
* تفاوت ميان سرمايه و ثروت چيست؟
من هم از شما و ديگر دست اندرکاران موعود متشکّرم که اين وقت را در اختيار من قرار داديد. بحث تفاوت ثروت و سرمايه بحث بسيار بسيار مهمّي است. خلط مفهوم اين دو واژه باعث ميشود که ما نتوانيم مرزبندي مشخّصي با نظام سرمايهداري داشته باشيم. سرمايه (capital) مفهومي کاملاً مدرن است و پيش از آن سابقه و مصداقي نداشته است. آنچه در دورههاي قبل با عنوان ثروت و کنز شناخته ميشده، از حيث مشخّصات و شاخصها با سرمايه کاملاً متفاوت است. سرمايهسالاري که وجه غالب آن را در نظامهاي سرمايهداري ميتوان ديد به نظامهايي اطلاق ميشود که بر پاية مفهوم سرمايه بنا شدهاند و نظام اقتصادي عصر مدرن به شمار ميآيد. اين مفهوم در دورههاي قرون وسطاي غرب و پيش از آن و نيز تمدّنهاي ممسوخ شرقي در «چين»، «ايران» و «بين النّهرين» باستان، مصداقي نداشته است.
شاخصهاي مفهوم سرمايهداري
1. سرمايه به سمت سودجويي نامحدود و نامشروط در حرکت است و چيزي آن را محدود نميکند. هايبرونر، اقتصاددان معاصر آمريکايي، به اين مطلب تصريح ميکند که در دورههاي قبلي، حتّي دورة کاتوليکي يا دورة يونان باستان، انسان به دنبال سودجويي نامحدود و نامشروط نبود و اين انسان، محصول دوران مدرن است. ارسطو که به غرب يوناني تعلّق دارد و فاقد تفکّر ديني است، سودجويي و ربا را محکوم ميکند. سود مشروط و محدودي که در غرب، پيش از دورة مدرن مطرح بوده، به مقدار معقول و محدودي است که قوت يک فرد را به اندازة نياز غير تجمّلاتياش فراهم کند؛
2. مهمترين شاخص سرمايهداري اين است که سرمايهداري پروسه، رابطه و نسبتي است از انباشت مداوم، پيگير و خودافزايانة سرمايه که مرتّب براساس سودافزايي در حال حرکت و افزايش ميباشد. در حالي که ثروت پس از افزايش جمع ميشد و حرکتي نداشت؛ امّا سرمايه، اتمسفر و مدار در اطراف خود به وجود ميآورد. اگر شاهي در قديم کوهي از طلا هم داشت، اين کوه طلا، زندگي و فرهنگ زندگي کسي را عوض نميکرد؛ چنان که در طول هزاران سال، همة طلاهاي پادشاهان هند، باعث بروز تغيير در تمدّن هندي نشد، امّا سرمايه ثروتي است که با محرّک سودجويي نامحدود و نامشروع به سمت خود افزايي، ايجاد تحرّک و فضاي جديد براي سودجويي و انباشت بيشتر حرکت ميکند و اين روند پاياني ندارد و در طول اين حرکت، مرتّب ايجاد تغيير ميکند. اين مطلب به تصريح اقتصاددانان غربي نيز رسيده است: مانند هايبرونر، مارکس، سومبارت (جامعهشناس و اقتصاددان آلماني)؛ به همين دليل است که نظمي پر از دگرگوني را در اين جريان ميبينيم که البتّه جريانها و رسانههاي غربي، عنواني ارزشي به آن داده و نام پويايي بر آن نهادهاند.
شما نگاه کنيد از قرن 17 م. که نظام سرمايهداري به اروپا مسلّط ميشود و بعد از آن در قرن 18 م. که انقلاب صنعتي شروع ميشود، چقدر در دنيا شاهد تغيير و تحوّل بودهايم و همة حالات و مناسبات زندگي و مولّدها تغيير کردهاند. از 1850 تا 1970 م. ما سه موج انقلاب صنعتي و تحوّل در تکنيک را شاهد بودهايم: انقلاب بخار، انقلاب الکتريسيته و نهايتاً انقلاب الکترونيک. از سال 1980 م. تاکنون تغييرات به سرعت رخ دادهاند. در نظام جهاني امروز اين تغييرات را به عنوان يک ارزش معرفي ميکنند، ولي هر نوع حرکت را که نميتوان ارزش دانست؛ چرا که ارزش به سمت کمال و کمال بخشيدن است و از اين رو ارزش دارد، به خصوص که اين تغيير و تحوّلات، ما را از کمال و ارزشها دور ميکند. ما متوجّه ساحت دنيايي شدهايم و دائم به سمت پايين در حال حرکتيم. مهم اين است که در حال حرکتيم و اين حرکت نزولي ارزش سرمايهداري است؛
3. نکتة ديگر اينکه، سرمايهداري در غرب بدون يهود قابل تصوّر نيست و پديدآورندة سرمايهداري خود يهوديان بودهاند. سومبارت مفصّل در اين باره تحقيق کرده و توضيح داده که چرا يهوديان توانستهاند اين سيستم را در جهان پياده کنند: اوّل اينکه، آنان در جاي مشخّصي تمرکز ندارند و در تمام اروپا و جهان پراکندهاند؛ دوم اينکه، به رغم اين پراکندگي، آنان در تمام جهان با هم در ارتباط بودهاند؛ مثلاً خاندان روچيلدها را نگاه کنيد، يکي از آنها در «هلند» بود، يکي در انگليس؛ در دورهاي که ارتباطات امروزي وجود نداشته، اينها با هم در ارتباط بودهاند و به سبب بستگي قومياي که داشتهاند، اين ارتباطات بروز ويژهاي پيدا ميکرده، مثلاً وقتي يک يهودي حوالهاي را در «رم» صادر ميکرده، يهودي ديگري در «لندن» آن را قبول و تبديل به پول ميکرده است. سوم اينکه، بيشترين سرماية نقدي دست آنان بوده و هست. شما نگاه کنيد از قرن 14، 15 م. به بعد همة رباخواران و اکثر صرّافان، بانکداران و بازرگانان در شهرهاي مختلف اروپا، يهودي بودهاند. حتّي مارکس يهودي ميگويد: سرمايهداري يعني يهودي کردن جهان. منطق سودجويي و انباشت سرمايه و رباخواري تنها نزد يهوديان يافت ميشد و حتّي فرهنگ کاتوليکي اروپا هم آن را محکوم ميکرد و آن را عين کفر و بيديني ميدانست؛
4. ويژگي ديگر سرمايهداري اين است که تجسّم يک رابطة استثماري، شيئي و ابزاري به طبيعت و انسانهاست؛ همان رابطهاي که از آن به رابطة تکنيکي و نه تکنولوژيک ياد ميکنيم. نسبت تکنيکي بدون وجود تکنولوژي هم ممکن است اتّفاق بيفتد. با اين نگاه، شما هرچه را مقابلتان باشد، به شيء تبديل ميکنيد.
* نقطة شروع سرمايهداري کجا بوده و به کدام سمت پيش ميرود؟
به لحاظ تاريخي، سرمايهداري از بندرهاي «ايتاليا» مانند «ونيز» که در دست يهوديان بود، شروع شد و بعد از آن هم با رفتن کريستف کلمب به «آمريکا» که يک يهودي پنهانکار بود، اين ماجرا و تصرّف اموال مردم اين منطقه اوج گرفت. مرحلة بعد با انحصار توليد و تجارت پنبه در حدود قرن 14 و 15 م. حادث ميشود. اوّلين سرماية تجاري توسط يهوديان ساکن جنوب اروپا شکل ميگيرد. آنان به دلايلي که خارج از حوصلة بحث امروز است، به اروپاي شمالي و مرکزي مهاجرت و به اين ترتيب قطبهاي سرمايهداري هم به اين سمت حرکت ميکنند، تا جايي که از قرن 17 م. «هلند» به قطب سرمايهداري بدل ميشود و بعد از آن بنا به دلايل متعدّدي در تمام اروپا سرمايهداري فراگير ميشود. برخي از آنها عبارتند از: ظهور پروتستانتيزم به شدّت يهودي زده و خصوصاً پيوريتانيسم. سومبارت در اين باره ميگويد:
پيوريتانيسم همان يهوديّت است. شما روي پرچم مهاجران آمريکا و نوشتة شير يهودا نگاه کنيد.
استعمار به جريان سرمايهداري خيلي کمک ميکند. اروپاييها در اين مقطع، روانة کشورهايي مانند «اندونزي» و آمريکاي شمالي، جنوبي و مرکزي شده و در قرن 18م. به بعد ابتدا پرتغاليها و سپس انگليسيها براي تاراج و غارت به «هند» ميروند. اين غارت هم از طريق تجارت نابرابر اتّفاق ميافتاد، هم استعمار و نيز تجارت برده. در پي اين تاراجها، انباشت سرماية گستردهاي صورت ميگيرد. اين انباشت سرمايه، بنا بر همان ويژگي سرمايه دوباره جريان تازهاي را شروع ميکند. در قرن 18 م. جريان سرمايهداري صنعتي شروع ميشود. اوّلين بار، کارگاههاي دستي سرمايهداري در قرن 17 م. شروع به کار کردند و در اوايل قرن 18 م. به منوفکتورها بدل شدند که در آنها تقسيم کار و بالتّبع افزايش بازدهي و سرعت و افزايش سرمايه را به دنبال آورد.
بعد از ساخته شدن ماشين بخار هم رسماً انقلاب صنعتي و سرمايهداري صنعتي شروع ميشود. اين جريان، استعمار را تشديد ميکند. از قرن 19 م. به بعد هم فاز سرمايهداري صنعتي ليبرال شروع ميشود. اوايل قرن 20 م. هم جريان انحصارات، خودنمايي و در پي آن سرمايهداري مالي و بعد از آن اعتباري و در نهايت بحرانهايي که اين روزها ميبينيم، ظهور مييابند.
* مشخّصات و شاخصههاي سرمايهداري در زندگي روزمرّة فردي و اجتماعي امروز را چطور ميتوان ديد؟
سرمايهداري، انساني سودجو با نگاه ابزاري و استثمارگر پديد ميآورد. انسان مدرن بر اساس تعاريف واژة human داراي سه وجه اصلي است: قدرت، ثروت و لذّتطلبي. اين سه وجه در هم تنيده است. وجه ثروت طلبي او همان وجه سرمايهخواهي و سودجويي اوست. روانشناسي انسان، ذيل سرمايهداري با شناخت اين ويژگيهاي لذّتطلبي، سودمحوري، نگاه ابزاري به ديگر انسانها، بياولويّت شدن ارزشهاي اخلاقي يا توجيه به شکلي که در راستاي اهداف اقتصادي و لذّت طلبانه و... او باشد، ممکن ميشود. حتّي دين هم اولويّت دوم و سوم زندگي فرد شده و دنيا اصالت يافته و آخرت فراموش ميشود يا اهمّيتش را از دست ميدهد. سرمايهداري در ابتداي ظهور، فرهنگ به شدّت فاسدي است و به شدّت با فساد اخلاقي پيوند دارد. در قرن 16 م. در اروپاي مرکزي با ظهور پروتستانتيسم، ظاهري مذهبي و در خدمت جريان سرمايهداري پيدا ميکند. تا قرن 18 م. اين روند ادامه دارد. در اين قرن، سرمايهداري پيوند خود را با ماترياليسم علنيتر ميکند، به خصوص در «فرانسه» و تا حدّي «آلمان» و «انگليس»، جنبش روشنگري يا در واقع ظلمت پا ميگيرد. در پي آن نوعي ماترياليسم و تجربه گرايي(ساينتيزم) ظهور ميکند. در قرن 19 م. سرمايهداري بيشتر اهل امساک و انباشت است و ويژگي مصرفگرايي را در آن کمتر ميبينيم. علّت آن هم اين است که آنان هنوز به توليد انبوه نرسيدهاند. توليد انبوه است که مصرف انبوه را ميطلبد.
