.

مردان حرکت خواص، به‌دنبال خود، حرکت عوام را می‌آورد. نمی‌دانم عظمت این حقیقت که برای همیشه گریبان انسان‌های هوشمند را می‌گیرد، درست برای ما روشن می‌شود یا نه؟

به گزارش مشرق، ماجرای کوفه را لابد شنیده‌اید. به امام حسین‌(ع) نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم‌بن‌عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید: مسلم را به آن‌جا می‌فرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهی کوفه می‌شوم.

مسلم‌بن‌عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامه‌ حضرت را خواند. گروه‌گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، «نعمان‌بن‌بشیر» نام داشت که فردی ضعیف و ملایم بود. گفت: «تا کسی با من سر جنگ نداشته باشد، جنگ نمی‌کنم.» لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جوّ را آرام و میدان را باز می‌دیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت کردند.

دو، سه تن از خواص جبهه‌ باطل- طرفداران بنی‌امیّه- به یزید نامه نوشتند که «اگر می‌خواهی کوفه را داشته باشی، فرد شایسته‌ای را برای حکومت بفرست؛ چون نعمان‌بن‌بشیر نمی‌تواند در مقابل مسلم‌بن‌عقیل مقاومت کند.» یزید هم عبیدالله‌بن‌زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه‌بر بصره- به قول امروز، با حفظ سمت- کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور. عبیدالله‌بن‌زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت.

او هنگامی به دروازه‌ کوفه رسید که شب بود. مردم معمولی کوفه- از همان عوامی که قادر به تحلیل نبودند- تا دیدند فردی با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر کردند امام حسین‌(ع) است. جلو دویدند و فریاد «السّلام علیک یابن رسول‌الله» در فضا طنین افکند!

ویژگی فرد عامی، چنین است. آدمی که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمی‌شود. دیدند فردی با اسب و تجهیزات وارد شد. بی‌آنکه یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط کردند. تا یکی گفت «او امام حسین‌(ع) است» همه فریاد «امام حسین، امام حسین» برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامی داشتند؛ بی آنکه صبر کنند تا حقیقت آشکار شود. عبیدالله هم اعتنایی به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان‌جا طرح مبارزه با مسلم‌بن‌عقیل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم‌بن‌عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، «هانی‌بن‌عروه» را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتی گروهی از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسّل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.

در این مقطع هم، نقش خواص به اصطلاح طرفدار حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار می‌شود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادی به حرکت درآمد. در تاریخ «ابن‌اثیر» آمده است که گویی سی‌هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم‌بن‌عقیل شعار می‌دادند.

این وقایع، مربوط به روز نهم ذی‌الحجّه است. کاری که ابن زیاد کرد این بود که عدّه‌ای از خواص را وارد دسته‌های مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم می‌گشتند و می‌گفتند «با چه کسی سر جنگ دارید؟! چرا می‌جنگید؟! اگر می‌خواهید در امان باشید، به خانه‌هایتان برگردید. اینها بنی‌امیّه‌اند. پول و شمشیر و تازیانه دارند.» چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ‌کس را همراه نداشت؛ هیچ‌کس!

آن‌گاه ابن‌زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومی کرد که «همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند!»

تاریخ می‌نویسد: «مسجد کوفه مملو از جمعیتی شد که پشت‌سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.»

چرا چنین شد؟ بنده که نگاه می‌کنم، می‌بینم خواص طرفدار حقْ مقصرّند و بعضی‌شان در نهایت بدی عمل کردند.

اشتباه شریح قاضی و تبعات آن

وقتی «هانی‌بن‌عروه» را با سر و روی مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیله‌ او اطراف قصر عبیدالله زیاد را به کنترل خود درآوردند.

ابن‌زیاد ترسید. آنها می‌گفتند: «شما ‌هانی را کشته‌اید.» ابن‌زیاد به «شریح قاضی» گفت: «برو ببین اگر ‌هانی زنده است، به مردمش خبر بده.» شریح دید هانی‌بن‌عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانی به شریح افتاد، فریاد برآورد: «ای مسلمانان! این چه وضعی است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمی‌آیند مرا از این‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!» شریح قاضی گفت: «می‌خواستم حرفهای ‌هانی را به کسانی که دور دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیدالله آن‌جا حضور داشت و جرأت نکردم!» جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما می‌گوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام می‌داد، تاریخ عوض می‌شد. اگر شریح به مردم می‌گفت که‌ هانی زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیدالله قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیدالله هنوز قدرت نگرفته بود، آنها می‌ریختند و ‌هانی را نجات می‌دادند. با نجات ‌هانی هم قدرت پیدا می‌کردند، روحیه می‌یافتند، دارالاماره را محاصره می‌کردند، عبیدالله را می‌گرفتند؛ یا می‌کشتند و یا می‌فرستادند می‌رفت. آن‌گاه کوفه از آن امام حسین‌(ع) می‌شد و دیگر واقعه‌ کربلا اتّفاق نمی‌افتاد! اگر واقعه‌ کربلا اتّفاق نمی‌افتاد؛ یعنی امام حسین‌(ع) به حکومت می‌رسید. حکومت حسینی، اگر شش ماه هم طول می‌کشید برای تاریخ برکات زیادی داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.

