشد. دستهاي که طيب در تهران راه ميانداخت بينظير بود. خرجي که ميداد بينظير بود. يک پهلوان يک داش ميداني. از طرف شاه او را گرفتند و محکوم به اعدام شد. عشق امام حسين کارش را به اين جا رساند که وقتي از طرف شاه به او پيشنهاد کردند که تو فقط بگو من از خميني پول گرفتم و اين کار را کردم. گفت: من اعدام را بر اين خيانت ترجيح ميدهم. من به دين و سيدالشهدا خيانت نميکنم. هر کار ميخواهيد بکنيد. هر چه واسطهها و ديگران به او گفتند: شوخي نيست اين چوبهدار است. گفت اين کار از من نميآيد من اگر هر گناهي کردم به دينم و به امام حسين خيانت نميکنم. اعدامش کردند. مايه نجات و سعادت او چيزي نبود جز عشق امام حسين عليهالسلام. ببينيد چه کيميايي است. حالا اين يکي دو تا نمونهاش است؛ صدها و هزارها از اين نمونهها هست.
پس ما بايد اولا قدر اين رحمت الهي را بدانيم. سبک نشماريم. در هر جايي هر چند دو سه نفر باشند بنشينند تا نامي از سيدالشهدا برده بشود و براي حضرت گريه کنند که در آن جا عنايت آقا امام زمان عجلاللهتعالي فرجه و فاطمه زهرا سلاماللهعليها خواهد بود. تجربههاي فراواني شده، اينها را غنيمت بشماريم و اين سرمايههاي عظيم را با يک شبهه راحت از دست ندهيم. اصلا مقياس ما براي ارزشيابي غلط است. آن مقياسي که خدا براي ارزشيابي دارد با مقياسهاي ما تفاوت دارد. آن خلوصي که خدا در سيدالشهدا سلاماللهعليه ديد اگر همه گناهکاران را به برکت او بيامرزد هيچ تعجبي ندارد. همه مهمان او بشوند. آن قدر پيش خدا مقام دارد که به خدا بگويد همه را ميخواهم مهماني کنم هيچ تعجب نکنيد؛ البته حکمت الهي سر جاي خودش هست يعني هر کسي هر کار خيري کرده متناسب با خودش پاداش خواهد برد، اما نهايتا اگر همه دوستان امام حسين عليهالسلام روز قيامت آمرزيده شوند تعجب نکنيد. البته ممکن است شرايطشان در عالم برزخ تفاوت بکند يا مقاماتي که به آنها داده ميشود خيلي متفاوت باشد اما اگر کسي بگويد هر که محبت حسين در دلش باشد روز قيامت آمرزيده ميشود تعجب نکنيد.
روضه
حاج عبد الرضا هلالي شور حضرت مسلم
چاووش محرم با نواي مرحوم سيد جواد ذاكر
رجا