از اواسط قرن 20 م. با توليد انبوه نياز به مصرف انبوه، خودنمايي ميکند و اينجاست که سرمايهداري وارد تبليغ مصرف زدگي و ترويج مد و اين نوع مسائل ميشود. سرمايهداري از قرن 18 م. با پديدة فمينيسم نيز پيوند ميخورد. ماري استون کرافت، مادر فمينيسم و زن انگليسي، با محافل ماسوني از جمله با جانسون و ديگر فراماسونرها در ارتباط بوده است و شايد خودش هم يک ماسون بوده باشد. او وقتي ديدگاههايش را در کتاب به اصطلاح «استيفاي حقوق زن» در سال 1795 م. مطرح ميکند يا حتّي قبل از آن وقتي کوپژ در فرانسه اعلامية حقوق زن خود را در تکميل اعلامية حقوق بشر در سال 1791م. صادر ميکند، سرمايهداران از اين جريان به شدّت حمايت ميکنند. علّت حمايت هم اين بود که جريان فمينيسم، زنان را به عنوان يک نيروي کار فعّال وارد عرصه ميکرد و به اين ترتيب سرمايهداران هم ميتوانستند به اندازة مردان از آنان کار بکشند و هم نصف حقوق مردان را به آنان بدهند و با شعار تساوي زن و مرد، همة مشاغل سخت مردانه را به زنان نيز واگذار کنند.
ايران از حدود 1275 ق. در اواسط سلطنت ناصرالدّين شاه با جريان سرمايهداري آشنا ميشود. نخستين سرمايهداران ما فراماسونر بودند: صنيع الدّوله با کتاب «راه نجات»، امين الضّرب، ميرزا ملکم خان و نظام الدّوله، جمال الدّين واعظ که 1281 ق. کتاب خود را مينويسد. آنان نظريّهپردازان سرمايهداري نيز بودند، سرمايهداري همانند جريان روشنفکري با استعمار و فراماسونرها در ايران پديد آمده است. اين جريان در ايران مراحل مختلفي را طيّ کرده است. در اين دوره، سرمايهداري در غرب به مرحلة توليد انبوه و بازاريابي رسيده، بنابراين سرمايهداري با فرهنگ مصرف و اسراف وارد ايران ميشود و ما با اين نمودها سرمايهداري را ميشناسيم. از همين رو، دست به غارت منابع و نيروي کار جامعة ما ميزند و فرهنگ مصرف، مد و تبليغات را در ايران گسترش ميدهد و در نتيجه، تبعات اين نگاه؛ مانند سودمحوري و شيئي به انسان در جامعة ما هم نمايان ميشود. با گسترش سرمايهداري توجّه به دين، اخلاق و عواطف انساني، همه رنگ ميبازد و به جاي آن نگاه سوداگري، محاسبه منش و فاصله ميان روابط انساني و از خود بيگانگي در ميان ما ديده ميشود.
* عامل بقاي جريان سرمايهداري چه بوده است؟
جريان سرمايهداري از وقتي که وارد فاز توليد انبوه شده، همراه با دو عامل مد و تبليغات بوده است؛ چون اساساً بدون مصرف انبوه، توليد و فروش انبوه، نميتوانسته موفّق باشد. تضادّي در سرمايهداري وجود دارد که از يک مسئله ناشي ميشود و آن اين است که سرمايهداري از سويي ميل به اتوماسيون و استفاده از کارگران کمتر دارد و در نتيجه بايد بسياري از کارگران را بيکار کند، از سوي ديگر، با بيکاري هم کار در جامعه کم شده و در نتيجه، فروش کم ميشود. علّت اينکه تا به حال سرمايهداري توانسته دوام بياورد اين است که همة زمين، بازار مصرف آنها بوده است. اگر کشورهاي موسوم به جهان سوم يا درجة دوم و سوم سرمايهداري و آسيا،آفريقا و کشورهاي غارت شده نبودند، هم انبوه سرماية آنان به جهان امپرياليستي منتقل نميشد، هم کشورهاي سرمايهداري با نداشتن بازار فروش، خيلي زود از بين ميرفتند. الآن حدود صد سال است که نظام سرمايهداري فقط با مصرف و گشايش بازارهاي تازه، زنده است. هر بار با يک تحوّل تکنيکي و سپس توليد فراوان و انبوه آن و ايجاد احساس نياز در جامعه و پس از آن به جريان انداختن پول و سرمايه و به دست آوردن سود، توانسته است به زحمت خود را زنده نگه دارد. البتّه اين جريان تا ابد ادامه پيدا نخواهد کرد. با فروکش کردن موج انقلاب صنعتي، انقلاب الکترونيک شروع ميشود و بعد از آن سراغ کامپيوتر و ميکروسيستمها ميروند و در ادامه تلفن همراه و ... و با اين تحوّلات جديد، هر بار از هر محصولي نوعي تازه از آن را وارد بازار ميکنند. اندکي بعد با مختصر تغييري در آن، محصول جديدي را روانة بازار ميکنند و اين تغييرات جزيي و محصولات متنوّع تازهتر و در عين حال بيکيفيّت، همچنان ادامه دارد؛ زيرا اگر بخواهند جنس بادوام بسازند، براي محصولات بعدي بازاري وجود نخواهد داشت.