یک‌وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می‌دهد و گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه‌ گمراهی می‌غلتاند. ای شریح قاضی! چرا وقتی که دیدی‌ هانی در آن وضعیت است، شهادت حق ندادی؟! عیب و نقص خواص ترجیح‌دهنده‌ دنیا بر دین، همین است.

اشتباهات رؤسای قبایل کوفه و پیامدهای آن

وقتی که عبیدالله‌بن‌زیاد به رؤسای قبایل کوفه گفت: «بروید و مردم را از دور مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را درمی‌آورم» چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤسای قبایل که همه‌شان اموی نبودند و از شام نیامده بودند! بعضی از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین‌(ع) بودند. «شَبَثْ‌بن‌ربْعی» یکی از آنها بود که به امام حسین‌(ع) نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کسانی است که وقتی عبیدالله گفت «بروید مردم را از دُوْر مسلم متفرّق کنید» قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندنِ اهالی کوفه پرداخت!

چرا چنین کاری کردند؟! اگر امثال شَبَثْ‌بن‌ربْعی در یک لحظه‌ حسّاس، به‌جای اینکه از ابن‌زیاد بترسند، از خدا می‌ترسیدند، تاریخ عوض می‌شد. گیرم که عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواص مؤمنی که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادی خوب و حسابی بودند که بعضی‌شان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما این‌جا اشتباه کردند.

البته آنهایی که در کربلا شهید شدند، کفّاره‌ اشتباه‌شان داده شد. درباره‌ آنها بحثی نیست و اسم‌شان را هم نمی‌آوریم.

تعللِ توّابین و آثار زیانبار آن

کسانی از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتی امام حسین‌(ع)کشته شد؛ وقتی فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتی فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگر چه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّه‌ توّابین، چندبرابر عدّه‌ شهدای کربلاست. شهدای کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثری که توّابین در تاریخ گذاشتند یک‌هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست! به‌خاطر اینکه در وقت خود نیامدند. کار را در لحظه‌ خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند.

چرا مسلم‌بن‌عقیل را با اینکه می‌دانستید نماینده‌ امام است تنها گذاشتید؟! آمده بود و با او بیعت هم کرده بودید. قبولش هم داشتید. (به عوام کاری ندارم. خواص را می‌گویم.) چرا هنگام عصر و سر شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید تا به خانه‌ «طوعه» پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمی‌گذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر می‌رسید، آن صد نفر دور مسلم را می‌گرفتند. خانه‌ یکی‌شان را مقرّ فرماندهی می‌کردند. می‌ایستادند و دفاع می‌کردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتی خواستند دستگیرش کنند، ساعت‌ها طول کشید. سربازان ابن‌زیاد، چندین‌بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایی همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر می‌توانستند دستگیرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع می‌شدند. پس، خواص در این مرحله، کوتاهی کردند که دور مسلم را نگرفتند.

نقش تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز خواص

«ببینید! از هر طرف حرکت می‌کنیم، به خواص می‌رسیم. تصمیم‌گیری خواص در وقت لازم؛ تشخیص خواص در وقت لازم؛ گذشت خواص از دنیا در لحظه‌ لازم؛ اقدام خواص برای خدا در لحظه‌ لازم.

اینهاست که تاریخ و ارزش‌ها را نجات می‌دهد و حفظ می‌کند! در لحظه‌ لازم، باید حرکت لازم را انجام داد. اگر تأمّل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد.» (20/03/1375)

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 2
  • در انتظار بررسی: 3
  • غیر قابل انتشار: 0
  • محمد IR ۱۸:۴۲ - ۱۴۰۲/۰۴/۳۱
    0 0
    آن موقع ما نمی فهمیدیم حضرت آقا دارد خواصی مثل اکبر هاشمی را معرفی میکند ، یعنی هم خواص خیلی رند و مکار بودند و هم ما خیلی عوام بودیم ولی خداوند به احترام خون شهدا این نظام و انقلاب و کشور را تاکنون حفظ کرده است
  • فاطمه IR ۱۰:۱۶ - ۱۴۰۲/۰۵/۰۱
    0 0
    احسنت بر تحلیل رهبر فرزانه . در پناه حق مستدام باشید

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس