گروه فرهنگی مشرق- چندی پیش یادداشتی درباره دومین اثر علی مصفا یعنی "پله آخر" به بهانه برنده شدن همسر آقای مصفا در جشنواره "کارلوی واری" در مشرق منتشر شد. متاسفانه به دلیل ایراد های ذاتی روزنامه نگاری دیجیتال و نسبتی که مخاطبین دنیای مجازی با آن برقرار می کنند این یادداشت هم به سرنوشت بسیاری از مطالب منتشر شده در فضای مجازی دچار شد.
متاسفانه برخی از کاربران و مخاطبان پایگاه خبری مشرق نیوز برداشت هایی را از فقراتی از این مطلب داشته اند که با واقعیت و منظور نگارنده منافات داشته است که جهت روشن کردن این موارد لازم دیدیم که به برخی از آنها که در کامنت های مطالب انعکاس پیدا کرده اشاره کنیم.
اول؛ برخی مخاطبان محترم مشرق این گونه برداشت کرده اند که این مطلب مقایسه ای میان زندگی شخصی خانم لیلا حاتمی و آقای علی مصفا است که اساسا این گونه نیست. قضاوت درباره زندگی شخصی افراد نه تنها در دایره فرهنگ و هنر قرار نمی گیرد بلکه از دایره ی انصاف روزنامه نگاری خارج است.
اما آنچه که ممکن است باعث چنین سوء برداشتی شده باشد به آن فقره از یادداشت باز می گردد که به شباهت های فیلم با زندگی واقعی سازندگان آن اشاره دارد. متاسفانه برخی خوانندگان محترم بدون توجه به جزئیات این دیدگاه آن را بنا بر برداشت خود تفسیر کرده اند که با واقعیت تفاوت دارد. ماجرا از این قرار است که رگه های دیدگاه شخصی علی مصفا و لیلا حاتمی در این اثر ریشه در تجربه های شخصی آنها دارد که البته این تجربه های شخصی هیچ ربطی به زندگی خانوادگی این زوج ندارد. علی مصفا و لیلا حاتمی در فضایی نفس می کشند که این داستان- که البته داستانی اقتباسی است- اصالت دارد و این مساله همان چیزی بود که نویسنده یادداشت به خاطر ایجاز به آن اشارهای نشده بود. در حقیقت شباهت دنیای فیلم پله آخر با حقیقت زندگی به نوع نگاهی است که در فیلم ساری و جاری است و نه اتفاق ها و رخدادهایی که در این فیلم رخ می دهد.
دوم؛ درباره روشنفکری، اینکه روشنفکری در ایرانی نهالی بی ریشه است و هرگز نتوانسته بدون حمایت بیرونی مادی و معنوی زنده بماند حرف تازه ای نیست و البته این سخن ربط زیادی به منتقدان صرف این جریان شبه فکری ندارد؛ کسانی این رویکرد انتقادی را بنیان گذاشته اند که خود با گوشت و پوست و خون خود آن را درک کرده اند. قطعا کسی نمی تواند جلال آل احمد را به عدم اطلاع از دنیای روشنفکری متهم کند. اینکه می گوییم حمایت های مادی معنوی ربطی به این برداشت سطحی ندارد که روشنفکری در ایران حقوق بگیر سفارت های بیگانه بوده است؛ اگر چه بوده اند کسانی که در این صنف از این مسیر امرار معاش کرده اند اما نمی شود به همه چنین نسبتی داد و البته ما نیز چنین بنایی نداشته و نداریم.
بنا بر این نمی شود به راحتی و با این دلیل که یک جریان فکری مورد انتقاد قرار می گیرد آنها را از دایره انصاف خارج کرد و به نا آشنایی و نابلدی متهم.
سوم؛ اگر چه نگارنده مانند بسیاری از منتقدان و بر خلاف بسیاری دیگر از منتقدان نوع سینمای مخاطب خاص جشنواره پسند را به از قبیله سینما به مثابه صنعت بیرون می داند؛ در این مقال اساسا عیار سنجی سینمای جشنواره ای نبوده و نیست؛ اما به نظر می رسد آنقدر انتقاد ها نسبت به این گونه رایج در سینما بالا گرفته است که به محض به کار بردن اصطلاح نیز به شدت نسبت به آن واکنش نشان داده می شود. در این بحث سخن از این مطلب بود که فیلم پله آخر اساسا به دنبال مخاطب عام نیست و دلیل این امر هم این است که جشنواره ها را نشانه گرفته و البته حتی به این مساله اشاره نشد که آیا در این مورد نیز موفق بوده است یا خیر.
چهارم؛ برخی مخاطبان سایت خبری مشرق اشاراتی به برخی سنن اخلاقی کرده اند و برخی فقرات متن را مرتبط با آن دانسته اند. فارغ از این که این برداشت موافقان و مخالفان متعدد داشته و دارد که در نظرات ذیل همین مطلب نیز قابل پیگیری است؛ موافقان با اصطلاحاتی مانند ناموس پرستی و غیرت از آن یاد کرده اند و مخالفان با اصطلاح تعصب. با این همه این یادداشت با وجود حساسیت نویسنده این سطور نسبت به حریم خانواده ایرانی – که البته فیلم اگر چه نامحسوس اما به هر روی آن را به رسمیت شناخته و حرمت نهاده بود- اساسا اشاره ای سلبی یا ایجابی به این مقوله نشده و تنها به بررسی این المان در داستان فیلم قناعت شده بود. با این حال به نظر می آید پیش فرض های اجتماعی و به قول یکی از خوانندگان پارادایم های فکری حاکم باعث شده است که مطالبی از این دست هر قدر هم که جدی باشد باز تحت تاثیر پیش داده ها قرار گیرد.
پنجم؛ تفکر طالبانی؛ این لقبی است که برخی از دوستان و مخاطبان به مطلب یاد شده نسبت داده بودند. البته معلوم نیست که این مخاطب محترم کدام بخش از این یادداشت را با تفکر طالبانی که مختصات مشخصی دارد منطبق دانسته اند و کدام رگه نگاه طالبانی را می شود در این مطلب پیدا کرد؟ این در حالی است که این اتهام از جنس اتهامات سیاسی نباشد که در کف خیابان و در سالهای پایانی دهه هفتاد به افراد داده می شد.
جالب اینجاست که حتی اشاره ای کوچک به قوانین و قواعد مذهبی نشده که بشود از این جهت میان تفکر طالبانی و یادداشت منتقدانه مورد نظر ارتباطی برقرار کرد. با این همه بهترین راه برای نادیده انگاشتن اندیشه همین است که به آن انگ بزنید و با اسم گذاشتن و توصیف کردن آن را از میدان به در کنند.
بعدالتحریر
این وجیزه کوتاه پاسخ هایی اشاره وار بود از برخی برداشت های ناصواب که در نظرات منتشر شده آمده است اگر نه نوشتن شرح بر یک یادداشت این چنینی غلط تر از غلط است. اما از هر چیزی مهم رعایت حرمت بندگان خداوند رحمان است که دلیل اصلی نوشتن این موارد شد؛ چرا که نویسنده خدای ناکرده به هیچ عنوان قصد قضاوت زندگی شخصی هیچ کس و در این مورد نداشته و ندارد.
والسلام علی من اتبع الهدی
متاسفانه برخی از کاربران و مخاطبان پایگاه خبری مشرق نیوز برداشت هایی را از فقراتی از این مطلب داشته اند که با واقعیت و منظور نگارنده منافات داشته است که جهت روشن کردن این موارد لازم دیدیم که به برخی از آنها که در کامنت های مطالب انعکاس پیدا کرده اشاره کنیم.
اول؛ برخی مخاطبان محترم مشرق این گونه برداشت کرده اند که این مطلب مقایسه ای میان زندگی شخصی خانم لیلا حاتمی و آقای علی مصفا است که اساسا این گونه نیست. قضاوت درباره زندگی شخصی افراد نه تنها در دایره فرهنگ و هنر قرار نمی گیرد بلکه از دایره ی انصاف روزنامه نگاری خارج است.
اما آنچه که ممکن است باعث چنین سوء برداشتی شده باشد به آن فقره از یادداشت باز می گردد که به شباهت های فیلم با زندگی واقعی سازندگان آن اشاره دارد. متاسفانه برخی خوانندگان محترم بدون توجه به جزئیات این دیدگاه آن را بنا بر برداشت خود تفسیر کرده اند که با واقعیت تفاوت دارد. ماجرا از این قرار است که رگه های دیدگاه شخصی علی مصفا و لیلا حاتمی در این اثر ریشه در تجربه های شخصی آنها دارد که البته این تجربه های شخصی هیچ ربطی به زندگی خانوادگی این زوج ندارد. علی مصفا و لیلا حاتمی در فضایی نفس می کشند که این داستان- که البته داستانی اقتباسی است- اصالت دارد و این مساله همان چیزی بود که نویسنده یادداشت به خاطر ایجاز به آن اشارهای نشده بود. در حقیقت شباهت دنیای فیلم پله آخر با حقیقت زندگی به نوع نگاهی است که در فیلم ساری و جاری است و نه اتفاق ها و رخدادهایی که در این فیلم رخ می دهد.
دوم؛ درباره روشنفکری، اینکه روشنفکری در ایرانی نهالی بی ریشه است و هرگز نتوانسته بدون حمایت بیرونی مادی و معنوی زنده بماند حرف تازه ای نیست و البته این سخن ربط زیادی به منتقدان صرف این جریان شبه فکری ندارد؛ کسانی این رویکرد انتقادی را بنیان گذاشته اند که خود با گوشت و پوست و خون خود آن را درک کرده اند. قطعا کسی نمی تواند جلال آل احمد را به عدم اطلاع از دنیای روشنفکری متهم کند. اینکه می گوییم حمایت های مادی معنوی ربطی به این برداشت سطحی ندارد که روشنفکری در ایران حقوق بگیر سفارت های بیگانه بوده است؛ اگر چه بوده اند کسانی که در این صنف از این مسیر امرار معاش کرده اند اما نمی شود به همه چنین نسبتی داد و البته ما نیز چنین بنایی نداشته و نداریم.
بنا بر این نمی شود به راحتی و با این دلیل که یک جریان فکری مورد انتقاد قرار می گیرد آنها را از دایره انصاف خارج کرد و به نا آشنایی و نابلدی متهم.
سوم؛ اگر چه نگارنده مانند بسیاری از منتقدان و بر خلاف بسیاری دیگر از منتقدان نوع سینمای مخاطب خاص جشنواره پسند را به از قبیله سینما به مثابه صنعت بیرون می داند؛ در این مقال اساسا عیار سنجی سینمای جشنواره ای نبوده و نیست؛ اما به نظر می رسد آنقدر انتقاد ها نسبت به این گونه رایج در سینما بالا گرفته است که به محض به کار بردن اصطلاح نیز به شدت نسبت به آن واکنش نشان داده می شود. در این بحث سخن از این مطلب بود که فیلم پله آخر اساسا به دنبال مخاطب عام نیست و دلیل این امر هم این است که جشنواره ها را نشانه گرفته و البته حتی به این مساله اشاره نشد که آیا در این مورد نیز موفق بوده است یا خیر.
چهارم؛ برخی مخاطبان سایت خبری مشرق اشاراتی به برخی سنن اخلاقی کرده اند و برخی فقرات متن را مرتبط با آن دانسته اند. فارغ از این که این برداشت موافقان و مخالفان متعدد داشته و دارد که در نظرات ذیل همین مطلب نیز قابل پیگیری است؛ موافقان با اصطلاحاتی مانند ناموس پرستی و غیرت از آن یاد کرده اند و مخالفان با اصطلاح تعصب. با این همه این یادداشت با وجود حساسیت نویسنده این سطور نسبت به حریم خانواده ایرانی – که البته فیلم اگر چه نامحسوس اما به هر روی آن را به رسمیت شناخته و حرمت نهاده بود- اساسا اشاره ای سلبی یا ایجابی به این مقوله نشده و تنها به بررسی این المان در داستان فیلم قناعت شده بود. با این حال به نظر می آید پیش فرض های اجتماعی و به قول یکی از خوانندگان پارادایم های فکری حاکم باعث شده است که مطالبی از این دست هر قدر هم که جدی باشد باز تحت تاثیر پیش داده ها قرار گیرد.
پنجم؛ تفکر طالبانی؛ این لقبی است که برخی از دوستان و مخاطبان به مطلب یاد شده نسبت داده بودند. البته معلوم نیست که این مخاطب محترم کدام بخش از این یادداشت را با تفکر طالبانی که مختصات مشخصی دارد منطبق دانسته اند و کدام رگه نگاه طالبانی را می شود در این مطلب پیدا کرد؟ این در حالی است که این اتهام از جنس اتهامات سیاسی نباشد که در کف خیابان و در سالهای پایانی دهه هفتاد به افراد داده می شد.
جالب اینجاست که حتی اشاره ای کوچک به قوانین و قواعد مذهبی نشده که بشود از این جهت میان تفکر طالبانی و یادداشت منتقدانه مورد نظر ارتباطی برقرار کرد. با این همه بهترین راه برای نادیده انگاشتن اندیشه همین است که به آن انگ بزنید و با اسم گذاشتن و توصیف کردن آن را از میدان به در کنند.
بعدالتحریر
این وجیزه کوتاه پاسخ هایی اشاره وار بود از برخی برداشت های ناصواب که در نظرات منتشر شده آمده است اگر نه نوشتن شرح بر یک یادداشت این چنینی غلط تر از غلط است. اما از هر چیزی مهم رعایت حرمت بندگان خداوند رحمان است که دلیل اصلی نوشتن این موارد شد؛ چرا که نویسنده خدای ناکرده به هیچ عنوان قصد قضاوت زندگی شخصی هیچ کس و در این مورد نداشته و ندارد.
والسلام علی من اتبع الهدی