فرهنگ مصرف را از طريق تبليغات، آگهيهاي تجاري و ترويج مد افزايش ميدهند. اين آگهي و مد در مخاطب ايجاد نياز ميکند و به او القا ميکند که بايد اين محصول جديد را بخرد. انسان دورة سرمايهداري بايد احساس کند نيازمند است، دچار خلأ و بحران هويّت است و با داشتن، خريد و حرکت همراه مد ميتواند اين خلأهاي خود را برطرف کند. نقص انسان با مصرف و خريد مداوم به طور مقطعي برطرف ميشود؛ چون با آمدن کالاي جديد، باز هم شما نيازمند آن خواهيد بود و بي آن ناقص و معيوب!
مد و مدرنيته هر دو از ريشة مدوس هستند. همان طور که مدرنيته يعني تازه و امروزي، مد هم همين معناي نوگرايي را دارد. در تمدّنهاي کهن، حتّي ممسوخ شرقي، وقتي نگاه کنيد ميبينيد مردم به سنن قديمي خود پايبند بودهاند و با عمل به آنها احساس ضعف و شکست نميکردند. انسان قديمي تنوّع طلبي را يک ارزش ممدوح و محمود نميدانست؛ بلکه پايبندي به سنّتهاي حکيمانهاي را که ريشههاي قدسي براي آن قائل بودند، عين ارزش به شمار ميآوردند به عکس سرمايهداري دائماً با گذشتة دور و نزديک افراد در ستيز است و تقيّد به گذشته را به عنوان يک ضدّ ارزش معرفي و شخصيّت او را به يک عنصر بازاري بدل ميکند. اريک فروم هرچند خودش يهودي مدافع سرمايهداري است، امّا در کتاب «داشتن يا بودن» مينويسد:
انسان مدرن، شخصيّتي بازاري است، به اين معنا که من همانم که شما ميخواهيد و از خودم هيچ هويّت ثابتي ندارم.
اگر هويّت انسان در دورة مدرن سيّال نباشد، نميتوان در او مرتّب احساس نياز به وجود آورد.
* تعريف مد چيست؟
مد چيزي است که نظام سرمايهداري به اقتضاي نيازش فروش آن را به يک ارزش اجتماعي بدل ميکند. خصيصة مد، متغيّر بودن آن است. امروز يک رنگ يا فرم دارد و فردا رنگ و فرمي ديگر. ويژگي مهمّ مد اين است که با ارزشهاي پايدار و معنوي و انساني، اخلاقي و ديني کاري ندارد کاملاً به سطح حيات حيواني، ناسوتي و غريزي ما معطوف است. وجه ديگر مد اين است که عمق ندارد؛ زيرا اگر عمق داشته باشد، نميتواند سريع عوض شود. مد نيازمند تغيير دائمي است، در طول چند سال يا چندماه بايد تنگ يا گشاد و... شود. روزي اين ماشين مد ميشود و روزي ديگر آن ماشين.
مد براساس فرهنگ سرمايه و پولداري بنا ميشود والّا يک آدم فقير که نميتواند مدگرا شود و خود را براساس مد تغيير بدهد. در فضاي سرمايهداري، يک انسان فقير هر چقدر هم صاحب فضايل انساني باشد، بيارزش است؛ چون پولي ندارد که بتواند خود را با ظواهر مد رنگارنگ کند.
با مد، رذايل به فضايل تبديل ميشوند و انسان هويّت باخته به راحتي آن را ميپذيرد؛ چون تابع شرايط و القائات محيط است. نيروهاي پشت صحنهاي که اين جريان را اداره ميکنند، سرمايهداران، ماسونها و صهيونيستها هستند که به دنبال منافع اقتصادي، سياسي و... خود هستند. با گسترش مدپرستي هر نوع تفکّر، تعمّق و تذکّر، توجّه به ميراث حکمي و ديني و آرماني بيمعنا ميشود و هر چيزي ارزشمند زندگي انساني از دست ميرود و انسان هويّت مبتني بر فطرت خود را از دست ميدهد. يعني شخصيّت اصيل انسان مضمحل ميشود و يک خودِ کاذبِ تابعِ القائات رسانهها و جامعه به وجود ميآيد. انسان مدپرست انتخابهاي اصلي زندگياش را هم بر اساس مدپرستي انجام ميدهد: رشتة تحصيلي، ازدواج و انتخاب همسر و... ببينيد اين نگاه در جامعه، چه تبعاتي را به دنبال ميآورد.
* مد و تبليغات در جامعة امروز ايران چه وضعي دارد؟
وقتي انقلاب اسلامي در ايران پيروز شد، نظام سرمايهداري درجه سومي در ايران وجود داشت که اصطلاحاً به آنها جهان سومي گفته ميشد. از آن دست کشورهايي که در جهان تنها غارت ميشوند و هيچ استقلال اقتصادي، فکري و سياسي واقعي ندارند. از مشروطه به بعد جريان سرمايهداري در ايران اوج گرفته بود. در اصل باني جدّي سرمايهداري در ايران را بايد رضا شاه بدانيم. با طيّ مراحلي در مقطع پيروزي انقلاب، سرمايهداري انديشة حاکم بر فرهنگ ايران بود و همة عناصر و مؤلّفههاي اقتصاد سنّتي ما از بين رفته و با يک اقتصاد غير مولّد ذاتاً بحران زده و وابسته جابهجا شده بود.
انقلاب اسلامي به نبرد با فرهنگ سرمايهداري برخاست. ساختار سياسي را کاملاً دگرگون کرد و در عرصة فرهنگي هم اين نبرد شروع شد؛ ليکن متأسّفانه در دولتهاي پس از انقلاب از سال 1360 ش. به بعد حتّي آن دولتهايي که از آنها به سوسياليستي تعبير ميشود، هم سرمايهداري بودند و با سوء استفادهها و شکلگيري طبقة تکنوکراتهاي بوروکرات در لايههاي دولتي، جريان سرمايهداري در ايران ادامه پيدا کرد. اين حلقه از فرايند خصوصيسازي به رغم آنکه در لايههاي قدرت حضور داشتند، صاحب سرمايه هم شدند. به اين ترتيب نوعي سرمايهداري ليبرال مسلک و نئو ليبرال و تکنوکرات بوروکرات در ايران شکل گرفت. پس از بازسازيها، فرهنگ سرمايهداري هم به طور کامل وارد ايران شد. وجه غالب اين فرهنگ در اين دوره، فرهنگ مصرفي و مدگرايي و تهي شدن از معنا و ارزشهاي ديني و رنگ باختن آرمانگرايي، به ويژه انقلابي و معنوي و ديني، اصالت پيدا کردن زندگي روزمره، تقليل بشر به ساحت غريزي و ناسوتي حيات است که به طور تدريجي پيش آمد و امروز هم خود اينها و هم عوارض و تبعات آن را حس ميکنيم؛ مثل اينکه شهرهاي بزرگ ما دچار انفجار خودرو شدهاند؛ از پر مصرفترين کشورهاي دنيا در عرصة لوازم آرايش هستيم، بازار پررونق پزشکان جرّاح زيبايي و... همه از اين تبعات است. انساني که فقط از پول نفت خرج ميکند، متوقّع است و از ايثار و حسّ ملّي و همدردي ديني و ملّي بيبهره است و کعبة آمالش آمريکا و اروپاست و اگر بتوانند به آنجا فرار و اگر نتوانند همان مدل را در اينجا پياده ميکنند. پيدايي انواع مراکز و پاساژهاي لباس، گسترش فرهنگ فست فود، پارتيهاي متعدّد و متنوّع شبانه، ول انگاري و بيمسئوليّتي نظام بوروکرات کشور، رواج فرهنگ مد، بدحجابي و بيحجابي، همه از نتايج ظهور اين طبقه و پيوند آن با طبقة سرمايهداري سکولار است که آنها توانستهاند فرهنگ خود را ترويج، تحميل و آن را به فرهنگ غالب تبديل کنند.
* تبعات مدپرستي در جامعه چيست؟
مدپرستي، جامعه را دچار بحرانهاي متعدّدي ميکند که برخي از آنها عبارتند از: آسيب زدن به اقتصاد ملّي، هدر رفتن سرمايهها و امکانات جامعه و انرژي مولّد جامعه و از بين رفتن توازن بخشهاي غير مولّد اقتصاد. امّا آسيب اصلي مدگرايي اين است که انسان را از هويّت انسانياش تهي ميکند؛ يعني يک بشر مسخ شدة تنزّل يافته تا حدّ حيوان را پديد ميآورد. به دنبال آن، فرهنگ تأييد طلب و به دنبال تأييد ديگران رفتن و فراموش کردن مسئلة حقّ و باطل و ناديده گرفتن آرمانها و ارزشها را در جامعه بروز ميدهد. تبعيّت از مد در اين فرهنگ در سرمايهدار و پولدار بودن، ماشين کذايي داشتن و لباس مارک دار پوشيدن و ... خودش را نشان ميدهد. چيزهايي در جامعه ارزش ميشود که با فداکاري، ايثار، اخلاق، عفّت، عدالت و آرمانگرايي، معنويّتگرايي و خلاصه امور انساني هيچ نسبتي ندارد.
* وضعيّت جوانان ايران در حال حاضر چگونه است؟
الآن الحمدلله مدپرستي هنوز به طور کامل در ميان جوانان ايران حاکم نشده است و الّا جامعة ما از هم ميپاشيد. البتّه جامعة امروز ما گرفتار مد هست، امّا همة جامعه و جوانان ما مبتلا نشدهاند. درصد نسبت آنهايي هم که مبتلا شدهاند به آنان که گرفتار نشدهاند، به يک اندازه نيست. درصد و نسبتهايشان متفاوت است و در مقايسه با کلّ جامعه در حدّ اکثريّت نيستند و الّا از ما چيزي باقي نمانده بود. همين که مردم ما نسبت به «فلسطين» و «پاکستان» و... حساسيّت نشان ميدهند و حضور چشمگيري در مراسمهاي مذهبي دارند، نشان دهندة اين است که مردم هنوز به ارزشها پاي بندند، ولي در عين حال ماجراهاي سال گذشته را عدّهاي رقم زدند که اهل مدگرايي در پوشش و مصرف و خوراک و... بودند. به سبب سلطة تفکّر و فرهنگ سرمايهداري در ميان ما و وجود آن طبقة سکولار و تهاجم فرهنگي فوق شديدي که وجود دارد و اينکه هنوز ما نتوانستهايم مقابلهاي جدّي با آن داشته باشيم و دلايل ديگر، روند و سرعت گسترش مدگرايي به خصوص در طبقة متوسط و لايههاي مرفّه سرمايهداران در ميان ما خطرناک است. مدگرايي در جهان هم که انسانها را کاملاً پوک کرده است.
* براي بهبود اين وضعيّت چه بايد کرد؟
خيلي کارها. فکر ميکنم ما بايد به سمت تدوين يک استراتژي سياسي ـ فرهنگي مبارزه با تهاجم فرهنگي و جنگ نرم برويم. بايد يک ستاد فرماندهي مشترک در عرصة فرهنگ و زير نظر مقام معظّم رهبري يا نمايندة ايشان تشکيل و تجمّعي ميان نيروهاي فرهنگي انجام شود؛ مانند ايّام جنگ که گاهي احساس ميشد لازم است قرارگاه مشترکي ميان نيروهاي مشترک جنگي تشکيل بدهيم. بايد الآن هم همة نهادهاي فرهنگي زير يک سقف واحد جمع شده و بر اساس يک استراتژي واحد فرهنگي با دشمن مقابله کنند. اين جنگ سياسي فرهنگي که ما با آن مواجهيم يک جنگ بسيار پيچيده و جدّي است و احساس ميشود بسياري از نهادها و جريانهاي فکري و فرهنگي به رغم گستردگي و تنوّعي که دارند، اصلاً اين جنگ را نفهميدهاند، ابعاد آن را نميشناسند، فاقد آن خودآگاهي و بنيانهاي نظري روشن براي مقابله با اين جنگ هستند و الآن يک استراتژي واحد، روشن، مدوّن، منسجم و مبتني بر يک خود آگاهي انتقادي برخواسته از باورهاي ديني عليه غرب مدرن اصلاً وجود ندارد که بتواند نيروها را سازمان داده و وحدت ببخشد و ما را در اين مبارزة فرهنگي، سياسي پيروز کند. اين مبارزه براي سرنوشت فرهنگ و نظام ما، جمهوري اسلامي، تشيّع و مسلمانان در منطقه و جهان، حسّاس، مهم و کليدي است و قبل از هر چيز اين تمرکز لازم و ضروري است. بعد از آن، به نظر من بايد دو کار اساسي بکنيم و اگر اين دو حرکت را انجام ندهيم، در آينده با مخاطرات جدّي روبه رو خواهيم شد:
1. انقلاب اقتصادي: بايد يک سري اصلاحات اقتصادي جدّي در زمينة مبارزه با سرمايهداري بزرگ سکولار ليبرال در ايران صورت بگيرد؛ حتّي اگر نميخواهيم اين سيستم سرمايهداري را براندازيم، بايد اصلاحات جدّي با ساختاري عدالتطلبانه در آن انجام بدهيم. اگر اين کار را نکنيم، رشد فرهنگ سرمايهداري متوقّف نخواهد شد؛
2. انقلاب فرهنگي در فرهنگ عمومي و آکادميک ما؛ اگر در نظام دانشگاهي ما مسئلة علوم انساني حل نشود، ما همچنان خروجيهاي تکنوکرات بوروکرات تابع فرهنگ مدرن و مد و سرمايهداري از دانشگاهها خواهيم داشت. بدون مبارزه با مشهورات حاکم بر نظام دانشگاهي کشور و رواج فرهنگ سرمايهداري در فرهنگ عمومي کشور نميتوانيم بر اين مسئله فائق آييم. مبارزة ما نبايد تنها سلبي باشد و بايد تغذية فکري ديني، اسلامي و معنوي و توانمند به جامعه داشته باشيم. بايد شبهات را پاسخ داد و در عرصة فرهنگ حالت تهاجمي گرفت و به نقد بنيانهاي نظري غرب مدرن پرداخت و ارکان اين فرهنگ را مورد سؤال و حمله قرار داد. اين کار شدني است و ظرفيّتهاي آن وجود دارد. مراکزي که بايد در اين عرصه فعّال باشند، نيستند و در عين حال غافلند يا به خنثي کردن اين دست حرکتها ميپردازند. اين مراکز عبارتند از: رسانة ملّي، نظام دانشگاهي کشور و نظام آموزش و پرورش. بايد اصلاحات جدّي در اين سه جا اتّفاق بيفتد. غربشناسي جدّي تهاجمي بايد از همان سالهاي اوّل دبستان به دانش آموزان ما تدريس شود. نقّادي بنيادهاي تفکّر غربي و نظام سياسي ـ فکري، اجتماعي و فرهنگي غرب در نظام دانشگاهي ما گنجانده و به فرهنگ عمومي ما ارائه شود. رسانة ملّي بايد از اين حالت يله و بيبرنامة فعلي خود بيرون بيايد؛ رسانة ملّي الآن به نحوي عمل ميکند که گويا اصلاً جنگ رسانهاي و فرهنگي را قبول نکرده و براي اين جنگ، بسيج، بيداري و هوشياري نيست، البتّه اين غير از موارد متعدّدي است که به فرهنگ خودي ما ضربه و لطمات جدّي ميزند. بسياري از برنامههاي شبکههاي مختلف، حتّي در حدّ اجرا، وابسته به جريانهاي روشنفکري و قائل به مشهورات اومانيستي است. نميگويم قشري گرايي حاکم شود؛ بلکه بايد به تفکّر نقّادانه و خودآگاهي انتقادي بر اساس مباني اصيل اسلامي خودمان برسيم.
البتّه مکمّل همة اينها اين است که بايد نظام سياسي در مسير ارادة ولايي قرار بگيرد و اگر همچنان نفوذ سکولارهاي نهان روش و ليبرالهاي منافق در ارکان سياسي کشور ادامه پيدا بکند، ما با فتنهها و خطرات عديدهاي روبه رو خواهيم شد.
------------------
منبع: ماهنامه موعود شماره 116